پاسخ:
سلام به شما
اینکه گفته اید
آخرین بار است که در این وبلاگ به ارائه نظر میپردازید، اختیار با خودتان است، اما
امیدوارم اگر نظرتان تغییر کرد و خواستید نظر بنویسید، با مطالعه دقیق باشد و
ضمناً فقط در چهارچوب موضوع بحث (مثلاً در اینجا، مکه بودن یا نبودن فاران)
بنویسید. اگر حرفهایتان دقیق نباشد یا چیزهای خارج از موضوع بنویسید معلوم میشود
اهل بحث علمی نیستید. در یک بحث علمی، کسی مخاطب خود را به خاطر ارائه دیدگاههایش
سرزنش نمیکند و مورد تهمت و توهین قرار نمیدهد. بسیاری از خوانندگان این وبلاگ (و
نمیگویم همه) به خاطر دغدغه ای که برای کشف حقیقت دارند واجد چنین خصوصیتی اند و
با شناختی که از بنده دارند و با سبک نگارش بنده آشنا هستند، دلیل این نوع نگارش
بنده را میدانند. آنها نمیخواهند با خواندن تهمتها و توهینهایی که یک خواننده دیگر
نثار صاحب وبلاگ میکند، وقت خود را تلف میکنند بلکه منظورشان از خواندن نظرات
دیگران و پاسخهای بنده، فقط این است که ببیند چه استدلال جدیدی مطرح شده و پاسخ
بنده به آن چیست. خود من هم چنین هستم و هیچ دوست ندارم با تهمت و توهین متقابل،
خوانندگان را از فضای علمی وبلاگ خارج کنم. هر وقت دیدید آمادگی این گونه نوشتن را
دارید، مطالبتان را بنویسید و حتماً منتشر میشود.
با آنکه این
نظر شما دارای جملاتی خارج از موضوع بود، اما چون مطالبی که نوشتید ممکن است در
ذهن برخی دیگر از خوانندگان هم باشد، آن را منتشر میکنم و پاسخ را مینویسم.
(1) به عرض
بنده که گفتم نظراتم فوق العاده نقادانه نیست، توجه نکردید. به شما گفتم که از نظر
من، نگاهی فوق العاده نقادانه است که نه تنها نبوّت بلک اصل وجود پیامبر اسلام را
زیر سوال میبرد و میگوید چنان کسی اساساً وجود نداشته و هرچه در منابع تاریخ اسلام
درباره او و دین او آمده، ساخته و پرداخته مسلمانان قرون بعد است. بسیاری از
خوانندگان میدانند که پردازندگان نظریه هاجریسم، چنین دیدگاهی دارند و من آن را
فوق العاده نقادانه میدانم. اگر شما صرف زیر سوال بردن یا نفی چند روایت ضعیف را
نگاه فوق العاده نقادانه میدانید، خوانندگان درباره تفاوت دیدگاه بنده و شما
درباره «نگاه فوق العاده نقادانه» قضاوت خواهند کرد.
(2) نوشته
اید که «شما بدون هیچ تردید از امکان نادرست بودن عقیده خود و از همان بدو امر،
حکم و قضاوت خود را انجام داده اید {فاران مکه نیست} تمام مباحثات بعدی شما فقط
دور همین محور دور میزند که این ادعا را ثابت کنید». اگر بنده به قول شما حکم و
قضاوت خود را انجام داده ام، این حکم و قضاوت بر چه اساس بوده است؟ چون هر قضاوتی
باید یکسری دلایل و شواهد داشته باشد. خب من آنها را در کتابم آورده ام و کتاب را
معرفی کرده ام. خلاصه ای از آنها را هم در این وبلاگ آورده ام که خواننده، کلیّت
محتوای کتاب را بداند. بنده کاری ناصحیح یا غیرعاقلانه یا مغرضانه انجام نداده ام
که شما چنین بدبینانه به آن مینگرید و با منعکس کردن نظرتان، بدبینی خود را به
بقیه خوانندگان هم منتقل میکنید. فردی درباره مساله ای که سالها موضوع تحقیقش
بوده، کتابی نوشته و نتیجه تحقیقات خود را در آنجا آورده است و بعد هم خلاصه
آن را در وبلاگ مخصوص خودش در اختیار خوانندگان گذاشته است. خوانندگان، آن خلاصه
را میبینند و اگر خوششان بیاید یا لازم بدانند، کتاب را تهیه و مطالعه میکنند. اگر هم
نه، که هیچ. آیا کار بنده عجیب و غیرعادی است یا کار شما که انتقاد میکنید چرا من
خوانندگان را به مطالعه اصل کتاب ارجاع میدهم؟ پس انتظار دارید چه کنم؟ نکند
انتظار دارید تمام مطالب کتاب را یکجا در همین وبلاگ در اختیارتان بگذارم؟ آیا
دیگر مولفان هم چنین میکنند؟
(3) نوشته
اید: «هر آنچه که از شواهد، قرائن و دلایل به شما از سوی سایر دوستان و بنده عرضه
شد با دیده تردید، تشکیک، شبهه، انکار نموده و کلا مردود میدانید تا فقط به اثبات
مدعای خود بپردازید و خوانندگان را بسمت خرید و مطالعه آثار خود سوق دهید». این هم از آن حرفهاست. اولاً، اگر مسأله فاران ومکه برای کسی مهم باشد، تمام آثار و نوشته ها درباره آن
را (که شامل کتاب بنده هم میشود) مطالعه خواهد کرد و لازم نیست بنده او را به سوی
آن سوق دهم. ثانیاً، استفاده شما از کلمه «خرید» به این معناست که بنده از
ایجاد این وبلاگ، مقاصد اقتصادی دارم. اینکه هر مؤلفی دلش میخواهد آثارش را دیگران
بخرند مورد انکار بنده نیست (از جمله تمام
وبلاگهای متعلق به مولفان و ناشران مذهبی در ایترنت یا کانالهای آنها در تلگرام و
تمام فضای مجازی، که شما هم نمیتوانید آن را انکار کنید)،
اما اینکه غرض و مقصود اصلی بنده از ایجاد این وبلاگ، این باشد، چنین نیست. خوانندگانی
که کارهای مرا دنبال میکنند، میدانند که من در چاپهای دوم و بعد از آن، کتابهایم
را ویرایش میکنم تا از نظر علمی به روز باشند و اگر خطایی در چاپهای قبلی آنها
بوده، اصلاح شوند. من این وبلاگ را در اصل برای ارتباط با خوانندگان و دانستن نقد
و نظرات آنها ایجاد کردم و از نقدهایی که بر نظرات بنده مینویسند بهره فراوان برده
ام. با کمک این نقدها، اشتباهاتی که گاهی در چاپهای اول آثارم بوده پیدا و اصلاح
کرده ام. خوانندگان آثار من، بهترین کمک کنندگان به من در ارتقای سطح علمی آثارم
هستند و من از این بابت بسیار خوشحالم و از همه آنها سپاسگزارم.
اما در
مورد
کتابی که محل بحث ماست، یعنی «ادیان ابراهیمی و مسأله پیامبر موعود» (که
بحث فاران
هم در آن مطرح شده) این توضیح را خدمت شما و همه کسانی که جوابیه بنده را
میخوانند، میدهم که کتاب مذکور، در سال 1393 یعنی یازده سال پیش چاپ شده، و
تا کنون دیگر تجدید چاپ نشده و اکنون هفت یا هشت سال است که نایاب است.
حتی سایتهای اینترنتی فروش کتاب هم نمونه آن را برای فروش ندارند (مگر آنکه
جایی به طور اتفاقی پیدا شود). بنابراین وقتی بنده به خواننده ای میگویم
خود کتاب را تهیه و مطالعه کند، منظورم این نیست که آن را بخرد به خصوص در
مورد این کتاب که خودم میدانم سالهاست هیچ نسخه ای از آن برای خریدن پیدا نمیشود.
بلکه منظور من امانت گرفتن آن از کتابخانه ها یا از دوستانی است که احیاناً
ممکن است آن را داشته باشند. اینکه کتاب تجدیدچاپ نشده دلیلش آن است که
مشغله ها تا کنون اجازه نداده ویرایش لازم را بر روی آن انجام دهم، و البته
مطالب آن درباره بحث فاران تماماً به قوّت خود باقی است، که خلاصه آن را
در این وبلاگ آورده ام. حتی اگر کسی نسخه ای از این کتاب را از وبسایتهای
فروش پیدا کند و بخرد، سودی از آن عاید بنده نمیشود چون این وبسایتها
کتابها را از مولف نمیگیرند و ارتباطی با مولف کتابها ندارند بلکه از بازار
یا فروشندگان خصوصی میگیرند. حالا شما که بحث خرید کتاب و منفعت اقتصادی را پیش کشیده اید، خودتان هم این معما را حل کنید که چطور میشود کسی کتابی را تألیف کرده باشد تا به قول شما از آن پول دربیاورد، اما در تمام سالهایی که دیگران را به تهیه و مطالعه آن دعوت میکند خودش هم میداند نسخه های آن در هیچ جا برای خریدن پیدا نمیشود و برای تجدیدچاپ آن هم اقدام نمیکند.
همچنین نوشتید: «شما صرفاْ بفکر اثبات مدعای خود هستید آنهم بهر قیمتی». اولاً
شما در اینجا متأسفانه باز هم به جای آنکه به ارائه دلیل درباره مسأله مورد بحث (رابطه فاران ومکه) بپردازید، لبه انتقاد را به سوی بنده چرخانده و به
خود من حمله کرده اید. معلوم است که نمیدانید انتقاد از گوینده هیچ جایی
در یک گفتگوی جدی و صحیح ندارد. قبلاً هم به شما گفتم، که انتقاد به مخاطب
به جای انتقاد از استدلالها، و گفتن اینکه «تو چنین و چنان هستی» نه مشکلی
را حل میکند و نه ابهامی را برطرف میسازد. اگر درباره موضوع مورد بحث، نقد و
نظر و دلیل و استدلالی دارید، ارائه دهید وگرنه سکوت کنید. توهین و تهمت
به گوینده، جای خالی استدلال محکم را پر نمیکند و ضعف در استدلال را به
قوّت بدل نمیسازد. ثانیاً، با یک نگاه منصفانه معلوم میشود چه کسی در پی آن
است که مدعای خود را به هر قیمتی ثابت کند و نظر خود را به مخاطب
بقبولاند. ببینید برادر عزیز، وقتی برای ادعای یکی بودن مکه و فاران از
منظر اسلامی (آن هم فقط شیعی) فقط یک روایت ضعیف در دست است (که آن را هم
فقط یک نفر از علمای متقدم قبول کرده)، و از طرف دیگر، تمام شواهد و مدارک
موجود نشان میدهند که فاران در جای دیگری غیر از مکه قرار دارد، اصرار بر
درستی آن روایت ضعیف و چسباندن آن به یک امام معصوم، نتیجه ای جز ایجاد
بدگمانی نسبت به آن امام و اینکه سخنی نامطابق با واقعیت گفته، نخواهد داشت
و این موضوع، فقط موجب تشکیک در حقانیت آن امام خواهد گشت. هیچ به عاقبت
این اصرار بر اینکه امام رضا(ع) واقعاً چنان مناظره ای داشته و در آن چنین
سخنانی گفته، اندیشیده اید؟ حالا کسی که فقط به فکر اثبات مدعایش است و
برایش مهم نیست که آن ادعا به چه قیمتی تمام میشود، چه کسی است؟
(4)گفتید شواهد و مدارکی در دست
دارید که همسو با عقیده یکی بودن مکه و فاران هستند، و هم از منابع اسلامی و
هم غیر اسلامی اند. در این صورت باید بتوانید اعتبار آن مدارک را ثابت
کنید و دلالت آنها بر مدعا را نشان دهید. بنده کتاب خود را برای بررسی همین
موضوع تألیف کرده ام که ببینیم این شواهد و مدارک چیستند و آیا دلالتی بر
مدعا دارند یا نه. به همین دلیل به شما گفتم که بروید خود کتاب را مطالعه
کنید.
(5)
بله علما باید تابع محض اهل بیت(ع) باشند اما شما از کجا میدانید همه
علما (از جمله شیخ صدوق) چنین بوده اند؟ این «تابع محض بودن» یک امر عینی
نیست که بتوان آن را به همه نشان داد. عالمان شیعه، در خیلی از موارد، به
گمان خود هم تکیه میکرده اند و گاهی اگر فقط «به نظرشان میرسید» (یعنی گمان
میکردند) روایتی قابل انتساب به یک امام معصوم است، آن را میپذیرفتند. به
همین دلیل است که در مورد برخی احادیث و کتابها مثل کتاب سلیم بن قیس، بین
علما اختلاف نظر میبینید. به همین خاطر، عالمان شیعه معیارهایی برای تشخیص
حدیث صحیح از ناصحیح گذاشته اند که یکی از آنها اسناد روایت است. مثلاً اگر
یکی از راویان نام برده نشده باشد، حدیث مذکور یک حدیث مُرسَل و ضعیف تلقی
میشود، یعنی به امام معصوم نمیرسد. همچنین اگر یکی از آنها که نام برده
شده، نامش در کتب رجال نباشد حدیث مربوطه نیز ضعیف تلقی میشود. همچنین اگر
یکی از راویان در منابع رجالی توثیق نشود، باز هم حدیثی که او در سلسله
اسنادش باشد ضعیف است. باز، اگر حدیثی فقط یک راوی داشته باشد، خبر واحد
محسوب میشود و ضعیف است. حدیث مناظره امام رضا،(ع) با عالمان ادیان، تمام
این نشانه های ضعف را دارد و به همین دلیل نه یک روایت «ضعیف» بلکه یک
روایت «بسیار ضعیف» است. حالا صرف اینکه یک عالم متقدم به آن اعتماد کرده،
اینهمه نشانه های ضعف را برطرف نمیکند بلکه تمام آنها به جای خود باقی
هستند. حالا اگر کسانی بخواهند به صرف اعتماد یک عالم غیرمعصوم چنین حدیث
بسیار ضعیفی را بپذیرند، اختیار با خودشان است اما بنده این دلیل را کافی
نمیدانم و به چنین روایتی اعتماد نمیکنم
بند (6) مطالبی درباره اینکه عالم باید مورد وثوق و مراجعه مردم باشد
نوشتید. این موضوع ربطی به درستی نظر آن عالم درباره احادیث ندارد.. موضوع
وثوق و مراجعه مردم، مربوط به مسائل فقهی است. اما در مسائل غیرفقهی، مثل
مباحث عقیدتی و الهیاتی، لزوماً مراجعه مردم به یک عالم، دلیل بر حقانیت و
درستی نظرات او نیست. همین شیخ صدوق، کتابی دارد به نام اعتقادات، که در
آن، عقاید خود درباره مسائل الهیاتی مختلف را به عنوان یک عالم شیعه نوشته
است. اما عالم شیعه دیگری که تقریباً معاصر او بوده و او نیز از عالمان
بزرگ است که گفته شده گاهی از یاری و حمایت امام زمان (ع) نیز برخوردار
بوده، یعنی شیخ مفید، شرحی بر این کتاب صدوق نوشته و به نقد و ابطال بسیاری
از نظرات و عقاید او پرداخته است. همچنین عالمان، در اعلام نظر خود درباره
درستی یا نادرستی احادیث، تحت تأثیر باورها و عقاید و تصورات خود هم بوده
اند. ممکن است شیخ صدوق بر اساس برخی عقاید الهیاتی ناصحیح به روایت مناظره
اعتماد کرده باشد. حقیقت آن است که ما نمیدانیم شیخ صدوق به چه دلیل به
روایت مناظره امام رضا(ع) اعتماد کرده، چون این روایت تمام معیارهای ضعف را
دارد و خود صدوق هم درباره دلیل اعتمادش به آن، هیچ توضیحی نداده است.
بنابراین فعلاً برای ما این روایت، به دلایل حدیث شناختی، نامعتبر است و شیخ صدوق هم احتمالاً بر اساس سلیقه یا گمان (نه دلایل قطعی) آن را پذیرفته است. یک
دلیل دیگر بر نامعتبر بودن این روایت، که ما را به سوی جعلی بودن آن سوق
میدهد، نامعقول بودن آن است، زیرا این روایت به ما میگوید چنان مناظره مهمی
بین پیشوا و امام شیعیان با عالمان بزرگ ادیان در حضور خلیفه وقت جهان
اسلام صورت گرفته و جمعی نیز در آن حاضر بوده اند، آن وقت از همه آن جمع
(اعمّ از پیروان یا مخالفان امام) فقط یک نفر (حسن بن محمّد نوفلی) آن را
روایت کرده که از اصحاب امام بوده است، و آن یک نفر را هم رجال شناس بزرگ
شیعه یعنی نجاشی در کتاب رجال خودش یک راوی ضعیف دانسته است. آیا به نظر
شما معقول است که چنین مجلس مهمی بین یک امام شیعه با عالمان بزرگ ادیان در
حضور خلیفه برگزار شده باشد و جز یک نفر، هیچ کدام از دیگر اصحاب امام
رضا(ع) از آن خبر نداشته و آن را روایت نکرده است؟ و از عالمان متقدم نیز
فقط یک نفر آن را در کتابهایش روایت کرده و اثری از آن در کتب سایر عالمان
قبل از او و معاصر با او نیست؟ به نظر بنده که این بسیار غیرعادی و نامعقول
است و به همین دلیل نمیتوانم آن را بپذیرم. اعتبار این روایت بسیار ضعیف
به عنوان «خبر واحد»، هرگز در حد احادیثی که متواتر هستند و عده کثیری آنها
را نقل کرده اند، نیست، بلکه حتی در حد احادیث دیگری که موضوع آنها اهمیت
کمتری نسبت به این مناظره دارد اما از چند سو روایت شده اند هم نیست
بند
(7) نوشتید که کتب یهود و نصاری بی اعتبار است اما بارقه هایی از حقیقت در
آنها هست. بعد گفتید عبارتی که امام رضا(ع) از تورات مورد استناد قرار
داده را در آن جسته و یافته اید. آیا این، دلیل بر اعتبار روایت منتسب به
امام رضا(ع) است؟ آیا نمیشود که کسی چنین روایتی را از روی تورات موجود جعل
کرده باشد و جملاتی از تورات در آن آورده باشد؟ شما هنوز اعتبار روایت
مناظره را اثبات نکرده اید که آن را مبنای یافتن حقیقت در تورات و انجیل
قرار داده اید.. اول باید اعتبار روایت و اینکه آنچه در آن آمده واقعاً سخن
امام(ع) است اثبات شود، بعد معیار پیدا کردن حقیقت قرار گیرد.
بند
(8) نوشتید: «درست است که نامهای زیادی در تورات و انجیل آمده اما آیا همه
آنها اهمیت فاران را دارند؟» مگر فاران چه اهمیتی دارد برادر عزیز؟ اینکه
در تصور شما فاران همان مکه است (و فقط هم از همین لحاظ برایتان مهم است)، دلیل
نمیشود دیگران که چنین تصوری ندارند هم برای آن اهمیتی قائل باشند. نوشته
اید کدامیک از شهرهای دیگر محل تجلی اراده خداوند و شریعت آتشین موعود هستند؟ .
همین که از فاران به عنوان یک شهر یاد کرده اید، نشان میدهد که مطلبتان
را بر اساس تصوراتتان و اینکه فاران همان شهر مکه است، نوشته اید. تورات را
بخوانید، خواهید دید که فاران هرگز به عنوان شهر معرفی نشده بلکه یک کوه
است در منطقه ای به همین نام که در خود تورات، موقعیتش در مرز یهودیه
(فلسطین) معرفی شده است. باز نوشتید «و تکمیل کننده آغاز روشنایی در سینا و طلوع آن مشیت و اراده خداوند در
ساعیر بوده که نهایتا با ظهور شریعت آتشین در فاران کامل میگردد!؟: »
مثل کوه سینا که محل نزول شریعت آتشین بر موسی بوده، ما محل کوه ساعیر و
کوه فاران را نمیدانیم و فقط میدانیم کوههایی در مناطقی به همین نامها بر
سر راه و مسیر حرکت بنی اسرائیل از مصر به فلسطین بوده اند که خدا در آنها
بر موسی و بنی اسرائیل تجلی کرد و معجزات نشان داد. بیش از این نه چیزی
میدانیم و نه چیزی میتوانیم بگوییم، غیر از تصورات که البته حد و مرزی
ندارد.
بند
(9) به دعای سمات اشاره کردید، در این دعا حتی یک کلمه که فاران را مکه
معرفی کند وجود ندارد. تکرار شدن جملات یا کلماتی از تورات در این دعا هم
دلالتی بر مدعای شما ندارد. آنچه در تورات آمده (در کتاب تثنیه 33: 2)
جملاتی است از موسی که برکات خدا به قوم را یادآوری و بابت آن شکرگزاری
میکند، و به همین دلیل به «دعای برکت موسی» موسوم است. اینکه از یک دعای
یهودی، جملاتی در یک دعای اسلامی نقل شده باشد، امر شگفتی نیست چون هر دوی
آنها ماهیّت دعایی دارند.
(10)
نوشتید: «واقعاْ جای شگفتی است که شما برخلاف تمام اهل اسلام، اعم از شیعه
و سنی به
مسئله ای که مورد اتفاق جمیع مسلمین هست نیز شبهه وارد میکنید، یعنی آیا
محل دفن حضرت اسماعیل در حجر اسماعیل در کنار کعبه نیز مورد تردید شماست؟»
شما اینجا یک بحث اعتقادی را با یک بحث علمی اشتباه گرفته اید. اینکه
مسلمانان معتقد باشند اسماعیل در مکه دفن شده، اعتبار تاریخی به آن نمیدهد.
هر چیزی جای خودش را دارد. ادعای تاریخی باید با دلایل تاریخی اثبات شود.
اما این موضوع قابل اثبات باشد یا نباشد، چیزی را در مورد مکه بودن فاران
ثابت نمیکند. بر فرض که اسماعیل طبق عقیده ما مسلمانان در مکه به خاک سپرده
شده باشد. این چه ربطی به یکی بودن فاران ومکه دارد؟ آیا به گمان شما،
عقیده مسلمانان در این باره، ثابت کننده ادعای یکی بودن مکه و فاران هم
هست؟ و یهودیان و مسیحیان باید آن را بپذیرند چون گروهی از
مسلمانان چنین عقیده ای دارند؟ مثلاً اگر تورات گفته باشد اسماعیل در شهر تهران دفن شده، و عقیده مسلمانان این باشد که او در مکه دفن شده، این نشان میدهد که تهران همان مکه است؟ ثانیاً، مگر شما روایاتی را ندیده اید که در تفسیر
«جدال احسن» در قرآن، میگویند منظور از آن، این است که با اهل کتاب طبق
کتابهای مورد اعتقاد خودشان مناظره کنید؟ و مگر همین روایت مناظره امام
رضا(ع) که شما بر درستی آن اصرار دارید، از همین روش استفاده نکرده است؟ خب
ما هم همین کار را کردیم و نشان دادیم که ادعای یکی بودن فاران و مکه نه
تنها از کتابهای اهل کتاب اثبات نمیشود بلکه هم محتوای این کتابها و هم
مدارک تاریخی، آن را نفی میکنند.
(11) نوشتید:
«فراموش نکنید که ما اعتبار و صحت منابع از جمله مکتوبات امت اسلام را از
نامسلمانان استعلام نمیگیریم، طبق نقل قرآن، یهود و نصاری تا زمانیکه از
آیین آنها پیروی نکنیم از ما راضی نخواهند شد، از طرفی ما مسلمانان برای
اثبات حقانیت خود نیازی به تایید نظر نامسلمانان نداریم». بله همین طور است
و ما چون هیچ حدیث و روایت معتبری درباره یکی بودن مکه و فاران در دست
نداریم، نمیتوانیم چنین ادعایی هم داشته باشیم و منابع یهودی و مسیحی نیز
برخلاف این ادعا دلالت دارند.
(12)
دلالت فعل ماضی بر زمان آینده در زبانهای عبری و عربی اگرچه گاهی اتفاق می
افتد، اما ما بدون شواهد کافی نمیتوانیم آن را برای همه موارد بپذیریم و
فقط زمانی پذیرش آن امکانپذیر است که شواهد کافی موجود باشد وگرنه باید
مربوط به همان زمان ماضی دانسته شود. مثالهایی که شما از قرآن زده اید همگی
مربوط به روز قیامتند و به همین دلیل دلالت آنها بر آینده واضح است. در
حالی که در مورد جملات تورات که به تجلی سینا و ساعیر و فاران اشاره کرده
نه تنها چنین وضوحی بر آینده وجود ندارد بلکه اشاره آن به وقایع ماجرای
خروج که قبلاً (در زمان گذشته) اتفاق افتاده واضح است و بنابراین ادعای
دلالت آن بر آینده، بی دلیل است. صرف اینکه عده ای «تصور» کرده اند این
جملات یک بشارت به ظهور پیامبرانی در آینده است، دلیل بر دلالت افعال ماضی
آن بر آینده، نمیشود زیرا تصور که دلیل نیست.
(13)
در مورد دلالت جمله تورات درباره دوازده پسر اسماعیل بر دوازده امام شیعه،
نمیدانم بر چه اساس چنین میگویید. تورات میگوید که خدا به ابراهیم وعده
داد که از پسرش اسماعیل دوازده رئیس پدید می آید، بعد هم میبینیم که از
اسماعیل دوازده پسر زاده شده که نامهایشان هم در تورات آمده، و هر کدام هم
بعداً رئیس قبیله ای شدند. بر چه اساس ما باید تصور کنیم که تورات مقصود
دیگری داشته است؟
(14)
در مورد مکتوب بودن پیامبر اسلام در تورات و انجیل، نوشته اید: «به عقل
خود رجوع نموده اینکه آیا ممکن است خداوند صرفا و فقط اوصاف پیامبری را
برای امتی نقل کند و حتی از آوردن نام وی خودداری کند!؟» برادر عزیز، این
آیه به همین تورات و انجیلی که الآن نزد یهودیان و مسیحیان است اشاره
میکند. مگر ما و شما معتقدیم که این تورات و انجیل فعلی کتاب خداست و
تماماً وحی اوست که انتظار داشته باشیم همه چیز در آن طبق عقل و منطق ما
باشد؟ پس آیا شما حرفتان را در مورد اینکه کتابهای یهودیان و مسیحیان بی
اعتبار است و آنها کتابهایشان را نحریف کرده اند پس میگیرید؟ اگر تحریف
کرده اند چگونه نام پیامبر را از آن حذف نکرده و باقی گذاشته اند؟ و اگر
این نام به همین صراحت در آن وجود داشت، عالمان بزرگی که از قرون اولیه
اسلام تا امروز خود را به زحمت انداخته و در اثبات بشارتهای تورات و انجیل
درباره پیامبر اسلام کتاب نوشته اند، آن را نادیده میگرفتند و از ذکر آن
خودداری میکردند؟ آن همه کلمات با تلفظ «محمّد» را هم که در سایتهای عبری
دیده اید، اگر گمان میکنید حتی یکی از آنها بر پیامبر اسلام دلالت دارد،
نشان یهودیان و مسیحیان بدهید تا ببینند و ایمان بیاورند.
(15)
نوشتید: «کتاب سلیم بن قیس هلالی از قرن اول برای مؤمنین بجا مانده و بی
اعتبار نیست، محل مناقشه است ولی میتواند مورد استناد باشد». اتفاقاً به
همین دلیل که مورد مناقشه است، بی اعتبار است ونمیتواند مورد استناد باشد.
شما به کتابی میتوانید استناد کنید که مطمئن باشید تمامش معتبر است. کتاب
سلیم چنین نیست و نمیدانید کدام احادیث آن صحیح و کدام احادیث آن ساختگی
است. به همین دلیل قابل استناد نیست و بی اعتبارترین کتاب شیعه است.
(16)
در مورد شستن چشمها هم که خودتان اولین بار نوشتید، بنده نظرم همان است که
عرض کردم. اولاً آن عالمانی که زمان شیخ صدوق و قبل و بعد از او روایت
مناظره را دیده اما در کتابهایشان ذکر نکردند هم در زمره عالمان بوده اند، و
اگرچه ممکن است عده زیادی از عالمان ما به کتابهای شیخ صدوق اعتماد کرده
باشند اما من معتقد نیستم همه آنها درستی انتساب مناظره به امام رضا(ع) را
پذیرفته باشند چون ما این روایت را در کتب خیلی از علمای متقدم نمیبینیم.
عالم بزرگی مثل شیخ کلینی که کتابش (اصول کافی) معتبرترین منبع حدیثی شیعه
محسوب میشود و سالها از عمر خود را صرف گردآوری احادیث امامان کرده، یک
کلمه از این مناظره نگفته است. ثانیاً، اگر به نظر شما فقط عالمانی که
درستی روایت این مناظره را قبول کردند قابل اعتنا و پیروی اند و شما بر
اساس این معیار، نمیتوانید چشمتان را بسته و جور دیگر نگاه کنید، پس دیگران
را هم دعوت به شستن چشمها وجور دیگر نگاه کردن نکنید. چون ممکن است آنها
هم مثل شما معیارهایی داشته باشند که برای خودشان معتبر است و نمیتوانند از
آن تخطی کنند.
با آرزوی توفیق