باستان شناسی کتاب مقدس
کتاب باستان شناسی کتاب مقدس، تألیف بسیار مهم پروفسور ایسرائل فینکلشتاین استاد باستان شناسی دانشگاه تل آویو است. این کتاب که جنجالی ترین و پر سروصداترین کتاب قرن گذشته در حوزه باستان شناسی خوانده شده، حاصل بیش از هشت سال تحقیق مؤلف با همکاری پروفسور نیل آشر سیلبرمن استاد مرکز مطالعات تاریخی بروکسل است و مجموعه مهمترین یافته های باستان شناسی در طول یک قرن گذشته در سرزمین
فلسطین و در ارتباط با تاریخ باستانی قوم یهود را در اختیار خوانندگان قرار می دهد و ضمن افشای حقایق مکتوم فراوانی از تاریخ قوم یهود، اشتباه بودن بسیاری از مطالب تورات و دیگر بخشهای عهد عتیق را با دلایل مستدل و بر اساس اسناد باستان شناسی به خوانندگان نشان می دهد. این دو دانشمند، پروفسور فینکلشتاین و همکارش پروفسور سیلبرمن، برای نخستین بار ادعایی بزرگ و شگفت انگیز را در این کتاب مطرح کرده اند، و آن، این است که امروز دانسته های ما در حوزه علم باستان شناسی از تاریخ قوم یهود و سرزمین فلسطین، در حدی هست که بتوانیم تمام مراحل تاریخ این قوم را بر همین اساس، یعنی با تکیه بر یافته های باستان شناسی و نه هیچ چیز دیگر، بازسازی کنیم. به این ترتیب، برخلاف باور مرسوم که همگان معمولاً برای مطالعه تاریخ قوم یهود به کتاب تورات و دیگر بخشهای کتاب مقدس مراجعه می کنند، ما میتوانیم بدون مراجعه به کتاب مقدس، تاریخ کامل دیگری از سرگذشت قوم یهود در اختیار داشته باشیم: یک تاریخ کاملاً متفاوت. این تاریخ کاملاً متفاوت، که در مواردی درستی ادعاهای کتاب مقدس را به کلی زیر سوال می برد، وقتی معیار سنجش صحت و سقم مطالب کتاب مقدس قرار گیرد نتیجه ای بس شگفت دارد: کتاب مقدس یهودیان (عهد عتیق) در شکل کلی و قالب فعلی آن هرگز کتابی وحیانی نیست، بلکه تلفیقی از چند متن قدیمی عبری با بسیاری از افسانه ها، باورها، اساطیر، و حکایات عامیانه ملل باستان است که در حدود قرن هشتم پیش از میلاد در دربار یوشیّا پادشاه یهودا در اورشلیم نوشته شده و دو قرن بعد، در قرن ششم پیش از میلاد به دست کاهنی به نام عزرا به شکل نهایی خود درآمده است. این کتاب را انتشارات سبزان در سال 1394 چاپ و منتشر کرده است. این کتاب (در واقع، همین ترجمه ای که حقیر از آن انجام داده ام) از سوی مرکز انتشارات جهاد دانشگاهی در بیست و دومین جشنواره انتخاب کتاب سال دانشجویی (سال 1394) به عنوان کتاب برگزیده در حوزه تاریخ انتخاب شده است.
۰
۰
۹۴/۰۱/۰۵
پاسخ:
با سلام خدمت شما دوست گرامی. بنده با آنکه همواره از نقد علمی استقبال
میکنم و انتقادات نسبت به نوشته های خویش را با هدف رفع نواقص و ارتقاء
سطح علمی کتابها به دقت بررسی میکنم، اما درباره آنچه که فرموده اید
گفتگویی با شما دارم. اینکه شما از عبارت «اطلاعات مشکوک» استفاده کرده اید
نیازمند توضیح است یعنی آیا منظور شما اطلاعاتی است که در منابع نامعتبر
آمده (یعنی اطلاعات را از جهت منابعشان مشکوک میدانید) یا آنکه خود اطلاعات
را (صرفنظر از منبعشان) نادرست و یا ضعیف می دانید؟ در این باره لازم است
به نکات زیر توجه داشته باشید: 1- اینکه درباره تاریخ قوم یهود اطلاعات
دقیقی در هیچ منبع علمی ارائه نمیشود به سبب آن است که واقعاً منابع معتبر
تاریخی و یا یافته های باستان شناسی در این باره بسیار اندک هستند و بیشتر
حجم اطلاعاتی که در اختیار ماست متعلق به منابعی است که به سبب نامعلوم
بودن نویسندگانشان (مثل خود عهد عتیق) یا فاصله زمانی خیلی زیاد با دوره
وقوع حوادث تاریخی (مثل نوشته های یوسفوس مورخ یهودی قرن اول میلادی)،
نمیتوان آنها را «دقیقاً معتبر» تلقی کرد. به راستی اگر ما فقط بخواهیم
اطلاعات دقیقاً معتبر را ارائه کنیم تمام آنها در صفحاتی کمتر از انگشتان
دست خلاصه خواهند شد و فقط بعضی از فرازهای تاریخ قوم یهود را برای ما روشن
خواهند ساخت بی آنکه در روشن شدن بقیه تاریخ این قوم کمک چندانی به ما
بنمایند. پس ما ناچار هستیم برای پی بردن به کلیّت وقایع تاریخی، گزارشهای
چندین منبع را همراه با یافته های باستان شناسی در کنار هم قرار دهیم و سعی
کنیم نتیجه ای واحد (که اگر هم قطعی نباشد لااقل درصد احتمال بالایی داشته
باشد) از آنها بگیریم. 2- قصد مترجم از ارائه آن مقدمه، به هیچ وجه عرضه
کردن تصویر منسجمی از تاریخ قوم یهود در برابر آنچه نویسندگان اصلی کتاب
گفته اند نبوده است، بلکه فقط بیان بعضی اطلاعات یا گزارشهای تاریخی بوده
که مولفان اصلی نسبت به آنها توجه نداشته اند (مثل تفاوت روایت قرآنی با
روایت توراتی در داستان حضرت یوسف) و یا با سکوت از آنها عبور کرده اند
(مثل روایات تاریخی مربوط به موقعیت جغرافیایی کوه سینا که بر قرار داشتن
آن نه در شبه جزیره سینا، بلکه در عربستان سعودی فعلی دلالت دارند) که به
نظر می رسید توجه به آنها بتواند سرنخهای مطالعاتی جدیدی در اختیار
خوانندگان دقیق و علاقمند قرار دهد. 3- در پاسخ به کسانی که بسیار علاقمند
به ارائه شدن طرحی منسجم از تاریخ قوم یهود هستند باید بگویم که اختلافات
بسیار زیاد در آنچه که در منابع تاریخی و علمی درباره تاریخ این قوم آمده
گواه و نشانه ای کافی بر این حقیقت است که با منابع فعلی ارائه چنین طرحی
امکان پذیر نیست و خود نویسندگان کتاب نیز با آنکه سعی کرده اند طرحی منسجم
ارائه دهند اما برای این منظور به ناچار تنها بخشی از داده های تاریخی را
(که با نظرات خودشان هماهنگ بوده) انتخاب و ارائه کرده اند و از بسیاری
دیگر از داده های تاریخی غفلت ورزیده اند (که این غفلت در موارد متعددی
کاملاً تعمدی بوده)، که ما در مقدمه به بسیاری از آنها اشاره کرده ایم.
ضمناً خود قرآن نیز (برخلاف کتاب مقدس) طرح منسجمی از تاریخ قوم یهود ارائه
نکرده است، همچنان که مثلاً درباره موضوع جنگهای بنی اسرائیل برای فتح
سرزمین کنعان سکوت کرده و از چگونگی ورود و استقرار آنان در فلسطین باستان
سخنی به میان نیاورده است. از این جهت، گمان میکنم نقد شما بر مقدمه حقیر
وارد نیست زیرا آنچه بنده در آن ارائه داده ام تمام یا بیشتر اطلاعات مهم
موجود را در بر میگیرد و هدف نیز، نه ارائه طرحی منسجم (که به دلایل فوق
الذکر، اصولاً هیچ کس در جهان قادر به ارائه آن نیست) بلکه صرفاً تکمیل
داده های کتاب و رفع نقصی بود که از این نظر در کار خود مولفان اصلی وجود
داشته است.
موفق و پیروز باشید.
پاسخ:
با سلام خدمت شما. از اینکه مباحث تاریخ ادیان را با علاقه دنبال
میکنید خوشحالم. اما از جهتی نیز متأسفم که مقدمه بنده بر کتاب باستان شناسی کتاب مقدس
را با پیشداوری قبلی و بدون توجه به مقصود اصلی من مطالعه کرده اید و صرفاً بر
اساس توهّمات خود در مورد آن به قضاوت پرداخته اید. ظاهراً شما حتی به توضیحاتی که
در جوابیه قبلی خود برایتان نوشتم توجه نکرده و همچنان در همان مسیری که در ذهن و
خیال خود ترسیم کرده اید حرکت نموده اید. برای استفاده هرچه بهتر از مطالب و
منابع، لازم است هم نگاه بیطرفانه ای در نگاه به محتوای آنها داشته باشید و هم دقت
علمی خود را با مطالعات و تحقیقات بیشتر، افزایش دهید. اتهام زدن بی دلیل به
نویسنده یک متن و تکرار مداوم این ادعا که «قصد شما از ارائه فلان اسناد و شواهد،
حتماً چنین یا چنان بوده» هم نشان از پی نبردن شما به مقصود اصلی او دارد و هم نقد
شما را فاقد ارزش علمی میکند. ضمناً، قضاوت درباره اسناد تاریخی و میزان ارتباط
آنها با دعاوی کتابهای مقدس (از جمله تاریخ قوم یهود) ساده نیست و نیازمند مهارتهای
پژوهشی زیاد و مشورت گرفتن از متخصصین رشته های مختلف است، زیرا همه کسانی که از
تاریخ این قوم کهن آگاهی دارند، میدانند که ابهامات تاریخ این قوم فعلاً هنوز بیش
از آن است که بتوان ارتباط هیچ سند تاریخی با آن را رد و یا اثبات کرد. از
همین جهت، ارائه همه اسناد تاریخی موجود برای افزایش اطلاع خوانندگان و کمک به
آنها در جهت بررسی دقیقتر روایات تاریخی، ضروری است. این تصور شما هم که بنده
مطالب خود را از سایتهای تبلیغی و کم اعتبار گرفته ام صحیح نیست و نشان میدهد که
تحقیقات شما از حد سایتهای اینترنتی فراتر نرفته است. اینکه شما در حالی بنده را
به استفاده از منابع کم اعتبار یا تکیه بر امور جعلی و غیره متهم میکنید که خودتان
دلیل محکمی در اثبات ادعاهای خود در این باره ندارید، به هیچ وجه پسندیده نمی باشد. البته در
مورد هر یک از مواردی که به آنها اشاره کرده اید (مثل پاپیروس ایپوور، ستون حاوی
نام هامان، و غیره) میتوان جداگانه و در فضایی به دور از بدبینی و اتهام، گفتگو
کرد. امیدوارم بعد از این در هنگام مطالعه هر متن علمی، با اتخاذ نگاهی بیطرفانه و
به دور از پیشداوری بتوانید در فهم مقصود اصلی نویسنده متن و همچنین افزایش سطح
آگاهی علمی خود توفیق بیشتری پیدا کنید. لحن بیان و میزان دقت علمی که در نقدهای
هرکس منعکس میشود، میتواند معیاری برای آنچه که ذکر شد تلقی گردد.
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ:
سلام بر شما برادر عزیز. از اینکه توضیحات مرا مورد توجه قرار دادید خوشحالم، و امیدوارم مرور دگرباره مقدمه بنده با نگاهی این بار بیطرفانه، هم بدبینی شما نسبن به مقصود بنده از آن مقدمه را رفع کند و هم بینش نوینی نسبت به کل تاریخ قوم یهود برایتان به همراه بیاورد. لازم است توضیح دهم که این مقدمه، در واقع مجموعه اطلاعاتی بوده که من طی بیش از ده سال تحقیق در تاریخ یهودیت برای مطالعات شخصی خودم جمع آوری کرده بودم و وقتی تصمیم به ترجمه و انتشار کتاب فینکلشتاین گرفتم و متوجه نقایصی در داده های علمی موجود در آن شدم، ارائه آن مجموعه اطلاعات را به عنوان مقدمه ای بر کتاب مذکور مناسب یافتم. باید بگویم که حجم آن مطالب بسیار بیش از چیزی بوده است که در این مقدمه ارائه شده، و آنچه که در اختیار خوانندگان گذاشته شده فقط بخشی از آنها را در بر میگیرد چون من بر خود لازم میدانستم حتماً فقط مطالبی را ارائه دهم که شخصاً درباره آنها تحقیق کرده و از صحت آنها مطمئن شده باشم و به همین دلیل بسیاری از مطالب را که به تشخیص خودم ضعیف بودند یا از اعتبار آنها اطمینان نداشتم در این مقدمه نیاوردم. به این ترتیب، در مورد بسیاری از موضوعات، با انتقاداتی که در منابع مختلف وجود دارد آشنا هستم. مثلاً از تردیدی که درباره روایت قرآنی داستان حضرت یوسف شده مطلع هستم، و آن را بررسی کرده ام و نظرم این است که فاقد بنیان علمی است. در مورد پاپیروس ایپوور و اسناد و شواهد دیگر هم همین طور، و البته در مقدمه خود مجال ارائه توضیحات بیشتر درباره آنها را نیافته ام چون از مسیر اصلی و مقصود خود فاصله میگرفتم. بنابراین شما باید توجه داشته باشید که من، هم متوجه انتقادات بوده ام و هم آنها را به دقت بررسی کرده ام. اگر شما درباره هر یک از موضوعات مطرح شده در این مقدمه نظری دارید، میتوان درباره آن در فضایی دوستانه و به دور از اتهام گفتگو کرد. امیدوارم از این به بعد، هر کتابی را -به خصوص اگر از بنده باشد- با نگاهی بیطرفانه مطالعه فرمایید، چون بنده همیشه سعی میکنم مطالب خود را بیطرفانه و بر اساس اسناد و شواهد علمی بنویسم. گواه این سخن مقدمه 200 صفحه ای من بر ترجمه انجیل برناباست که در آنجا برخلاف مرسوم، به ارائه اسناد و شواهد در اثبات جعلی بودن انجیل برنابا پرداخته ام، و یا کتاب ادیان ابراهیمی و مسأله پیامبر موعود که در آن به اثبات منطبق نبودن فاران و مکه (در جمله ای از تورات. تثنیه 33: 2 که مسلمانان معمولاً آن را بشارتی درباره پیامبر اسلام میدانند) و یا اثبات نادرستی ادعای وجود نام پیامبر اسلام در انجیل یوحنا (البته ضمن پذیرش دلالت آن بر ایشان) پرداخته ام. اگر روحیات بنده را بشناسید، بهتر میتوانید درباره مقصودی که از نوشتن مطالب خود دارم قضاوت کنید.
موفق و پیروز باشید
پاسخ:
با سلام خدمت شما دوست گرامی و تشکر از ابراز لطف شما. بنده حدود 100 صفحه مقدمه در ابتدای ترجمه کتاب آورده ام که نتیجه بیش از ده سال تحقیق و مطالعه ام بوده است و در آن تا حدی به بعضی از شبهات مطرح شده در کتاب جواب داده و نقایص موجود در استدلالهای مولفان را نشان داده ام. باید بدانید که به خاطر همین مقدمه صد صفحه ای بود که وزارت ارشاد مجوّز چاپ این ترجمه را صادر کرد وگرنه هرگز به کتابی با این محتوای آشکارا ضدّدینی اجازه انتشار نمی داد. در ضمن، بنده گمان میکنم علاوه بر خود ترجمه، این مقدمه نیز در قضاوت نهایی هیأت داوران که این کتاب را به عنوان کتاب سال دانشجویی در حوزه تاریخ معرفی کردند موثر بوده است. اما اگر مقصودتان از سوال اول، این باشد که از من راهکاری برای انتشار این گونه کتابها بدون مقدمه و حاشیه خواسته باشید، باید عرض کنم که هیچ راهکاری وجود ندارد و حتماً کتابها باید داری مقدمه و حاشیه باشند تا اجازه انتشار بگیرند. و این به نظر من چندان بد نیست، زیرا باعث میشود که مترجم در پی افزایش معلومات خود یا مشورت گرفتن از افراد آگاه برآید و خواننده را در پیدا کردن نقایص موجود در متن، یاری کند. اگر مقصود شما از نکته ای که فرموده اید آن باشد که گذاشتن این مقدمه ها و حواشی از اعتبار کتاب میکاهد، به نظر من به هیچ وجه چنین نیست، زیرا - به شرط حفظ متن اصلی کتاب- اطلاعات بیشتری نیز در اختیار خواننده قرار میگیرد که میتواند از آنها در قضاوت نهایی خود استفاده کند. ضمناً باید خدمت شما عرض کنم که حتی یک کلمه از متن اصلی کتاب در ترجمه بنده، سانسور نشده و دقیقاً ترجمه عین متن به طور کامل در اختیار خواننده قرار گرفته است.
اما در مورد نکته دوم، نظر شما البته برای مطالعات کلی تر، صحیح است و یک پژوهشگر برای رسیدن به نتایج دقیقتر باید هر موضوعی را از همه جنبه ها مورد بررسی قرار دهد و مثلاً یافته های باستانشناسی را در کنار آثار مربوط به حوزه های دیگر همچون روانشناسی و جامعه شناسی و تاریخ و غیره مطالعه نماید. بدیهی است که تحقق این آرزو را از کسانی باید انتظار داشت که در آن رشته ها صاحب تخصص هستند، و البته فردی چون من نیز اگر بخواهد ارزیابی کامل و کاوش همه جانبه ای در مورد موضوع این گونه کتابها داشته باشد به ناچار باید از متخصصان آن رشته ها کمک بگیرد. امیدوارم که در آینده شاهد ارائه کتابهایی با رویکردهای جامع تر نیز باشیم؛ زیرا معتقدم مضامین همین کتاب باستانشناسی کتاب مقدس را میتوان از جنبه های علمی دیگر (نظیر روانشناسی، جامعه شناسی و غیره) نیز مورد بررسی و نقد قرار داد. امید من آن است که اگر بنده موفق به تحقق این آرزو نشدم، لااقل دیگران در پی تحقق آن برآیند!
در مورد نکته سوم شما نیز بنده معتقدم که در یک مطالعه، باید برای هر رویکردی (اعمّ از اینکه الهیاتی و عرفانی باشد یا فلسفی و یا علمی و تاریخی) اصالت قائل شد و آن مطالعه را فقط در چهارچوب همان رویکرد به پیش برد، و سپس نتیجه حاصل از آن مطالعه را در یک چهارچوب کلی تر که رویکردهای دیگر را نیز شامل شود، ارزیابی کرد. به این ترتیب ارزشمندی هر رویکردی در جایگاه خود حفظ میشود، ضمن آنکه نتیجه حاصل نیز واقعگرایانه تر خواهد بود.
امیدوارم به درستی متوجه مقصود شما از طرح این نکات شده باشم. موفق باشید.
پاسخ:
سلام بر شما دوست گرامی. بر من معلوم نیست که چرا شما به جای اظهار نظر علمی درباره مطالب، به قضاوت درباره شخص من و عقاید من پرداخته اید، زیرا چنین رویکردهایی مغایر با موازین علمی است. من معمولاً به نظرات خوانندگان تا جایی بها میدهم که جنبه علمی داشته باشد، و هر وقت ببینم که خواننده ای از مسیر پژوهش علمی خارج شده و به مسائلی غیر از خود علم پرداخته، از بحث و گفتگو با او خودداری می کنم. بنده این وبلاگ را با هدف معرفی آثار خود و همچنین فراهم کردن فرصتی برای گفتگوی علمی با خوانندگان و به خصوص کارشناسان و متخصصین این رشته ایجاد کرده ام و جز تبادل نظر علمی، در پی هدف دیگری نیستم. اگر درباره مطالب بنده نظر علمی دارید بفرمایید، وگرنه قضاوت درباره دیگران کار صحیحی نیست و ارزش علمی هم ندارد. عقاید هر کسی به خودش مربوط است و هیچ کس حق ندارد در برابر کسی موضع مدعی داشته باشد و درباره درست یا غلط بودن اعتقادات او قضاوت کند. به خاطر داشته باشید که این نحوه برخوردها مبنای شناختی است که سایرین نسبت به شما پیدا می کنند.
ضمناً، هیچ گاه به گونه ای برخورد نکنید که گویا از موهبت علم غیب و خبر از ضمیر دیگران بهره مند هستید. شاید کسی که او را مخاطب خود قرار داده اید، بیش از آنچه در گمان شماست درباره عقاید خویش تحقیق و بررسی کرده باشد.
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ:
با سلام خدمت شما دوست گرامی و تشکر از شما که مباحث علمی را در چهارچوبی معقول و منطقی و با حفظ احترام طرف مقابل و پرهیز از حمله و اتهام، پیگیری میکنید. خوشحالم که این بار تصمیم گرفته اید بحثها را با توجه به شناخت روحیه نویسنده و در فضایی دوستانه و عالمانه پیش ببرید. مسلماً تا زمانی که با همین رویکرد گفتگو را ادامه دهید بنده هم با کمال تواضع و حفظ احترام متقابل در خدمت شما و پاسخگوی پرسشهای شما خواهم بود.
در مورد آنچه در خصوص انجیل برنابا فرمودید، خوشحالم که سرانجام آنچه را که من درباره روحیات خود در یادداشتهای قبلی اشاره کرده بودم به عین الیقین دیدید و صدق کلام من بر شما روشن شد. از جملات محبت آمیزی هم که درباره ایمان و تعقل و صداقت فرمودید متشکرم. ای کاش سایر دوستان و خوانندگان کتابهای بنده نیز چون شما در گام اول سعی میکردند شناختی از روحیات نویسنده به دست آورند و بعد به قضاوت و اعلام نظر بپردازند، تا درباره او و مقصودی که از نوشتن مطالب دارد دچار سوء تفاهم نشوند.
اینکه فرموده اید مطالعه کتاب را در دستور کار خود گذاشته اید و میخواهید بعد از مطالعه هر قسمت نظرات خود را برای من بنویسید بسیار مایه خوشحالی است، زیرا بنده همیشه از نقدهای علمی و نکاتی که خوانندگان کتابهایم گوشزد می کنند استقبال میکنم و با اعلام آمادگی برای رفع خطاها و نقایصی که احیاناً در ضمن این پرسش و پاسخها آشکار می شود، آن را برای اصلاح مطالب و ارائه ویرایشی دقیقتر و عالمانه تر در چاپهای بعدی کتاب سودمند می دانم. از این جهت، از شما بسیار سپاسگزارم.
پاسخ:
هم اینک به پاسخ پرسشهایی میپردازم که مطرح فرموده اید.
1- پرسیده اید که چرا در صفحه 103 کتاب، واژه انگلیسی prophets را پیشگویان ترجمه کرده ام و نه انبیاء. در این مورد ابتدا لازم است شما را به تفاوتی توجه دهم که در دو فرهنگ یهودی و اسلامی در مورد مفهوم «نبی» هست. کلمه نبی (که هم در قرآن و هم در تورات استفاده شده) در فرهنگ یهود، به معنی پیشگو است و برای آنکه این کلمه به کسی اطلاق شود، صرفاً ارتباط داشتن او با خدا و فرشتگان و دریافت وحی و انجام معجزات کافی نیست. این در حالی است که در فرهنگ اسلامی، عموماً کلمه نبی به کسی اطلاق میشود که با خدا و عالم غیب در ارتباط بوده و به او وحی یا الهام شود و توانایی انجام معجزه داشته باشد. ما در فرهنگ خودمان به هرکس که مدعی نبوت باشد، اگر بتواند معجزه بکند آن را دلیل صدق دعوی او دانسته و کلمه نبی (و یا معادل فارسی آن: پیغمبر) را به او اطلاق میکنیم و معجزه را نشانه اصلی نبوت میدانیم درحالی که در فرهنگ یهود برای اینکه لفظ نبی به کسی اطلاق شود حتماً آن شخص باید بتواند آینده را پیشگویی کند. یعنی،حتی اگر کسی با خدا و فرشتگان در ارتباط باشد و توانایی معجزه هم داشته باشد اما هیچ پیشگویی از آینده نداشته باشد لفظ نبی به او اطلاق نمیشود. ضمناً در فرهنگ یهود، از کلمه نبی برای اشاره به هر کسی که آینده را پیشگویی کند استفاده میشود ولو اینکه با خدا هم در ارتباط نباشد و هیچ مأموریت و رسالتی از جانب خداوند نداشته باشد و معجزه ای هم نداشته و کتابی بر او نازل نشده باشد (به همین دلیل است که در فرهنگ یهود، اصطلاحاتی همچون نبی راستین و نبی دروغین داریم یعنی پیشگویی که به درستی پیشگویی میکند و پیشگویی که سخنش بعداً نادرست از آب درمی آید، که نمونه ای از داستانهای این قبیل پیشگویان را میتوانید در کتاب ارمیاء باب18 ببینید. در واقع این دو اصطلاح به هیچ وجه به معنی پیامبر مرتبط با خدا و پیامبر غیرمرتبط با خدا نیستند و فقط ناظر به راست یا دروغ بودن پیشگویی هستند). به همین دلیل بسیاری از مخالفان اسلام (عموماً از یهودیان و مسیحیان) که معتقدند حضرت محمد هیچ پیشگویی نداشته، اصرار دارند که بر همین اساس او شایسته لفظ نبی هم نیست و نمیتوان او را prophet دانست، و به این ترتیب او پیامبر موعود تورات که موسی آمدنش را وعده داد (تثنیه 18: 15-18) هم نمیتواند باشد چون موسی در تورات از آن پیامبر موعود صراحتاً با عنوان نبی یاد کرده است (برخلاف تصور ما مسلمانان که گمان میکنیم اگر انجام معجزه را برای پیامبری ثابت کنیم نبی بودن او و در نتیجه، موعود تورات بودن او را ثابت کرده ایم). دقت در بشارت موسی در تورات که گواه صدق نبوت یک نبی را راستگویی او در پیشگویی آینده دانسته (تثنیه 18: 21-22) میتواند موضوع را برای شما کاملاً روشن کند. لازم است به اطلاع شما برسانم که کلمه انگلیسی prophet که معمولاً به عنوان معادل برای کلمه توراتی «نبی» استفاده میشود از مصدر prophecy به معنی پیشگویی کردن است و معنای آن دقیقاً «پیشگو» است. پس میبینید که ما هم اگر بخواهیم این کلمه را به طور دقیق ترجمه کنیم، باید آن را همان پیشگو بنویسیم. ضمناً بر همین اساس باید این را هم به عرض شما برسانم که من در تحقیقاتم به این نتیجه نرسیدم که بسیاری از کسانی که در کتاب مقدس یهود با عنوان «نبی» معرفی شده اند (مثل هوشع و عاموس و میکاه و ...) واقعاً «پیامبر» (به معنایی که ما در اسلام میشناسیم) بوده باشند و به همین دلیل در پیامبر بودن بسیاری از آنان تردید دارم. در قرآن هم فقط نام تعداد کمی از آنها به عنوان پیامبر (نبی مرتبط با خدا) برده شده است و چه بسا خیلی از آنها فقط پیشگویان و غیبگویانی بوده اند که در جامعه یهود فلسطین باستان زندگی میکرده اند بی آنکه واقعاً پیامبر بوده باشند (یعنی بدون رابطه ای با خداوند).
اما ممکن است به ذهن شما برسد که ترجمه واژه انگلیسی prophet به «پیامبر» چیزی است که دیگر در فرهنگ ما فارسی زبانان جا افتاده و چه بسا خود من هم در بسیاری از قسمتهای کتاب، این واژه را همان «پیامبر» ترجمه کرده باشم. پس چرا در اینجا استثنا قائل شده و آن را پیشگو ترجمه کرده ام؟ در جواب باید بگویم که اگر دقت کنید، نویسندگان کتاب این واژه را با یک مفهوم غیرپیامبرانه به کار برده اند و گفته اند: «ائتلافی از مأموران، کاهنان و ... و انبیای درباری». چون در فرهنگ ما پیامبر کسی است که از طرف خدا آمده باشد و عبارت «پیامبر درباری» (یعنی پیامبری که وابسته و فرمانبر و جیره خوار دربار شاهان است مثل آخوند درباری) با توجه که تعریفی که ما از «پیامبر» در فرهنگ خود داریم، مطلقاً بی معنی است، لذا استفاده از کلمه پیشگو را که معنی اصلی واژه است به جای آن ترجیح دادم چون از نظر من واضح است که نویسنده به فالگیران و جادوگران و غیبگویانی اشاره میکند که به دربار شاهان قدیم یهود رفت و آمد داشته و دانش و هنر غیبگویی خود را برای گرفتن پول و مقام در اختیارشان قرار می دادند (به نمونه ای از حضور این پیشگویان در همان کتاب ارمیاء نبی اشاره شده است. ارمیا: باب 28). امیدوارم پاسخم برای شما قانع کننده باشد.
2- سوال دوم شما محتوی نقدی است که به مطالب بنده وارد نیست، زیرا شما گفته اید که من وجود داستان آدم و حوا و مار در افسانه های بین النهرینی را دلیل بی اعتباری روایت تورات و معتبر بودن روایت قرآن دانسته ام، و حال آنکه به هیچ وجه چنین نیست. مطالب بنده در کتاب را به دقت بخوانید و ببینید آیا به هیچ وجه چنین چیزی را در آن می یابید؟ من فقط گفته ام که داستان تورات در افسانه های بین النهرینی هم مشابه دارد اما روایت قرآن با هردوی آنها متفاوت است. در واقع من فقط به شباهت داستان تورات با داستانهای بین النهرینی و تفاوت روایت قرآن با آنها اشاره کرده ام، و قضاوتی درباره اعتبار یا عدم اعتبار آنها ننموده ام. اما در خصوص طوفان نوح، با توجه به اینکه یکی از شاخصه های این طوفان، بزرگ بودن و به نظر عده ای «جهانی» بودن آن بوده، می توان این معیار را مطرح کرد که باید اشاراتی به آن در افسانه های سایر ملل باقی مانده باشد. حال، اگر اشاراتی به این واقعه در داستانهای سایر ملل نباشد این را میتوان نشانه ای قوی بر نادرست بودن دعاوی کتابهای مقدس درباره وقوع آن دانست اما این بدان معنا نیست که وجود اشارات، ثابت کننده وقوع هم باشد هرچند، هرچقدر این اشارات شباهت بیشتری با هم داشته باشند تأیید قویتری بر واقعه محسوب میشوند. در واقع این اشارات در داستانهای ملل شرط لازم برای قضاوت درباره درستی این واقعه است نه شرط کافی، و صرفاً حدّاقل معیار را ارائه می دهد. پس دیگر کسی نمیتواند این نقد را مطرح کند که اگر چنان واقعه بزرگی اتفاق افتاده چرا هیچ اثری از آن در روایات سایر ملل نیست. اشتباه شما آنجاست که تصور کرده اید من قصد داشته ام از ارائه آن اشارات در داستانهای ملل اعتبار توفان را نتیجه بگیرم درحالی که هدف من صرفاً ارائه معیارهای حدّاقلی بوده است، یعنی خواننده بداند که گزارش این واقعه، از حدّاقل معیارهای لازم برخوردار است.
3- درباره یافتن بقایای کشتی نوح پرسیده اید، و به رونالد وایات اشاره کرده اید. در ابتدا باید بگویم که اگر راستش را بخواهید من در تحقیقاتم به این نتیجه نرسیدم که گزارش تورات درباره فرود کشتی نوح در کوه آرارات درست باشد، و البته از موقعیت کوه جودی هم اطلاعی ندارم (شاید همان آرارات باشد و شاید نباشد). اما در یک چیز تردید ندارم، و آن اینکه آنچه رونالد وایات به عنوان بقایای کشتی نوح یافته مورد تأیید دانشمندان قرار نگرفته، و اینکه آن یافته ها بقایایی از کشتی بزرگ باشند صرفاً تصوری است که در ذهن رونالد وایات و بسیاری از دیگر کسانی که به قصد کشف کشتی نوح (و عموماً با تکیه بر گزارش تورات) روانه آرارات می شوند شکل گرفته است. قرار نیست ما ادعای هرکسی را درباره کشف بقایای هر چیزی بپذیریم، بلکه لازم است حتماً دلایل علمی در تأیید آن وجود داشته باشد. معتبر دانستن ادعاهای اکتشافی رونالد وایات در مورد چیزی که امکان دسترسی باستان شناسان به آن همیشه وجود داشته و با این حال آنان از تأییدش خودداری کرده اند مسلماً کاری غیرعلمی است و از یک پژوهشگر دقیق بعید است.
4- در پرسش چهارم، چند مطلب مختلف را مطرح کرده اید: اینکه چرا در اعتراض به نظر مولفان درباره زمان خروج، پاسخی به پرسشهای آنان درباره دوره زمانی آن نداده ام، و اینکه تنها جواب به آنها یافته های باستان شناسی است، و اینکه من به یافته های وایات استناد کرده ام که فردی غیرحرفه ای بوده و یافته هایش درباره تاریخ کتاب مقدس از نظر علمی تأییدشده نیستند. اولاً، من در یادداشتهای سابق خود اشاره کردم که کلاً تاریخ قوم یهود در هاله ای از ابهام است و هم گزارشهای رسمی آن (یعنی روایات کتاب مقدس) و هم جنبه بیرونی آن (از نگاه سکولار و بدون تکیه بر تورات) در ابهام و تیرگی قرار دارد. خود همین کتاب فینکلشتاین تلاشی برای بازسازی این تاریخ پرابهام بوده است. همان طور که میدانید، شواهدی که در بخشهای مربوط به ماجرای خروج ارائه شده، عموماً به ما میگویند که در زمانی که همواره دوره حادثه خروج دانسته میشد (معمولاً دوره حکومت رامسس دوم) بنی اسرائیل در سرزمین کنعان حضور داشته اند (نمونه آن، کتیبه مرنپتاه پسر رامسس دوم). پس هرچه هست، زمان خروج باید از دوره رامسس عقبتر برده شود. در واقع سوال اینجاست که زمان خروج اگر دوره رامسس نبوده پس چه زمانی بوده است؟ باید به اطلاعتان برسانم که علاوه بر کتیبه مذکور و سایر شواهدی که وقوع خروج در زمان رامسس را نفی میکنند مدرک دیگری نیز وجود دارد که شاید بتواند در تعیین زمان وقوع حادثه به ما کمک کند، و آن، کتیبه برلین است. این کتیبه که کلمه اسرائیل در آن به تازگی یافت شده، نشان میدهد که بنی اسرائیل حتی در زمان فرعون توتمس سوم (قرن پانزدهم پیش از میلاد) به صورت جمعیتی بزرگ و قوی در کنعان حضور داشته اند و بنابراین باید تحقیق درباره زمان واقعه خروج را بر لااقل دو قرن پیش از رامسس دوم و پسرش مرنپتاه متمرکز کرد (شاید اواسط قرن شانزدهم پیش از میلاد). البته مولفان کتاب به این سند مهم اشاره ای نکرده اند، و شاید علتش این بوده که سند مزبور و گزارش دانشمندان آلمانی از آن در زمان چاپ کتاب هنوز منتشر نشده بوده است. من گزارش مربوط به آن را در صفحه 56 و 57 مقدمه ارائه داده و آن را جزء اسناد حضور بنی اسرائیل در کنعان آورده ام، و البته شما که فرموده اید فعلاً در صفحه 54 هستید هنوز آن را ندیده اید.
درباره اینکه فرمودید من به گزارشهای وایات استناد کرده ام و این شخص چنین و چنان بوده است (ایشان چند سال پیش از دنیا رفت) باید بگویم که من هیچ ادعایی را بی دلیل نمیپذیرم و بسیاری از یافته های باستان شناسی وی را با توجه به عدم پذیرش آنها از سوی دانشمندان و متخصصین، فاقد اعتبار میدانم. اما، برخلاف سایر یافته های او، این یافته ایشان با تمام شواهد تاریخی و باستان شناسی که ارائه شده (مبنی بر وجود کوه سینا در سرزمین مدین در عربستان و غیره) هماهنگ است و در بسیاری از موارد تطابق دارد و به همین دلیل معتقد شدم که ارزش ارائه در کتاب برای اطلاع خوانندگان را دارد. به خصوص اینکه بعد از وایات، تعدادی از محققان دیگر نیز همان مسیر وایات را طی کردند و به جز قسمت مربوط به یافته های زیر دریا، بر درستی گزارش او از یافته هایش در خشکی تأکید کردند (باب کورنوک و لاری ویلیامز دو تن از این محققان بودند که هم در این باره دو کتاب نوشتند و هم فیلمی تهیه کردند و در تلویزیون آمریکا نشان دادند). در ضمن، توجه داشته باشید که گزارش وایات در این باره، یک گزارش شخصی است که تعیین صحت و سقم آن نیازمند انجام کاوشهای گسترده به خصوص در زیر آبهای خلیج عقبه است که متأسفانه به دلایلی (که جا دارد درباره آن به خوبی بیندیشیم) مورد استقبال دانشمندان و متخصصان قرار نگرفته است (یا قرار گرفته اما با مخالفت دولتهای مصر و عربستان روبرو شده است). بر این اساس نه من میتوانم بر درستی آنها اصرار داشته باشم و نه شما میتوانید بر نادرستی شان اصرار کنید بلکه هر دو باید فکر کنیم که با توجه به اهمیت این گزارش (با توجه به تمام شواهدی که در تأیید عبور بنی اسرائیل از خلیج عقبه وجود دارد) چرا هیچ اقدامی برای بررسی صحت و سقم آن از سوی مراکز علمی رسمی صورت نمیگیرد.
برادر عزیز، در پایان، میخواهم توجه شما را به نکته ای جلب کنم، و آن اینکه حتی اگر گزارش وایات را هم نامعتبر دانسته و آن را از مجموعه استدلال های بنده در کتاب حذف کنید، باز هم بقیه اسناد و شواهد تاریخی به طور سرجمع آنقدر قوی هست که فکر و ذهن ما را قویاً به سمت این سوق دهد که واقعه خروج اگر اتفاق افتاده باشد محل آن در خلیج عقبه بوده نه در خلیج سوئز، و باز خوب است بیندیشیم که چرا مولفان کتاب حاضر آن همه استدلال را (که مراجع معتبر علمی چنان که نام برده شده اند آنها را معتبر دانسته اند) اساساً مورد هیچ گونه توجهی قرار نداده اند و به همین مقدار که اثری از بنی اسرائیل در شبه جزیره سینا یافت نشده و این نشان میدهد که واقعه خروج و عبور از دریا هم اتفاق نیفتاده (که بر گزارشهای سنتی از وقوع حادثه در خلیج سوئز تکیه دارد) اکتفا کرده اند. در چنین شرایطی، آیا می توان از آوردن گزارش وایات (که فعلاً تنها گزارش موجود از اسرار قعر خلیج عقبه است) صرفنظر از درستی یا نادرستی آن، چشم پوشی کرد؟! نمیدانم شما با نظر من موافق هستید یا نه، اما من با توجه به تمام توضیحات فوق، آوردن این گزارش را بر نیاوردنش ترجیح دادم.
موفق و پیروز باشید.
پاسخ:
در مورد نظر اول شما چون خودتان نهایتاً به همان نظر بنده رسیده اید (که ترکیب انبیای درباری ترکیب مناسبی نیست) گمان نمیکنم لازم باشد مطلب خاصی بگویم الّا اینکه درباره مفهوم نبوّت در صدر اسلام باید بیشتر تحقیق کرد و من هنوز فرصت نکرده ام چنین تحقیقی کنم. معمولاً در این گونه موارد بر اساس یکی دو داستان یا روایت نمیشود نظر قطعی داد ضمن اینکه میزان اعتبار خود آن روایات هم باید بررسی شود.
درباره نظر دومتان یعنی کتیبه برلین، اولاً دانشمندان قرائت اسرائیل را برای آن با احتمال بالایی پذیرفته اند و در مورد تاریخ گذاری آن هم باید صبر کرد و دید که خود دانشمندان غربی با آن حجم عظیم کتابها و منابع تحقیقاتی که در اختیار دارند به چه نتیجه ای می رسند و آیا از آن برای ارائه تاریخی مشخص یا احتمالی درباره واقعه خروج و بازسازی آن بر این اساس استفاده خواهند کرد یا خیر. در هر صورت، مسلماً انجام چنین تحقیقی کار ما و در حد بضاعت ما نیست و چاره ای جز انتظار تا زمان انتشار نتایج مطالعات آنها نداریم. شاید بتوان تاریخ گذاری خروج را بر اساس این کتیبه در زمانی قرار داد که با داستان یوسف هم تداخل پیدا نکند. ضمناً این موضوع ما را به نتیجه دیگری هم میرساند و آن اینکه با توجه به شناسایی شدن دیرهنگام این کتیبه پس از سالها کاوش، باز جای این امید هست که در آینده نیز مدارک دیگری پیدا شود و نمی توان با قطعیت گفت که اشاره ای به داستان موسی در اسناد مصری نیست. فراموش نکنید کتیبه ای هم که نام داوود بر آن نوشته شده و وجود این شخصیت مهم تاریخی را مسجل کرد تازه همین بیست سال پیش در فلسطین کشف شد. پس همچنان باید منتظر بمانیم.
درباره آنچه از تأثیر آداب و سنن مصری بر فرهنگ بنی اسرائیل گفتید باید عرض کنم که من این موارد را نمیدانستم و از تذکر آنها سپاسگزارم. حتماً بررسی خواهم کرد اما هم در سنت یهودی ختنه و پرهیز از مصرف گوشت خوک به قبل از دوران اسارت مصر منسوب میشود و هم فینکلشتاین در کتابش دلیلی برای انتساب آن به مصریها پیدا نکرده است و آن را صرفاً سنّتی قومی دانسته است. شما نظر خود را به عنوان «تأثیر فرهنگ مصری بر فرهنگ یهودی» بیان کرده اید اما با توجه به تکیه شما بر گزارش هرودوت، مشکل این نظر آن است که هرودوت در قرن پنجم پیش از میلاد می زیسته درحالی که تاریخ احتمالی واقعه خروج (با توجه به تاریخ کتیبه مرنپتاه) به حدود قرن سیزدهم تا پانزدهم پیش از میلاد منتسب می شود، یعنی حدود هزار سال پیش از گزارش هرودوت. ما از گزارش هرودوت درباره پرهیز مصریان از خوک یا وجود سنت ختنه در مصر در قرن پنجم پیش از میلاد نمیتوانیم وجود همین آداب و رسوم در مصر هزار سال پیش از آن را هم نتیجه بگیریم، و برای این منظور باید اسنادی پیدا کنیم که به تاریخ احتمالی واقعه خروج و دوره حضور اسرائیلیان در مصر نزدیک باشد. هرچند باز احتمال برعکس آن نیز مطرح است، یعنی وجود این آداب و رسوم در مصر باستان نه نشانه تأثیر پذیرفتن یهودیان از فرهنگ مصریان بلکه ناشی از تأثیرپذیری مصریان از بنی اسرائیل باشد. با این حال از تذکر این نکته ممنونم و اگر بجا باشد ان شاءلله آن را در ویرایشهای بعدی بر مقدمه کتاب خواهم افزود.
در مورد نگارش کلمات انگلیسی، تکیه من بر ترجمه انگلیسی بوده و به همین دلیل سعی کردم تلفظ انگلیسی آنها را بیاورم. در این مورد با همکار ویراستارم مشورت خواهم کرد و اگر لازم باشد آن را اصلاح خواهیم کرد.
با سپاس فراوان از نکاتی که فرمودید
پاسخ:
برادر عزیز، من متوجه نشدم شما چه ایرادی را به آنچه که درباره کتیبه ایزبت سرتاه گفته ام، وارد دانسته اید. با توجه به اینکه در سنت یهودی از موسی یک اثر مکتوب باقی مانده و در خود تورات هم تصریح شده که آنچه موسی آورده مکتوب بوده، همیشه این پرسش وجود داشته که کتاب موسی به چه خط و زبانی بوده است. با فرض درستی داستان موسی، زبان کتاب او البته عبری بوده اما خط آن تا امروز زیر سوال بوده است چون خط عبری امروز که عبری مربع نام دارد همان خط آشوری است که در قرون پیش از میلاد در بابل مرسوم بوده، و خط اصلی عبری هم که بقایای آن در تورات سامری محفوظ است همان خط فینیقی بوده است. بر همین اساس همواره تصور عده ای آن بوده که تورات موسی به خط فینیقی بوده است. کتیبه ایزبت سرتاه نشان میدهد که در آن زمان به جز خط فنیقی یک نوع خط دیگر هم در کنعان قدیم وجود داشته و چون این ناحیه بیش از نواحی دیگر فلسطین به عنوان محل سکونت بنی اسرائیل شناخته میشده، باید این احتمال را هم مد نظر قرار دهیم که شاید تورات اصلی نه با خط فنیقی بلکه با همین خط کنعانی نوشته شده بوده است. اشاره بنده به وجود خط و کتابت در دوره داوران در کنعان قدیم، و طرح این احتمال که این خط همان خط اصلی تورات بوده، مطلبی عجیب و خارج از چهارچوب منطق نیست و من نمیدانم چه چیز آن برای شما شگفت آور جلوه کرده است. اینکه شما اشاره بنده به گزارش تورات درباره خط و کتابت را تلاش برای اثبات سخنم قلمداد کرده اید (دقیقاً از واژه «اثبات» استفاده کرده اید) باز نشانه دیگری است از اینکه همواره در ذهن خود گمان میکنید بنده در این مقدمه در پی «اثبات» چیزی هستم. درباره آنچه که در مورد زرتشت و بلخ گفته اید هم باید بگویم که بررسی های تاریخی چون هیچ گاه با قطعیت همراه نیستند و همیشه به موضوعاتی میپردازند که در هاله ای از ابهام هستند، همین گونه اند. پس اگر سنت زرتشتی به ما بگوید که زرتشت در بلخ کتاب آورده و زمان او را هم مثلاً هزار سال پیش از میلاد دانسته باشد، و از اصل آن کتاب چیزی برای ما باقی نمانده باشد، تنها راه ما برای فهمیدن اینکه آن کتاب به چه خط و زبانی بوده همین است که ببینیم در دوره ای که حیات زرتشت بدان منتسب می شود چه خط و زبانی در منطقه بلخ متداول بوده است. چنین تحقیقی تمام شاخصه های یک بررسی منطقی را دارد و نمی توان ایرادی به آن گرفت، مگر آنکه به یکی از اصول و مبانی آن اشکالی وارد شود، مثلاً تطبیق دوره داوران بر قرن دوازدهم پیش از میلاد یا حضور زرتشت در بلخ در قرن دهم پیش از میلاد با دلایل قطعی مردود دانسته شود. بررسی های تاریخی همیشه همین طور هستند برادر، و شما اگر بهترین منابع و مأخذ علمی را هم نگاه کنید متوجه میشوید که آنها هم همیشه بر همین روال عمل کرده اند. بنده نمیدانم شما با تحقیقات تاریخی تا چه اندازه آشنا هستید و مطالعاتتان در این حوزه به چه میزان بوده است. کاش میدانستم رشته دانشگاهی شما چیست.
پاسخ:
در مورد آنچه گفته اید باید عرض کنم من نمیدانم چه نیازی بوده که در تحقیق تاریخ قوم یهود مثال شاهنامه و اسطوره های آن را پیش بکشید و بین آنها شباهت برقرار کنید. پس بیایید درباره همین تاریخ قوم یهود صحبت کنیم. در اینجا من چند نکته را خدمت شما عرض میکنم:
1- اینکه شما طبق اشاره ای که خودتان کرده اید، مسائلی همچون وجود دیوان و شیاطین یا عمر طولانی اشخاص را امور خلاف عقل و علم میدانید متکی بر رویکرد افراطی گروهی از دانشمندان عصر جدید (و نه همه آنها) است چون اولاً علم مادی و تجربی معاصر درباره وجود دیوان و پریان جز سکوت سخن دیگری ندارد (زیرا هیچ گاه وارد عرصه آزمون این گونه امور نشده است و بنابراین نمیتواند قضاوتی هم درباره آن داشته باشد)، و ثانیاً درباره عمر طولانی و وقوع معجزات نیز چون اموری متکی بر قدرت خداوند هستند هیچ کسی که به خداوند اعتقاد داشته باشد آنها را نه خلاف عقل و علم می داند و نه انکار میکند. نکند شما جزء آن دسته از کسانی هستید که تصور میکنند عقل و علم فقط در انحصار یک گروه خاص است و بقیه از آن محروم هستند؟! اینجا دیگر اعتقادات و میزان باورمند بودن و یا نبودن شماست که تکلیف را معلوم میکند و علم و عقل دخالتی در آن ندارد (چون پای موضوعاتی فراتر ساحت عقل و علم تجربی مادی به میان می آید). هرچند متأسفانه به دلیل تبلیغات رسانه ها (هم در غرب و هم در ایران) این طور به مردم القا شده که دانشمندان عصر حاضر به عنوان نمایندگان علم و عقل داستانها و روایات دینی را انکار میکنند اما دانشجویان رشته های دین شناسی (مثل رشته خود ما) که بیش از افراد عادی با نظریات علمی آشنا هستند و کتابهای دین پژوهی منابع اصلی درسی و تحقیقی آنهاست به خوبی مطلع اند که در دهه های اخیر تغییراتی بنیادین در رویکردهای دانشمندان دین پژوه در اروپا و آمریکا پدید آمده که ضمن اعتراف به خطا بودن دیدگاه های افراطی دانشمندان دهه های پیشین در انکار اصل و اساس ادیان، بازبینی دوباره آراء علمی درباره ادیان را ضروری دانسته اند و اعتراف میکنند که دانشمندان قبلی با انکار اصل و اساس ادیان، سبب محروم ماندن جامعه علمی از درک بسیاری از حقایقی گشته اند که در ادیان نهفته است. البته افراد عادی جامعه که مطالعات آنها در حوزه دین پژوهی چندان زیاد نیست عموماً از این مسائل بیخبرند و بر اساس همان تصوراتی که از تبلیغات رسانه ها در ذهنشان القا شده، میپندارند که علم جدید روایات ادیان را انکار میکند در حالی که به هیچ وجه چنین نیست. برعکس، امروز معلوم شده که دانشمندانی که منکر روایات مذهبی هستند رویکرد مغرضانه ای دارند و برای مثال در همین کتاب باستان شناسی کتاب مقدس میبینید که فینکلشتاین و همکار او سیلبرمن به آن همه اسناد تاریخی که بر وجود کوه سینا در عربستان سعودی و عبور بنی اسرائیل از خلیج عقبه دلالت دارند (حتی با چشم پوشی از گزارش بحث انگیز وایات) هیچ اشاره ای نکرده اند و همین که کوه سینای واقع در شبه جزیره سینا شواهدی از ماجرای خروج را در اختیار کسی قرار نمی دهد برای انکار کل ماجرای خروج کافی دانسته اند. پس میبینید که اتهام ما بر دانشمندان ملحد مبنی بر مغرض بودن آنان، کاملاً بجاست و از روی نحوه برخوردی که آنها با مسائل دارند به خوبی اثبات میشود، به طوری که دیگر جایی برای دفاع از عملکرد آنان باقی نمیماند.
2- اما اینکه گفته اید من به عنوان مترجم و ناقد کتاب از متنی «دفاع» کرده ام که مطالب عجیبتری درباره روایات مذهبی دارد (و منظورتان قرآن است)، واقعاً نمیدانم بر چه اساسی است. بارها پیش از این به شما تذکر داده ام که من فقط «تفاوت» روایات قرآنی با روایات توراتی را متذکر شده ام، و بیان تفاوتها هیچ گاه به معنی دفاع نیست. اگر من تفاوت راویات قرآنی با روایات توراتی را نشان داده ام تا خوانندگان بدانند که نقدهایی که بر روایات توراتی وارد است بر روایات قرآنی وارد نیست، و برای این منظور گاهی عین عبارات قرآنی را نقل کرده ام (همچنان که گاهی عین روایات توراتی را هم آورده ام)، این «بیان تفاوتها» باید به منزله «دفاع» تلقی شود؟! و بعد هم گفته شود که این رویکرد باعث تعجب است؟! شما در یادداشت قبلیتان هم مرا متهم کردید که روایت توراتی ماجرای آدم و حوا را به خاطر شباهت آن با اسطوره های بین النهرینی، بی اعتبار دانسته و روایت قرآنی را به دلیل نبودن اجزاء اسطوره بین النهرینی در آن، معتبر شمرده ام و من در جواب به شما تذکر دادم که به هیچ وجه چنین نیست و وقتی خودتان دوباره آن را بررسی کردید متوجه شدید که حق با بنده است و اتهامتان وارد نیست. متأسفانه شما همواره در تمام مدت مطالعه مقدمه بنده، در این گمان خطا مستغرق بوده اید که هدف من از نوشتن این مقدمه دفاع از قرآن است و غیره، در حالی که مطلقاً چنین نبوده است برادر. کاش چشمهایتان را میشستید و جور دیگر نگاه میکردید. متأسفانه باید بگویم که مطالعه مقدمه بنده از سوی شما بر اساس پیش داوری قبلی بوده، و به همین دلیل نقد شما بر آن نیز منصفانه نیست.
3- اینکه گفته اید من بیشتر حجم مقدمه خود را به فصول اولیه کتاب فینکلشتاین اختصاص داده ام، و آن را همچون یک نقد و ایراد به نوشتار بنده مطرح کرده اید، باید بگویم که این سخن شما هم منصفانه نیست. در بررسی های تاریخی، هرچقدر دوره تاریخی مورد بررسی کهن تر و قدیمی تر باشد، اسناد قطعی آن کمتر و درنتیجه، ابهامات آن هم بیشتر است و برعکس، هرچه دوره مورد بحث جلوتر بیاید (یعنی به زمان ما نزدیکتر باشد) اسناد تاریخی هم بیشتر و شفافیت اطلاعات تاریخی بالاتر است و درنتیجه، امکان قضاوت قطعی هم بیشتر فراهم میشود. بر همین اساس، و همان طور که از مطالب کتاب فینکلشتاین و نیز مقدمه بنده معلوم می شود، ما در مورد دوره های کهن تاریخ بنی اسرائیل (مثل زمان ابراهیم و یوسف و موسی تا زمان داوود و سلیمان) اسناد محکم چندانی در اختیار نداریم و آنها هم که در اختیار ماست بسیار پرابهام هستند و همین امر، امکان قضاوت قطعی را از ما سلب میکند. تردیدی نیست که هرچه اسناد پرابهام تر باشند و هرچه ابهام بیشتر باشد امکان سوء استفاده از آنها هم بیشتر است (برای هر دو طرف یک مناقشه)، و این یادآور همان ضرب المثل معروف «از آب گل آلود ماهی گرفتن» است. به همین دلیل در این گونه موارد (که طبق توضیحی که دادم در دوره های باستانی تر بیشتر است) باید در بررسی و ارائه اسناد نهایت احتیاط را به خرج داد و احیاناً اگر کسی از این ابهام سوء استفاده ای کرده، آن را افشا کرد. مثلاً دیدید که در مواردی که فینکلشتاین و سیلبرمن قضاوت قطعی در مورد عدم وقوع
حوادث اعجازآمیز (مثل شکافته شدن دریا و غیره) ارائه داده اند ما قضاوت
آنها را مورد نقد قرار داده و با ارائه اسناد تاریخی دیگر، نشان دادیم که این
گونه قضاوتها به هیچ وجه معتبر نیستند و به هیچ وجه نمیتوان چنان قضاوتهای قطعی ای داشت. از قضا، حوادث بزرگی از تاریخ بنی اسرائیل که جنبه های اعجازآمیز دارند عمدتاً در همان دوران کهن و پرابهام اتفاق افتاده اند و به همین دلیل هم حساسیت نسبت به آن بیشتر است و درنتیجه، دقت نظر منتقد نیز باید در مورد آنها بیشتر باشد. از سوی دیگر، وقایع بزرگ تاریخ بنی اسرائیل که در قرآن مورد اشاره قرار گرفته و جنبه اعجازگونه دارند عمدتاً مربوط به همان دوره موسی تا سلیمان هستند و در قرآن به دوره های بعدی تاریخ قوم یهود از سلیمان تا زمان ظهور عیسی، به جز چند اشاره کوتاه (مثل محاجه کردن الیاس در مورد پرستش خدای بعل و غیره) مطلب دیگری در قرآن نیست و لذا حساسیتی هم روی آن وجود ندارد، و البته از این دوره های متأخر اسناد تاریخی بسیار بیشتر و قطعی تری در اختیار ماست که مجموعه آنها را فینکلشتاین در همین کتاب آورده است. خود شما دوست گرامی، که گفتید تصمیم گرفتید مطالعه دقیق کتاب به صورت بخش به بخش و سپس توضیحات هر بخش را در مقدمه بنده در دستور کار بگذارید نیز از متن اصلی کتاب فقط همان دو بخش نخست را که بیشتر مربوط به داستانهای یوسف و موسی است و حساسیت بیشتری روی آن داشته اید مطالعه کرده اید و بعد از آنها به صرف خواندن مقدمه من اکتفا نموده اید. بله برادر عزیز، من هم موقع انتشار این کتاب می دانستم که بیشتر خوانندگان آن بر همان بخشهای اولیه متن تمرکز خواهند کرد و با حساسیت پیگیر این خواهند بود که مولفان درباره آن حوادث بزرگ اعجازآمیز چه قضاوتی خواهند داشت و در قضاوت خود بر چگونه اسنادی تکیه خواهند کرد، و می دانستم که این خوانندگان عمدتاً حوصله همراهی با مولفان در بحثهای پر پیچ و خم بعدی را نخواهند داشت و آن بخشها را نخوانده رها خواهند کرد یا صرفاً تورقی پرشتاب و عجولانه در آنها خواهند داشت تا هرچه زودتر کتاب را به پایان برده باشند. در واقع من به همان دلیلی عمده تحقیقاتم را بر بخشهای اولیه متمرکز کردم که خود شما نیز مطالعه کتاب را بر همان فصلها متمرکز کردید! پس می بینید که انتقاد شما از این جهت بر بنده وارد نیست، و اگر وارد باشد پس بر خودتان هم وارد است.
3- درباره دو سه سطر آخر فرمایشات شما که وجود داستانها در ملل دیگر و نبودن اسناد و وجود نام فلان شخص در کتیبه را مطرح کرده اید، باید بگویم که هیچ کدام از آنچه گفته اید به نوشته های بنده وارد نیست و درباره آنها قبلاً به حد کافی برای شما توضیح داده ام. هر کدام در جای خود.
در پایان، باید بگویم که ظاهراً شما از آن دست خوانندگانی هستید که از همان ابتدای شروع به مطالعه چنین کتابهایی، قضاوتی اولیه و یا توقعی اولیه از نویسنده متن دارید (همان طور که در یادداشتهای قبلی تان به این موضوع اعتراف کردید) در حالی که نه قضاوت عجولانه و نه توقع داشتن، امروز در هیچ مقاله یا کتاب علمی جایگاهی ندارد و اگر خواننده ای بخواهد با این رویکرد به مطالعه کتابی بپردازد معلوم میشود که هنوز نمیداند با یک نوشته علمی چگونه باید برخورد کند و چگونه از آن استفاده نماید. امروز کسانی که با مطالعه کتابهای علمی آشنا هستند، میدانند که یک متن علمی را فقط با هدف بیشتر شدن اطلاعات باید خواند و نه هیچ چیز دیگر. پس اگر موضوع مورد بحث، تاریخ پرابهام قومی است که هنوز هیچ چیز قطعی از گذشته آن در دست نیست و دانشمندان بزرگ جهان هم درباره آن دچار تحیر هستند، از هیچ نویسنده کتابی در این موضوع نباید انتظار هیچ گونه سخن قطعی داشت، بلکه اصلاً چنین توقعی نابجاست. موضوعی که از نظر علمی مبهم است تا زمانی که اسناد قطعی برایش پیدا نشده همچنان در ابهام باقی خواهد ماند و این یک اصل علمی است. من نمیدانم علت اظهار آن سخن و نتیجه گیری از جانب شما چیست، شاید هم علتش این باشد که برای خود من با توجه به نوع مطالعاتی که دارم چنان رویکردی به مسائل علمی و تاریخی، عادی است و این برای شما عجیب جلوه کرده است، و مثلاً گمان کرده اید هر کس بخواهد درباره موضوعی کتابی بنویسد حتماً باید قضاوتی قطعی هم درباره آن به خوانندگانش ارائه دهد! این در حالی است که من به شما تذکر داده بودم که هدف من اولاً نقد مطالب نویسنده اصلی و ثانیاً تکمیل اطلاعات ارائه شده در کتاب بوده است و توقع هر چیز دیگری فراتر از این، توقع نابجاست. احتمالاً شما باید همان طور که در یادداشت اولتان اشاره کردید ابتدا تمام کتاب را میخواندید و بعد مقدمه بنده را، اما ظاهراً چون حوصله نکرده اید این کار را انجام دهید (زیرا وقت گذاشتن برای مطالعه این حجم اطلاعات و بحثهای دقیق و فنی نویسندگان حوصله و پیگیری زیادی میطلبد) باز طبق عادت قبلیتان فقط مقدمه مرا تا آخر خوانده اید تا زودتر به همان نتیجه ای که خواسته اید، برسید! استنتاجی که شما در اینجا آورده اید نشان میدهد که شما در مقدمه بنده همچنان به دنبال توقعات خود بوده اید درحالی که اینجا توضیح دادم که داشتن هرگونه توقعی از این گونه کتابها که فقط با هدف ارائه اطلاعات به خوانندگان منتشر میشوند، نابجاست.
به امید روزی که همه ما بیاموزیم هر چیزی را در جای خودش قرار دهیم، و از هیچ چیز توقعی فراتر از حد آن نداشته باشیم. کسی که مقدمه ای بر کتابی مینویسد تا هم نواقص سخن نویسنده آن را گوشزد کند و هم اطلاعات بیشتری در اختیار خوانندگانش بگذارد (از جمله، اطلاعاتی درباره تفاوتهای مهم بین روایات دو متن مقدس) نباید به خاطر این کار متهم و یا محکوم شود چون هیچ یک از این دو (نه نقد کردن و نه ارائه اطلاعات بیشتر) کار خطایی نیستند.
ضمناً فراموش نکنید که طرف اصلی شما در مطالعه کتاب باستان شناسی کتاب مقدس، نویسندگان اصلی آن هستند و نه مترجم آن که فقط واسطه ای میان نویسنده و خواننده است. آیا شما به همان اندازه که به فکر اتهام زدن به مترجم و انتقاد از تلاش او برای بیان نواقص مطالب متن اصلی کتاب و ارائه اطلاعات بیشتر به خوانندگان و طرح احتمالات دیگر - برای گره گشایی از معضلات - بوده اید، به نقد سخنان نویسندگان اصلی هم پرداخته اید؟! و اگر چنین نکرده اید، آیا میتوانید انتظار داشته باشید که نظرات شما به عنوان نظراتی بیطرفانه و منصفانه پذیرفته شود؟!
موفق باشید
پاسخ:
در آخرین جمله گفتید که این گفتگو از طرف شما تمام شده، پس پاسخ نهایی مرا نیز که گفتگو را از نظر من هم به پایان میبرد بشنوید (علت طولانی بودن آن، این است که می دانم بسیاری از خوانندگانم این گفتگوها را دنبال و بر مبنای آنها قضاوت میکنند):
1- گفتید که در مطالعه مقدمه بنده، پیش از خواندن متن اصلی کتاب به اظهارنظر پرداخته اید. کاش کل کتاب را میخواندید بعد اظهارنظر می کردید. به هر حال من در یادداشت قبلی ام به علت این رویکرد تمرکز بر بخشهای اولیه کتاب - هم از سوی خودم و هم از سوی سایر خوانندگان- اشاره کرده ام.
2- اینکه درباره آن کتیبه گفته اید باید ثابت شود زبان آن کتیبه عبری است، سخن درستی نیست، مگر همه کسانی که از یک نوع خط و نگارش استفاده می کنند به یک زبان واحد سخن می گویند؟ مگر ما که فارس زبان هستیم و به خط عربی می نویسیم زبانمان هم عربی است، یا مگر همه کشورهای اروپایی که حروف نگارشی یکسانی دارند زبانشان هم یکی است؟! خط ایتالیایی همان خط انگلیسی است اما زبانهایشان یکی نیست. احتمالاتی که مطرح کرده اید (اینکه شاید آن سفال نوشته را بازرگانی از جای دیگر آورده باشد و غیره) از احتمالاتی است که خودش نیازمند اثبات است و فعلاً آنچه ما با آن روبرو هستیم «وجود» این تکه سفال در سرزمین کنعان است که تاریخ آن حدود قرن دوازدهم پیش از میلاد تعیین شده است. این هم که گفته اید موسی باید آن را در مصر آموخته باشد از احتمالاتی است که سنت یهودی آن را تضعیف می کند چون سنت یهودی به ما می گوید که الواح ده فرمان را خود خداوند با قلم آتش برای موسی نوشت نه اینکه موسی آنها را نوشته باشد. البته تورات میگوید که بعداً خود موسی باز مطالبی را به اسم تورات نوشت. این امکان هست که عبرانیان خطی برای خود داشته اند که در طی چند قرن اقامتشان در مصر و تحت تأثیر اقتدار و سیطره مصریان غالباً آن خط را از یاد برده و شاید فقط بعضی از بزرگانشان مثل موسی آن را به خاطر داشته اند (شبیه حادثه ای که در زمان اسارت بابل برای بنی اسرائیل اتفاق افتاد). شاید هم الواح موسی به خط دیگری بوده اما بعد از او، و در دوره ای که بنی اسرائیل دیگر وارد کنعان شده بودند نخستین کاهنان و کاتبان آنها از همین خط سفال نوشته ایزبت سرتاه که آن موقع در کنعان مرسوم بوده استفاده می کرده اند. در مورد فاصله زمانی بین این خط و موسی هم جواب ساده ای که وجود دارد این است که ما هنوز هیچ چیز قطعی درباره زمان دقیق حیات موسی نمی دانیم تا بتوانیم قضاوت کنیم که بین این خط و موسی چه مدت فاصله بوده است. برادر عزیز، اینکه سفال نوشته مورد بحث به قرن دوازدهم پیش از میلاد منتسب شده بدان معنا نیست که این خط فقط در همان زمان وجود داشته و پیش از آن وجود نداشته است! فاصله زمانی 200 تا 500 ساله ای که شما تعیین کرده اید از هر دو طرف ایراد دارد چون هم مطمئن نیستیم که زمان حیات موسی قرن شانزدهم پیش از میلاد بوده باشد و هم مطمئن نیستیم که خط مزبور از چه زمانی در کنعان متداول بوده است. حتی به فرض اینکه حیات موسی در قرن پانزدهم و یا شانزدهم بوده باشد- آن 200 تا 500 سال که شما فرموده اید در واقع فاصله زمانی بین موسی و این تکه سفال است اما فاصله بین موسی و خطی که روی این تکه سفال نوشته شده را تعیین نمی کند.
3- در مورد مغالطه اساطیری که اشاره کردید، باید بگویم این نحوه استدلال شما درست نیست مگر آنکه ما هم خود را ملتزم به همان معیارهای علم غربی بدانیم یعنی از نگاهی ناباورمندانه به امور اسطوره ای نگاه کنیم. در واقع اگر کسی معتقد باشد که امور ماورائی یا داستانهای حاوی اجزاء فراتجربی به کلی غیرموجود و واهی هستند که در این صورت دیگر جایی برای بحث باقی نمی ماند. در اینجا شما باید به تفاوت هدف در مطالعه دو گروه دقت کنید: گروه اول، دانشمندان سکولار هستند که هدفشان از تحقیق تاریخی، پیدا کردن عناصر تاریخی مادی در پیشینه یک قوم و در نتیجه بازسازی تاریخ آن قوم و روشن کردن ابهامات آن تاریخ بر اساس یافته های باستان شناسی و اسناد تاریخی است. این گروه مایل اند تاریخ قوم مورد نظر را به شکلی کاملاً مادی بازسازی کنند و هر عنصر اسطوره ای که در این تاریخ وجود داشته باشد از نظر آنان یک «ابهام» محسوب میشود که باید به هر شکل ممکن با اسناد و یافته های علمی به صورتی مادی توجیه شود. مثلاً وقتی ما در کتابهای تاریخ اسلام میخوانیم که در جنگ بدر سیصد مسلمان در برابر هزار کافر قریشی پیروز شدند و قرآن میگوید که این پیروزی به خاطر مداخله چندهزار فرشته از طرف خداوند بوده، از نظر مورخ سکولار این یک ابهام محسوب میشود یعنی یا ادعای پیروزی سیصد مسلمان بر هزار کافر اساساً یک ادعای دروغ است و یا اگر هم حقیقت داشته، علت ماوراءالطبیعی و اسطوره ای آن قطعاً مردود است و باید دید علت مادی اش چه بوده است. فینکلشتاین و سیلبرمن از همین گروه هستند که سعی کرده اند تاریخی کاملاً سکولار برای قوم یهود ارائه دهند و هرجا هم که به اسطوره ها برخورد کرده اند سعی کرده اند ابهام آن را با یک توجیه ظاهراً مادی پر کنند، و البته اشتباهات موجود در این گونه روایات اسطوره ای را بهترین گریزگاه برای خود و طرح ادعای دروغ بودن این روایات یافته اند، درحالی که این قبیل اشتباهات در بخشهای غیراسطوره ای روایات مذهبی نیز وجود دارد. گروه دوم، دانشمندان مذهبی هستند که هدفشان یافتن ردپایی از ماوراءالطبیعه (و ترجیحاً همسو با اعتقادات دینی خاص خویش) در تاریخ آن قوم است.بدیهی است که این دو گروه اهداف متفاوتی را در بررسی های تاریخی دنبال می کنند، هدف گروه اول «بازسازی و شفاف سازی مادی تاریخ» است و هدف گروه دوم «یافتن ردّپای ماوراءالطبیعه در تاریخ مادی». اما برای یک پژوهشگر بیطرف، هرجا که ابهامی در یک واقعه تاریخی باشد که سنتها و روایات موجود آن را به مداخله ای ماوراءالطبیعی منتنسب میکنند، فقط زمانی میتوان این مداخله را رد کرد که دلیل علمی قطعی برای رد آن پیدا شود، و در غیر این صورت فقط میتوان درباره آن سکوت کرد، همین. اگر امروز - با وجود اذعانی که به لاادری بودن علم نسبت به ماوراءالطبیعه کرده اید- غلبه با گروه اول است و کانونهای اصلی قدرت و ثروت (به تعبیر خودمان: صاحبان زر و زور و تزویر) که منابع تأمین مالی و حمایت اقتصادی از مراکز علمی را در دست دارند، عمدتاً کسانی از گروه اول - و نه دوم- را به عنوان دانشمند و صاحب نظر حوزه علوم انسانی انتخاب کرده و بر کرسی استادی دانشگاه ها نشانده اند، و آنها هم مثل همین جناب فینکلشتاین استاد دانشگاه تل آویو و صاحب دهها مقاله و کتاب و رساله و برنده دهها جایزه از چندین مجمع بزرگ علمی مدام اصرار میکنند که جای هر ردّپای اساطیری را با یک توجیه مادی پر کنیم (حتی اگر به قیمت نادیده گرفتن مجموعه قابل توجهی از اسناد تاریخی دیگر که موید آن ردپاها هستند تمام شود) دلیل آن نمی شود که ما هم عقل و خرد خود را کنار گذاشته و چشم و گوش بسته زمام اختیار خود را به دست آنان بسپاریم و مثلاً اگر آنها برای اثبات عدم وقوع شکفته شدن دریا اسناد مربوط به قرار داشتن کوه سینا در عربستان و امکان وقوع این حادثه در خلیج عقبه را به کلی نادیده میگیرند ما هم مثل آنها اسناد مزبور را نادیده بگیریم و با فریب دادن خود و دیگران، با آنان همصدا شویم که «چنین اسنادی وجود ندارند و یا اگر هم باشند ارزش بررسی ندارند»؛ زیرا به خوبی می دانیم که این اسناد هم وجود دارند و هم ارزش بررسی. در موضوعات حساس، کوچکترین شواهد هم نباید نادیده گرفته شوند، چه رسد به مجموعه ای بزرگ از اسناد. اگر فینکلشتاین و همکارانش سندی در ردّ واقعه شکافتن دریا در اختیار نداشته اند و از ارائه توضیح برای همه شواهدی که بر وقوع این حادثه در خلیج عقبه دلالت دارند ناتوان بوده اند بهتر بود صادقانه و فروتنانه به دست خالی بودن خود اعتراف می کردند و میگفتند ما در این باره چیزی نمی دانیم یا به بیان بهتر، سند مادی برای آن نداریم، نه اینکه با نادیده گرفتن آن شواهد (از خود تورات گرفته تا بقیه اسناد) درباره آن قضاوت قطعی کنند که چنین معجزه ای به وقوع نپیوسته، و مدام هم آن را در سرتاسر کتاب تکرار کنند و مبنایی برای سایر نتیجه گیری هایشان قرار دهند. برادر عزیز، دو دانشمند بزرگی که این کتاب را نوشته اند خودشان به خوبی می دانسته اند که کتابشان چقدر مورد توجه قرار خواهد گرفت و در دنیا هیاهو خواهد کرد. طرح توجیهات غلط برای یک موضوع همیشه یا ناشی از جهالت است و یا خیانت، و
چون نمی توان دانشمندان و اهل علم را به جهالت متهم کرد پس باقی می ماند
مورد دوم.
این سخن شما که «هر تبیین علمی که در آن یکی از این موجودات ثابت نشده حضور داشته
باشد از درجه ی علمی بودن ساقط میشود و به وادی اساطیر فرستاده میشود. از این
نظر تببین تاریخی هم مانند تبیین علمی است» بدین معناست که علم باید درباره آن سکوت کند. یک مورخ یا پژوهشگر بیطرف حق ندارد درباره چیزی که موضع علم نسبت به آن لاادری است به قول معروف پا از گلیم خویش فراتر بگذارد و اگر برای چیزی دلیل و سند مادی نیافت سعی کند برایش دلیلی «بتراشد». شما با اشاره به موجودات ماوراءالطبیعی گفته اید: «وقتی در یک متن تاریخی از این موجودات
نام برده شده باشد، باید دید با در نظر نگرفتن آنها از محتوای سند چه استنباطی میتوان
کرد و هر چه موارد یاد کردن از این موجودات بیشتر باشد اعتبار متن کمتر است». برادر عزیز، این همان رویکرد علم سکولار است که یک پژوهشگر بیطرف باید از آن پرهیز کند، وگرنه کسی که موضع علمی او در مورد چیزی که به آن دانش ندارد (یعنی مداخلات ماوراءالطبیعی) باید موضع لاادری باشد، چرا باید وجود این مسائل را دلیل بر کم اعتباری یا حتی بی اعتباری یک متن تلقی کند؟ این موضعگیری، نشان میدهد که فرد پژوهشگر هنوز بیطرف نیست و در اسناد تحت اختیار خود صرفاً دنبال علل مادی میگردد و فقط همانها را معتبر می داند (یعنی همان ویژگی علم سکولار) وگرنه یک پژوهشگر بیطرف، معیارهایش با معیارهای محقق سکولار یکسان نیست (که اگر باشد، او هم سکولار میشود). پس این جمله نهایی شما که «این
چیزها که گفتم برای هر کس که با تاریخ سر و کار دارد بدیهی است» در واقع جمله دقیقی نیست، و نقصی دارد که من آن را برایتان اصلاح می کنم: «این چیزها که گفتم، برای هرکس که با روایت سکولار از تاریخ سروکار دارد بدیهی است». (عبارت «روایت سکولار از» را به جمله تان افزودم).
4- همچنان که خودتان هم گفتید، نقد شما بر مولفان وارد است اما باز در این مورد هم نگاه شما سکولار است نه بیطرفانه. شما در حالی ادعای نفوذ فرهنگ مصری بر فرهنگ یهودی را مجدداً مطرح کرده اید که توضیحات قبلی بنده را نادیده گرفته و به تأثیرات معکوس، یعنی نفوذ فرهنگ عبرانی بر فرهنگ مصری اشاره نکرده اید. مثلاً در مورد یکتاپرستی، گفته میشود که احتمالاً گرایش موقت مصریان در زمان اخناتون به پرستش خدای واحدی به نام آتون (خدای خورشید) ممکن است ناشی از نفوذ عقاید یکتاپرستانه عبرانیان در میان مصریان بوده باشد (البته بر این دیدگاه نقدهایی هم وارد است). از نگاه سکولار است که همیشه طرف مذهبی در سطح پایینتر تمدن و تحت تأثیر تمدن دیگر قرار دارد، و چیز باارزشی از خودش ندارد که ارائه کند بلکه هر چیز قابل توجهی که دارد حتماً از جای دیگر به عاریت گرفته است. ضمناً اگر شما در این نظر خود بر همان گزارش هرودوت درباره پرهیز مصریان از خوک و یا انجام ختنه نظر داشته اید، باید بگویم همان طور که در یادداشت قبلی ام هم اشاره کردم، بین گزارش هرودوت (قرن پنجم پیش از میلاد) و دوران احتمالی حضور عبرانیان در مصر (یعنی پیش از واقعه خروج) حدود هزار سال فاصله زمانی همراه با جدایی زیستگاهی هست که تأثیرپذیری آنها در نتیجه تماس با یکدیگر را بسیار دشوار میکند. مثلاً طبق گزارشهای تاریخی، قبایل باستانی عرب در غرب آسیا نیز رسم ختنه را داشته اند و از نظر یک محقق سکولار، که البته احتمال آن برای یک محقق بیطرف هم مطرح است، شاید این تأثیرپذیری فرهنگی در مورد ختنه، بین اعراب و عبرانیان بوده باشد نه بین عبرانیان و مصریان، به خصوص که در تمام مدت هزارسال فاصله بین هرودوت و واقعه خروج (قرون پانزده تا پنج پیش از میلاد) عبرانیان به همان اندازه که جدا از مصریان زیسته اند با قبایل عرب اطراف و درون سرزمین خویش تماس داشته و از آنها تأثیر می پذیرفته اند یا بر آنان تأثیر می گذاشته اند.
5- فرمودید ظاهراً بنده در تلاش برای حفظ ایمان و تعقل و صداقت، دائم ناچار میشوم سومی یعنی صداقت را قربانی کنم، و من نمیدانم شما بر چه اساس این قضاوت را درباره من دارید. معنای سخن شما این است که من گاهی صداقت به خرج نداده و دروغ گفته ام، کاش لااقل یک مورد دروغگویی را در نوشته ها یا استدلالهای بنده سراغ میدادید زیرا اگر به راستی چنین باشد وظیفه من است که حتماً آن را اصلاح کنم. اساساً متهم کردن مخاطب (حتی اگر آن اتهام بجا هم باشد، که من در مورد خودم معتقدم چنین نیست) اتهام زدن بدون ارائه سند و دلیل کار ناپسندی است. هر اتهامی باید با ارائه گواه و دلیل همراه باشد. اگر مثلاً من همین الآن شما را به دروغگویی (یا هر امر ناپسند دیگری) متهم کنم و دلیلی برای این اتهام خود علیه شما ارائه ندهم، شما و سایر خوانندگان درباره من چه قضاوتی خواهید کرد؟!
6- گفتید که این گفتگو از طرف شما تمام شده است. آیا منظورتان این است که بعد از این سوالی از بنده نخواهید داشت و نیز دیگر قصد ندارید نقد و اصلاحی درباره کتاب با من در میان بگذارید؟ اگر چنین باشد که خوب نیست برادر عزیز، چون من به بیان نکات درخور توجه از جانب شما برای انجام اصلاحاتی در کتاب امید بسته بودم. کاش این جمله را نمیگفتید. من آن را نشنیده میگیرم، و امیدوارم گفتگوهای بین بنده و شما - چه درباره کتاب فینکلشتاین و چه درباره موضوعات دیگر- بعد از این هم ادامه پیدا کند.
در پایان، از شما به خاطر ابراز لطف به بنده و انجام این گفتگوهای دوستانه، تشکر میکنم. شما هم موفق و پیروز باشید.
پاسخ:
سلام بر شما دوست عزیز. رونالد وایات یک کاوشگر آماتور (غیرحرفه ای) در زمینه بقایای باستان شناسی کتاب مقدس بود که اگرچه متخصص این رشته نبود و این کار را به صورت آماتوری انجام می داد، اما شخص شناخته شده ای در این حوزه بود و همه از کاوشگری های او اطلاع داشتند. او کاوشهایی درباره بقایای کشتی نوح، تابوت عهد و بعضی چیزهای دیگر انجام داد و چیزهایی هم به دست آورد که هرچند هیچ گاه تأیید نشدند اما کسی هم او را در این باره به دروغگویی متهم نکرد. در واقع، در زمان حیات وی، همه می دانستند که او چیزهایی پیدا میکرده، اما معتقد بودند که یافته های او نمی تواند همان چیزهایی که خودش تصور میکرده، دانسته شود. به این ترتیب، اگرچه هیچ گاه کسی یافته های او را تأیید نکرد، اما هیچ کس هم او را به دروغگویی متهم نکرد، یعنی هیچ وقت کسی نگفت که او آن یافته ها را جعل کرده است. بنابراین، صداقت وایات درباره اکتشافاتش هیچ گاه زیر سوال نبوده، بلکه موضوع مورد بحث، همیشه این بوده که آیا یافته های او واقعاً همان اسناد تاریخی و باستانشناسی مورد تصور او بوده اند یا چیزهایی که وی اشتباهاً آنها را مرتبط با موضوعات تاریخی کتاب مقدس می دانسته است. به همین دلیل، در مورد چرخهای ارابه و سایر یافته های او در خلیج عقبه نیز کسی تا حالا او را به دروغگویی متهم نکرده و بر اساس سوابق وی می توان پذیرفت که او واقعاً چیزهایی یافته، اما اینکه یافته های او دقیقاً همان چیزهایی باشند که خود وی تصور میکرده (مثلاً چرخهای ارابه، واقعاً متعلق به سپاه غرق شده فرعون بوده باشند) جای بحث هست.
تأیید یا ردّ نتایج کاوشهای او هم چیزی نیست که با بحث حاصل شود بلکه منوط به بررسی های باستان شناسی است، یعنی عده ای باستان شناس خبره و ماهر باید با کمک گرفتن از چند غواص و دریانورد دقیقاً به همان محلی که وی در آن کاوش میکرده بروند و ببینند که آیا واقعاً چنان چرخ ارابه هایی در زیر آب وجود دارند یا نه. طبق گزارش خود او و تیم تحقیقاتی اش، او در سفر تحقیقاتی اولش که در مصر انجام شد، در اعماق دریا از چرخهای ارابه و چیزهای دیگری که یافته بود با دوربین خود فیلم گرفت و یک چرخ ارابه را هم به عنوان سند و مدرک با زحمت از زیر آب بیرون آورد اما در سفر دوم که در عربستان انجام گرفت، مسئولین سعودی بلافاصله یافته های او را همراه با دوربینش توقیف کردند. همچنین، در سایتها عکس تکه استخوانی به عنوان یکی دیگر از یافته های وایات در زیر دریا نشان داده شده که ظاهراً متعلق به پای اسب است اما به دلیل طول زمان و تغییرات مولکولی، امکان تعیین تاریخ آن با روش کربن 14 وجود ندارد. خود وایات می گفت که در زیر آب، هزاران چرخ ارابه وجود داشته است، اما این
امکان هست که او و همراهانش به دلیل حساسیت ذهنی نسبت به آنچه که در
گمانشان بوده، درباره مشاهدات خود دچار اشتباه شده باشند، مثلاً همسر وایات که
همراه با او در سفر اکتشافی اش رفته بود و خودش نیز به اعماق خلیج عقبه
غواصی کرده بود، می گوید که به هر چیزی نگاه میکردیم، چرخ ارابه به نظر می
رسید.
در مورد اشاره شما به چرخهای ارابه موزه قاهره، ظاهراً آن چرخها در زمانها و جاهای دیگری پیدا شده اند و ربطی به وایات ندارند. یعنی، هیچ کدام آنها چرخهایی نیستند که وایات پیدا کرده بود. اینکه در سایتها آن چرخها را به وایات نسبت می دهند، اشتباه است مگر آنکه قصدشان این باشد که به خواننده نشان دهند چرخهایی که وایات پیدا کرده بود از کدام نوع و به چه شکلی بوده اند. اما خود وایات ظاهراً فقط توانسته بود یک چرخ ارابه را از زیر آب خارج کند که البته آن هم به دست مقامات عربستان توقیف شد و هرگز به موزه ای انتقال نیافت و در اختیار محققان هم قرار نگرفت. طبق گفته وایات، در ساحل سعودی که محل خروج بنی اسرائیل تصور شده، ستونی هم وجود داشته با کلماتی به خط عبری باستان (فنیقی) که به غرق شدن فرعون در دریا اشاره می کرده اما مقامات عربستان آن را هم از جای خودش برداشتند و به جای نامعلومی منتقل کردند. در هر صورت، در مورد وایات به دو چیز باید توجه داشته باشیم: یکی اینکه صداقت او هیچ گاه مورد تردید نبوده است؛ دوم اینکه لااقل در مورد عبور بنی اسرائیل از خلیج عقبه، ادعای او با شواهد تاریخی مطابقت دارد (در این مورد باید مقدمه بنده بر کتاب فینکلشتاین را بخوانید).
اما در مورد سوال دیگر شما، یعنی اینکه چرا باستان شناسان به پیگیری کارهای وایات علاقه نشان نمی دهند، باید بگویم که این واقعاً برای همه، جای سوال است. یک دلیل ساده و سطحی آن، این است که این یافته ها عموماً مبتنی بر گزارشهای کتاب مقدس هستند و چون کتاب مقدس از نظر باستان شناسان فاقد وجاهت علمی است، لذا یافته های وایات هم بی ارزش تلقی شده اند، و همه معتقدند که یافته های او ربطی به موضوعات کتاب مقدس ندارند، و در نسبت دادن آنها به تاریخ کتاب مقدس دچار اشتباه شده است، و بنابراین ارزش وقت گذاشتن و هزینه کردن برای بررسی را ندارند. اما شاید دلیل دیگری هم وجود داشته باشد که عمق و معنای بیشتری دارد: اگر شما مقدمه بنده بر ترجمه فارسی کتاب فینکلشتاین را دیده باشید، اسناد و شواهد تاریخی فراوانی در آنجا ارائه داده ام که نشان می دهد - حتی بدون در نظر گرفتن گزارش اکتشافات وایات- به هر حال کوه سینا (در صورت درستی گزارشهای کتابهای مقدس) باید در عربستان سعودی واقع بوده باشد نه در شبه جزیره سینا، و نشان داده ام که این نظر مورد تأیید بسیاری از دانشمندان جدید هم هست. اما چرا فینکلشتاین همه جا تمرکز خود را فقط بر کوه سینای واقع در شبه جزیره سینا گذاشته و از امکان اینکه کوه سینا در عربستان سعودی باشد به کلی غفلت کرده است؟ دریغ از حتی یک اشاره!! طرز برخورد فینکلشتاین و سیلبرمن با این موضوع نشان می دهد که واقعاً نوعی تعمّد وجود دارد تا همه گزارشهای تورات (و سایر کتابهای مقدس) در مورد حوادث معجزه آسای تاریخ بنی اسرائیل (و سایر ادیان) بی اعتبار و دروغین معرفی شود، تا کار این گزارشها و جنبه های ماوراءالطبیعی تاریخ بشر را در نظر همه مردم دنیا یکسره کنند. وگرنه، با توجه به اهمیت بسیار زیاد گزارش وایات و تطابق آن با شواهد تاریخی، قطعاً این گزارش ارزش آن را داشته و دارد که مورد یک بررسی دقیق علمی قرار گیرد، بررسی ای که حتی اگر نتیجه آن مردود شدن یافته های وایات هم باشد، باز لااقل برای فرو نشاندن بحثها و گمانه زنی ها درباره حقیقت ماجرای خروج موسی از مصر، سودمند خواهد بود. این پرسش که چرا کسی پیگیر کار وایات نیست، سوالی است که نه فقط برای شما، بلکه برای همه وجود دارد و کسی دلیل واقعی آن را نمیداند، اما چون نظر شخصی بنده را پرسیدید، نظرم همان است که عرض کردم: این عدم پیگیری، کاملاً تعمدی است و برای اثبات این تعمّد، شواهد زیادی هست که یکی از آنها، نحوه برخورد باستانشناسان بزرگی همچون فینکلشتاین و سیلبرمن با موضوع ماجرای خروج بنی اسرائیل از مصر و موقعیت جغرافیایی کوه سیناست.
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ:
خواهش میکنم برادر عزیز، پاسخ دادن به نظرات دوستان که برای خواندن مطالب بنده وقت صرف کرده اند و ممکن است سوالاتی در ذهنشان ایجاد شده باشد وظیفه من است. در مورد سوال اخیر شما، توجه داشته باشیم که وایات و همکارانش دو سفر تحقیقاتی در منطقه داشته اند یکی در سال 1978 و دیگری در سال 1984. در سفر اول، در ساحل مصر و در سفر دوم، در ساحل عربستان. بخشی از اکتشافات آنها در سفر اول صورت گرفته و دیگری در سفر دوم، که متأسفانه دوربین و یافته های سفر دوم را مسئولین عربستان توقیف کردند. اما وایات و همکارانش از اینکه در سفر اول هم یافته هایشان توقیف شده باشد چیزی نگفته اند. جملات زیر، عین سخنان مری نِل همسر رونالد وایات درباره بیرون آوردن چرخ ارابه و بردن آن پیش نسیف محمدحسن است، که در سفر اول اتفاق افتاده است:
They found several 6-spoked wheels, as well as an 8-spoked wheel. And finally, in 1988, Ron found the 4-spoked gold chariot wheel, wheech looks almost perfect. The reason this one was so well preserved is that coral does not grow on gold. The wood inside the gold veneer was deteriorated, which made it very fragile, and for that reason, he has not attempted to retrieve it from the water. In late 70s, Ron actually retrieved a hub of a wheel which had the remains of eight spokes radiating outward from it. He took this to Cairo, to the office of Nassif Mohammed Hassan, director of Antiquities whom Ron worked with. Mr. Hassan examined it and immediately pronounced it to be from the 18th Dynasty of ancient Egypt
ترجمه: آنان چندین چرخ شش تیغه یافتند، و همچنین یک چرخ هشت تیغه. و سرانجام، در سال 1988، رونالد یک چرخ ارابه طلایی چهارتیغه یافت که تقریباً سالم به نظر می رسد. دلیل آنکه این یکی اینقدر خوب باقی مانده، آن است که مرجان بر روی طلا رشد نمی کند. چوب داخل روکش طلایی، پوسیده بود و آن را به شدت شکننده کرده بود، به همین دلیل، رونالد تلاش نکرد آن را از آب بیرون بیاورد. در اواخر دهه 1970، رونالد واقعاً یک توپی چرخ را از آب بیرون آورد که بقایای هشت اسپایک (تیغه) که از داخل آن به سمت بیرون بود، بر رویش وجود داشت. او آن را به قاهره برد، به دفتر نسیف محمد حسن مدیر بخش عتیقه جات که رونالد با وی کار می کرد. آقای حسن آن را مورد بررسی قرار داد و بلافاصله گفت که این متعلق به هجدهمین سلسله مصر باستان است.
(جملات فوق از سایت http://www.ronwyatt.com/exodus_pt_2-_chariot_wheels.html/: که وبسایت رسمی وایات و همسر اوست گرفته شده است).
پس یافتن چرخ ارابه، مربوط به سفر اول بوده و اینکه در پاسخ قبل گفتم که در عربستان بوده و توقیف شده، بی دقتی از بنده بوده است و من پاسخ قبلی را هم اصلاح میکنم. البته اینکه در سفر دوم، مقامات سعودی دوربین و یافته های وایات را (که نمیدانم چرخی هم بین آنها بوده یا نه) توقیف کردند، صحیح است. پس ظاهراً عکسهایی هم که از چرخهای ارابه ارائه داده اند مربوط به همان سفر اول بوده، چون به گفته خودشان در سفر دوم دوربین آنها را مصادره کردند.
ضمناً من هرچه تحقیق کردم نتوانستم بفهمم چرخ مورد نظر که دکتر نسیف محمد حسن آن را دیده الآن کجاست، و گمان هم نمیکنم بتوانم اطلاعات بیشتری درباره آن به دست آورم. ضمناً، با آنکه خود رونالد وایات دیگر در قید حیات نیست، اماموسسه نشر یافته های باستانشناسی که او پایه گذاری کرد با حضور همسر و همکارانش همچنان به کار خود ادامه می دهد و دارای وبسایت رسمی است و سوالات مهم و جدی را باید از خود آنان پرسید. آدرس وبسایت آنان (که فعلاً در ایران فیلتر شده است، ظاهراً به این دلیل که آن را تبلیغ کتاب مقدس تلقی کرده اند):
wyattmuseum.com/
این هم وبسایت خانواده وایات (که فیلتر نیست و میتوان درباره یافته های وایات مستقیماً آن را مطالعه کرد):
www.ronwyatt.com
این هم تصویر دانشمند آماتور دیگری به نام دکتر لنارت مولر (Lennart Moller) از موسسه علمی و تحقیقاتی کارولینسکا (Karolinska) در سوئد که به گفته خودش، همان مسیر مورد کاوش ویات در خلیج عقبه را شخصاً بار دیگر بررسی کرده و در برابر حملاتی که از سوی مخالفین به وایات شده، صداقت او در مورد یافته هایش را مورد تأیید قرار داده است (توجه داشته باشید که این دانشمند هم آماتور است و تخصصش چیز دیگری است. دکتر مولر متخصص علوم بهداشتی است). این هم کتاب وی با عنوان «مورد خروج»:
The Case of Exodus, by: Dr. Lennart Moller, Scandinavia Publishing, 2008 (450 pages)-O
گزارشی از تحقیقات این دانشمند را میتوانید در این وبسایت ببینید:
http://www.yecheadquarters.org/catalog2.0.6.html
پاسخ:
ممنون از شما برادر عزیز. از نظر لطف شما خیلی ممنونم. من همیشه از انتقاد سازنده استقبال و از پیشنهادات دوستان استفاده میکنم، و البته امیدوارم خوانندگان کتابهای بنده هم آداب نقد سازنده رو رعایت کنند: هم کتابهای بنده رو به طور کامل و بدون پیشداوری قبلی بخوانند، و هم اگر نقدی دارند با لحنی دوستانه مطرح کنند. عرصه علم و آگاهی، جای ادب و متانت است، و من امیدوارم که با آشناتر شدن هرچه بیشتر دوستان با اصول علم و پژوهش، این خصلت در اونها ایجاد و روز به روز نمایانتر شود.
از تمام الطافی که شما برادر گرامی به بنده دارید هم بسیار سپاسگزارم.
پاسخ:
سلام به شما خواهر خوب و مهربانم. از ابراز لطف شما بسیار ممنونم.
کتاب باستانشناسی کتاب مقدس، کتاب بسیار مهمی است که در بسیاری از دانشگاههای معتبر جهان تدریس میشود. در ایران هم ترجمه بنده از این کتاب در دانشگاه فردوسی مشهد به عنوان یکی از منابع دوره فوق لیسانس و دکتری تدریس میشود. البته به جز مقدمه بنده که سعی کرده ام به زبان خوانندگان غیرمتخصص نزدیک باشد، متن این کتاب، تخصصی است و خوانندگان باید برای مطالعه آن حوصله به خرج داده و تا حدی هم با اصطلاحات باستانشناسی آشنا باشند.
بنده هم برای شما آرزوی موفقیت و پیروزی دارم. خداوند یار و نگهدار شما
پاسخ:
سلام و درود بر شما. از کلمات محبت آمیزتان سپاسگزارم. خوشحالم که کتاب را خوانده و هم متن اصلی و هم مقدمه بنده بر آن را پذیرفته اید.
متاسفانه من هم نقد خاصی برای این کتاب سراغ ندارم، و البته باید اعتراف کنم این سخن من مربوط به حدود یک سال پیش است که در اینترنت به دنبال نقدی بر این کتاب بودم و نیافتم. شاید امروز اگر بگردیم بتوانیم نقدهای خوبی برایش پیدا کنیم. اگر جایی ببینم، حتماً معرفی و اطلاع رسانی خواهم کرد.
با آرزوی توفیق برای شما
پاسخ:
سلام. من امکان ورود به اینستاگرام را ندارم و اگر بتوانید محتوای آن را به نحوی (مثلاً با ایمیل یا حتی با گذاشتن یک پست در همین وبلاگ) برایم کپی کنید و بفرستید میتوانم بررسی کنم. اما در مورد هامان در هیروگلیف، مسلماً همان طور که شنیده ام، نقدهایی وجود دارد. البته من نمیدانم در این لینک که شما داده اید چه نقدی مطرح شده، اما تا جایی که من میدانم، مطمئناً هامانی که در کتیبه های هیروگلیفی آمده هامان قرآن نیست چون خصوصیات آنها بر هم منطبق نیست. هامان کتیبه ها (همان طور که من در مقدمه ام بر چاپ اول کتاب باستانشناسی کتاب مقدس گفته ام) فقط میتواند نشان دهد که چنین اسمی در مصر باستان وجود داشته است و حتی یک نفر با این نام، سرکارگر آجرپزی بوده است. اما درباره او بیش از این نمیتوان گفت چون اطلاعات بیشتری نداریم. ولی هامان قرآن، ظاهراً وزیر یا مشاور یا پیشکار فرعون بوده و مقام بالایی در دربار داشته است. پس هنوز نمیتوانیم این دو را یکی بدانیم و شاید هرگز نتوانیم.
اما احتمال دیگری که وجود دارد، این است که حرف هیروگلیفی ابتدای کلمه ای که آن را «هامان» میخوانیم (یعنی حرف ه) در واقع «ح» باشد چون مصریهای قدیم ظاهراً «ح» حلقی هم داشته اند. در این صورت خوانش کلمه مذکور، «حامان» است نه «هامان» و این نکته، ما را از هامان قرآن بازهم دورتر میکند. البته قطعی شدن این نکته نیاز به بررسیهای بیشتر دارد که باید متخصصان خط و زبان مصری باستان (نه امثال بنده که تخصصی در آن نداریم) انجام دهند.
در مورد باستانشناسی هم که درخواست کردید، سایتهایی هست اما من الآن در ذهن ندارم. الآن تمرکز من بر رساله دکتری ام است که موضوعش هیچ ارتباطی به باستانشناسی یهودیت و مسیحیت ندارد.
خدا نگهدار شما
پاسخ:
سلام مجدد. ببینید برادر، من استناد موریس بوکای را ندیده ام و نقد سایت مذکور بر آن را نمیدانم. استناد من به کتابی از یک دانشمند آلمانی است که در مقدمه ام بر کتاب باستانشناسی ارجاع داده ام. عکس کتیبه حاوی نام مذکور را هم در پایان کتاب آورده ام. من هیروگلیف نمیدانم و آنچه در کتاب آورده ام به نقل از منبعی است که عرض کردم. ضمناً آنجا از h پایانی خبری نیست.
پاسخ:
سلام. اشتباه از بنده است. ممنون که اشاره کردید. در چاپهای بعد اصلاح میشود. رامسس هم تا جایی که تحقیقات نشان میدهد جایی در ماجرای خروج نداشته است.
پاسخ:
باز هم سلام. در مورد پاپیروس ایپوور در مقدمه توضیح داده ام، ظاهراً شما دقیق مطالعه نکرده اید. آنجا گفته ام که این پاپیروس احتمالاً رونوشت از یک نسخه قدیمیتر است و شاید هم تورات و هم پاپیروس مذکور یک روایت مشترک قدیمیتر را انعکاس میدهند. اینکه روایت مذکور (نه خود پاپیروس) متعلق به چه زمانی است و چقدر قدیمیتر است، و مربوط به چه واقعه ای بوده، دقیقاً معلوم نیست. جایی که توضیحات مربوط به کتیبه برلین را آورده ام، این حدس را مطرح کرده ام که با توجه به این کتیبه ماجرای خروج موسی (در صورتی که واقعاً رخ داده باشد) باید یک یا دو قرن قبلتر بوده باشد. مثلاً قرن چهاردهم یا پانزدهم. البته ممکن است پاپیروس ایپوور و محتوای آن اصلاً هیچ ربطی به واقعه خروج موسی نداشته باشد. حدس رابطه بین این پاپیروس و روایت تورات از ماجرای خروج آنقدر قطعی نیست که آن را بیش از اندازه جدی بگیریم.
پرسیده اید کدام فرعون بهترین کاندیدا برای ماجرای خروج بوده، خب برادر، اگر میدانستم یا میتوانستم حدس بزنم در آن مقدمه میگفتم. الآن هم نظر خاصی ندارم. فعلاً اطلاعات ما آنقدر نیست که بتوانیم هیچ فرعون خاصی را به عنوان کاندیدای خروج مشخص کنیم. وقایع روایت شده از ماجرای خروج هم با این مقدار اطلاعات که اکنون داریم با هیچ فرعونی قابل تطبیق نیست.
در مورد چیزی هم که از دائره المعارف قرآن نقل کردید من نظر خاصی ندارم. آن هم بالأخره یک حدس است که ممکن است درست باشد یا نباشد. دو کلمه «هامان» و «ها-آمِن» تلفظ دقیقاً یکسانی ندارند، و در اسناد مصری هم درباره اینکه کسی با آن نام یا عنوان مورد چنان مشاوره ای از سوی فرعون قرار گرفته باشد که برای دستیابی به خدای موسی برج آجری بسازد، چیزی گفته نشده است. پس اطلاعات ما هنوز آنقدر نیست که در این باره قضاوت قطعی داشته باشیم تا جایی که به ظاهر ماجرا مربوط میشود، کلمه «هامان» در قرآن با همان کلمه «هامان» در کتاب استر شباهت لفظی بیشتری دارد (در واقع تلفظ یکسانی دارند) و ضمناً نام هامان (همان هامان کتاب استر) در منابع یهودی رایج در زمان پیامبر (یعنی تلمود و میدراش ها) معمولاً در کنار نام فرعون (و همچنین قارون) می آمده است و بسیار محتمل است که در قرآن نیز با رعایت همان سنّت رایج یهودی به آنها اشاره شده باشد (از نظر قواعد علمی، فعلاً این گزینه از همه محتملتر و منطقیتر است). پس ادعای اینکه این دو یکی نبوده اند و نباید آنها را با هم اشتباه گرفت، نیازمند ارائه دلایل محکم و مدارک کافی است.
موفق باشید.
پاسخ:
سلام. اگر منظور شما پرسش از منشأ شباهت این داستانهاست، واقعاً معلوم نیست نویسندگان کدام داستان از روی دیگری تقلید کرده اند. آیا نویسندگان تورات این ماجرا را از روی داستان سارگون اکدی و غیره تغلید کرده اند یا برعکس. در مورد تورات، به نظر میرسد رها کردن نوزادان در سبد حصیری و سپردن آنها به امواج رود نیل در مصر باستان کار رایجی بوده که به دلایل مختلف مثل ناتوانی خانواده از نگهداری نوزاد یا مشاهده نقایص جسمانی در او یا تقدیم کردنش به خدایان به عنوان پیشکش و قربانی یا امید رهانندگی او از خطر (که در مورد موسی ظاهراً چنین بوده) اتفاق می افتاده است. میکا والتاری هم در قصه سینوهه از همین رسم دیرین مصری برای داستانش بهره گرفته و میگوید که سینوهه را وقتی طفل خردسالی بود در یک سبد حصیری گذاشتند و در امواج نیل رها کردند.
اما اگر این فرض مطرح باشد که داستان تورات ساختگی است و صرفاً تقلیدی از داستان سارگون و دیگران بوده است، و احساس میکنید که این یک ضعف برای روایات اسلامی است که عین داستان تورات را تکرار کرده اند، در این مورد باید از عالمان حوزه های علمیه که دقاع از عقاید اسلامی را به عنوان یکی از وظایف خود تعریف کرده اند، سوال بپرسید. اما به نظر من تا وقتی که تقلیدی بودن داستان تورات اثبات نشده دلیلی برای نگرانی وجود ندارد.
با آرزوی توفیق
پاسخ:
سلام به شما. بله از روی شباهت لزوماً نمیتوان اقتباس را نتیجه گرفت بلکه امر اقتباس به میزان تطابق جزئیات هم بستگی دارد. اما به هر حال، شباهت احتمال اقتباس یا مشترک بودن منبع را مطرح میکند و بسیار هم مهم و جدی است.
اما در مورد اینکه داستان کورش مدتها بعد از کتاب خروج ساخته شده باشد واقعاً معلوم نیست. متنی که ما از تورات در دست داریم ظاهراً متعلق به قرن هشتم پیش از میلاد است اما روایتی که از آن به ما رسیده متعلق به عزرای کاهن (قرن ششم پیش از میلاد) و ایام رهایی یهودیان به دست کورش و داریوش است یعنی دورهای که بعضی عقاید و باورهای افسانه ای ملل دیگر به ویژه ایرانی و بابلی هم به تورات ره یافته است و ما واقعاً نمیدانیم که آیا متن کتاب خروج پیش از عزرای کاهن نیز به همین شکل فعلی بوده یا داستان موسی در آن فاقد اپیزود رها کردن او در رود نیل بوده است. به هر حال اپیزود رها شدن موسای نوزاد در رود نیل حتماً از موارد مشکوک تاریخی است. چون علاوه بر وجود داستانهای مشابه برای دیگران، خود نامگذاری موسی هم که در تورات به این ماجرا ربط داده شده شک برانگیز است. تورات میگوید چون موسی را دختر فرعون از آب گرفت نامش را موشه (موسی) نهاد یعنی از آب گرفته شده. درحالی که موشه در عبری این معنا را ندارد بلکه نهایتاً شاید به عنی «از آب گیرنده» باشد. بنابراین یا داستان گرفته شدن او از رود نیل ساختگی است و یا نامگذاری او ربطی به آن ماجرا ندارد. در مورد هورس هم باید یک بار دیگر منابع را ببینم. الآن در دسترس نیست اما برای ویرایش بعدی کتاب فینکلشتاین حتماً آن را پیدا میکنم و ارجاع میدهم.
ضمن تبریک بابت چاپ این اثر بسیار مهم به ترجمۀ شما با لحن این یادداشت شما موافق نیستم.
لحن یادداشت شما به گونه ای است که گویا بخشهای تاریخی کتاب مقدس در بسیاری موارد باطل است (به خصوص شخصیتها، اماکن) درحالیکه چنین نیست بلکه اصلاح شده و اغراق شده است و نه باطل.
این نکته نیز که گفته اید "هرگز کتابی وحیانی نیست" نیز بشرح ایضاً اغراق دارد. هستۀ این کتاب متضمن وحی الاهی است اما نحوۀ عرضه اش چنین نیست.
به هرحال مجدداً چاپ این کتاب را تبریک میگویم و زحمات شما را دست مریزاد میگویم و مشتاق خواندن اصل کتاب میمانم.
بدرود