درخشش

یادداشت های سعید کریم پور

درخشش

یادداشت های سعید کریم پور

بسم الله الرحمن الرحیم
من سعید کریم پور دانشجوی دکتری رشته الهیات (شاخه ادیان و عرفان) علاقه مند به تحقیق و مطالعه در زمینه تاریخ ادیان هستم و این وبلاگ را برای اطلاع رسانی در زمینه کتابهای خود و برقراری ارتباط بیشتر با محققان و پژوهشگران این حوزه ایجاد کرده ام. از نظرات و نقدهای سازنده دوستان استقبال می کنم و آن را موجب ارتقاء سطح آگاهی خود و جامعه پژوهشگران کشور می دانم.

آخرین نظرات
۲۳ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۵۶

فاران، مکه نیست

فاران، مکه نیست

سالیان درازی است که در کتابهای مسلمانان بشارتی از تورات نقل می شود که در آن ظاهراً به ظهور دو پیامبر بزرگ بعد از حضرت موسی(ع) یعنی به آمدن حضرت عیسی(ع) و حضرت محمّد(ص) اشاره شده است (تورات، سفر تثنیه 33: 2) که مضمون آن چنین است:

و این است برکتی که موسی مرد خدا قبل از وفاتش به بنی اسرائیل داد و گفت: یهوه از سینا آمد و از سعیر بر ایشان طلوع نمود و از کوه فاران درخشان گردید و با ده هزار از مقدسین آمد و از دست راست او شریعت آتشین برای ایشان پدیدار شد.

همچنان که میبینیم، در این جملات تورات، به سه مکان به عنوان مکانهای تجلی خداوند اشاره می شود: سینا، سعیر و کوه فاران، و اعتقاد مسلمانان بر این است که همچنان که منظور از سینا همان کوه سیناست که در آن کتاب تورات بر حضرت موسی(ع) نازل شد، منظور از سعیر و فاران هم به ترتیب، کوههایی هستند که در آنها کتابهای انجیل و قرآن بر دو پیامبر بزرگ یعنی حضرت عیسی(ع) و حضرت محمد(ص) نازل گردیده است، و به خصوص منظور از کوه فاران همان کوه حرا در مکه است. متکلمین مسلمان سالهاست که این جملات را به عنوان یک «بشارت» با آب و تاب فراوان در منابع خود نقل می کنند و اصرار زیادی هم بر درستی آن دارند، شاید به این دلیل که آن را «تأییدی آشکار» بر نبوت دو پیامبر بزرگ بعد از حضرت موسی(ع) می دانند.

در کنار اصرار بر دلالت این «بشارت» ساختگی بر نبوت دو پیامبر فوق الذّکر، مسلمانان این تصور را هم دارند که یهودیان به سبب وجود این «بشارت» در کتاب مقدس خویش، از محل ظهور آن دو پیامبر خبر داشته اند و می دانسته اند که آخرین پیامبر بزرگ خدا در مکه ظهور خواهد کرد. بعداً هم که یهودیان منکر چنین چیزی شدند، عالمان مسلمان، ایشان را به پنهان کاری و انکار حقایق متهم کردند و این مخالفت یهودیان را ناشی از عداوت و دشمنی آنان با اسلام دانستند. اما ببینیم آیا اگر کسی به راستی و بدون ذهنیت قبلی به تحقیق درباره ماجرای این بشارت بپردازد، نتیجه تحقیق او همان دعاوی است که در کتابهای کلامی مسلمانان می بینیم؟

در درجه اول باید بدانیم که تفسیر اسلامی از جمله مورد بحث در تورات (تثنیه: 2) مشکلات درون متنی متعددی دارد. حواشی موجود در جملات قبل و بعد جمله مذکور به وضوح نشان می دهند که باید آن را در یک بستر کاملاً تاریخی یهودی و به دور از هرگونه آینده نگری و تحمیل رویکرد «انتظار موعود» به آن، تفسیر کرد. صبغه و حال و هوای واضحاً یهودی جملات مربوطه نشان می دهند که مفهوم آن دلالت بر وقایعی در گذشته های دور تاریخ بنی اسرائیل دارد نه پیشگویی حوادث آینده و آخرالزّمانی مثل ظهور پیامبرانی بعد از موسی (رجوع کنید به اصل کتاب ما: ادیان ابراهیمی و مسأله پیامبر موعود، پیوست 4، صفحات 148-149).

در درجه دوم، باید دانست که بررسی منابع یهودی بازمانده از قرون پیش از اسلام نشان می دهد که یهودیان هرگز این جمله تورات (تثنیه 33: 2) را بشارت به ظهور پیامبری نمیدانسته اند (همان منبع، صفحات 152-158). 

در درجه سوم، باید دانست که نام فاران، هرگز به مکه و کوههای آن اطلاق نمی شده است، و تنها جایی که در تاریخ واقعاً به عنوان فاران شناخته شده، همان منطقه کوچک بیابانی واقع در جنوب فلسطین و شمال شرقی شبه جزیره سینا است، و این موضوع در تمام اسناد معتبر تاریخی قبل و بعد از اسلام قابل مشاهده است (همان منبع، صفحات 158-167). از جمله مهمترین این منابع، کتاب جغرافیای بطلمیوس دانشمند و جغرافیدان بزرگ یونانی در قرن دوم میلادی (پانصد سال پیش از پیامبر اسلام) است که فاران را دقیقاً محلی در جنوب فلسطین و در حد فاصل دریای مدیترانه و خلیج عقبه (شمالی ترین شاخه دریای سرخ) معرفی کرده است (همان منبع، صفحه 160). نه تنها اسناد بازمانده از یهودیان و مسیحیان در قرون قبل و بعد اسلام، بلکه آثار جغرافیدانان عرب و مسلمان نیز شاهد این است که فاران فقط نامی است که به منطقه مذکور در جنوب فلسطین و شمال دریای سرخ (و نه مکه) اطلاق می شده است. جغرافیدانانی همچون ابن خردادبه، سهراب، نویسنده کتاب حدودالعالم، مقدسی، ابن حوقل، استخری، بکری، ادریسی و ابن خلدون همگی فاران را منطقه ای کوچک و بیابانی در ساحل شمالی دریای سرخ و در درون شبه جزیره فعلی سینا مابین مصر و عربستان دانسته اند (همان منبع، صفحات 174-179).

در درجه چهارم، باید دانست که امروز مشخص شده بعضی اشارات پراکنده در منابع قدیمی که به نحوی ولو ضعیف بر انطباق فاران و مکه دلالت دارند (مثل آنچه در فرهنگنامه مشترک اوزبیوس و ژروم قدیس آمده، و یا آنچه که در کتاب التّیجان از وهب بن منبه نقل شده) حتی از حد «اشارات ضعیف» هم سست ترند. سخن ژروم مبنی بر واقع بودن فاران در شرق ایله (که مشابه آن در بعضی نقشه های اروپایی قرون وسطایی هم دیده می شود) تنها ناشی از یک اشتباه در تخمین موقعیت مناطق نسبت به یکدیگر است و سخن نقل شده از وهب در کتاب التّیجان هم به سبب آمیخته بودنش با اشعار و افسانه ها به هیچ وجه در خور اعتنا نیست. مسلماً چنین چیزهایی سست تر از آن هستند که بتوانند مبنای احتجاج و دلیل بر درستی آن ادعای بزرگ متکلمین مسلمان قرار بگیرند (همان منبع، صفحات 167 -174، همچنین صفحات 180-182). ضمناً، معلوم می شود که سخن آن دسته کم تعداد از جغرافیدانان مسلمان  (مثل یاقوت حموی و ابن حزم اندلسی و غیره) که فاران را نام دیگری برای مکه دانسته اند بی اعتبار و ناشی از اعتماد آنها به متکلمین مسلمان است که چنین ادعایی را در سطح وسیعی مطرح کرده و به شکل امری مشهور درآورده بودند (همان منبع، صفحات 178-179).

در درجه پنجم، باید دانست که اعتبار و سندیت ادعای یکی بودن فاران و مکه هم مخدوش است. نخستین مطرح کننده این موضوع طبق همه منابع تاریخ اسلام، کعب الاحبار بوده است، همان یهودی معروفی  که در قرن اول هجری به اسلام گروید و با خود سیل عظیمی از جعلیات و اسرائیلیات را نیز وارد منابع اسلامی نمود. همه عالمان بزرگ مسلمان از سنّی و شیعه نسبت به او بدبین بوده و بارها اقدامات او در جعل حدیث از پیغمبر یا نقل قول های کذب و دروغ از تورات برای خوشنود کردن خلفا و عامه مسلمانان را نکوهش کرده اند. طبق منابع اهل سنت، خود خلیفه عمر یک بار کعب الاحبار را به شدت توبیخ کرد و او را تهدید کرد که اگر دست از حدیث سازی برندارد، او را به سرزمین میمونها خواهد فرستاد (برای دانستن نظرات ابن کثیر و ابن خلدون درباره کعب الاحبار و علل بی اعتباری سخنان او درباره انطباق مکه و فاران، نگاه کنید به همان منبع، صفحات 183-188). از سوی دیگر، روایت منتسب به امام رضا(ع) در ماجرای مناظره او با عالمان ادیان مختلف هم که در آن به یکی بودن فاران و مکه اشاره شده، بسیار مشکوک است و علاوه بر مطالب نادرست و نامعقول متعددی که در متن روایت هست (مثل اعلام التزام عالم یهودی به کتاب انجیل و...) ظاهراً خود روایت هم به کلی جعلی است و از روی مناظرات کلامی و منابع قدیمی تری همچون نامه ابوربیع منشی هارون الرّشید و کتاب الدّین و الدّوله علی بن ربّن طبری در قرن سوم هجری ساخته و پرداخته شده است (همان منبع، مقدمه، صفحه 41 پاورقی 74 و همچنین صفحه 189). دعای سمات نیز که در آن به تجلی خداوند از سینا و سعیر و فاران اشاره شده، گذشته از نشانه های فراوان درون متنی که بر ساختگی بودنش دلالت دارد، هیچ اشاره ای به یکی بودن فاران و مکه نکرده است.

در درجه ششم، باید دانست که دست متکلمین مسلمان از داشتن هرگونه سندی برای اثبات ادعای یکی بودن فاران و مکه چنان در طول همه قرون گذشته چنان خالی بوده که در اثبات مدعای خود جز به همان جمله معروف تورات که می گوید «اسماعیل در فاران ساکن شد» (تورات، پیدایش 21:21) به چیز دیگری استناد نمی کرده اند، یعنی منبع دیگری نداشته اند تا به آن استناد کنند (همان منبع، صفحات 190-194). اما بررسی دقیق تورات و سایر اسناد یهودی و مقایسه آن با آخرین یافته های باستان شناسی نشان می دهد که مقصود تورات از فاران در این جمله (پیدایش 21: 21) که می گوید اسماعیل و هاجر در فاران ساکن شدند، همان فاران جنوب فلسطین است و نه مکه (همان منبع، صفحات 194-198). به این ترتیب حتی آن جمله تورات هم که می گوید اسماعیل در فاران ساکن شد پشتوانه محکمی برای ادعای متکلمین مسلمان نیست.

امیدوارم تأمل در این نکات که بسیار به اختصار از کتاب خود با عنوان ادیان ابراهیمی و مسأله پیامبر موعود نقل کردم برای آگاهی هرچه بیشتر خوانندگان و روشن شدن اهمیت تحقیق دقیق و بیطرفانه درباره مسائل اساسی دین سودمند باشد. متن کامل نوشتار اینجانب درباره منطبق نبودن مکه و فاران، به صورت یک پیوست 70 صفحه ای در انتهای کتاب ادیان ابراهیمی و مسأله پیامبر موعود آورده شده و خوانندگان علاقه مند می توانند اصل نوشتار را در کتاب مزبور مطالعه نمایند. تلاش من آن بوده که این کتاب کاملترین و دقیق ترین کتاب در این موضوع باشد و نگاه آن به موضوعات، کاملاً بیطرفانه باشد.

در اینجا برای نمونه، صفحه ای از کتاب را که نظر جغرافیدانان مسلمان درباره موقعیت جغرافیایی فاران را نقل و بررسی کرده، می آورم:


      ادیان ابراهیمی و مسأله پیامبر موعود


  

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۲/۲۳

نظرات  (۴۱)

۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۷:۱۱ راحیل کهنپور
کاملا مشخص بود که مباحثت بیطرفانه بود دوست عزیز.
حالا چطور این مباحث رو علمی هم نامگذاری کردی درک کردنی نیست.
حتی یهودیانی ایرانی هم این موضوع رو پذیرفتیم که کوه فاران در عربستان امروزی هست و در کوه حرا بودن یا نبودن تشکیک هست ولی این آدرسی که شما دادی نمیدونم با چه فرمولی بدت آوردی.
در ضمن با تمام تلاشی که شما کردی که با استفاده از کلمات (ع) و (ص) بعد اسامی عیسی و محمد نشان بدی که حب و بغضی نسبت به ایشان نداری اما هرگز موفق نشدی چون این متن پر از توهین به این دونفر هست.
حالا به کنار که این دو شخص پیامبر هستن یا خیر اما بخاطر مریدان و مامومانشون باید محترمانه خطابشون میکردید .
البته بخاطر وقت و زمان و تلاشی که برای این مطلب گذاشتید هم نمیشه تشکر نکرد.
امیدوارم همیشه موید باشید و واقعا بی‌طرف  
پاسخ:
سلام بر شما. امیدوارم همواره بتوانیم همه موضوعات را با نگاهی بیطرفانه  بررسی کنیم و انس گرفتن ما با شیوه استدلال علمی سبب شود که آنقدر با این نوع استدلال آشنایی پیدا کنیم که همه جا بتوانیم استدلال علمی را از غیرعلمی تشخیص دهیم، و ضمناً کسی را بی دلیل، به توهین به اشخاص متهم نکنیم. برای اطلاع کامل از استدلال ها هم باید به اصل کتاب مراجعه کنید خواننده گرامی، چون اینجا فقط خلاصه بسیار کوتاهی از آن  ارائه شده است.
با آرزوی موفقیت برای شما و تمامی دوستان.
با درود

در تورات اشاره شده که اسماعیل در فاران نمو پیدا نمود،باتوجه به اینکه پیامبر اسلام از نوادگان اسماعیل هستش،و باتوجه به اینکه گفته شده فاران محل درخشش نور خداست پس میشه نتیجه گرفت که پیامبر اسلام منظور نظر درخشش نور خدا در فارانه
پاسخ:
سلام بر شما. کتاب بنده را مطالعه بفرمایید، آنجا دلایل کافی برای اثبات نادرستی این گمان ارائه شده است. موفق باشید.
 
از مهمترین دلایل بر اینکه مقصود از جبل فاران همان کوهستان های مکه در سرزمین عربستان است.این اعتراف تاریخی بزرگترین فرد پس از عیسی مسیح ع در نزد مسیحیان، حبر و خاخام یهودی سابق و بعد ها مسیحی متعصب کسی که مسیحیت امروز دین خود را به او مدیون است.
یعنی عالیجناب پولس! یا به قول مسیحیان پولس رسول!، او در رساله ی خود به غلاطیان اعتراف می نماید:« هاجر نمایندهٔ کوه سینا است در عربستان!»(ن.ک کتاب مقدس -رساله ی پولس رسول به غلاطیان فصل 4 بند 25)

 
پاسخ:
سلام بر شما.
بنده متوجه منظور شما نشدم. سخن پولس چه ربطی به کوه فاران و یا به شهر مکه دارد؟! وقتی میخواهید مطلبی را به عنوان سند و یا دلیل بیان کنید، در مورد ارتباط مؤلفه های تشکیل دهنده آن با چیزی که مورد ادعایتان است خوب بیندیشید. در مورد مفهوم سخن پولس نیز مراجعه کنید به مقدمه بنده بر کتاب باستان شناسی کتاب مقدس (صفحه 52 و 53).
موفق باشید.
علیک سلام، جناب کریم پور، کلام پولس سخنی بسیار واضح بود اینکه میگوید متوجه نشدم صرفاً سفسطه ای بیش نیست! و ادعای جهلتان نسبت به مطلب من عمدی است! با احترام تمام این شما هستید که باید اندیشه و صداقت را جایگزین تعصبات کور نمائید و از تهمت باز بایستید....


توضیح و شرح بیشتر در مورد ربط دو مطلب:

در تورات و کتاب مقدس میخوانیم:

"یهوه از سینا آمد، و از سعیر برایشان طلوع نمود. و از جبل فاران درخشان گردید. و با کرورهای مقدسین آمد، و از دست راست او برای ایشان شریعت آتشین پدید آمد(تورات سفر تثنیه فصل 33 آیات 2و1) "

 "خداوندا، خبری را که به من فرمودی شنیدم و از شنیدن آن ترس مرا فراگرفت.بار دیگر کارهای عظیمی را که در دوران گذشته انجام می‌دادی به ما نشان بده و در هنگام غضب خود، رحمتت را به یاد آور.
 خدا از اَدوم(تیمان) برمی‌گردد؛خدای قدّوس از کوهستان فاران می‌آید.جلال او آسمانها را پوشانده،و زمین از ستایش او پر است.پرتو او مثل نورِ برق درخشان است و از دستهایش که قدرت او در آنها نهفته است، نور می‌تابد( کتاب مقدس-حبقوق نبی فصل 3 آیات 2 تا 4)"

"و خدا با اسماعیل بود و او در بیابانِ فاران بزرگ شده، در تیراندازی ماهر گشت(تکوین 21/21 )"

" هاجر نمایندهٔ کوه سینا است در عربستان( کتاب مقدس -رساله ی پولس رسول به غلاطیان فصل 4 بند 25)"

نتیجه مطالب مذکور:

هاجر = مادر اسماعیل

کوه سینا= جایی که یهوه(خدا) بر موسی ظهور کرد

نمایندگان کوه سینا=
سعیر و فاران

 محل زندگی اسماعیل و مادرش هاجر در تورات=فاران

مکه= شهری در عربستان

جمع بندی موارد مذکور(محل اسکان اسماعیل) فاران مورد اشاره در سفر تکوین جایی نمیتواند باشد جز مکه مکرمه(عربستان) و هیچ ربطی به فلسطین ندارد!

باز هم بگوئید متوجه نشدم!

در ضمن حضرت استاد! فاران در کتب تاریخی نام چندین نقطه بوده است حتی در همان تورارت.....
پاسخ:
سلام بر شما. استدلالی که آوردید صحیح نیست و مبتنی بر پیشفرضهایی است که قبلاً باید درستی آنها اثبات شده باشد. در تحقیقات علمی، عقیده نمیتواند مبنای استدلال واقع شود.هیچ کدام از مولفه های مورد اشاره شما از تورات و کتاب حبقوق هم دلالتی بر مکه ندارد. ضمناً فاران در تورات به جاهای مختلفی اطلاق نشده است، و در همه موارد بر یک منطقه اشاره دارند. کتاب بنده را مطالعه کنید تا مسأله برایتان روشن شود.
ضمناً سخن شما نشان میدهد که به آدرسی که به شما گفتم مراجعه نکرده اید و توضیحی را که در آنجا دادم مطالعه نکردید. به شما گفته بودم که درباره سخن پولس توضیحی را در مقدمه کتاب باستانشناسی کتاب مقدس (ص 52 و 53) داده ام، و شما را به آن ارجاع دادم. لطفاً مطالعه کنید، بعد به تحقیقات خود ادامه دهید.
موفق باشید.

با سلام !

تا اینجا بنا به شواهد بهتر است بپذیریم نسل اسماعیل بالاخره وارد عربستان شدند و با اعراب مخلوط شدند طوری که میدانیم همواره پاره ای اعراب خود را متصل به او میدیدند ( اعراب عدنانی )ولی  از نظر تاریخ برون دینی زمان  ورود ایشان به مکه  مشخص نیست ...

درسته ؟!

حال لطفا بفرمایید اولین تظاهرات اسم مکه در نقشه و تاریخ قدیم از چه زمانی بودست ؟ و آیا دست آوردهای باستان شناسی از تاریخ مکه بدست آمده ؟!!!

پاسخ:
سلام بر شما دوست گرامی.
بنده، مطلبی را که درباره تاریخ مکه و کعبه به زبان انگلیسی برایم فرستادید دیدم، و از شما تشکر میکنم.
اولاً، آنچه شما درباره ورود نسل اسماعیل به شبه جزیره عربستان فرمودید فقط از روایات عربی به دست می آید و در خارج از روایات عربی هیچ سند و دلیلی برای آن نیست. تمام روایات غیر عربی (یعنی روایات یهودی) محل سکونت اسماعیل و اسماعیلیان را در خارج از شبه جزیره عربستان و در بخشهای شمال غربی آن به خصوص در حد فاصل جنوب فلسطین تا مصر میدانند (نگاه کنید به کتاب بنده: ادیان ابراهیمی و مسأله پیامبر موعود، پیوست 4).
ثانیاً، مکه تا پیش از ظهور اسلام ظاهراً فقط یک روستا بوده و اهمیتی بیش از این نداشته است، به همین دلیل هیچ نام و نشانی از آن در نقشه های جغرافیایی و اسناد تاریخی پیش از اسلام نیست. در تمام مجموعه منابع غیراسلامی، نام مکه نخستین بار در یک متن سریانی به نام روایت متودیوس دروغین، و یک متن لاتین به نام پیوستگی بیزانسی- عربی که اولی متعلق به اواخر قرن هفتم و دومی متعلق به همان زمان یا اوایل قرن هشتم میلادی است آمده است. تا پیش از این زمان، هیچ ذکر صریحی از مکه در منابع غیراسلامی نیست، بلکه حتی اشاره ای به آن هم وجود ندارد، و همین نکته، یک علامت سوال برای همه پژوهشگران ایجاد کرده که اگر طبق عقیده مشهور در سنّت اسلامی، شهر مکه با عبادتگاهش محل زیارت و احترام همه قبایل عرب بوده، و ضمناً بر سر راه کاروانها تجاری بوده و از این جهت دارای اهمیت اقتصادی هم بوده، پس چرا هیچ اشاره ای به آن در منابع غیرعربی نیست، و حتی در خود منابع عربی متعلق به پیش از اسلام مثل کتیبه ها و سنگ نوشته های عربی نیز اشاره ای به آن یافت نمیشود. در مقابل، دیودوروس سیکولوس مورخ یونانی قرن اول پیش از میلاد مسیح، در آثار خود نوشته است که در یک سرزمین عربی (که امروز معلوم شده در منطقه ای در شمال غرب عربستان بوده) معبدی هست که همه اعراب آن را محترم میشمرند. خانم پاتریشیا کرون محقق دانمارکی در کتاب معروفش «تجارت مکه و ظهور اسلام» (Meccan Trade and the Raise of Islam) بحث علمی بسیار دقیق و مفصلی در این باره کرده و نشان داده که تمام نوشته های متعلق به پیش از اسلام که تا کنون عموماً اشاراتی به مکه تلقی میشدند در واقع ربطی به مکه ندارند، و مثلاً نام مکورابا که بطلمیوس جغرافیدان یونانی در قرن دوم میلادی به عنوان یکی از شهرهای عربستان اشاره کرده، و همه آن را اشاره به مکه میدانستند، بر مکه قابل تطبیق نیست. بنده در همان کتاب خود (ادیان ابراهیمی و مسأله پیامبر موعود)، در پیوست شماره 3، تقریباً همه اسناد موجود درباره مکه و کعبه را آورده ام، که میتوانید مطالعه بفرمایید. تا پیش از این تصور میشد ماکزیموس تایریوس مورخ یونانی قرن دوم میلادی در جمله ای که سخن از یک خدای عربی به شکل سنگ سیاه چهارگوش و فرود آمده از آسمان دارد، به شهر مکه و خانه کعبه و سنگ حجرالاسود اشاره کرده و این موضوع را من هم در کتابم آورده ام و از مقایسه آن با جمله مشابهی از فی هسین (جهانگرد چینی قرن پانزدهم میلادی) که صراحتاً درباره کعبه است، دلالت اشاره ماکزیموس بر مکه و کعبه را تقویت کرده ام، اما اکنون معلوم شده که سخن ماکزموس صوری (ماکزیموس تایریوس) درباره عبادتگاهی در منطقه پترا در شمالغرب عربستان سعودی است و ربطی به شهر مکه و خانه کعبه ندارد. این مورد را بنده باید در چاپهای بعدی کتاب خود اصلاح کنم. به جز این مورد، میتوانید به بقیه مطالب کتاب اعتماد کنید.
از نظر ریشه های تاریخی، خود نام مکه یک نام آرامی است چون این کلمه با تلفظ ماکّا در زبان آرامی به معنی پست و پایین است، و با قرار داشتن مکه در گودی و فرورفتگی بین چند کوه کاملاً تناسب دارد. پس کسانی که اولین بار آن را نامگذاری کرده اند آرامی زبان بوده اند، و جالب آنکه در تورات از یعقوب نَوِه حضرت ابراهیم به عنوان یک آرامی آواره یاد شده است (تثنیه 26: 5) پس خود ابراهیم هم که جد او بوده باید آرامی بوده باشد. البته از این نمیتوان انتساب این شهر به ابراهیم را لزوماً نتیجه گرفت، اما میتواند تأییدی نه چندان قوی برای آن تلقی شود. در کتیبه های سنگی ثمودی یافت شده در شمال غرب عربستان، متعلق به چند قرن پیش از میلاد، نام فردی به نام «عبد مکّت» (شاید: عبد مکه) آمده که ممکن است اشاره ای به مکه باشد، اما محل یافت شدن این کتیبه (در شمالغرب عربستان) فاصله زیادی تا خود مکه دارد و شاید اشاره ای به به مکه نباشد.
از نظر اشاره به مکه در نقشه های قدیمی، میتوانید به اسناد و مدارک و نقشه هایی نگاه کنید که در فیلم زیر به زبان انگلیسی نشان داده شده است: نقد تاریخی درباره منشأ اسلام (A Historical  Critique of Islamic Origins). از دقیقه 28 تا 33 این فیلم به تمام نقشه هایی پرداخته شده که در قرون پیش از اسلام درباره راههای تجاری در عربستان کشیده شده اند، و در هیچ کدام آنها ذکری از مکه وجود ندارد (توصیه میکنم این فیلم را حتماً ببینید):
https://www.youtube.com/watch?v=nFKBk8AhOI0

به غیر کعبه زرتشت که به نظر من خیلی هم شبیه کعبه مکه نیست آیا این سبک بنا در دوران باستان  به خصوص در یمن ( به خصوص سلسله حمیریان )سابقه داشته است ؟؟!

پاسخ:
سلام بر شما.
در مورد بنای کعبه زرتشت، تنها میتوان گفت که قدمت آن به دوره هخامنشی میرسد، اما دقیقاً معلوم نیست که کاربرد آن به چه منظور بوده است. فرض اینکه اینجا عبادتگاه بوده باشد چندان محتمل نیست چون عبادتگاه را معمولاً به گونه ای میسازند که جای کافی برای حضور و ازدحام زائران داشته باشد، درحالی که اینجا بنای کوچکی است که در درون آن فقط عده معدودی جای میگیرند.
اما درباره سابقه وجود معابد شبیه کعبه، همان طور که حتماً خودتان هم تحقیق کرده و متوجه شده اید، به جز کعبه مکه دو معبد چهارگوش دیگر شبیه کعبه نیز در زمان پیغمبر وجود داشته است: یکی در صنعا به نام غمدان (که به دستور ابرهه ساخته شد و ظاهراً قصری هم در اطرافش بوده که میگویند عثمان آن را خراب کرد، اما ساختمان کعبه مانندش هنوز در جای خود باقی است و عکسهای آن در اینترنت هست) و دیگری در نجران که من هرچه تحقیق کردم عکس و گزارش دقیقی از آن ندیدم اما ظاهراً متعلق به مسیحیان بوده و در ویکیپدیای فارسی، شعری از اعشی شاعر دوره جاهلیت درباره آن نقل شده است.
ضمناً به اطلاع شما برسانم که احجار مقدسه هم در عربستان سه تا بوده اند: 1- سنگ حجرالاسود (در مکه) 2- حجرالاحمر (سنگ قرمز) و 3- حجرالابیض (سنگ سفید) که در جاهای دیگر بوده اند و همگی مقدس محسوب میشده اند.
درباره کعبه نجران، که گفتم در سایتها هیچ اطلاعاتی درباره اش پیدا نکردم، اطلاعاتی در منبع زیر داده شده است:
Pilgrimage and Holy Place in Late Antique Egypt, edited by: David Frenkfurter
اما مشکل اصلی ما، مربوط به گزارش دئودوروس سیکولوس مورخ رومی در قرن اول پیش از میلاد است که گفته در سرزمین بین ثمودیان و بانیزومانها (در شمالغرب عربستان) معبدی وجود داشته که همه قبایل عربستان آن را محترم میشمرده اند. پیش از این برخی تصور میکردند منظور او خانه کعبه در مکه بوده است، اما امروز که معلوم شده منظور او معبدی در سرزمین پترا بوده، این تصور نیز تقویت شده که شاید اعراب (اسماعیلیان) زمان او، آنجا را عبادتگاه خدای جد خود اسماعیل یا ابراهیم میدانسته اند. درباره این معبد و اینکه چه کسی پایه گذار آن بوده، اطلاع بیشتری در تاریخ نیست. ضمناً به این نکته هم اشاره کنم که تا کنون منبعی پیدا نکرده ام که نشان دهد اعراب ساکن پترا خودشان را از نسل ابراهیم و اسماعیل دانسته باشند، اگرچه ادعای اعراب ساکن مکه در این باره نیز در زمانهای پیش از پیغمبر اسلام شهرتی نداشته و جایی ثبت نشده است. تنها چیزی که شاید بتوان آن را نشانه ای از انتساب اعراب فاران به اسماعیل و ابراهیم دانست، گزارش دو منبع یهودی و مسیحی (شامل: 1- نوشته های یوسفوس فلاویوس 2- رساله برنابا) است که به وجود رسم ختنه در میان اعراب نبطی (اعراب ساکن پترا) اشاره کرده اند و میگویند که اعراب نبطی، این رسم را بازمانده از سنّت جدّ خود اسماعیل و ابراهیم میدانند.
با آرزوی موفقیت برای شما

با تشکر.
1- به هر حال آن عباراتی که منتقدانتان آوردند که هاجر نماینده طور سیناست در عربستان و اینکه خود گفتید در جایی در متون اسراییلی اعراب را مرتبط با هاجریها و اسماعیلیها میدانید به نظر موید ورود ایشان به عربستان ( و نه البته مکه )است ...
2-آیا در تورات ادامه نسل اسماعیل در همان فاران فلسطین گزارش شده یا خیر ؟
3- نظرتان در مورد متن انگلیسی که برایتان فرستادم چبیت ؟ ظاهرا این یک ادعای مسیحی است که در مورد تاریخ مکه بیان شده ...
4- کتابهای شما را در اصفهان از کجا میتوان تهیه کرد ؟
موفق باشید ..
پاسخ:
سلام بر شما دوست ارجمند.
1- برادر گرامی، منظور از عربستان در متون تاریخی (و از جمله در کتاب مقدس) همیشه شبه جزیره عربستان نیست. یهودیان غرب آسیا که بیشتر در فلسطین و بابل و مناطق خارج از شبه جزیره عربستان زندگی میکردند عموماً منطقه پترا در شمال غربی عربستان (و خارج از آن را) که متصل به شبه جزیره سینا و در جنوب فلسطین و منطقه جنوبی اردن قرار داشته و به نام «عربستان سنگی» معروف بوده با نام عربستان میشناخته اند، و از تمام سرزمین عربستان (شامل خود شبه جزیره عربستان و منطقه پترا در بیرون آن) بیشتر با همان ناحیه پترا که در مجاورت خودشان بوده آشنایی داشته اند و ظاهراً قسمتهای داخل شبه جزیره را نمیشناختند. نه تنها هیچ اشاره ای به مکه در متون یهودی نیست بلکه حتی به یثرب و خیبر هم که مناطق یهودی نشین بودند اشاره ای نشده است (اگرچه سند تاریخی برای حضور یهودیان در یثرب در اختیار ما هست، و آن عبارت است از کتیبه نبونید متعلق به قرن ششم پیش از میلاد).
 2 - در تورات، از اعراب مدیانی (اعراب ساکن مدین) در شمالغرب عربستان (در درون شبه جزیره) نیز به عنوان اسماعیلیان یاد شده، و این نه به آن خاطر است که آنها مردم مدین را از نسل اسماعیل بدانند (چون در تورات تأکید شده که مدین پسر ابراهیم و همسر دیگرش قطوره بود. نگاه کنید به پیدایش 25: 2-4؛ و اول تواریخ ایام 1: 32) بلکه بدان جهت که ظاهراً یهودیان همه قبایل موسوم به عرب ساکن در غرب آسیا را (از نسل هر کس بوده باشند) با نام کلی «هاجریان» و «اسماعیلیان» میشناخته اند. بنده تا جایی که در تمام این سالهای گذشته تحقیق کرده ام هیچ نام و نشانی از آگاهی منابع رسمی یهودی از مناطق پایینتر از مدین را نیافته ام. مدین در اسناد تاریخی از جمله در جغرافیای بطلمیوس، به قسمت شمالی صحرای حجاز در شمالغرب عربستان اطلاق میشود. در تلمود بابلی، به منطقه حِجر هم اشاره شده که باز در حجاز شمالی است. عده ای معتقدند نام اوفیر (عوفیر) که در کتاب مقدس در ارتباط با حکومت و تجارت حضرت سلیمان آمده اشاره به سرزمینی در قسمتهای دوردست شبه جزیره عربستان (نزدیک یمن) است، اما ارتباط یهودیان با آنجا از طریق دریا و کشتی بوده است (همان طور که در داستان حضرت سلیمان هم اشاره شده؛ نگاه کنید به اول پادشاهان 9: 26-28)، و مناطق خشک و بیابانی داخل شبه جزیره در حد فاصل اوفیر تا فلسطین را نمیشناخته اند. همچنین، سابقاً تصور میشد که منظور از سبا که نامش در کتاب مقدس و در ارتباط با ماجرای سلیمان و ملکه سبا آمده (اول پادشاهان 10: 1-2)، منطقه ای به همین نام در یمن است اما امروز معلوم شده که منطقه کوچکی به همین نام در عربستان سنگی (پترا) در شمالغرب عربستان در جنوب فلسطین وجود داشته است و ملکه سبا که با کاروان شتر (و نه با کشتی) به دیدار سلیمان رفت (اول پادشاهان 10: 2) حاکم همین منطقه بوده است. برای توضیح بیشتر در این باره نگاه کنید به کتابی که بنده از پروفسور ایسرائل فینکلشتاین ترجمه کرده ام: باستانشناسی کتاب مقدس، انتشارات سبزان، 1394، ص 41.
بنده در کتاب خود (ادیان ابراهیمی و مسأله پیامبر موعود) در پیوست شماره 4 موسوم به «فاران، مکه نیست» شواهد کافی و منابع متعدد یهودی و غیره را در اختیار خواننده گذاشته ام که روشن میسازد یهودیان قدیم محل سکونت اسماعیلیان را عمدتاً در همان منطقه پترا (عربستان سنگی) میدانسته اند، که فاران هم جزء آن یا در مجاورت آن بوده است. آوردن همه آن شواهد و مدارک در اینجا امکانپذیر نیست. اگر کتاب بنده را مطالعه بفرمایید این موضوع بر شما روشن خواهد شد.
اما در مورد پولس و جملات او در نامه اش به غلاطیان، باید بگویم که در زمان پولس تمام منطقه پترا (عربستان سنگی) تحت الحمایه و جزء امپراتوری روم بوده و رومیان بر این منطقه تسلط کامل داشتند درحالی که به قسمتهای داخل شبه جزیره عربستان وارد نشده و سلطه ای هم بر آن نداشتند. در نوشته و آثار و منابع یونانی و رومی به خصوص از قرن دوم پیش از میلاد به بعد (از جمله، زمان پولس) هر جا نام عربستان به میان می آید، در درجه اول، منظور از آن، همان منطقه پترا یا عربستان سنگی است که احتمالاً شامل شبه جزیره کوچک سینا هم بوده و محدوده آن عبارت بوده است از: جنوب فلسطین، غرب و جنوبغربی اردن، جنوبغربی سوریه، و احتمالاً شبه جزیره سینا. شاید منطقه کوچکی از شمالغرب شبه جزیره عربستان را هم شامل میشده است. این منطقه، موسوم به پترا یا عربستان سنگی در زمان پولس و تمام قرون اولیه میلادی، یک ایالت رومی بود (از ایالات تابعه روم محسوب میشد) و در نوشته های یونانی و رومی، به خصوص در مواردی که خود مردم ساکن در امپراتوری روم مخاطب آنها بودند، منظور از «عربستان» به تنهایی، فقط همین ایالت عربستان روم (یا پترا) بوده است. متأسفانه بعضی خوانندگان که از این موضوع اطلاع ندارند و نمیدانند که آن موقع تمام شبه جزیره سینا و صحراهای جنوب فلسطین و اردن و سوریه هم جزء عربستان دانسته میشده و به نام عربستان شناخته میشده، گمان میکنند که منظور پولس از عربستان، شبه جزیره عربستان و به خصوص نواحی داخلی و جنوبی آن مثل مکه است. من بارها با این اشتباه خوانندگان خود روبه رو شده و این را به آنها تذکر داده ام.
اما در مورد مفهوم جملات پولس در نامه اش به غلاطیان هم از دیرباز تا کنون تفاسیر مختلفی شده که یکی از بهترین آنها را بنده در مقدمه خود بر کتاب باستانشناسی کتاب مقدس (نوشته ایسرائل فینکلشتاین) آورده ام. ظاهراً این سخن بر قرار داشتن کوه سینا در منطقه مدین در شمالغرب عربستان دلالت دارد. توصیه میکنم این کتاب را حتماً مطالعه بفرمایید چون اطلاعات تاریخی فراوانی در اختیارتان میگذارد و علت اینکه بنده آن را برای ترجمه انتخاب کردم، اهمیت آن به عنوان یک منبع اطلاعاتی خوب و آکادمیک بود.
3- بنده ایمیل شما را که گزارشی انگلیسی از تاریخچه مکه و کعبه بود دیدم. این گزارش یک ادعای مسیحی نیست بلکه چون منابع عربی مربوط به پیشینه تاریخی شهر مکه و خانه کعبه عمدتاً تحت تأثیر عقاید اسلامی نوشته شده اند، نویسنده این مقاله سعی کرده آن دسته از گزارشهای عربی را (البته در همان منابع اسلامی) مورد توجه قرار دهد که تحت تأثیر عقاید اسلامی (به خصوص عقاید مربوط به هاجر و اسماعیل) نبوده اند. روایات مزبور، مسیحی نیستند بلکه بخشی از روایات سینه به سینه عربی هستند که وقتی به طور مکتوب ثبت شدند هنوز تحت تأثیر عقاید اسلامی قرار نداشته اند. اگر دقت بفرمایید تمام منابعی که این گزارش از آنها تهیه شده (مثل صحیح مسلم، تاریخ طبری و غیره) منابع عربی و اسلامی اند. در هر صورت گزارش بسیار خوبی است و بنده به خاطر ارسال آن از شما تشکر میکنم.
4- برای تهیه کتابهای بنده هم چون کار نشر و پخش آنها در کشور به عهده ناشر است، باید با ناشر آنها تماس بگیرید. دو کتاب «ادیان ابراهیمی و مسأله پیامبر موعود» (که تألیف بنده است) و «باستان شناسی کتاب مقدس» » (که بنده مترجم آن بوده ام و در سال 1394 به عنوان کتاب سال دانشجویی برگزیده شد) را انتشارات سبزان منتشر کرده است. اگر با ناشر تماس بگیرید، در خصوص نحوه تهیه کتاب، شما را راهنمایی خواهند کرد. آن طور که قبلاً بارها پیش آمده، ظاهراً آدرس شما را میگیرند و با محاسبه قیمت پشت جلد و هزینه پست، آن را برایتان ارسال میکنند. شماره تماس ناشر را در اختیارتان میگذارم:
021-88303572 

۱۵ آذر ۹۵ ، ۱۴:۲۶ شهلا موسوی
سلام آقای کریم‌پور گرامی 
از اینکه از طریق وبلاگتان با آثار ارزشمندتان آشنا شدم از شما ممنونم .و از گزارشها و معرفی کتابهایتان بهره مند شدم 
امیدوارم بزودی کتابها را تهیه و مطالعه کنم .
موفق و پیروز باشید .
پاسخ:
سلام به شما خواهر مهربانم. از کلمات محبت آمیزتان ممنون و سپاسگزارم، و امیدوارم مطالعه تحقیقات بنده بتواند برای خوانندگان گرامی چون شما سودمند باشد.
اگر نکته ای درباره مطالب کتابهای بنده به ذهنتان رسید میتوانید در همین وبلاگ به صورت پیام عمومی یا خصوصی (طبق صلاحدید خود) با بنده در میان بگذارید و من حتماً نقدهای دوستان را به دقت مطالعه و بررسی میکنم. نقد خوب و منصفانه که دارای استحکام علمی باشد، میتواند در ارتقاء سطح علمی کتاب در چاپهای بعدی مفید باشد.
با آرزوی توفیق و سربلندی برای شما
در پناه خداوند باشید.
همکار محترم نوشته های شما به طرز عجیبی من یاد مرحوم پولس انداخت!
پاسخ:
سلام و درود. شما خود را با نام «زاذ» معرفی کرده اید. بنده به یاد نمی آورم که همکاری با این نام داشته باشم.
اما حالا چرا یاد مرحوم پولس؟! پولس به دنبال ترویج یک ایدئولوژی خاص بود آن هم از طریق تلقین و نه از طریق ارائه اسناد علمی. خود همین جمله که فرموده اید «به طرز عجیبی» یاد «مرحوم» پولس افتاده اید، از عجایب است.
موفق باشید.
با عرض سلام 
 از سکوت تاریخ می توان به برخی حقایق پی برد
قرآن کریم در سوره بقره آیات 150-142 و آل عمران آیات 99-96  اهل کتاب یهود و مسیحیان را به حقانیت قبله مسلمانان و حقانیت مکه و مسجد الحرام  آگاه و مطلع معرفی نموده است. و از آنان توقع ایمان و عدم کتمان حقایق را داشته است و با آنها محاجه میکند  که چرا این امر را کتمان میکنید اما در عین حال هیچ گزارشی دیده نشده است که اهل کتاب در زمان نزول قرآن و بعد  از آن در این گفتار حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله را تکذیب نمایند. سکوت متقدمین از اهل کتاب در برابر این محاجه قرآن خود دلیل بر حقانیت کلام الله مجید است.
پاسخ:
با سلام و درود
به طور کلی از یهودیان و مسیحیان عربستان در عصر نزول قرآن هیچ نوشته ای برای ما باقی نمانده است تا از روی آن بتوان تصدیق یا تکذیب آنان نسبت به مدعیات اسلام را معلوم کرد. سخن شما درباره «سکوت تاریخ» زمانی صحیح است که از آنان نوشته های فراوانی میداشتیم و در همه آنها درباره موضوع مورد نظر با سکوت مواجه میشدیم. اما فقدان هر گونه متن مکتوب از آنان، که به دلیل رانده شدن از عربستان یا ناچار بودن به سکوت برای حفظ جان یا دلایل دیگر بوده، نمیتواند ما را به این نتیجه برساند که آنها مدعای اسلام درباره کعبه را قبول داشته اند.
ضمناً شما به قرآن استناد کرده اید. امیدوارم نیاز به توضیح نباشد که قرآن فقط برای باورمندانش یعنی مسلمانان حجیت دارد و دیگران، مدعیات آن را نمیپذیرند.
اما در مورد فاران: همان طور که در این وبلاگ توضیح داده ام، تمام اسناد تاریخی بازمانده از قرون پیش از اسلام و نیز اسناد بعد از اسلام، محل آن را در شبه جزیره سینا، در حد فاصل جنوب فلسطین و شرق مصر معرفی میکنند و در این باره جای هیچ بحثی نیست.
موفق باشید
ممنون از پاسخ جنابعالی 
سخن از حجیت قرآن نیست سخن از موجود بودن چنین متن و ادعائی در طول 1400 سال است متنی که هزار و چهارصد سال است جهان مسیحیت و یهودیت را به چالش کشیده است. خوب آگاهید که اسلام از همان ده های نخست در مرزهای مسیحیت و کشورهای آنان قرار گرفت و اهل کتاب نیز از همان آغاز به ترجمه قرآن و نقض آن روی آورند اما باز هم از اهل کتابی که نه ترس از جان داشتند و نه کمبود قلم و کاغذ در به جا گذاشتن آثارشان، نقضی نسبت به این کلام دیده نشده است. آیا این سکوت معارضان قرآن در طول چندین قرن بعد از نزول آن تا به امروز دلیل روشنی بر حقانیت کلام الله نمی باشد؟(البته بعید نیست که امروزه اهل کتاب به تکذیب این واقعیت بپردازند اما این تکذیب فایده ای ندارد چون سوالی که ایجاد می شود  این است که چرا امروز به فکر تکذیب این واقعیت افتاده اید ولی گذشتگان شما سکوت کردند؟؟؟) آیا از مسیحان معارض با قرآن در طول این 1400 ساله هیچ نوشته ای باقی نمانده است؟ تا بتوان از سکوتشان به این حقیقت رسید؟و اگر نوشته های فراوان در نقض قرآن از آنها موجود است ولی در برابر این سوال قرآن  سکوت کرده اند آیا دلیلی بر حقانیت قرآن موجود نیست!؟؟؟ 
پاسخ:
سلام مجدد. هم یهودیان و هم مسیحیان از همان ابتدای ظهور اسلام تا امروز به نوشتن کتاب و رساله علیه اسلام پرداخته اند و تعداد این کتب و رسالات از حد شمار خارج است. تمام آنها هم مبتنی بر تکذیب دعاوی قرآن و نبوت پیغمبر اسلام میباشند. اینکه شما میگویید 1400 سال است سکوت کرده اند و چیزی نگفته اند و غیره، سخن عجیبی است و نمیدانم از کجا میفرمایید. گفته اید: «ولی در برابر این سوال قرآن سکوت کرده اند»، منظورتان کدام سوال قرآن است. لطفاً مطالب خود را واضح بیان کنید تا دقیقاً منظورتان را متوجه شویم.
ضمناً به نظر میرسد شما دنبال اثبات حقانیت قرآن هستید آنچنان که گویی حقانیت قرآن زیر سوال رفته است. درحالی که اینجا یعنی در این وبلاگ، حقانیت این کتاب بزرگ زیر سوال نرفته و اساساً این مساله، یعنی حقانیت قرآن، موضوع بحث نیست. مطمئناً مسلمانان میتوانند مثل پیروان همه ادیان دیگر، کتاب پیغمبر خود را باور داشته و معتقد به حقانیت آن باشند. موضوع بحث در این وبلاگ، مقایسه و تطبیق گزاره های ادیانی است (مثلاً مدعیات قرآن با آنچه از تاریخ یهودیت و مسیحیت میشناسیم). عرض بنده این است که تصور مسلمانان درباره دلالت فاران بر مکه، و دلالت جملات تورات (تثنیه 31: 2) بر نبوت پیغمبر اسلام، صحیح نیست.
با تشکر از متانت شما در پاسخ
این سخن شما صحیح است که سخن از اثبات حقانیت قرآن نیست
اما بگذارید مقصودم را واضح بیان کنم در ابتدای ورود پیامبر به مدینه در اولین سور مدنی که به مواجهه پیامبر با اهل کتاب اشاره شده است در مساله تغییر قبله که این شبهه که چرا مسلمانان رو به مکه عبادت میکنند به حقانیت کعبه و مسجد الحرام پرداخته شده و قرآن مجید اهل کتاب را آگاه به حقانیت این قبله معرفی نموده بگونه ای که مکه و مسجد الحرام را از آیات واضح وروشن هدایتی خود بر می شمارد و اهل کتاب را آگاه به این حقانیت 
حال سخن این است که مسیحیان و یهودیانی که از آغاز به تکذیب دعاوی پیامبر اسلام و قرآن پرداخته و به گفته حضرتعالی نوشته هایشان از حد شمار خارج است در برار این سخن قرآن که حقانیت قبله مسلمانان و آگاهی اهل کتاب نسبت به آن دلالت می کند و آنها را به چالش کشیده است چه پاسخی داده اند؟ لطفا بیان نمایید تا استفاده کنیم.
پاسخ:
سلام مجدد
در تمام میراث دینی و فرهنگی یهودیت و مسیحیت هیچ گاه اشاره ای به مکه و کعبه نشده و تمام قداستها و احترام مذهبی، صرفاً نثار سرزمین فلسطین و به خصوص شهر اورشلیم و معبد آن شده است. اصولاً یهودیان ساکن بیرون از شبه جزیره عربستان، شهر مکه و خانه کعبه را نمیشناخته اند.
ادعای اسلام مبنی بر اینکه کعبه و مکه قبله اصلی پیروان آیینهای ابراهیمی است فاقد هرگونه مستندات در میراث مذهبی و منظومه عقاید و باورهای یهودیت و مسیحیت است و میدانید که همیشه در مناقشات و مخاصمات، بر عهده فرد مدعی است که ابتدا دلیل بیاورد. وقتی قرآن صرفاً به طرح ادعا میپردازد و دلیلی برای اثبات مدعای خود ارائه نمیدهد، توقع اینکه حالا طرف مقابل به رفع اتهام بپردازد و در رد ادعای قرآن دلیل و مدرک ارائه دهد، توقع بجایی نیست.
یک دلیل دیگر هم این است که قداست اورشلیم برای یهودیان و مسیحیان مشهورتر از آن است که کسی خود را نسبت به آن، بیخبر نشان دهد همچنان که خود پیغمبر هم به سوی مسجدالاقصی نماز میگذارد (که ظاهراً اورشلیم بوده است). به این ترتیب نیازی نبوده که یهودیان و مسیحیان برای اثبات قداست قبله خود و رد قبله های دیگر، دلیل و مدرک ارائه دهند، همچنان که مسلمانان هم هیچ گاه برای رد فرقه هایی که نقاطی غیر از مکه و کعبه را مقدس و قبله دانستند (مانند فرقه حروفیه که قبر فضل الله حروفی در آلنجه را قبله خود میدانند، یا بهائیان که شهرهای عکا و حیفا را قبله میدانند) برهان و استدلال نمی آورند چون میدانند که اعتقاد آنان به قداست این اماکن ناشی از باورهای فرقه ای آنهاست.
اینکه بخواهیم از صرف یک ادعا که در قرآن مطرح شده چیزی خلاف میراث سنتی یهودیت را نتیجه بگیریم صحیح نیست، همچنان که خود مسلمانان هم از ادعاهای کسانی که بعد از پیغمبر آمدند هرگز چیزی خلاف میراث سنتی اسلام را نتیجه نمیگیرند. پذیرفتن ادعا، باید با دلیل و برهان و ارائه مستندات باشد.
نکته دیگر اینکه، قرآن هرگز نگفته است که یهودیان از حقانیت قبله بودن کعبه و مکه آگاه هستند. اگر آیه قرآن (بقره: 144) را به دقت ببینید، دلالت آیه در اینجا مبهم است. ممکن است سخن آیه فقط این باشد که یهودیان از اینکه پیغمبر آخرالزمان دو قبله خواهد داشت و از قبله آنها به سوی قبله ای دیگر روی خواهد گرداند، باخبرند؛ بی آنکه منظورش آگاهی یهودیان از قبله بودن و قداست کعبه باشد (آقای قرائتی در تفسیر نور، همین تفسیر احتمالی را برای آیه آورده است و اطلاع یهودیان از حقانیت کعبه را از آیه نتیجه نگرفته است). این ابهام در آیه نیز خود نکته مهمی است که باید به آن توجه داشته باشید، و صرفاً برداشت شخصی خود را مبنای استدلال قرار ندهید.
با آرزوی توفیق
با سلام و تشکر مجدد
خوب آگاهید که اگر فرقه بهایئت و حروفیه ادعا میکردند که در قرآنِ مسلمانان نسبت به قبله آنها مطلبی گفته شده است و علماء آنان از حقانیت قبله آنها آگاهند بی شک علماء مسلمان در برابر این ادعا موضع میگرفتند و آنها را به محاجه دعوت میکردند که بیایید و در قرآن نشان دهید که کجای قرآن به این مطلب شما اشاره شده است!؟ و خوب می دانید که این دو گروه هرگز چنین ادعاهائی نکرده اند تا مسلمانان پاسخ آنها را بدهند.
پس قیاس شما بین مسلمانان و بهایت با اهل کتاب و مسلمانان قیاس مع الفارق است. زیرا اگر مسلمانان فقط به سمت کعبه نماز می خوانند و دیگر ادعائی نسبت به ذکر شدن این مطلب در کتب آسمانی و آگاهی اهل کتاب نسبت به این حقیقت نمی داشت اهل کتاب حق داشتند سکوت کنند و چیزی نگویند.
اما وقتی قرآن به صراحت فریاد میزند که مسجد الحرام «فیه آیات بینات» یا «هدی للعالمین» و  آگاهی اهل کتاب را نسبت به حقانیت این قبله تشبیه به آگاهی آنان نسبت به فرزندانشان کرده است، دیگر در اینجا سکوت اهل کتاب جائز نیست آنها باید نسبت به این ادعای قرآن جوابگو باشند! که ظاهرا در طول تاریخ هیچ جوابی نسبت به این ادعا نداشته اند!!! و این همان سکوت سوال برانگیز است.
پاسخ:
با سلام دوباره خدمت شما

قرآن هرگز در جایی نگفته است که یهودیان و مسیحیان از قداست کعبه یا قبله بودن آن آگاه هستند. اول ثابت کنید قرآن چنین ادعایی را مطرح کرده، تا بعد برسیم به اینکه آیا باید توقع واکنشی از سوی یهودیان و مسیحیان نسبت به آن را داشته باشیم یا خیر. عباراتی هم که آوردید هیچ کدام دلالتی بر مدعای شما مبنی بر آگاهی اهل کتاب ندارند، و نباید گمان کنید که هر نتیجه ای شما به عنوان یک مسلمان از این عبارات در ذهن خود میگیرید دیگران هم همان نتیجه را میگیرند. دیدید که آقای قرائتی هم که روحانی مسلمان است، در تفسیر آیه قبله، آن نتیجه مورد گمان شما را نگرفته است. چه رسد به غیرمسلمانان. پس میبینید که قیاس بنده، صحیح است و مع الفارق نیست. لذا اهل کتاب حق دارند به قول خودتان «سکوت کنند و چیزی نگویند».
ضمناً آقای قرائتی هم مثل بقیه مفسران معتقد است قرآن میگوید که اهل کتاب، پیغمبر را همچون فرزندان خود میشناسند (بقره: 146)، و این را درباره قبله نگفته است (احتمالاً نظر آقای قرائتی بر این اساس است که لفظ قبله در عربی مونث است و فعل و ضمیر مونث لازم دارد درحالی که ضمیر در فعل یعرفونه مذکر است). که خب یهودیان و مسیحیان هم در دفاعیه های خود از زمان پیدایش اسلام تا امروز، همواره منکر این ادعا یعنی داشتن هرگونه شناختی از پیغمبر بوده اند. انکار آنان نسبت به پیامبر اسلام در خود قرآن ثبت شده است (قرآن، بقره: 89).
اساساً ادعای آگاهی اهل کتاب از قداست و قبله بودن کعبه، هرگز در قرآن مطرح نشده است. با تکیه بر تصورات هم نمیشود دیگران را متهم کرد.
آرزوی توفیق
علیکم السلام و رحمة الله 
قرآن مجید صراحتاً به آگاهی اهل کتاب از حقانیت قبله رسول خاتم صلی الله علیه و آله اشاره نموده است. به آیه زیر توجه نمایید:
قَدْ نَرى‏ تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ (144 بقره)
به تحقیق ما روی گردادن تو را در آسمان می بینیم و به همین جهت تو را به سمتی قبله ای بر میگردانیم که به آن رضایت داری پس روی خود را به جهت مسجد الحرام برگردان و هر کجا بودید پس روی خود را به سمت آن بگردانید و کسانی که به آنها کتاب داده ایم(اهل کتاب) هر آینه می دانند که قطعا آن (تغییر قبله به سمت مسجد الحرام) حق است، که از جانب پروردگارشان نازل شده است و خداوند از آنچه که آنان انجام می دهند (کتمان این حقیقت) غافل نیست.
در سوره آل عمران نیز خداوند متعال بیان نموده که اولین خانه برای عبادت مردم در بکه مبارکه بوده است(مسجد الحرام) و اینکه بکه خود از نشانه های هدایت برای جهانیان است، و بعد به وجود بینات و آیات خود در این بیت و خانه اشاره نموده است و در آیه بعد از آن بدون فاصله به اهل کتاب خطاب کرده که شما ای اهل کتاب چرا به این نشانه ها کفر می روزید در حالی که خدا به انچه که انجام می دهید(کتمان این حقایق) خود شاهد است و خودتان نیز بر حقانیت این مطلب شهادت می دهید و خدا از آنچه که انجام می دهید(کتمان حقایق) غافل نیست. 
إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذی بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَ هُدىً لِلْعالَمینَ (96) فیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ إِبْراهیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمینَ (97) قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ شَهیدٌ عَلى‏ ما تَعْمَلُونَ (98) قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (99) آل عمران
بنابراین قرآن مجید به صراحت به علم اهل کتاب به این حقیقت و کتمان آن از ناحیه اهل کتاب اشاره نموده است.

پاسخ:
باز هم سلام و تحیات
عبارت قرآنی «لیعلمون انّه الحق» (بقره: 144) فقط مدعی آگاهی اهل کتاب از تغییر قبله پیغمبر است و ربطی به خود قبله (که کعبه است یا جای دیگر) ندارد. یعنی آنها میدانند که اقدام پیغمبر در تغییر دادن جهت قبله، حق است. از نظر مسلمانان که پیغمبر اسلام را نبی راستین میدانند، اگر قبله به هر سمت دیگری (مثلاً شرق) گردانده میشد باز هم آن قبله، از این جهت که پیغمبر آن را تعیین کرده، حق محسوب میشد و مسلمانان موظف بودند به سمت آن نماز بخوانند. در واقع آیه قرآن، ناظربه «اقدام» پیغمبر است نه آگاهی اهل کتاب از حقانیت کعبه.
 آیات 96 تا 99 سوره آل عمران هم فقط درباره آنچه خود قرآن «آیات بینات» خوانده، طرح ادعا کرده است. قرآن گفته در مسجدالحرام، آیات بینات هست که یکی از آنها «مقام ابراهیم» است. بعد هم اهل کتاب را به دلیل کفر ورزیدن به این آیات بینات، کوهش کرده است.
هیچ کدام از موارد فوق ربطی به ادعای آگاهی اهل کتاب از حقانیت کعبه ندارد. ضمناً قرآن برای هیچ کدام این مطالب، مستنداتی ارائه نکرده است.
اعلیکم السلام و رحمة الله وبرکاته
اهل کتابی که به حقانیت رسالت رسول خاتم صلی الله علیه و آله ایمان نیاورده اند چگونه می توانند به حقانیت تغییر قبله ایشان باور داشته باشند!؟(زیرا شما فرمودید: یعنی آنها میدانند که اقدام پیغمبر در تغییر دادن جهت قبله، حق است.)
اما این سخن که مسلمانان موظف بوده اند که به هر سمتی که خداوند آنان امر کنند آن را راستین دانسته و عمل کنند و حق محسوب می شده است، از محل بحث ما خارج است. 
 بنابراین چنانچه حضرتعالی نیز فرمودید آیه 144 سوره مبارکه بقره به اقدام الهی پیامبر صلی الله علیه و آله اشاره می نماید.
علاوه بر آنکه این آیه شریفه به صراحت به آگاهی اهل کتاب از حقانیت و الهی بودن این امر اشاره نموده است و در سوره آل عمران نیز از کفر این حقیقت در برابر نشانه های الهی موجود در مکه برای اهل کتاب که بر آن حقانیت آن شهید بوده اند، به شدت مذمت شده است.

پاسخ:
سلام مجدد
فرمودید «اهل کتابی که به نبوت پیغمبر ایمان ندارند چگونه میتوانند به حقانیت تغییر قبله ایمان داشته باشند؟». توجه دارید که قرآن نگفته آنان به حقانیت تغییر قبله «ایمان» دارند، بلکه گفته به آن «آگاهی» دارند؛ همان طور که جاهای دیگر هم گفته که آنان به نبوت پیغمبر آگاهی دارند. اینجا سخن از ایمان نیست بلکه سخن از آگاهی است. یعنی آنها آگاهند اما ایمان نمی آورند. پس اشکال شما وارد نمیباشد.
آن عرض بنده درباره حق محسوب شدن هر قبله ای که پیغمبر تعیین کند، از محل بحث ما خارج نیست. اینکه در تصور شما فقط قبله بودن کعبه اهمیت دارد، دلیل نمیشود که برای دیگران هم فقط همین قبله مهم باشد. نگاه بنده به این مسأله، کلی تر از نگاه شماست.
اما در مورد آیاتی که از سوره آل عمران نقل کردید: آن آیات هیچ دلالتی بر «شهید» بودن اهل کتاب درباره «آیات بیّنات» موجود در کعبه ندارد. فقط ادعای آگاهی و کتمان آنها از این آیات را - طبق معمول بدون سند- مطرح کرده است و بعد هم این کفر ادعایی را مورد مذمّت قرار داده است. بدیهی است که این نحوه استدلال، حجیّتی برای کسی ندارد. هم ادعای وجود آیات بینات و هم ادعای آگاهی اهل کتاب و هم اتهام کفر ورزیدن به آنان، همگی فاقد پشتوانه هستند. البته برای مسلمانان، عقیده به وحی بودن این سخنان، پشتوانه کافی برای پذیرفتن آن است اما برای پژوهشگر بیطرف که هیچ ادعایی را بی دلیل قبول نمیکند، چنین نیست. مثل اینکه من ادعا کنم که شما میدانید سخن من حق است اما به آن کفر می ورزید. بعد بی آنکه برای سخن خود دلیلی بیاورم شما را نکوهش کنم.
موفق باشید
علیکم السلام و رحمة الله و برکاته
نکته اول: قرآن مجید نفرموده است:«وَ إِنَّ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَیَعْلَمُونَه» تا سخن شما صحیح باشد(یعنی اهل کتاب فقط به این تغییر قبله علم داشته اند) بلکه قرآن مجید فرموده است «لیعلمون انه الحق» یعنی آنها به حقانیت این کار پیامبر صلی الله علیه و آله علم و یقین دارند.(بله ایمان نداشتند و تنها علم به حقانیت آن داشتند) خوب است به برگشت ضمیر و واژه «انه الحق» توجه شود.
نکته دوم: اگر به هر تفسیری از تفاسیر مراجعه شود معنای مذکور واضح و روشن خواهد شد.
نکته سوم: عبارت «من ربهم» بر این مطلب دلالت می کند که آنها به الهی بودن این تغییر آگاه بوده اند. و قطعا برای یهود زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این آگاهی از طریق مکتوباتشان بوده است.
نکته چهارم: همان گونه که گفته شد و شما نیز تایید فرمودید اهل کتاب از آغاز تا کنون پیرامون نقض ادعاهای پیامبر صلی الله علیه و آله مطلب بسیار نوشته اند ولی این ادعای مذکور را نقض نکرده اند. چرا؟ 
نکته پنجم: اگر کسی گفت که سخن من حق است و تو کفر می روزی و ما را نکوهش نمود در حالی که در واقع اینگونه نباشد و انسان کفر به حق ندارد حداقل کاری که عقل و عاقلانه به آن حکم می کنند این است که در برابر این ادعا انسان خود را تبرئه کرده و حقیقت را بگوید.
در خصوص تغییر قبله و علم اهل کتاب به حقانیت آن و نکوهش اهل کتاب  توسط  قرآن و پیامبر صلی الله علیه و اله آنها هیچ پاسخی نداده اند. این در حالی است که در موارد دیگر سخنان قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله موضع گرفته اند. ولی در این خصوص هیچ موضع گیری و حتی تبرئه خودشان از این سخان از ناحیه آنان دیده نشده است.
پاسخ:
باز هم سلام و درود بر شما و رحمت و برکات خداوند
نکته اول: همان طور که از ظاهر آیه روشن است، قرآن گفته که اهل کتاب، از حقانیت اقدام پیامبر در تغییر قبله آگاهند. هیچ چیز بیشتری از این آیه حاصل نمیشود. برگشت ضمیر و واژه «انّه الحق» اقدام پیغمبر برای تغییر قبله است. نه خود قبله. یعنی اقدام پیامبر اگر شامل تغییر قبله به جای دیگری غیر از کعبه هم بود، باز حق بود. این آیه، لزوماً دلالت بر حقانیت کعبه ندارد.
نکته دوم:فرمودید به هر تفسیری از تفاسیر مراجعه شود، معنای مذکور واضح و روشن خواهد شد. مثلاً چطور است به تفسیر نور آقای قرائتی مراجعه کنیم؟! ایشان میگوید: «اهل کتاب و یهود با آنکه حقانیت این تغییر را میدانستند و قبلاً در کتابهایشان خوانده بودند که پیامبر اسلام به سوی دو قبله نماز میگزارد، اما این حقیقت را کتمان میکردند». اینجا شما به وضوح میبینید که آقای قرائتی، آگاهی اهل کتاب به «تغییر قبله» و «دوتا بودن قبله های پیامبر» را از آیه نتیجه میگیرد، نه آگاهی از حقانیت کعبه را. ضمناً این بخش از سخن ایشان که «و در کتابهایشان خوانده بودند که...» در آیه قرآن وجود ندارد و خود ایشان هم برای آن هیچ سندی ارائه نداده است.
نکته سوم: عبارت «من ربّهم» همان طور که گفتید، این ادعا را مطرح میکند که اهل کتاب به الهی بودن این تغییر آگاه بوده اند (و این همان است که تا اینجا بارها تکرار کرده ایم) و نمیگوید که آنها به حقانیت کعبه آگاه بوده اند. فرموده اید: «و قطعاً برای یهود زمان پیامبر اکرم، این آگاهی از طریق مکتوباتشان بوده است». نمیدانم شما این سخن را تحت چه عنوان بیان کرده اید؟ اگر منظورتان ارائه یک جنبه احتمالی برای ادعای قرآن است (یعنی این احتمال را مطرح کنیم که ادعای قرآن ناظر به آگاهی آنان از طریق مکتوبات است) این قابل پذیرش نیست چون ممکن است ادعای قرآن ناشی از این باشد که آنان با دلایل عقلی و وجدانی یا دیدن معجزات پیامبر به حقانیت او پی برده اند. و نمیتوان چنین نتیجه گرفت که آگاهی آنها لزوماً از طریق دلایل نقلی بوده است. کلمه «قطعاً» را نمیدانم شما از کجا به این راحتی استفاده کرده اید. پی بردن به حقانیت یک چیز، لزوماً همیشه از طریق دلایل «نقلی» نیست. گاهی بر اساس دلایل عقلی و یا اخلاقی و یا عرفانی و یا فلسفی و یا دیدن معجزات به حقانیت افراد پی میبرند، همان طور که در قرآن میخوانید که جادوگران فرعون که ابتدا منکر موسی بودند با دیدن معجزه او به حقانیتش پی بردند (و در مورد بسیاری پیامبران، طبق ادعای روایات دینی، چنین بوده است یعنی برهان و دلیل حقانیت آنها، معجزاتشان بوده است). پس نمیتوان گفت که ادعای قرآن، لزوماً  ناظر به دلایل نقلی و مکتوبات است و نظر شما در این باره، قابل پذیرش نیست.
نکته چهارم: شما از کجا میفرمایید اهل کتاب این ادعای مذکور را نقض نکرده اند؟ اولاً شما هنوز ثابت نکرده اید قرآن اساساً چنین ادعایی را مطرح کرده است. هیچ کدام از دلایل شما برای نسبت دادن چنین ادعایی به قرآن، قانع کننده نیست. من که از هیچ کدام آیات نمیتوانم چنین نتیجه ای بگیرم و مسلماً بسیاری از پژوهشگران دیگر هم این نتیجه را نمیگیرند. دیدید که آقای قرائتی هم چنین نتیجه ای را نگرفته است. بعد هم بلافاصله از این ادعایی که خود به قرآن منتسب کرده اید، این پرسش را طرح کرده اید که چرا اهل کتاب تا به حال به آن پاسخ نداده اند. بنده قبلاً به شما تذکر دادم که تصورات را نمیتوان مبنای متهم کردن دیگران قرار داد. شما اول ثابت کنید قرآن چنین ادعایی کرده، تا بعد برسیم به نقض آن. تازه بعد از اینکه درستی انتساب این ادعا به قرآن را ثابت کنید، نوبت میرسد به تحقیق و جستجو در نوشته های اهل کتاب که ببینیم چنین ادعایی را نقض کرده اند یا خیر. شما زمانی میتوانید مدعی شوید که اهل کتاب این ادعا را نقض کرده اند که خودتان تمام نوشته های آنان را مطالعه کرده باشید. آیا این کار را کرده اید؟! حود بنده، تا کنون فقط بعضی از نوشته های آنان را خوانده ام نه همه آنها را، و به همین دلیل نمیتوانم سخن شما مبنی بر اینکه آنها این ادعا را (به فرض وجود) نقض نکرده اند، بپذیرم. فراموش نکنید که عمده آثار و نوشته های یهودیان و مسیحیان به زبانهای متداول خودشان یعنی عبری یا سریانی یا لاتین یا یونانی است و ما نه این زبانها را میدانیم و نه به آن آثار و نوشته ها دسترسی داریم. آشنایی ما با آثار و نوشته های اهل کتاب، صرفنظر از معدودی آثار که خودشان به زبانهای مأنوس ما یعنی فارسی و عربی نوشته اند، غالباً از طریق ترجمه های فارسی و عربی است که فقط شامل بخش کوچکی از نوشته های ایشان است. بسیاری ازکتابهای آنان، هنوز حتی به زبان انگلیسی و سایر زبانهای اروپایی هم ترجمه نشده، و آن مقدار هم که شده، به دلیل محدودیتهایی مثل سانسور و غیره در اختیار ما نیست. هرچه زمان میگذرد، مقدار بیشتری از نوشته های آنان کشف یا ترجمه میشود و در اختیار ما قرار میگیرد و گاه حتی مطالب جدید و ناگفته ای در آنها می یابیم که تا به حال از آنها اطلاع نداشته ایم. لذا ما احاطه چندانی به محتوای نوشته های آنان نداریم و بنابراین، صلاحیت اظهارنظر درباره اینکه آنها از قرنها پیش تا امروز درباره چه موضوعاتی مطلب نوشته یا ننوشته اند، را هم نخواهیم داشت. مراقب باشیم مبادا اتهاماتی که به اهل کتاب میزنیم، ناشی از بی اطلاعی خودمان از نوشته های آنان باشد.
نکته پنجم: مسلماً زمانی باید از کسی توقع نقض یک ادعا را داشت که آن ادعا رسماً مطرح شده باشد. وقتی چنین ادعایی اساساً مطرح نشده توقع نقض هم بیجا خواهد بود.
در اینجا من نکته ششم را هم به نکات شما اضافه میکنم: کتاب اصلی و رسمی یهودیان و مسیحیان، تورات و انجیل است، یعنی همان دو کتاب منتسب به موسی و عیسی که با تعدادی کتابها و رسالات مقدس دیگر، مجموعه ای تحت عنوان «کتاب مقدس» (Bible) را تشکیل میدهند. در این کتاب، که نسخه های قدیمی آن را از قرنها پیش از اسلام به زبانهای مختلف در اختیار داریم، تنها یک قبله به رسمیت شناخته شده و آن، معبد مقدس اورشلیم است، همان جایی که مدتی قبله پیامبر اسلام هم بوده است. در این کتاب، از قبله دیگری سخن به میان نیامده است و هرکس عقیده یا آگاهی به قبله ای غیر از آن را به اهل کتاب نسبت دهد، خلاف نص صریح کتاب مقدس ایشان سخن گفته است. وقتی این مطلب به طور واضح و آشکار در کتاب مقدس ایشان وجود دارد، نمیدانم چرا باید توقع داشته باشیم آنان در برابر ادعاهای مغایر با آن، حتماً به طور رسمی موضع گیری کنند. موضع اهل کتاب در برابر ادعای قبله بودن هر جایی غیر از اورشلیم، همان موضع رسمی کتاب مقدس ایشان است و با وجود این مطلب واضح در کتاب مقدس، نیازی به اعلام موضع از سوی آنها نیست. نمیدانم چرا شما توقع دارید هر کس در برابر هر ادعایی که خلاف عقاید و باورهایش باشد حتماً باید موضع بگیرد و به رد و نقض آن بپردازد. شاید شما تصور میکنید ادعای قداست یا قبله بودن کعبه، به همان اندازه که برای خود مسلمانان مهم است برای دیگران هم مهم است و باید آنها را به واکنش وادارد. برای بسیاری از ادعاهای اسلام و سایر ادیان و فرقه هایی که قبل و بعد از اسلام ظهور کرده اند هیچ واکنشی از سوی اهل کتاب نمیبینیم، و البته دلیلش این نیست که آنها این ادعاها را قبول داشته و عمداً سکوت مرموزی اختیار کرده اند؛ بلکه به این دلیل که این ادعاهای بی دلیل اصلاً اهمیتی برای آنان نداشته است. معبد اورشلیم از جهت قداست و عظمت شأن، چنان فکر و ذهن اهل کتاب را پر کرده بود که برای قبله های ادعایی دیگر محلی از اعراب قائل نبوده اند تا برای واکنش و رد آنها وقت بگذارند. مثلاً ممکن است هرچه در نوشته های یهودیان و مسیحیان جستجو کنید، برای شهر آلنجه (قبله حروفیان) و شهرهای عکا و حیفا (شهرهای مقدس بهائیان) و شهر بنارس (شهر مقدس هندوها) هم رد و نقضی پیدا نکنید. و این سکوت، دلیل بر این نیست که آنان ادعای این ادیان را درباره شهرهای مقدس مذکور میپذیرند، بلکه دلیلش بی اهمیت بودن این ادعاها برای آنان است. خودتان در پستهای قبلی درباره ادعایی که به قرآن نسبت دادید، از عبارت «قرآن فریاد میزند که...» استفاده کردید. به همین ترتیب، به وضوح میتوانید ببینید که تمام کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان، «فریاد میزند که» فقط اورشلیم قبله نسل مقدس ابراهیم است، و قداست اورشلیم تمام فضای کتاب مقدس و سایر مکتوبات یهودیان و مسیحیان را پر کرده است. در برابر این فریاد بلند، سایر صداها ضعیفتر از آن هستند که حتی به گوش برسند.
با آرزوی توفیقات برای شما
دوست عزیز، استاد گرامی! بنده اینرا میدانستم که در گذشته عربستان صرفاً اشاره به شبه جزیره کنونی عربستان نیست و بخش هایی از فلسطین، اردن و.. را نیز شامل میشده است!

در ضمن مستندات بنده از تورات و کتاب مقدس نیز عقیده شخصی اینجانب نیست! بلکه دلایل محکم  بنده از سندی است که شما به جستجوی حقیقت در مورد یک گزاره آن هستید! یعنی فارانی که تورات از ان سخن می گوید!...

 کافی است شما یکبار دیگر متن خود را مطالعه فرمائید:«...تنها جایی که در تاریخ واقعاً به عنوان فاران شناخته شده، همان منطقه کوچک بیابانی واقع در جنوب فلسطین و شمال شرقی شبه جزیره سینا است...»

اگر فاران، سرزمینی که به گفته تورات اسماعیل در آن زندگی میکرد در شبه جزیره سینا قرار دارد(طبق ادعای شما و نقشه های جدید کتاب مقدس و تورات) و سینا هم جزء عربستان سنگی بوده است!(طبق ادعای شما)

 چه احتیاجی بود که پولس فاران را نماینده(جانشین) کوه سینا بخواند ؟؟

 و اگر هر دو ناحیه در یک مکان مشخص قرار داشتند!!! چرا پولس نامی از یک منطقه را می افزاید!؟

هاجر نماینده کوه سینا است در عربستان( ر.ک کتاب مقدس -رساله ی پولس رسول به غلاطیان فصل 4 بند 25)

میتوانست نامی از عربستان نیاورد این گفته نشان از آن است که این دو ناحیه(سینا و فاران) در دو منطقه ی جداگانه قرار دارند نه در یک مکان و ربطی هم به عربستان سنگی به قول شما یا حوزه تمدنی پترا و نبطی ها ندارد..سفسطه نکنید

در ثانی شما فرموده اید :«.. آنچه -- درباره ورود نسل اسماعیل به شبه جزیره عربستان فرمودید فقط از روایات عربی به دست می آید و در خارج از روایات عربی هیچ سند و دلیلی برای آن نیست. تمام روایات غیر عربی (یعنی روایات یهودی) محل سکونت اسماعیل و اسماعیلیان را در خارج از شبه جزیره عربستان و در بخشهای شمال غربی آن به خصوص در حد فاصل جنوب فلسطین تا مصر میدانند»

سخن تورات در مورد اسماعیل :

«و خدا با اسماعیل بود و او در بیابانِ فاران بزرگ شده، در تیراندازی ماهر گشت»(تکوین 21/21 )

و اما سخن تورات در مورد اسماعیلیان(فرزندان اسماعیل) :

«فرزندان‌ اسماعیل‌ در سرزمینی بین ‌حویله‌ و شور، در مشرق ‌مصر، در راه‌ آشور زندگی می‌کردند و از فرزندان‌ دیگر ابراهیم‌ جدا بودند.»(پیدایش(تکوین)18/25) 

نکته اول: اینجا هم بر تفاوت و جدایی مکان زندگی اسماعیلیان از دیگر فرزندان ابراهیم ع تاکید دارد! 

 نکته دوم: شور اشاره به سرحد و مرزهای جنوبی عراق(آشور قدیم) یعنی شمالی ترین نقطه ی شبه جزیره عربستان است.

نکته سوم: حویله کجاست؟

خود تورات در سفر تکوین فصل 10 بند26 تا 29 به حویله اشاره کرده و میگوید:«پسران ‌یقطان ‌عبارت ‌بودند از: الموداد، شالف‌، حضرموت‌، یارح‌،  هدورام‌، اوزال‌، دِقلَه‌،  عوبال‌، ابیمائیل‌، شِبا(سباء)، اوفیر، حویله ‌و یوباب‌» 
 

یقطان همان قحطان است. قحطانیان عرب جنوبی ‏اند که ساکن عربستان جنوبى به خصوص یمن بوده و به قولى قسمتى از ایشان به شمال عربستان مهاجرت کردند (مثل اوس و خزرج) ....
 

یاقوت حموی در معجم البلدان در مورد اوزال چنین نوشته است:نام قدیم صنعا (در یمن)، ازال بوده است! 
 

نام حضرموت هم که بسیار آشناست نام ناحیه ای بس معروف در یمن است! و همچنین سباء نیز نام حکومت باستانی مشهوری در سرزمین یمن بوده است! 
 
دکتر محمّد بیّومى مهران استاد دانشگاه اسکندریه‏ میگوید: «حویله» همان «خولان» است و خولائیان، قبیله‏اى یمنى بوده ‏اند که در بلندى‏ هاى یمن در همسایگى حجاز مى‏ زیسته ‏اند...

پس نتیجه می گیریم که حویله هم اشاره به منطقه ای در یمن و جنوب عربستان است.


پس به گفته تورات اسماعیلیان در شبه جزیره عربستان از جنوب تا شمال و نواحی مرکزی آن زندگی میکردند و پراکنده بودند، پر بیراه نیست که فاران اشاره شده در تورات منطقه ای در شبه جزیره عربستان باشد که مشهور ترین شهر و مرکز آن در گذشته نیز مکه نامیده میشده است...
پاسخ:
با سلام خدمت شما دوست گرامی. خوشحالم که پیگیر موضوع مورد بحث هستید. امیدوارم گفتگوی بیشتر، به روشن شدن ابهامات کمک کند. و البته گفتگو برای ثمربخش بودن، باید دقیق و مستند باشد.
اولاً شما ضمن اشاره به عرض بنده درباره موقعیت فاران، فرموده اید: «طبق ادعای شما و نقشه های جدید کتاب مقدس و تورات»، آنچنان که گویی این موضوع چیزی است که در زمانهای گذشته وجود نداشته و ادعای جدیدی است که در زمانهای اخیر مطرح شده است!! درحالی که هم خود تورات و هم تمام اسناد تاریخی غیراسلامی و حتی اسلامی، که در کتاب خود فهرست آنها را آورده ام و تعدادی را هم در همین وبلاگ نام برده ام، فاران را دقیقاً در همان موقعیتی که عرض کردم معرفی کرده اند. مثلاً بطلمیوس جغرافیدان یونانی در قرن دوم میلادی، پانصد سال پیش از اسلام، در نقشه توصیفی خود (که بسیاری از نقشه های جغرافیایی در قون بعد، از روی نقشه توصیفی او تهیه شده اند) موقعیت فاران را دقیقاً در شمال شرقی و مرکز شبه جزیره سینا معرفی کرده است. بنابراین ما علاوه بر خود تورات، لااقل از پانصد سال پیش از اسلام نقشه در دست داریم که فاران را در همان مکان نشان میدهد. متاسفانه شما این نکته را که برای موقعیت فاران اسناد تاریخی از قرنها پیش از اسلام وجود دارد، و حتی اسناد از خود جغرافیدانان مسلمان وجود دارد، نادیده گرفته اید و مدام از عبارت «طبق ادعای شما» استفاده میکنید که همین طرز برخورد، از ارزش علمی نوشته شما می کاهد. جای دیگر گفته اید: «سفسطه نکنید». دوست عزیز، اگر دلایل علمی دارید، بیاورید اما با این عبارات، دیگران را متهم نکنید. چون این طرز رفتار، به خصوص اگر آشکارا ناصحیح باشد، سبب بی ارزش شدن سخنان شما در نظر دیگران میشود.
ثانیاً، نمیدانم از کجا این تصور در ذهن شما پیدا شده که پولس، فاران را نماینده یا جانشین کوه سینا بخواند؟ اگر در نامه پولس به غلاطیان دقت کنید، میبینید که چنین چیزی در آن وجود ندارد. عین عبارت نامه پولس به غلاطیان این است: «زیرا مکتوب است ابراهیم را دو پسر بود، یکی از کنیز و دیگری از آزاد. لیکن پسر کنیز، به حسب جسم تولد یافت و پسر آزاد به حسب وعده. و این امور به طور مَثَل گفته شد زیرا که این دو زن، دو عهد میباشند، یکی از کوه سینا برای بندگی میزاید و آن هاجر است. زیرا که هاجر کوه سیناست در عرب، و مطابق است با اورشلیمی که موجود است، زیرا با فرزندانش در بندگی است. لیکن اورشلیم بالا آزاد است که مادر همه ماست». همان طور که میبینید، در اینجا گفته نشده که فاران جانشین یا نماینده کوه سینا باشد. اصلاً اینجا سخنی از فاران در میان نیست؛ بلکه سخن از هاجر است، و مقایسه هاجر و ساره (دو همسر ابراهیم) با کوه سینا و اورشلیم، و تمثیل آن دو از دو عهد که بین خدا و بشر بسته شده است: عهد بندگی و عهد آزادی (نجات و رستگاری). اگر جملات پولس را به طور کامل بخوانید، متوجه خواهید شد که هیچ ارتباطی با سرزمین فاران ندارد. نام عربستان هم برای بیان موقعیت کوه سینا استفاده شده «زیرا که هاجر، کوه سیناست در عرب» (ترجمه روانتر: زیرا هاجر، همان کوه سینا در عربستان است؛ یعنی همان کوه سینایی است که در عربستان واقع شده است). ضمناً برای عبارت اصلی یونانی نامه پولس به غلاطیان، قرائت دیگری هم ارائه شده که دقیقتر است و این مفهوم را از آن بیرون میکشد که کوه سینا و اورشلیم و قطب شمال، هر سه در امتداد یکدیگر قرار دارند (برای توضیحات بیشتر در این باره، به مقدمه بنده بر کتاب باستان شناسی کتاب مقدس، اثر پروفسور فینکلشتاین مراجعه کنید). در این قرائت جدید نیز ارتباطی با فاران وجود ندارد. وقتی میبینیم که پولس اشاره ای به فاران نکرده، این پرسش شما که: «
و اگر هر دو ناحیه در یک مکان مشخص قرار داشتند!!! چرا پولس نامی از یک منطقه را می افزاید!؟» دیگر جایی برای طرح ندارد. برای اینکه بعد از این مطالب خود را دقیقتر مطرح کنید، کمی درباره نظریات مربوط به موقعیت کوه سینا و بحثهایی که در این باره بین دانشمندان درگرفته، تحقیق کنید. مجموعه ای از این بحثها را بنده در مقدمه خود بر کتاب پروفسور فینکلشتاین آورده ام (بیش از سی صفحه مطلب) که اگر مطالعه بفرمایید بسیاری چیزها بر شما روشن خواهد شد، و اتفاقاً بخش نهایی آن، بحث درباره مفهوم همین عبارات نامه پولس است.
ثالثاً، در مورد منطقه سکونت نسل اسماعیل، این جمله را از تورات نقل کرده اید: «فرزندان‌ اسماعیل‌ در سرزمینی بین ‌حویله‌ و شور، در مشرق ‌مصر، در راه‌ آشور زندگی می‌کردند و از فرزندان‌ دیگر ابراهیم‌ جدا بودند». خوشحال میشوم اگر بدانم ترجمه فارسی تورات که مورد استفاده شما بوده، کدام است؟ در ترجمه فارسی رسمی که از حدود سال 1900 میلادی منتشر شده و هنوز به عنوان ترجمه ای خوب تا کنون رایج است، این طور گفته شده: «و ایشان از حویله تا شور، که مقابل مصر به سمت آشور واقع است، ساکن شدند. و نصیب او در مقابل همه برادرانش افتاد». در ترجمه فاضلخانی که تا امروز از بهترین ترجمه های تورات از اصل عبری به فارسی است، گفته شده: «و ایشان از حویلاه تا شور که هنگام رفتنت به آشور در برابر مصر است ساکن بودند و مسکن او در حضور تمامی برادرانش افتاد». اگر شما ترجمه های انگلیسی را ببینید، متوجه میشوید که آنها هم با ترجمه فاضلخانی هماهنگ هستند. پس تا اینجا معلوم میشود که خود تورات، شور را «در مسیر بین مصر تا آشور» میداند. در تورات گفته نشده که این مسیر، به سمت جنوب امپراتوری آشور است یا شمال آن، و به هر حال، این منطقه در خارج از شبه جزیره عربستان است. اما در مورد حویله، این صحیح است که نام آن در کنار نام اوفیر و شبا و احتمالاً اوزال، نام سرزمینهای جنوبی شبه جزیره عربستان آمده است، اما فراموش نکنیم که حویله را منطقه ای در شمالشرق عربستان (نزدیک بحرین) و چند جای دیگر هم دانسته اند، و اینکه حویله مورد اشاره در پیدایش 25: 18 منطقه اطراف یمن باشد به هیچ وجه بر ما مسلم نیست. توجه داشته باشید که تورات، دو حویله را معرفی میکند: یکی حویله پسر کوش (10: 7) و دیگری، حویله پسر یقطان (10: 29). شما در اینجا حویله مورد اشاره در پیدایش 25: 18 را همان حویله پسر یقطان دانسته اید. میشود بفرمایید از کجا دانسته اید که آن حویله، همین حویله پسر یقطان است و حویله پسر کوش نیست؟! باز هم حویله های دیگر: در تورات (پیدایش 2: 11) اشاره شده که در باغ عدن (همان باغی که آدم و حوا ابتدا در آن ساکن بودند و سپس از آن رانده شدند)، نهر فیشون که تعیین کننده یکی از چهار جانب باغ بوده، از حویله میگذشته است که طلای مرغوب دارد؛ با توجه به اینکه دو نهر جانبی دیگر در عدن یعنی حدقل و فرات، در شرق آشور و غرب بین النهرین قرار داشته اند، احتمال اینکه نهر فیشون از حویله در یمن گذشته باشد بسیار بعید است؛ در واقع، جغرافیای باغ عدن، منطقه ای است در بین النهرین و نه شبه جزیره عربستان. همچنان که در اسناد آشوری و بابلی، از باغی به نام ادنا (عدن؟) در بین رودهای دجله و فرات نام برده شده است. باز در همین عهد عتیق، اشاره دیگری هم به حویله اشاره شده است: در کتاب اول سموئیل 15: 7، گفته شده که شائول (پادشاه بنی اسرائیل) با عمالقه که در سرزمین حویله ساکن بودند جنگید؛ و با توجه به فاصله بسیار زیاد قلمرو شائول (فلسطین) تا یمن، بسیار بعید است که این حویله در نزدیکی یمن در جنوب عربستان بوده باشد. در واقع، نظر شما مبنی بر اینکه حویله مورد اشاره در پیدایش 25: 18 از نام همان حویله پسر یقطان گرفته شده و دلالت بر منطقه ای در جنوب عربستان داشته باشد (مانند خود ادعای یکی بودن یقطان و قحطان) هیچ قطعیتی ندارد و آنچه از کتاب مقدس استنباط میشود ظاهراً برخلاف آن است. مگر آنکه بتوانید دلایل قانع کننده ای بر این ادعا ارائه دهید.
ضمناً حتی اگر هم حویله در اطراف یمن باشد،باز هیچ کدام اینها دلالتی بر تطابق فاران با مکه و یا حجاز ندارد. تورات میگوید اسماعیل در فاران ساکن شد (و خودش هم بعداً محدوده آن را در جنوب فلسطین معرفی میکند) و سپس میگوید فرزندان او در منطقه وسیعی از حویله تا شور (طبق ادعای شما، فرضاً از یمن تا بین النهرین) ساکن شدند؛ این هیچ دلالتی ندارد که خود فاران هم سرزمینی در همان محدوده باشد، ضمن اینکه
نه موقعیت شور و نه موقعیت حویله، هیچ کدام بر ما معلوم نیست. درباره سخنی که از آن استاد دانشگاه اسکندریه نقل کردید هم باید بگویم که نظر ایشان مبنی بر یکی بودن «حویله» و «خولان» صرفاً یک حدس است که سندی در اثبات آن ارائه نشده است، و البته از این حدسهای بی پشتوانه، فراوان میتوان مطرح کرد. مانند اینکه من بگویم نام حویله، همان روستای حویله در خوزستان ایران است (نگاه کنید به واژه حویله در سایت ویکیپدیای فارسی)، و از شما انتظار داشته باشم این نظر مرا بی هیچ دلیلی قبول کنید.
در واقع در تورات، هیچ اشاره ای وجود ندارد که قرار داشتن فاران در شبه جزیره عربستان را بتوان از آن نتیجه گرفت؛ بلکه برعکس، نوع معرفی تورات از فاران (که آن را مجاور فلسطین معرفی کرده) مؤید این است که فاران تورات که اسماعیل در آن ساکن شد و مادرش در آنجا برایش زنی از مصر گرفت، همان فاران بطلمیوس است که در جنوب فلسطین و شرق مصر یعنی در شبه جزیره سینا قرار داشته است.
برای اطلاعات بیشتر، پیشنهاد میکنم نگاهی به گزینه های پیشنهادی ویکیپدیای انگلیسی برای منطقه حویله، بیندازید:
https://en.wikipedia.org/wiki/Havilah
برای سهولت، متن انگلیسی را در اینجا می آورم:

Possible location

The region in Genesis is usually associated with either the Arabian Peninsula or north-west Yemen, but in the work associated with the Garden of Eden by Juris Zarins, the Hijaz mountains appear to satisfactorily meet the description. The Hejaz includes both the Cradle of Gold at Mahd adh Dhahab and a possible source of the Pishon River — a biblical name that has been speculated to refer to a now dried-out river formerly flowing 600 miles (970 km) northeast to the Persian Gulf via the Wadi Al-Batin system. Archaeological research led by Farouk El-Baz of Boston University indicates that the river system, now prospectively known as the Kuwait River, was active 2500–3000 BC.[2]

The Adal region located in East Africa, and its port city Zaila is believed to take its name from Havilah.[3][4] Benjamin Tudela, the twelfth century Jewish traveler, claims the land of Havilah is confined by Al-Habash on the west. Local traditions also assert Furra, a queen of the Havilah Gadire clan ruled in East Africa.[5][6]

Augustus Henry Keane believed that the land of Havilah was centered on Great Zimbabwe and was roughly contemporaneous with what was then Southern Rhodesia.[7] Havilah Camp was the name of the base camp of a group of British archaeologists who studied the Great Zimbabwe ruins from 1902-04, although in the end they rejected any Biblical connection with the settlement.[8]

برایتان آرزوی توفیق دارم

۱۴ تیر ۹۸ ، ۱۳:۳۵ احمدعلی شیخ
سلام آقای کریم پور عزیز....من میخواستم درباره عربستان قبل از اسلام یه چندتا کتاب علمی(ترجیحا استفاده از منابع غیر اسلامی)بهم معرفی کنین(هم دسته اول هم تحقیقی).....یه سوال دیگه:توی کامنتا یه جا گفتین رساله برنابا .آیا این رساله جدا از انجیله؟آیا ترجمه شده؟جعلیه؟؟؟
پاسخ:
سلام برادر گرامی. درباره عربستان قبل از اسلام، تا امروز بهترین کار در زبان عربی، کتاب المفصّل فی تاریخ العرب قبل الإسلام است که مال آقای دکتر جواد علی است و چاپ بغداد است، و فایل متن عربی آن در اینترنت موجود است. این کتاب چند سال قبل به فارسی هم ترجمه شد که ظاهراً ترجمه چندان خوبی نبود و در سایتها، اشکالات و انتقادات فراوان به آن شد. در زبان انگلیسی هم کتابهای خوب درباره عربستان قبل از اسلام داریم، من دو سه تا را میشناسم که یکی از مهمترین و بهترین آنها در زبان انگلیسی، کتابی است از یان رتسو (Jan Retso) به نام «اعراب در روزگار باستان» (The Arabs in Antiquity)  که انتشارات راتلج کورزن منتشر کرده و فایلش در اینترنت موجود است. کتاب دیگر، از رابرت هویلند (Robert Hoyland) است با عنوان «عربستان و اعراب» (Arabia and the Arabs).
کتابهای دیگری هم درباره تاریخ عربستان هست که فکر نمیکنم بهتر از سه کتاب فوق باشند. مثل کتاب «تاریخ عرب» از فلیپ حتّی (دانشمند مسیحی لبنانی) که اطلاعاتش سطح پایینتری نسبت به کتابهای فوق دارد ولی در جای خودش کتاب نسبتاً خوبی است (به فارسی هم ترجمه شده است. در اینترنت، فایل اصلی انگلیسی آن که چاپ یکی از دانشگاههای آمریکاست، در دسترس است).
در مورد رساله برنابا، بله این رساله غیر از انجیل برناباست، و امروز معلوم شده که این رساله هم مثل متن انجیل برنابا متعلق به خود برنابا نیست و کس دیگری در قرن دوم میلادی آن را در اسکندریه مصر نوشته و به نام برنابا نشر داده است (خود برنابا در اوایل قرن اول میلادی از دنیا رفته است). این رساله به فارسی ترجمه نشده است.
۱۴ تیر ۹۸ ، ۱۳:۳۹ احمدعلی شیخ
سلام آقای کریم پور نازنین....میشه یه چند تا منبع(چه دسته اول چه تحقیقی)ترجیحا استفاده از منابع غیر اسلامی درباره عربستان قبل از اسلام بهم معرفی کنین....یه سوال:این رساله برنابا غیر از انجیلشه؟ترجمه شده؟؟؟؟
پاسخ:
سلام مجدد. جواب شما را در پرسش اول که مطرح فرمودید، عرض کردم.
با آرزوی موفقیت برای شما.
۳۱ تیر ۹۸ ، ۲۲:۴۲ احمدعلی شیخ
سلام.آقای کریم پور نظرتون راجع به کتاب جغرافیای قرآن گیبسون چیه؟آیا واقعا مکه قبل از ابن زبیر وجود نداشته؟استاناداتشون تا چه حد صحیحه؟آیا ظهور اسلام در پترا بوده؟
پاسخ:
سلام و درود.
مواردی که فرمودید، مربوط به نظریه هاجریسم است که از نظریه های جدید در اسلام شناسی غربی است. بنیانگذاران و طراحان اصلی نظریه هم دو دانشمند به نام خانم پاتریشیا کرون و آقای مایکل کوک بوده اند که این نظریه را در کتابی به همین نام (هگریسم) منتشر کردند. البته هسته ها و بنیانهای قدیمیتر این نظریه را میشود در آثار دانشمندانی همچون گلدزیهر و شاخت و ونزبرو هم مشاهده کرد. نظریه در دهه 1970 میلادی در انگلستان مطرح شده و با اینکه در آن زمان سروصدای زیادی در محافل دانشگاهی و روشنفکری غرب به راه انداخت، اما به مرور زمان و یافت شده اسناد جدید و همچنین معلوم شدن اشتباهات طراحان نظریه که در سایه نقادیهای دانشمندان غربی روشن شد، به تدریج ضعف این نظریه را آشکار کرد و کار به جایی رسید که خود پاتریشیا کرون و مایکل کوک هم به افراطی بودن آن اعتراف کردند و از آن رسماً عقب نشینی نمودند. این دو دانشمندان در کتابهای بعدی خود به هیچ وجه در خط سیر نظریه هاجریسم که خود مطرح کرده بودند حرکت نکردند.
به دلیل اهمیت نظریه هاجریسم و تاثیری که در هجمه به اسلام و مبانی تاریخی رسمی آن داشت، عده زیادی تحت تأثیر آن قرار گرفتند و کوشیدند تا با ارائه شواهد و اسناد بیشتر، آن را تقویت کنند. یکی از کسانی که در این جهت اقدامات زیادی انجام داد و سمت و سوی تحقیقاتش در جهت تقوین هاجریسم بود، دن گیبسون بوده است. بیشترین شهرت او در این رابطه، انتشار کتابی است با عنوان جغرافیای قرآن، که فیلمهای ویدئویی و مستند زیادی هم بر اساس آن تهیه و منتشر گردید. او در این کتاب، سعی کرد نشان دهد جهت محراب مساجد اولیه مسلمانان به سمت مکه نیست و بلکه این محرابها به سمت نقطه دیگری، در منطقه پترا در شمالغرب عربستان جهتگیری داشته اند.
نظرات و اسناد و شواهد دن گیبسون هم مورد نقد و بررسی زیادی قرار گرفته است. نتیجه این بررسیها آن است که گزارش منابع رسمی اسلامی درباره سیر تاریخ اسلام به طور کلی صحیح و معتبر است، و درباره جهتگیری مساجد هم دلیل سوگیری آنها به سمت منطقه پترا فقط مهارت نداشتن مسلمانان آن زمان در جهتیابی قبله بوده است.
بنده در نقد نظریه هاجریسم و همچنین کارهای دن گیبسون، دو مقاله دارم که در همین وبسایت گذاشته شده است و در صورت تمایل میتوانید استفاده بفرمایید. البته مقالات فارسی دیگری هم درباره هاجریسم در نشریات علمی و پژوهشی منتشر شده که در اینترنت قابل دسترسی هستند.
اما درباره خود هاجریسم: من در حال ترجمه این کتاب و نوشتن مقدمه ای انتقادی بر آن هستم، و تا زمان چاپ آن باید صبر کنید!
۰۱ مرداد ۹۸ ، ۱۷:۴۶ احمدعلی شیخ
وااااااای عالیه....نمیدونین چقدر خوشحال شدم ازینکه گفتین میخواین هاجریسمو ترجمه کنین....بیصبرانه منتظرم....😘...
و ممنونم از پاسخگوییتون....
فقط یه سوال :زمان تقریبی چاپ این اثر کیه؟؟؟
پاسخ:
سلام مجدد. تشکر از لطف شما.
با توجه به مشکلاتی که در شرایط فعلی هست نمیشود تاریخ دقیقی برای چاپ کتاب گفت، ولی امیدوارم تا پایان پاییز انجام شود.
۱۰ مهر ۹۸ ، ۲۱:۴۴ احمدعلی شیخ

سلام و عرض ادب آقای کریم پور...

میخواستم بدونم خبری از کتابتون نشد....اگه میشه یه خبر دقیق بدین آخه خیلی منتظرم...

پاسخ:
سلام دوست عزیز. اگر منظورتان کتاب هگریسم است،  انتشار ترجمه چنین کتابی چون باید مقدمه و حواشی زیادی داشته باشد، طول میکشد. بعید میدانم تا پایان امسال منتشر شود.
۲۱ آبان ۹۸ ، ۱۷:۱۶ احمدعلی شیخ

سلام و عرض ادب.ببخشید دو تا سوال داشتم:نظر پاتریشیا کرون درباره نسخه های خطی اولیه قرآن چیه؟منظورم اینه که با توجه به اینکه نسخه هایی مثل بیرمنگام در دسترس هست که قدمت آن تقریبا به عصر پیامبر میرسد ،کرون چه حرفی درباره جمع قرآن میزنه و نظرش درباره این نسخ چیه؟؟؟

و سوال دیگه:میشه یه کتاب معرفی کنین که مفصلا به نسخه های اولیه قرآن پرداخته باشه(بیرمنگام و صنعا و......)

پاسخ:
با سلام. نسخه های خطی کهن قرآن، بعضی تازگی کشف شده و زمان پاتریشیا کرون خبری از آنها نبوده (مثل نسخه مکشوفه در مشهد که اخیراً آقای دکتر مرتضی کریمی نیا مقاله ای به انگلیسی درباره آن نوشته و یک سخنرانی هم در دانشگاه فردوی مشهد انجام دادند) و بعضی هم در آن زمان کشف شده بوده اما هنوز کار تحقیقی کافی بر روی آنها انجام نشده بود. بدیهی است که با این اوصاف نمیتوان انتظار داشت که خانم کرون ارزش و اهمیت این نسخه ها در مطالعات تاریخ اسلام را در نظر بگیرد و این نسخه ها جایگاهی در تحلیلهای او داشته باشد. آگاهی ما از قدمت و کهنگی این نسخه ها متأخر است. خانم کرون نظریه هاجریسم را در سال 1977 و تحت تأثیر نظرات استادش ونزبرو ارائه داد درحالی که تحقیقات عمده روی نسخه های کهن قرآن، تنها در دهه های اخیر (از سال 1990 به بعد) صورت گرفته است. البته خانم کرون تا سالها بعد از انتشار کتاب هاجریسم همچنان در قید حیات بوده (ایشان چند سال پیش، از دنیا رفتند) و در جریان اخبار نسخه های کهن قرآن و تأثیرآنها در تحلیلهای تاریخی و خدشه بر نظریه شان بوده اند، اما چون مدتها قبل به خاطر دلایل دیگری به نادرستی و افراطی بودن نظریه اش اعتراف کرده بود چندان لزومی نمیدید که کتاب جدیدی درباره تاثیر کشف این نسخه ها بنویسد.
اما در مورد پرسش دوم شما، یعنی معرفی کتابی درباره نسخه های کهن قرآن، فعلاً بهترین کتابی که میشناسم و به فارسی هم ترجمه شده، کتابی است از فرانسوا دروش دانشمند فرانسوی با عنوان قرآنهای عصر اموی که آقای مرتضی کریمی نیا و خانم آلاء وحیدنیا آن را ترجمه کرده اند و انتشارات هرمس آن را چاپ کرده است (آقای دروش از بزرگترین متخصصان نسخه های کهن قرآن در عصر حاضر است). البته از آقای دروش کتابها و مقالات دیگری نیز درباره نسخه های کهن قرآن به فارسی ترجمه شده است، که با کمی جستجو در اینترنت میتوانید مشخصات آنها را پیدا کنید.    
   
۲۲ آبان ۹۸ ، ۲۰:۰۷ احمدعلی شیخ

ممنونم از پاسخگوییتون.

من جایی خوندم برخلاف مایکل کوک که از نظریه هاجریسم عقب نشست و حتی زندگینامه پیامبر رو براساس منابع اسلامی نوشت،خانم کرون از ادعاش برنگشت و همچنان این مسیر رو با کتابهایی مثل تجارت مکه ادامه داد...شما اینو از کجا میگین؟منبعتون چیه؟دلایل دیگه ی اعتراف به نادرستی نظریه توسط کرون چی بود؟؟؟

پاسخ:
سلام مجدد. اینکه گفته شد خانم کرون از عقیده خود برگشت، منظور ما بلافاصله بعد از چاپ کتاب هاجریسم نبود بلکه دهه های بعد بود. کتاب هاجریسم را خانم کرون در سال 1977 و کتاب تجارت مکه را ده سال بعد یعنی 1987 نوشت. ایشان تا سال 2015 زنده بود و بعد از سال 2000 در نگارش چند کتاب مشارکت داشت که در آنها از تز خود در کتاب هاجریسم یعنی غیرقابل اعتماد بودن منابع تاریخی اسلام (آثار مورخان مسلمان) تبعیت نکرده بلکه این کتابها را با اعتماد به منابع اسلامی نوشته است. مثلاً نگاه کنید به کتاب تاریخ اندیشه سیاسی در اسلام که به فارسی هم ترجمه شده است. به نظر میرسد خانم کرون تا پیش از سال 2000 بر عقیده هاجریسم باقی بوده و بعد از آن، از نظری که داشته عقب نشینی کرده است.
بنده الآن اعتراف صریحی از ایشان در ذهن ندارم که به شما آدرس بدهم، اما با توجه به تغییر رویکرد ایشان در آخرین کتابهایشان، احتمال دارد که اظهارنظری در این باره، جایی از ایشان نقل شده باشد. من بیشتر جستجو میکنم و سعی میکنم اطلاعات کافی در این مورد را در مقدمه ای که ان شاءالله بر ترجمه کتاب هاجریسم خواهم نوشت، بیاورم. از شما هم که بنده را به اهمیت این موضوع توجه دادید متشکرم.
در مورد اقرار شفاهی مایکل کوک و خانم کرون (هر دو) به نادرستی فرضیه هاجریسم، و همچنین اعتراف کرون به تقابل دو کتاب «از قبایل عربی تا امپراتوری اسلامی: ارتش، دولت و جامعه در شرق نزدیک» و «بردگان اسب‌سوار: تحول حکومت در اسلام» با کتاب هاجریسم، نگاه کنید به سایت زیر با عنوان پاتریشیا کرون، خاورشناس متعصب دوران جدید:
http://www.dinonline.com/doc/article/fa/5298
۲۲ آبان ۹۸ ، ۲۳:۴۰ احمدعلی شیخ

ممنون از لطفتون...و اینکه بی صبرانه منتظرم تا هاجریسم چاپ بشه ولی دوست دارم بهم بگین که تا اونموقعی که کتاب قراره چاپ بشه(که نمیدونم چه زمانیه)من چه کتابهایی در این موضوع بخونم ؟

پاسخ:
کتاب خاصی به فارسی نداریم اگرچه در بعضی کتابها به ور پراکنده به این موضوع پرداخته شده. مثلاً در کتاب زبان قرآن تفسیر قرآن، از آقای مرتضی کریمی نیا.
ولی مقالاتی درباره هاجریسم هست، علاوه بر دو مقاله ای که بنده نوشته ام. کتابها و مقالات انگلیسی هم هست ولی شاید چندان برایتان قابل استفاده نباشد. به نظرم بهتر است فعلاً مقالات فارسی که به موضوع پرداخته اند را مطالعه کنید. با کمی جستجو در اینترنت به خصوص در پرتال پژوهشگاه علوم انسانی و همچنین سایت نورمگز مقالاتی در این باره خواهید یافت. 
۰۲ مرداد ۹۹ ، ۱۶:۵۲ احمدعلی شیخ

سلام آقای کریم پور.امیدوارم که حالتون خوب باشه.ببخشید بازم اومدم سوال بپرسم ازتون.نظر شما درباره واقعه عام الفیل چیه؟ظاهرا نظر نولدکه که گفته این حادثه میتونه ۲۳ سال قبل از ولادت پیامبر باشه منطقی تره؟؟تفسیر خود آیات این سوره چی(یعنی منظورم اینه که آیا میشه اونو حادثه ای مثل طوفان شن یا میکروب ،وبا یا .....دونست؟) بهترین تحقیق درین زمینه چیه...راستی یه سوالیم خیلی برام مهمه که اگه توضیح بدین و کتاب برای فهم این موضوع بهم معرفی کنین ممنون میشم.رویکرد به قرآن باید چجوری باشه.منظورم اینه که قرآن تاریخ میگه یا قصه ؟ادعای خود قرآن کدومشه؟کدوم منطقی تره؟؟

از طرف دانشجوی همیشه مزاحم😅

پاسخ:
سلام و درود به شما دوست گرامی که علاقمندیتان به تحقیق و مطالعه همیشه تحسین برانگیز بوده است. این بار شما سوالاتی پرسیده اید که به بعضی از آنها نمیتوانم جواب صریح بدهم.چون فرصت چندانی ندارم، اشاره وار عرض میکنم:
1. تنها گزارش تاریخی (نه دینی) درباره حمله سپاه فیل، متعلق به پروکوپیوس مورخ رومی قرن ششم است و ما اگر بخواهیم به غیر از قرآن به متن تاریخی در این باره استناد کنیم، جز همان کتاب پروکوپیوس منبع دیگری نداریم.
2. تحلیل گزارش پروکوپیوس را در همه کتابهای جدیدی که موضوع اصلی آنها «تاریخ عرب» است، میتوانید بیابید. تاریخ عرب فیلیپ حتّی و کتاب «عرب کهن در آستانه بعثت» از احمد صالح العلی منابع خوبی هستند. البته مترجمان فارسی آنها کوشیده اند با توضیحاتی در پاورقی صفحات به نحوی میان گزارش قرآنی و روایات تاریخی و تحلیل نویسندگان اصلی هماهنگی ایجاد کنند. اینکه چقدر موفق شده باشند، قضاوت با خواننده است.
3. اینکه گزارشها یا روایاتی که در قرآن آمده واقعاً تاریخ هستند یا غیر آن، چیزی است که باید خود هر فرد بعد از تحقیق و مطالعه و تأمل به آن برسد. این کار هم معمولاً وقتگیر است و زمان زیادی طول میکشد. پژوهشگر در این باره باید صبور و واقعگرا باشد، جز آگاهی به حقیقت هدف دیگری نداشته باشد و برای قضاوت منصفانه، باید تلاش کند تا عقاید شخصی را دخالت ندهد، و آماده باشد که اگر نتیجه تحقیقاتش برخلاف عقاید خودش بود-اگرچه ناگوار است- آن را بپذیرد. پیش از این عموم عالمان و مفسران معتقد بودند آنچه در قرآن آمده عین واقعیات تاریخی است اما امروز به دلایلی، برخی معتقدند که اشکالی ندارد قرآن گاهی با هدف هدایت مخاطبان، اموری غیرتاریخی را هم با لحنی جدی و به جای امور واقعی بیان کرده باشد. با توجه به اینکه قرآن عموماً درباره خود به عنوان کلام الله میگوید که سخن الله حق است و صدق است، و همه داستانها را با لحنی جدی و بدون هیچ اشاره ای به غیرواقعی بودن آنها تعریف میکند، و معمولاً (مثل داستانهای عام الفیل و ذوالقرنین و اصحاب کهف) خود الله را هم در جریان داستان دخالت میدهد (مثلاً درباره اصحاب کهف میگوید که ما آنها را به پهلوی چپ و راست میگردانیدیم) به نظر میرسد که همان نظر مفسّران گذشته و سنّتی، درست باشد، و آیات قرآن داستانها را به عنوان «حقایقی تاریخی» ارائه میدهند. نکته دیگر این است که چون هدف قرآن از تعریف کردن این داستانها (تحت عنوان قصص اقوام گذشته) عبرت گرفتن مخاطبان بوده، با این فرض اسلامی که قرآن کلام خداست، نمیتوان قائل شد که خدا داستانهای غیرواقعی را به عنوان اموری واقعی و تاریخی تعریف کرده باشد؛ چون بعدها که غیرواقعی بودن آنها آشکار شود، عبرت آموز بودن آنها هم از بین میرود؛ دلیلش هم این است که عبرت از امور واقعی و حوادث تاریخی گرفته میشود، نه از امور غیرواقعی و غیرتاریخی. ضمناً در چنین شرایطی اصالت و درستی پیام وحی هم زیر سوال خواهد رفت و درستی دعوی رسالت پیغمبر مورد شک و تردید قرار خواهد گرفت، زیرا کسانی که هم خدا و هم پیغمبر خدا را راستگو میدانند نه دروغگو، چنان احتمال و گمانی را درباره کلام خدا روا نمیدانند. پذیرش این احتمال که خدا امور غیرواقعی را عامدانه با لحنی جدی تعریف کرده باشد تا آنها را به جای امور واقعی جا بزند (ولو با هدف هدایت مخاطبان)، از تبعاتش این است که همین احتمال درباره سایر موضوعاتی که با لحن جدی و به عنوان امر واقعی از آنها سخن رفته نیز مطرح شود (مانند بهشت و جهنم، قیامت و معاد، عالم پس از مرگ، عالم ذر، فرشتگان و اجنه و ارواح، و خیلی چیزهای دیگر) و این مسلماً آسیبهای زیادی برای دین خواهد داشت (در واقع چنان فرض و احتمالی آسیبهایش بسیار بیش از منفعتش است). خدای دانا و آگاه به غیب هم این نکات را میداند و هرگز قصه های خیالی و غیرتاریخی را به عنوان امور واقعی و تاریخی تعریف نمیکند.
با آرزوی موفقیت برای شما 
 
۲۶ آبان ۹۹ ، ۲۳:۵۳ احمدعلی شیخ

سلام آقای کریم پور .امیدوارم حالتون خوب باشه.یه سوالی داشتم اینکه چرا تقریبا در تاریخ اسلام مکه هیچ گاه به عنوان پایتخت انتخاب نشد؟خودم فکر میکنم که چون غیر از وجود خانه کعبه و بحث زیارت و تقدس هیچ عاملی برای انتخابش وجود نداشته.نظرتون؟(کتاب و مقاله در این باره هست؟)

پاسخ:
با سلام و درود. مقدس بودن شهر، معیار مناسبی برای پایتخت شدن نیست، بلکه در انتخاب پایتخت معمولاً به نکاتی مثل موقعیت استراتژیک، امنیت منطقه در برابر حمله دشمنان، دسترسی به منابع آبی و غذایی و انسانی، و همین طور سهولت دسترسی به اقصی نقاط کشور توجه میشود. شهر مکه در قرون گذشته در گستره عظیم جهان اسلام، شهری دورافتاده، واقع در منطقه ای خشک و بدون حفاظهای طبیعی در برابر دشمنان بوده و به همین دلیل شایستگی چندانی برای پایتخت بودن نداشته است.
متاسفانه الآن کتاب یا منبع خاصی در ذهن ندارم.

سلام استاد .متاسفانه فعلا امکان اینکه کتاب شمارو بتونم مطالعه کنم ندارم سوالی داشتم که ممنون میشم پاسخ بدین .اگه فاران مکه نیست پس اون ابی که زیر پاهای حضرت اسماعیل جاری شد یعنی همون چاه زمزم پس ساختگیه نباید جای دیگه ای باشه؟

پاسخ:
سلام به شما
نمیشه گفت که ساختگی است. سخن بنده این است که اصلاً جمله ای که در تورات درباره فاران نقل شده ربطی به مکه ندارد. شاید تورات در مورد سکونت اسماعیل و هاجر در فاران اشتباه کرده باشد. در این مورد مدارک ما برای قضاوت قطعی، کافی نیست.

سلام آقای کریم پور عزیز 

امیدوارم که حال شما خوب باشه

بعد چند سال مجددا چشمم به مطلب شما خورد سوالی به ذهنم رسید 

همیشه این نظر عنوان شده که فاران مکه جعل مسلمین است برای آوردن تاریخ هاجر و اسماعیل به‌مکه حال چه میشود اینطور در نظر بگیریم که فاران یهود جعل ایشان است برای پاک کردن رد نبوت اسماعیلیان ؟!

این جعل حتی میتواند قدیمی تر از اشاره بطلمیوس به فاران یهود رخ داده باشد ...

پاسخ:
سلام به شما
بله انواع گزینه ها میتواند مطرح باشد. هم آنچه که شما گفتید و هم احتمالات دیگر...
همه گزینه ها هم احتمال یکسانی ندارند. بعضی محتملترند. بستگی به این دارد که احتمالات را با چه نگاهی مطرح کنیم. نگاه ایدئولوژیک یا نگاه علمی.
البته به نظر من احتمال جعل از طرف یهود درباره فاران نمیتواند مطرح باشد. تورات وقتی از فاران سخن میگوید به نحوی است که معلوم است دارد درباره یک منطقه مشخص که جایش را همه میدانند حرف میزند. به طور منطقی هم باید گفت که تورات، میگوید ابراهیم هاجر و اسماعیل را فرستاد تا در جایی دور از چشم ساره زندگی کنند، و هیچ لزومی نداشته که این جای دور، فاصله ای به اندازه مکه تا فلسطین داشته باشد. هاجر هم برای اینکه از حمایت شوهرش ابراهیم برای خودش و پسرش برخوردار باشد طبعاً مایل نبوده در جایی بسیار دور از او ساکن شود. فرض «منطقی» (نه ایدئولوژیک) آن است که او و پسرش در جایی ساکن شده اند که به حامی خود (ابراهیم) دسترسی سریع داشته باشند به همین دلیل اگر ساره و اسحاق در منطقه کنعان (جنوب فلسطین) در این سوی صحرا ساکن بوده اند، هاجر و اسماعیل به سوی دیگر همان صحرا رفته اند، جایی که هم موقع نیاز دسترسی به ابراهیم داشته باشند و هم به مصر (که وطن خود هاجر بوده) نزدیکتر باشند. و تورات میگوید که او برای اسماعیل یک زن مصری گرفت.
از طرف دیگر، برای علمای یهود، انجام جعل در خود کتاب مقدس کار آسانتری بوده تا جعل در نامیدن مناطق جغرافیایی، چون کتاب مقدس متنی بوده که کاملاً در اختیار خودشان بوده و میتوانستند خیلی راحت مکه را تبدیل به فاران کنند (یعنی نام مکه را بردارند و به جایش نام دیگری را بگذارند) و بعد هم عبارات تورات را با این جعل جدید بین مردم شهرت دهند، درحالی که گذاشتن نام جعلی برای مناطقی که علاوه بر یهودیان، دیگران هم آنها را با نامی مشخص و ثابت میشناسند (به خصوص اگر بیرون از قلمرو حکومت یهود بوده باشد) کاری بسیار دشوار و مستلزم قبولاندن آن به همه یهودیان و غیریهودیان است که البته به سادگی پذیرفته نمیشود. الآن در زمان خود ما، عربها بسیار تلاش میکنند خلیج فارس را خلیج عربی بخوانند و بنامند، ولی ایرانیها هرگز قبول نمیکنند. بر اساس همین دلایل، ادعای اینکه فاران همان مکه باشد و یهودیان این نام را عمداً و برای جعل، به جای دیگری اطلاق کرده باشند و دیگران هم پذیرفته باشند و نام قبلی را هم به کلی فراموش کرده باشند از نظر منطقی مردود است.
مسلمانان در مورد ادعای تورات بر سکونت هاجر و اسماعیل در فاران، اگر معتقد باشند که این از تحریفات یا اشتباهات تورات است، خیلی راحت تر امکان پذیرش دارد، تا این ادعا که فاران همان مکه بوده و یهودیان در جغرافیای منطقه آن را تغییر داده و به جای دیگری اطلاق کرده اند. و صد البته غیرمسلمانان هم احتمالات دیگری را مد نظر قرار میدهند، مثلاً اینکه هاجر و اسماعیل هرگز به مکه نرفته و این ادعا از جعلیات مسلمانان (یا اعراب در سالهای نزدیک به ظهور اسلام) است.
موفق باشید.

درود بر شما 

۱- دقیقا سوال بنده همین است که آیا برهه ایی از تاریخ وجود داشته که فاران در تصاحب اسر ائیلیان باشد که تغییر نام در أن زمان اتفاق بیفتد ؟

۲_ در ‌سخن موسی که به کوههای سه‌گانه سینا و سعیر و فاران اشاره میکند اگر ثابت قوم یهود در داستان خروج چنین ترتیب حرکتی داشته اند مسلما میتوان سخن موسی را به شرح واقعه سفر ارجاع داد ؟ آیا در داستان خروج چنین ترتیبی مشاهده میشود ؟ ظاهراً بعد منطقه سینا منطقه فاران مقدم بر سعیر در داستان ذکر میشود ! و جایی خواندم که نویسنده ادعا کرده بود که آدومیان اساسا قوم سرگردان یهود را به سعیر راه ندادند که بخواهد در آنجا خدا تجلی بر موسی داشته باشد و کلا تجلی آن چنان که در سینا بر موسی در تورات روایت شده در دو کوه دیگر ذکر نشده که بخواهیم این عبارت را حمل بر روایت سفر خروج کنیم ....

۳- در آخر اینکه ما اگر این سخن موسی را حمل بر پیش گویی موعود کنیم باید بپذیریم که عیسی هم با سعیر نسبتی دارد در حالی که من هر چه گشتم جایی چنین ارتباطی را بین سعیر و وحی یا تولد عیسی نیافتم . آیا این نکته ایی نیست که بشود گفت بنا به آن  اساسا این سخن موسی ربطی به پیش گویی ندارد ؟!!

 

تشکر از شما بزرگوار 

پاسخ:
سلام و درود

1. تا جایی که ما از تاریخ میدانیم، هیچ گاه شبه جزیره سینا و نوار شمالی آن در اختیار بنی اسرائیل نبوده است.البته تورات میگوید که در زمان سلیمان پادشاه، وسعت قلمرو او از نیل تا فرات بوده، اما از نظر باستان شناسی هیچ یافته ای که سلطه بنی اسرائیل بر منطقه ای به این وسعت را تایید کند به دست نیامده و اصولاً دانشمندان زمان ما تمام ادعای عهد عتیق درباره ملک سلیمان و عظمت حکومت او را ساختگی میدانند. در این باره نگاه کنید به کتاب باستان شناسی کتاب مقدس از ایسرائل فینکلشتاین که بنده ترجمه کرده ام.
2. اولاً ترتیب اشاره به کوهها لزوماً نباید با ترتیب قرار داشتن آنها در مسیر حرکت بنی اسرائیل هماهنگ باشد. کما اینکه در تفسیر علمای یهود به اینکه تجلیات مزبور بر نزول تورات بر ساکنان این کوهها (اول بر بنی عیصو در سعیر و بعد بر بنی اسماعیل در فاران و بعد بر بنی اسرائیل در سینا) دلالت دارد، هماهنگ با ترتیب تجلیات ذکر شده در تثنیه 33: 2 نیست و علمای یهود هم مسلماً خودشان این را میدانسته اند و اهمیتی برایشان نداشته است. ثانیاً همان طور که من در کتابم اشاره کرده ام (منظورم کتاب «ادیان ابراهیمی و مسأله پیامبر موعود» است) ممکن است این تجلیات بر اموری اشاره داشته باشد که در تورات ذکر نشده. اینکه گاهی در کتب یهود و یا در کتب عهد عتیق یا حتی در خود تورات به اموری اشاره شود که قبلاً در تورات مورد اشاره قرار نگرفته امری باسابقه است و شاید ماجرای این تجلیات هم همین طور باشد. من در کتابم به تعدادی از این موارد اشاره کرده ام. یکی از آنها، همان ماجرای بشارت به پیامبر موعود است که در کتاب تثنیه به عنوان واقعه ای در کوه سینا ذکر شده (تثنیه 18: 15- 18) اما شما وقتی کتاب خروج را میخوانید در آن اثری از چنین بشارتی که در کوه سینا به بنی اسرائیل داده شده باشد نمیبینید. همچنین جمله کتاب داوران که میگوید: «ای خداوند وقتی که از سعیر بیرون آمدی وقتی که از صحرای ادوم خرامیدی زمین متزلزل شد و آسمان نیز قطره ها ریخت، و ابرها هم آبها بارانید. کوهها از حضور خداوند لرزان شد و این سینا از حضور یهوه خدای اسرائیل» (داوران 5: 4) هم احتمالاً به تجلی در همان کوهها در مسیر حرکت بنی اسرائیل دلالت دارد و میبینید که افعالش همه ماضی هستند اما در کتاب خروج اشاره ای به تجلی در سعیر نمیبینیم. پس این ادعای ما که در تاریخ بنی اسرائیل در زمان موسی وقایعی در ضمن ماجرای خروج رخ داده که در کتاب خروج یا کلاً در تمام تورات گزارش نشده یا فراموش شده، از خود تورات و عهد عتیق اثبات میشود. ضمناً عبارت کتاب داوران میتواند ما را قانع کند که در سعیر هم تجلی رخ داده اما در تورات بیان نشده است. این هم که در تورات گفته شده ادومیان اجازه ورود بنی اسرائیل به ادومیه را ندادند، برای عبور از آنجا به سوی فلسطین بوده است اما شاید کوه سعیر (که به گزارش تورات، بنی اسرائیل ناچار شدند آن را دور بزنند) در جایی از ادومیه بوده که امکان نزدیک شدن بنی اسرائیل به آن و توقف و استراحت در دامنه آن برایشان وجود داشته است و در این صورت بعید نیست که آنجا هم تجلی برایشان اتفاق افتاده باشد. ثالثاً در تورات گفته شده که وقتی بنی اسرائیل از فاران گذشتند و به قادش برنیع رسیدند و آنجا ادومیان اجازه عبور به آنها ندادند (اعداد 20: 15- 21؛ 21: 4) خدا به آنها دستور داد به سوی دریا برگردند و در این بازگشت احتمالاً دوباره از فاران عبور کرده باشند و در این صورت امکان داشته که بعد از تجلی بر سینا و سعیر، یک تجلی هم در کوه فاران تجربه کرده باشند و در این صورت ترتیب تجلیات بر آنها مطابق با همان چیزی بوده که در تثنیه 33: 2 آمده است. البته تورات در گزارش بازگشت بنی اسرائیل از قادش به سوی دریا نامی از فاران نبرده اما توجه کنید که تورات در ابتدای حرکت از مصر به سوی فلسطین، میگوید بنی اسرائیل بعد از  صحرای سینا و حضیروت وارد بیابان فاران شدند (اعداد 10: 11؛ 12: 16) اما در ترتیب منازل که در باب 33 اعداد آمده اشاره ای به فاران نیست و به جای آن نام چندین واحه و منزلگاه دیگر آمده است (رتمه، رمون فارص، لبنه، رسه، قهیلاته، و...) و به نظر میرسد فاران در واقع نام بیابانی بوده که همه این واحه ها و منزلگاه ها در آن قرار داشته است و بنی اسرائیل بین همه این واحه ها و منازل، سرگردان و درحال گردش بوده اند. چون آنها در مسیر اول حرکت خود از سینا به سوی فلسطین وارد فاران شده و بعد از مدتی حرکت در آنجا به قادش در سرحد ادوم رسیده اند پس وقتی از قادش دوباره به سمت دریا برگشته اند باز وارد فاران شده اند و به این ترتیب، فاران، هم قبل و هم بعد از رسیدن بنی اسرائیل به ادومیه (سرزمین کوه سعیر) بر سر راه بنی اسرائیل بوده و این امکان وجود داشته که آنها بعد از تجلی در کوه سینا، تجلیاتی در سعیر و سپس در کوهی از کوههای بیابان فاران دیده باشند، مطابق با همان ترتیبی که در دعای برکت موسی (تثنیه 33: 2) اشاره شده است. در پایان بند دوم گفته اید که تجلی آنچنان که در کوه سینا برای موسی روایت شده در دو کوه دیگر روایت نشده. بله در تورات اشاره نشده که خداوند در کوههای سعیر و فاران تجلی مانند تجلی سینا بر موسی داشته باشد (اصلاً اشاره ای به تجلی در آن دو کوه نشده، چه رسد که با تجلی سینا قابل قیاس باشد یا نباشد) اما چون در گزارش تورات به سخن گفتن خداوند با موسی در تمام طول مسیر اشاره شده و ضمناً در کتاب داوران 5: 4 صراحتاً به تجلی خداوند در کوه سعیر و صحرای ادومیه اشاره شده و با نشانه هایی که آورده (لرزیدن زمین و بارش بارانهای تند) قابل مقایسه با تجلی بر کوه سینا دانسته شده، میتوان تأیید کرد که در کوه سعیر (و همچنین در کوهی از کوههای بیابان فاران و چه بسا در کوهها و جاهایی دیگر که نامی از آنها برده نشده) تجلیاتی الهی برای موسی و بنی اسرائیل وجود داشته که در متن فعلی تورات گزارش نشده است.
3. من با نکته سوم شما موافقم و این نکته را در کتابم هم متذکر شده ام. مشکل عبارت تثنیه 33: 2 برای ادعای مسلمانان فقط این نیست که فاران آن با مکه تطبیق نمیکند، بلکه سعیر آن هم ارتباطی با عیسی ندارد. لااقل با مدارک فعلی نمیتوان هیچ ارتباطی بین عیسی و سعیر پیدا کرد و این هم خود موجب تضعیف هرچه بیشتر آن ادعاست.
با آرزوی موفقیت برای شما

سپاس از پاسخ خوبتان

البته من از متن دعای برکت موسی چنین میفهمم که ترتیبی در کار است چرا که ظاهراً میخواهد بگوید در سینا خورشید شریعت یهوه به قوم یهود  وارد شد و در سعیر طلوع کرد و در فاران پس از طلوع کامل درخشید به عبارتی استعاره کرده است از خورشید که از سمتی مشرق نزدیک میشود طلوع میکند و بعد طلوع کامل میدرخشد و یعنی شریعت کامل میشود ....

البته این توضیح شما که بعد از سعیر مجددا وارد فاران شدند این اشکال را بر طرف میکند به خصوص که ما اشاراتی هم در تورات داریم مبنی بر ارتباط خدا در سعیر فاران : 

 

اعداد۲۰/۲۳-۲۹ :

خداوند موسی و هارون را در کوه هور( نام کوهی در رشته کوه سعیر ) نزد سرحد زمین ادوم خطاب کرده، گفت:هارون به قوم خود خواهد پیوست، زیرا چونکه شما نزد آب مریبه از قول من عصیان ورزیدید، از این جهت او به زمینی که به بنی اسرائیل دادم، داخل نخواهد شد پس هارون و پسرش العازار را برداشته، ایشان را به فراز کوه هور بیاورو لباس هارون را بیرون کرده، بر پسرش العازار بپوشان، و هارون در آنجا وفات یافته، به قوم خود خواهد پیوست 

یک مورد خوب هم خودتان اشاره کردید راجع تجلی در سعیر...

 

و اما تجلی در فاران :

 

.در   اعداد  درانتهای فصل۱۲بند۱۶ امده که اسراییل به صحرای فاران رسیدند و در ادامه و درابتدای فصل ۱۳ خداوند بر موسی ظهور کرده میگوید : و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:«کسان بفرستید تا زمین کنعان را که به بنی اسرائیل دادم، جاسوسی کنند؛ یک نفر را از هر سبط آبای ایشان که هر کدام در میان ایشان سرور باشد بفرستید.»پس موسی به فرمان خداوند، ایشان را از صحرای فاران فرستاد، و همه ایشان از رؤسای بنی اسرائیل بودند ....

 

 

 

 

 

 

 

پاسخ:
البته آنچه شما از ظهور خداوند بر موسی در فاران و فرمانش به جاسوسی از زمین کنعان نقل کردید مربوط به بخش اول مسیر حرکت موسی است و قبل از رسیدن بنی اسرائیل به ادومیه اتفاق افتاده ولی به طور کلی تجلی خداوند بر موسی و وحی به او در تمام مسیر وجود داشته از جمله بعد از عبور کردن آنها از حدود ادومیه.
اما اینکه گفتید از دعای برکت موسی ترتیب اماکن را استنباط میکنید تا حدی درست است ولی الزامی نیست. اگر این ترتیب الزامی بود علمای یهود آن تفسیر ارائه تورات بر بنی عیصو در سعیر و بر بنی اسماعیل در فاران و بر بنی اسرائیل در سینا را ارائه نمیدادند که ترتیبش کلاً با آنچه در تورات آمده فرق میکند.
در مورد تشبیه به خورشید هم باید بگویم که اولاً این تشبیه میتواند اشاره داشته باشد که تجلی خداوند بر بنی اسرائیل که تا زمان موسی وجود نداشت از زمان او در کوه سینا شروع شده و همچنان ادامه پیدا کرده و کاملتر شده است همچنان که در کوه سینا فقط بخشی از شریعت (شامل ده فرمان و بعضی جزئیات بیشتر) بر موسی وحی شد و به مرور زمان و در طی مسیر، جزئیات بیشتری از شریعت بر موسی وحی شد و شریعت، کامل و کاملتر گشت. این تکمیل شریعت میتوانسته در سعیر و فاران که بر سر راه بنی اسرائیل بوده اند اتفاق افتاده باشد. ثانیاً فراموش نکنید که تجلی در کوه سینا همیشه برای یهودیان مهمترین تجلی بوده و این کوه همیشه مقدسترین جای زمین محسوب میشده است. با توجه به اینکه تورات درباره هرگونه تجلی و نبوت دیگر بعد از موسی (که باید به صورت بشارت صریح و روشن مطرح شود) به کلی سکوت کرده، بسیار بعید و در واقع، غیرقابل قبول است که یهودیان هرگز آن عبارت برکت موسی را به نزول وحی جدید و ظهور پیغمبری جدید تفسیر کرده باشند. با توجه به اینکه در تورات همیشه و در همه جا تأکید شده که شریعت تورات برای بنی اسرائیل همیشگی است، و با توجه به اینکه از آمدن شریعت جدید بعد از تورات هیچ جا حرفی نزده، این فرض که یهودیان هیچ گاه دعای برکت موسی را به وحی و پیغمبر و کتاب و شریعتی جدید تفسیر کرده باشند (در سعیر یا فاران یا مکه یا هر جای دیگر) به کلی مردود است.

سوال دیگر اینکه چند جا ذکر کرده آید که نام مکه در نقشه های قبل اسلام موجود نیست در حالی که اشاره بطلمیوس به « مکوربا» را در حد و حدود موقعیت واقعی مکه نمیتوان نادیده گرفت  .

اطلاع دارم که محققین مکوربا را به شهرهای یمن منتسب میکنند و در نقشه بطلمیوس در بالای آن رودخانه آیی قرار دارد که بعید است اطراف مکه چنین رودی به دریای احمر می‌ریخته  ولی با توجه به اینکه بطلمیوس این نقشه را به وسیله پرس و جو از بازرگانان راه تجاری حجاز خلق کرده و خود هیچ وقت پایش را داخل حجاز نگذاشته آیا نمیتوان چنین اشکالاتی را توضیح داد و گفت مکوربا اشاره به مکه دارد ؟

به نظر من منصفانه تر این است که بگوییم ثابت نمیشود مکوربا مکه است همانطور که ثابت نمیشود مکه نیست ....همین اشاره احتمالی ( و نه حتمی)میتواند رفع کننده اتهام جعل تاریخ مکه باشد 

نظر شما استاد بزرگوار چیست ؟

سپاس

پاسخ:
بله نام مکه موجود نیست. ما زمانی میتوانیم حکم کنیم نام مکه موجود بوده که این نام را به همین صورت یا به شکلی کاملاً شبیه آن در نقشه های قدیمی بیابیم. اما وجود نامهایی مثل مکورابا که حتی ظاهر آن هم شبیه مکه نیست و بر سر تطبیق آن بر مکه جای بحث هست و اختلاف نظر وجود دارد آنقدر زمینه محکمی نیست که ما را مجاز کند بگوییم نام مکه در نقشه های قدیمی (بطلمیوسی) وجود داشته است. اما نام مکورابا را پاتریشیا کرون با نام روستا یا شهری کوچک به نام میقرب در حوالی مکه یا مدینه (الآن دقیقاً در ذهنم نیست) تطبیق داده و در این باره به کتاب جغرافیای یاقوت حموی (معجم البلدان) استناد کرده است. با توجه به اینکه مکوربا یا مکورابا نگارش یونانی یک نام عربی است، کلمه میقرب خیلی بیشتر به آن شباهت دارد تا مکه. ضمناً با توجه به اشاره قرآن به نام بکه (به عنوان نام قدیمی مکه) و اصراری که مسلمانان بر تطبیق دادن نام «بکاء» در مزامیر داود بر آن دارند، فکر میکنم مناسبتر باشد که ما هم انتظار داشته باشیم بطلمیوس در کتاب جغرافیای خودش شهر مکه را با نامی شبیه همان (بکه یا بکا یا باکا یا باکائوس و غیره) آورده باشد. که البته باز چنین کلمه ای هم در نقشه های بطلمیوس وجود ندارد. در مورد رودخانه مورد نظر شما هم شاید واقعاً آن موقع وجود داشته و رود کوچکی بوده که به مرور خشک شده و از بین رفته است. کلاً رودخانه های کوچک، چیزهایی نیستند که بتوان برای بررسی موقعیت اماکن روزگار باستان، چندان روی آنها حساب کرد.
البته من نمیگویم که شهر مکه تاریخ باستانی و کهن ندارد و در قرون نزدیک به اسلام پدید آمده است چون واقعاً دلیلی برای این ادعا نمیتوان ارائه داد. شاید مکه شهری بسیار قدیمی باشد که دیرینگی آن به هزاره های باستان برسد (اگرچه نامش به هر دلیل، مثلاً کوچک بودن یا دورافتاده بودن آن، در کتاب بطلمیوس نیامده باشد). اما مشکل اصلی، اثبات دیرینگی شهر مکه نیست. بلکه بحثی که هست، انتساب آن به هاجر و اسماعیل است. البته ممکن است هاجر و اسماعیل واقعاً به حجاز رفته و آنجا با کمک خود ابراهیم (که طبق آیات قرآن، در ساختن کعبه با اسماعیل همکاری کرد) شهر مکه را ساخته باشند. اما این ادعا مشکلات زیادی دارد و حتی اگر به هر نحو هم قابل اثبات باشد قطعاً برای اثبات آن از تورات نمیتوان کمکی گرفت. چون تورات صراحتاً میگوید که آنها در فاران ساکن شدند و فاران هم به هیچ وجه قابل تطبیق بر مکه یا هیچ جای دیگری از حجاز نیست. حتی اگر دیرینگی چندهزارساله شهر مکه هم اثبات شود، انتساب آن به هاجر و اسماعیل قابل اثبات نیست و بلکه از نظر منطقی و تا حدی هم از نظر علمی، همان طور که در پستهای قبل توضیح دادم، مردود است. مگر آنکه امور ماورائی همچون مقدس بودن خاک مکه، و رفتن و آمدن ابراهیم و اسماعیل با طی الأرض برای دیدار یکدیگر و غیره را به میان بکشیم که البته این موارد هم پذیرش حضور هاجر و اسماعیل در مکه را فقط برای ذهنهای ایدئولوژیک و تحت تأثیر اسلام آسان میکند اما نه برای دیگران.
با آرزوی توفیق برای شما

ممنون از مطلب جالب‌تون دوست عزیز.... دقیقا مطلب درستی است. فاران یا پاران هیچ ارتباطی به مکه ندارد. و نام منطقه‌ای در اسرائیل است که اسماعیل وقتی بزرگ شد در آنجا ساکن شد. و هاجر و اسماعیل هم هرگز پای‌شان به شبه جزیره عربستان نرسیده است و در منطقه بئر شبع در اسرائیل بودند. اساسا بر اساس تحقیقات جدید اصلا هیچ سند معتبری مبنی بر وجود شهری به نام مکه در دنیای نزدیک زمان مورد ادعای مسلمانان وجود ندارد. 

با سلام استاد بزرگوار، حتی در خود تورات حداقل از دو منطقه به نام فاران یاد شده است.

در سفر پیدایش فصل ۱۳ بند ۳۶ آمده است:« و پیش موسی، هارون و تمام قوم اسرائیل که در قادش، واقع در صحرای فاران اردو زده بودند...»

این بیان سخن تورات باعث شده است در برخی از نقشه ارائه شده از جغرافیای کتاب مقدس فاران را جایی در شمال خلیج عقبه و مصر نشان دهند.

در سفر اعداد فصل ۱ بند ۱ ایچنین آمده است:« در این کتاب، سخنرانی موسی خطاب به قوم اسرائیل، زمانی که آنها در بیابان عربه (واقع در صحرای موآب ) در شرق رود اردن بودند، ثبت شده است. شهرهای این ناحیه عبارت بودند از: سوف، فاران...

 

همچنین یاقوت حموی در کتاب معجم البلدان جلد ۴ صفحه ۲۵۵ شهری به نام فیران (فاران؟) را از شهر های ارمنستان ذکر می کند.

پروکوپیوس از مورخان بیزانسی در کتاب جنگ های ایران روم صفحه ۷۵ از دژی به نام فاران گیوم در شمال غربی ایران یاد می کند. آرتور کریستین سن در کتاب ایران در زمان ساسانیان صفحه ۱۸۶ این دژ را فاران ژیوم معرفی می کند.

در نتیجه در دوران باستان مکان های زیادی با نام فاران یا نام های مشابه در نقاط مختلف خاورمیانه وجود داشتند که وجود یکی از آنها در مصر، کنعان یا نقطه ای دیگری نمی تواند نافی وجود منطقه ای به همین نام در حجاز شود.

در تورات آمده است که حضرت اسحاق از زنان کنعانی کراهت داشت و به همین علت پسرش عیصو با وجود آنکه در آن زمان دو همسران زن کنعانی داشت ( چند همسری در آن دوران امری رایج بوده است ) تصمیم گرفت برای ازدواج بعدی اش به خاطر توصیه پدرش اینبار بار بار با غیر مردم کنعان ازدواج کند پس به منطقه فاران رفت و با دختر حضرت اسماعیل وصلت کرد. در نتیجه می توان گفت قطعا مقصود از این فاران که محل زندگی اسماعیل است در اینجا نقطه ای غیر از منطقه ی کنعان و فلسطین است و صحبت از فارانی دیگر است که منطبق بر منطقه فاران مصر نیز نمی باشد زیرا در تورات آمده است که حضرت هاجر برای اسماعیل از مصر همسر گرفت، که در این صورت اگر بگوییم مقصود از فاران مذکور نقطه ای در مصر است این حرف بی معنی به نظر می رسد زیرا طبعا باید فاران مورد نظر در نقطه ای خارج از مصر باشد.

تورات اشاره می کند که بنی اسماعیل از سرزمین حویله تا شور ساکن شدند. منظور از شور در اینجا به احتمال بسیار زیاد منتها علیه شمال غربی شبه جزیره عربستان و آن حوالی است. اما مقصود از حویله می تواند اشاره به طایفه ای به همین نام از فرزندان حویله پسر یقطان ( قحطان ) در یمن باشد و این احتمال را نمی توان به طور کامل رد کرد‌. با ذکر این نکته که به گفته خود شما در عهد عتیق نقاط مختلفی و افراد مختلفی با نام حویله شناخته شده اند از بین النهرین تا شام و تا فرزند کوش پس وجود حویله ای دیگر در یمن نمی تواند غیر ممکن باشد. و اما فرمودید که یقطان در کتاب مقدس لزوما همان قحطان تورات نیست باید دقت شود که علاوه بر حویله، تورات سبا و ازال و حضر موت را از فرزندان یقطان به شمار می آورد.و ما می دانیم که این نام ها کاملا با سرزمین یمن و اعراب قحطانی ساکن آن مرتبط اند سبا نام قومی معروف در یمن از اعراب قحطانی است ازال نام قدیم صنعا پایتخت یمن است ( معجم البلدان جلد ۳ صفحه ۴۲۶ ) و حضرموت نیز منطقه ای در یمن است که صاحب تمدن و حکومت بوده است. پس اینکه حویله در کتاب مقدس را با یمن مرتبط بدانیم مسئله ای محتمل است که در این صورت معنی این بخش از تورات این است که بنی اسماعیل میان یمن تا شور یعنی شمال عربستان یا شاید آشور در عراق ساکن بودند که می شود سرزمین حجاز. ترجمه عربی تورات سامری در سال ۱۸۵۱ نیز صراحتا فاران را در حجاز معرفی می کرد "و سکن برید فاران ( الحجاز ) و اخذت له امه امراه من ارض مصر" یعنی در بیابان فاران حجاز ساکن شد و مادرش برایش از سرزمین مصر زنی گرفت که البته بعد ها در نسخه های بعدی واژه حجاز از ترجمه حذف شد.

 کتاب الاساطیر که متعلق به جامعه سامری نابلس (شاخه ای قومی مذهبی از بنی اسرائیل که خود را از تبار حضرت یوسف و پادشاهی افرائیم می دانند ) است و به نوعی تاریخ شفاهی مکتوب شده است که تاریخ بشر را به اعتقاد ایشان از زمان حضرت آدم تا حضرت موسی بیان میکند. در بخشی از این کتاب قدیمی ترجمه موسس گاستر اینطور آمده است:

And after the death of Abraham, Ishmael reigned twenty-seven years;

And all the children of Nebaot ruled for one year in the lifetime of Ishmael;

And for thirty years after his death from the river of Egypt to the river Euphrates; and they built Mecca

در اینجا این کتاب صراحتا صحبت از ساخت شهری به نام مکه توسط خاندان اسماعیل می کند.

همچنین در معجم البلدان جلد ۴ صفصه ۲۵۵ آمده است

ابن ماکولا گفته که: من شنیده‏ ام که: ابو بکر نصر پسر قاسم پسر قضاعه قضاعى فارانى اسکندرانى منسوب به همین کوههاى فاران است که کوههاى حجاز است.

 

و نکته مهم آنکه عهد عتیق اسماعیلیان و فاران را با تیراندازی مرتبط می داند:

[ و خدا با اسماعیل بود و او در بیابانِ فاران بزرگ شده، در تیراندازی ماهر گشت ](تکوین 21/21 )

 

«:تیراندازان قیدار از شجاع‌ترین مردان هستند» ( اشعیای نبی17/21)

که این دقیقا همان ویژگی مردم حجاز و طایفه قریش در مکه است که تیر اندازی مهارت بسیار بالایی داشتند برای مثال حمزه عموی پیامبر در تیراندازی و شکار ماهر بود. با توجه به اینکه حجازی ها و قریشی ها خود را اسماعیلی و از اولاد قیدار می دانستند.

در کتاب اشعیای نبی باب ۴۲ آیات ۹ تا ۱۷ می خوانیم:

 

اینک وقایع نخستین واقع شد و من از چیزهای نو اعلام می‌کنم و قبل از آنکه بوجود آید شما را از آنها خبر می‌دهم. ‌ای شما که به دریا فرود می‌روید و ای آنچه در آن است! ای جزیره‌ها و ساکنان آنها سرود نو را به خداوند و ستایش وی را از اقصای زمین بسرایید! صحرا و شهرهایش و قریه هایی که اهل قیدار در آنها ساکن باشند آوازخود را بلند نمایند و ساکنان سالع ترنم نموده، ازقله کوهها نعره زنند! برای خداوند جلال راتوصیف نمایند و تسبیح او را در جزیره هابخوانند! خداوند مثل جبار بیرون می‌آید ومانند مرد جنگی غیرت خویش را برمی انگیزاند. فریاد کرده، نعره خواهد زد و بر دشمنان خویش غلبه خواهد نمود. از زمان قدیم خاموش وساکت مانده، خودداری نمودم. الان مثل زنی که می‌زاید نعره خواهم زد و دم زده آه خواهم کشید. کوهها و تلها را خراب کرده، تمامی گیاه آنها راخشک خواهم ساخت و نهرها را جزایر خواهم گردانید و برکه‌ها را خشک خواهم ساخت. وکوران را به راهی که ندانسته‌اند رهبری نموده، ایشان را به طریق هایی که عارف نیستند هدایت خواهم نمود. ظلمت را پیش ایشان به نور و کجی را به راستی مبدل خواهم ساخت. این کارها را بجا آورده، ایشان را رها نخواهم نمود آنانی که بربتهای تراشیده اعتماد دارند و به اصنام ریخته شده می‌گویند که خدایان ما شمایید به عقب برگردانیده، بسیار خجل خواهند شد.

این آیات به صراحت صحبت از برچیده شدن بت پرستی و آعاز پرستش خداوند از قبیله قیدار صحبت می کند که با ظهور اسلام بسیار مرتبط است. زیرا پیامبر اسلام از تبار قیدار و اسماعیل بوده و این وقایع را در سرزمین ایشان رقم زد.

جمع بندی صحبت هایم این است که نمی توان به طور قطع گفت مکه با فاران هیچ ارتباطی ندارد زیرا دلایل قابل توجهی برای این امر وجود دارد.

با تشکر و احترام فراوان

 

پاسخ:
سلام به شما
شاید در زمانهای قدیم جاهای مختلفی با عنوان فاران شناخته میشده، ولی باید دید آیا مکه هم با این نام شناخته میشده یا نه، و اینکه فارانی که بنی اسرائیل میشناختند و نامش در تورات آمده کدام است. همه اسناد و شواهد نشان میدهد که این فاران مورد نظر تورات، همان شبه جزیره سینا است و ربطی به مکه ندارد.
ما دلیلی نداریم که محل زندگی اسماعیل و هاجر طبق تورات، در مکه بوده باشد بلکه تورات میگوید همان فاران که در شبه جزیره سیناست محل سکونت آنان بوده و این فاران در بیرون از سرزمین اصلی مصر بوده است.
در مورد سایر مطالبی که بیان کردید هم کتب بنده را با دقت مطالعه بفرمایید توضیحات زیادی داده ام. اساساً این فکر که بنی اسرائیل در ذکر تاریخ خودشان به سرزمینهای دوردست هم پرداخته اند نیاز به دلایل محکم دارد وگرنه همان مناطق اطراف سرزمین خودشان (فلسطین) در اولویّت است مگر آنکه خلافش ثابت شود. مثلاً منظور آنها از سبا را در درجه اول باید همان منطقه کوچک سبا در پترا (جنوب فلسطین) بدانیم نه سبا در یمن.
در مورد کتاب اساطیر و سخنان ابن ماکولا و دیگر شواهدی که بر یکی بودن فاران و مکه دلالت دارند هم قبلاً گفته ام که همه اینها متعلق به بعد از اسلام هستند. تیراندازی و شجاعت هم ربطی به یکی بودن فاران و مکه ندارد! قبیله قیدار هم احتمالاً از قبایل عرب ساکن در بین النّهرین (نه حجاز) بوده اند چون نام آن در زمره قبایل عرب در کتیبه های آشوری آمده است.
کتاب بنده را مطالعه کنید اگر باز نکته ای داشتید مطرح بفرمایید.
با آرزوی توفیق برای شما

سلام استاد و دوستان فاران دقیقا همان مکه است و اینکه استاد می‌فرمایند چگونه ابراهیم این مسیر طولانی را برای دیدن هاجر می‌پیماید باید بگویم حضرت ابراهیم به دستور خداوند هاجر واسرائیل را به مکه برده تا ماموریت ساخت خانه کعبه را به آنها بدهد و برای دیدن همسر و فرزندش از اسبی به نام براق استفاده میکرده که بسیار سریع می‌رفته 

در ضمن استاد شما که اینقدر سریع میوید و به گفته خودتان مطالب اشتباه کتابی که خودتان نوشتید را اصلاح میکنید از کجا معلوم باز هم اشتباه نکرده باشید

پاسخ:
سلام به شما
گفتن اینکه فاران مکه است با اثبات کردن آن فرق دارد. اثبات باید بر اساس مدارک تاریخی باشد، که چنین مدارکی نه تنها وجود ندارد بلکه آنچه هست نشان میدهد فاران هرگز مکه نیست بلکه جای دیگری در شبه جزیره سینا است.
در مورد اصلاح اشتباهات هم باید عرض کنم گاهی انسان صرفاً براساس عقاید و تصورات خود کتاب مینویسد (مثل همین چیزی که شما درباره فاران و مکه بر اساس عقیده تان درباره حضرت ابراهیم و دستور خداوند و اسبی به نام بُراق گفتید) گاهی هم متوجه میشود که عقیده، اثبات کننده چیزی نیست و برای اثبات باید سعی کند بر اساس همه مدارک موجود کتاب بنویسد (و در این موقع است که متوجه اشتباهات خود در مرحله قبل میشود). کتاب دوم بنده براساس اسناد تاریخی است و فعلاً بر اساس اسناد موجود، نظر بنده همان است که عرض کرده ام و سالهاست تغییری نکرده است چون اعتبار اسناد به جای خودش باقی است و بلکه بر آنها افزوده نیز شده است.
ضمناً آنچه در کتابهای بنده در این باره آمده، صرفاً نگاه علمی را بیان میکند و اگر شما مایل هستید نگاه اعتقادی داشته باشید لزومی ندارد پیگیر آن باشید. کتاب برای کسانی است که برای نگاه علمی هم ارزش و اهمیت قائل اند. 
موفق باشید. 

با سلام و احترام، در رابطه با کتاب اساطیر فرمودید که این کتاب متعلق به بعد از اسلام است. این یکی از نظرات است. محققین دیگری هم هستند که معتقدند این کتاب متعلق به قبل از اسلام است. اما فرض را بر آن می گیریم که این کتاب متعلق به بعد از اسلام است. احتمالا شما می گوبید که چون با گسترش اسلام انتساب مکه به اسماعیل در بین مردم شایع شده بود سامری ها چنین چیزی را نوشتند. اما این مطلب بسیار بعید است چون پذیرش انتساب مکه به اسماعیل به منزله پذیرش ادعاها و عقاید مسلمانان است زیرا انتساب مکه به اسماعیل یعنی اینکه مکه همان فاران است! پس در صورتی که این کتاب متعلق پس از اسلام باشد بعید است که سامری ها چنین مطلبی را با تاثیر گیری از مسلمانان نوشته باشند.

ابن بطریق عالم مسیحی مصری نیز مکه را با فاران یکی می دانست.

در رابطه اینکه فرمودید سبا احتمالا در جنوب فلسطین است من این را کاملا رد نمی کنم اما باید در نظر داشت همانطور که عرض کردم نام های فرزندان یقطان من جمله سبا با نام های مناطق یمن انطباق بسیار زیادی دارند پس این احتمال را نمی توان کاملا رد کرد. 

در متون یهودی به پارس که حدود هزار و پانصد کیلومتر وماد که حدود هزار و دویست کیلومتر با سزمین مقدس فاصله دارد اشاره شده. همچنین در کتاب مقدس از سرزمین اشکناز یاد شده که بنا بر نظر محققان با حوالی پادشاهی اورارتو و ماننا در ارمنستان و کردستان مرتبط است. طبعا فاصله فلسطین تا حجاز کمتر از فاصله آن تا قفقاز است! در همین متون به پادشاهی کوش در سودان نیز اشاره شده است! بنا بر این بنی اسرائیلی ها به مردمانی حتی در خارج از خاورمیانه اشاره کردند پس نام بردن کتاب مقدس از یک منطقه سامی نژاد و هم تبار بنی اسرائیلی ها که اشتراکات زبانی و فرهنگی بسیاری دارند و طبق منابع تاریخی با شامات و فلسطین در تجارت و رفت و آمد بودند امر بعیدی به نظر نمی آید‌. برای مثال جد پیانبر اسلام، هاشم در غزه به خاک سپرده شده و عموی او ابوطالب تا شام تجارت می کرده است. (ماجرای بحیرا)

ضمنا عرض کردم که کتاب مقدس می گوید هاجر برای اسماعیل از مصر فردی را به همسری گرفت پس اگر بگوییم فاران در سینا است این مطلب به نوعی بی معنی به نظر می رسد زیرا طبعا فاران باید جایی خارج از مصر باشد ولی سینا همواره به عنوان بخشی از مصر مطرح بوده است. این مانند آن می ماند که در مورد یک ایرانی بگویید مادرش برایش از ایران همسری انتخاب کرد‌ه بود.

با تشکر و احترام فراوان

پاسخ:
سلام به شما
کسانی که معتقد بودند کتاب اساطیر متعلق به پیش از اسلام است افرادی بودند که در ابتدا روی این کتاب کار کرده بودند اما نظر محققان جدیدتر آن است که این متعلق به بعد از اسلام است. بله بعد از گسترش اسلام انتساب مکه به اسماعیل شایع شده بود و ملل غیرمسلمان هم گاهی تحت تاثیر آن بودند همچنان که مسلمانان هم گاهی تحت تاثیر باورهای ملل غیرمسلمان قرار میگرفتند و این تأثیرات فرهنگی از امور عادی بوده و هنوز هم هست. تحت تاثیر یک باور فرهنگی قرار گرفتن هرگز به معنی قبول کردن همه عقاید رایج در آن فرهنگ نیست. مثلاً محیی الدین ابن عربی عارف و صوفی بزرگ مسلمان معتقد است فرزندی که ابراهیم قصد ذبح او را داشت، اسحاق بود (نه اسماعیل)، و مسلماً او در این باره تحت تاثیر باور یهودیان در این باره بود، اما او به سایر عقاید یهودیت که معتقد نبود. پس قسمت دوم استدلال شما که گفته اید پذیرفتن یک باور به معنی پذیرش همه عقاید یک گروه است، صحیح نیست. نه فقط سامری ها، بلکه سایر ملل (یهودیان رسمی، مسیحیان، هندوها، منداییها، زرتشتیان و غیره) هم در مواردی تحت تاثیر باورهای مسلمانان بوده اند ولی به هیچ وجه همه عقاید مسلمانان را نپذیرفتند.
در متون یهود از پارس و ماد نام برده شده، اما آن متون در زمانی نوشته شدند که یهودیان بعد از فتح بابل به دست کورش به داخل ایران آمده بودند و به هر حال با مناطق مختلف این سرزمین سر و کار پیدا کرده و آشنا شده بودند و کلاً خودشان هم جزوی از قلمرو امپراتوری ایران شده بودند. مسلماً آنها نام مناطقی که خودشان در آن میزیستند را میدانستند و در کتابهایشان هم نوشتند و این نامها تا امروز باقی مانده است. کلمه کوش هم که در تورات آمده نه در سودان بلکه در بیرون از مرزهای شمالشرقی مصر یعنی جنوب فلسطین است که در پاپیروسهای مصری از آن با نام کوشو یاد شده است. همه این موارد را کتاب توضیح داده ام و میتوانید مطالعه کنید. البته در عهد عتیق گاهی نام مناطق دوردست هم آمده ولی در موقع انتخاب گزینه های مختلف، طبعاً اولین گزینه منطقی آن است که مقصود آنها نام محلی نزدیک به سرزمین خودشان باشد نه جاهای دوردست.
در مورد فاران و سینا، همان طور که در کتاب گفته ام، سرزمین مصر (به عبری: مصرائیم) اساساً به منطقه بین آبراه سوئز تا ساحل غربی رود نیل اطلاق میشد و مناطق بیرون از این محدوده جزو سرزمین اصلی مصر محسوب نمیشد. شبه جزیره سینا جزو قلمرو فراعنه بوده اما نه بخشی از سرزمین مصر. توضیحات بنده در مقدمه کتاب «باستان شناسی کتاب مقدس» را در این باره مطالعه کنید.
موفق باشید.

سبئوس مورخ ارمنی صدر اسلام عرب های آن دوران را اسماعیلیان معرفی می کند‌. محل زندگی عرب ها در حجاز بوده. این در کنار گفته کتاب مقدس که اسماعیلیان در فاران زندگی می کنند می تواند معنا دار باشد. در ضمن از کجا می دانید آنچه قدیس ژروم و اوزبیوس می گویند حتما غلط است؟

 

 

 

پاسخ:
بگذارید قبل از هر چیز، از شما یک سوال بپرسم: کتاب بنده را مطالعه کرده اید؟! چون تمام این موارد که موضوع سوالات شماست در آنجا مطرح کرده ام و توضیح داده ام. اینکه از من انتظار داشته باشید مطالب کتابم را جمله به جمله در اینجا هم تکرار و بازنویسی کنم، صحیح نیست. اول کتاب را مطالعه کنید، بعد اگر نکته ای به نظرتان رسید مطرح کنید تا گفتگو کنیم. نه فقط سبئوس بلکه عمده مورخان یهودی و مسیحی، اعراب را با نام اسماعیلیان میشناخته اند و این شامل همه قبایل عرب در همه مناطق غرب آسیا بوده حتی اعراب ساکن در بین النهرین و خارج ازشبه جزیره عربستان. اصولاً یهودیان چون بیشتر با اعراب ساکن پترا و بی النهرین و گاهی قسمت شمالی حجاز سر و کار داشتندمعمولاً منظورشان از «اسماعیلیان» ساکنان همین مناطق بوده. در مورد غلط بودن نظر اوزبیوس و ژروم هم به چندین صفحه توضیحات بنده در کتاب مراجعه کنید. در مورد سبئوس ارمنی و سخن او درباره اعراب زمانش هم باز به توضیحات من در کتاب مراجعه کنید. او حتی اعلام کرده که اسماعیلیانی که از حجاز آمدند (اعراب فاتح سرزمینهای دیگر در زمان ابوبکر) در دوازده قبیله تقسیم بندی شده بودند (و همان قبایل نامبرده در تورات را ذکر میکند که اثری از آنها در کتب تاریخ اسلام نیست، یعنی قبایل عرب در زمان اسلام دیگر آن نامها را نداشته اند). و بسیاری نکات دیگر که نشان میدهد روایت او آمیخته با اقتباساتی از روایت تورات بوده است. نظر اوزبیوس وژروم که مورخان کلیسا در قرن چهارم بوده اند در مقابل نظر بطلمیوس که جغرافیدان بوده و دو قرن پیش از آنها میزیسته اعتباری ندارد. بنده در کتابم توضیح داده ام که علت اشتباه آنها در تعیین مکان فاران چه بوده است.
کتاب بنده را مطالعه کنید، بسیاری از مسائل برای شما روشن میشود.

ضمنا در آن زمان آبراه سوئز هنوز حفر نشده بود. ابراهیم و خانواده اش مدت ها قبل از حفر این آبراه زندگی می کردند.

پاسخ:
آبراه سوئز در زمان فتح مصر به دست داریوش هخامنشی برای متصل کردن دریای مدیترانه و دریای سرخ حفر شده است. نام «سوئز» جدید است اما خود آبراه از قرنها پیش وجود داشته و قدمتش به زمان فراعنه میرسد، زیرا بررسیها نشان میدهد که قبلاً در مسیر این آبراه، یک آبراه قدیمیتر وجود داشته که دریاچه های کوچک (تلخ) در حد فاصل دریای سرخ تا مدیترانه را به هم وصل میکرده است. بقایای این آبراه قدیمیتر امروز قابل شناسایی است و ظاهراًدر زمان رامسس دوم فرعون قرن سیزدهم پیشاز میلاد وجود داشته است. بعدها که این آبراه قدیمی خشک شد، داریوش کبیر پس از فتح مصر، دستور حفر یک آبراه جدید به جای آن را صادر کرد. در زمان فراعنه، این آبراه به عنوان مرز سرزمین مصر شناخته میشد و فراعنه در آنجا برجهای نگهبانی گذاشته بودند و عبور و مرور افراد را کنترل میکردند و پادگانهای نظامی داشتند. خود سرزمین مصر، از محل این آبراه قدیمی تا دلتای نیل (که به آن بسیار نزدیک بود) و ساحل غربی رود نیل شناخته میشد. مناطقی که در شرق آبراه بودند (شامل شبه جزیره سینا) جزو سرزمین مصر نبود اگرچه تحت کنترل حکومت مصر قرار داشت. خود کلمه مصر در عبری (و عربی) به معنی شهر است و در تورات از آن با نام «مصرائیم» (شهرها) یاد شده است چون شهرهای بزرگ که نشان تمدن مصر باستان بودند همه در غرب آبراه مذکور و در اطراف رود نیل قرار داشتند و یهودیان به مجموع آنها «مصرائیم» میگفتند (یعنی شهرها). هیچ شهری در شبه جزیره سینا وجود نداشت و این شبه جزیره، بیرون از مصر محسوب میشد. بنابراین، فاران در شمالغربی شبه جزیره سینا و جنوب فلسطین، بیرون از مصر بود و اگر تورات میگوید که اسماعیل ساکن فاران شد و مادرش برایش زنی از مصر گرفت، منطبق بر همه شواهد تاریخی و باستان شناسی است.
در مقدمه ای که بر کتاب «باستان شناسی کتاب مقدس» از دکتر ایسرائل فینکلشتاین نوشته ام، در قسمت مربوط به تعیین مکان کوه سینا، همه اینها را توضیح داده و آورده ام. میتوانید مطالعه بفرمایید.

نکته دیگر آنکه اگر گروهی از نوادگان قیدار در بین النهرین ساکن باشند نافی این نیست که بسیاری از طوایف عربی حجاز نسب خود را به قیدار و اسماعیل می رساندند. این مطلب در شجره نامه های عربی قبل از اسلام و پس از آن مشهود است. در شعر های دوران جاهلیت نیز عرب های عدنانی خود را اولاد اسماعیل می خواندند و در شجره نامه ها این انتساب از طریق قیدار بوده است.

توصیفاتی که کتاب مقدس از فاران و محل زندگی اسماعیل و هاجر ارائه می دهد کاملا بر مکه منطبق است. برای مثال در تورات آمده است که وقتی هاجر جوشیدن چشمه از زیر پای اسماعیل را دید گفت "زم رم" یعنی بایست بایست و ما امروزه چاه آبی با همین نام در مکه داریم که قبل از اسلام نیز نامش همین بوده و این داستان از گذشته های دور در میان مردم حجاز وجود داشته است در میان اعرابی که با یهودیان در ارتباط بودند بلکه در میان اعراب بدوی و بیابان گرد حجاز. بسیاری از مورخان یهودی و مسیحی مانند سبئوس که نام بردم مردم حجاز را اولاد اسماعیل می دانستند. ما می دانیم که تمرکز جمعیتی اسماعیلیان در مکه و حجاز بوده نه در سینا یا جنوب فلسطین. گزارشی هم در منابع تاریخی از مهاجرت گستره فررندان اسماعیل از آن مناطق به حجاز وجود ندارد. پس منطقی است که بگوییم محل زندگی اسماعیل و فرزندانش در حجاز بوده است

در ضمن فرمودید که یهودیان نام مناطقی را که خودشان در آن می زیسته اند را می داستند. ما می دانیم که بهودیان از گذشته های دور در عربستان زندگی می کردند. در یمن، در تیما، در خیبر و.. و در برخی زمان ها بهودیان در یمن صاحب دولت و حکومت بودند! پس طبعا آشنایی آن ها با مکه با توجه به ارتباطات گسترده شان با عربستان امری عجیب نیست.

مسعودی در مروج الذهب صحبت از حضور ایرانی ها در مکه می کند پس یعنی این منطقه از قدیم شناخته شده بوده مگر اینکه بگویید این هم از دروغ های مسلمانان است!

پاسخ:
همان طور که گفتید، نافی نیست. اما اسنادی که به ما رسیده فقط اجازه میدهد اطلاق نام قیدار بر قبایل عرب بین النهرین را تایید کنیم و نه بیشتر. اشعار جاهلی چون همه در سالهای بعد از اسلام به قید کتابت درآمده اند شاهد محکم و قابل اعتمادی برای اثبات ادعاهای تاریخی مربوط به پیش از اسلام نیستند. آنها حتی برای اثبات ادعاهای اسلامی هم چندان محکم نیستند. ما از دوره پیش از اسلام حتی یک «متن مکتوب» نداریم که قبیله ای از عرب حجاز، نسب خود را به اسماعیل رسانده باشد. البته تورات و عهد عتیق، کلاً همه اعراب را ظاهراًاز نسل اسماعیل میداند ولی این امر، چیز خاصی را برای عرب حجاز اثبات نمیکند و رابطه ای هم بین مکه و اسماعیل برقرار نمیکند. ما واقعاً نمیدانیم آیا هیچ یک از قبایل عرب در حجاز نسب خود را به اسماعیل میرسانده است یا نه. باز، نمیدانیم که این انتساب از طریق قیدار بوده یا نه. بر فرض هم که چنین باشد (که سند محکمی برایش نیست)، با توجه به اینکه قبیله ای از اعراب بین النهرین هم منتسب به قیدار و اسماعیل بوده، و شاید باز قبایل دیگری هم چنین ادعای انتسابی داشته اند، نمیتوان معلوم کرد حق با کدام آنها بوده است. از سوی دیگر، لازم است که شما نکته مهمی را بدانید: هیچ یک از جزئیات روایتی که تورات درباره اسماعیل و هاجر به عنوان پدر و مادر نژاد عرب (یا بخشی از جمعیت عرب) ذکر میکند در خود منابع و مصادر عربی تصدیق نشده است. یعنی ما در انبوه کتیبه ها و سنگنوشته هایی که از اعراب داریم (چه در خود حجاز و چه بیرون عربستان مثلاً در پترا و سینا و اردن و عراق و یمن) کوچکترین اشاره ای به داستان ابراهیم و اسماعیل و قضیه ذبح فرزند و حتی ساکن شدن اسماعیل در فاران یا نام فرزندان اسماعیل (قیدار و نبایوت و غیره) نشده است و تمام اینها فقط و فقط داستانی است که در تورات آمده است و نمیدانیم چقدرش درست و چقدرش نادرست است.
در تورات چنان چیزی که شما درباره چاه زمزم ادعا کردید (اینکه هاجر گفت: زم زم، یعنی بایست) نیامده است. اصولاً نام زمزم در هیچ متن مکتوب پیش از اسلام (چه یهودی و چه عربی و چه هیچ جای دیگر) وجود ندارد. همه این روایتها (که به نظر میرسد گزیده ای خاص از انواع روایات رایج میان اعراب صدر اسلام بوده) سالها (بلکه قرنها) بعد از اسلام نوشته شده است و ما هیچ نمیدانیم که اصل این روایتها در ابتدا چکونه بوده و در آنها چقدر دخل و تصرف صورت گرفته است. در مورد سبئوس و مورخان یهودی و مسیحی هم عرض کردم که آنها کلاً همه اعراب را از نسل اسماعیل میدانستند نه فقط اعراب حجاز را. برخلاف ادعای شما، تمرکز جمعیتی اعراب (اگر منظورتان از اسماعیلیان همه اعراب است) در مکه و حجاز نبوده بلکه آنها در پترا (عربستان سنگی) و شبه جزیره سینا و بین النهرین و همچنین در یمن در جنوب حجاز هم جمعیتهای بزرگی داشته اند و اصلاً تمدن عربی باستانی که آثار عتیقه اش تاکنون باقی مانده عمدتاً مربوط به همین جاهاست نه مکه.در مورد اینکه گفتید گزارشی از مهاجرت فرزندان اسماعیل از آن مناطق به حجاز وجود ندارد، باید عرض کنم دلیلی ندارد انتظار داشته باشیم مورخان یهودی و مسیحی و اقوام غیرعرب، مهاجرتهای اعراب را که ربطی به آنها نداشته، ثبت کنند. برای آنها ثبت وقایع تاریخی مرتبط با ملت خودشان در اولویّت بوده است. از مهاجرت خود یهودیان به حجاز و ساکن شدن انها در حجاز هم گزارش تاریخی نداریم ولی این امر به دلیل گزارش صریحی که از حضور پرشمار یهودیان در شهر مدینه زمان پیغمبر وجود دارد به عنوان یک حقیقت تاریخی پذیرفته شده است. همان طور که نبودن گزارش تاریخی (حتی در خود منابع یهودی) از مهاجرت یهودیان به حجاز دلیل نفی آن نیست، نبود گزارش تاریخی از مهاجرت اعراب به حجاز هم دلیل نفی آن نیست.
اینکه یهودیان از گذشته های دور در عربستان و حجاز ساکن بودند، صحیح است ولی ما نمیدانیم که این «گذشته های دور» دقیقاً چه زمانی بوده است. قدیمیترین شواهد آن مربوط به قرن ششم پیش از میلاد است و لدا احتمالاً آنها بعد از حمله نبوکدنصّر و بابلیها ناچار به مهاجرت به آنجا شدند. آنها ابتدا به قسمتهای شمالی حجاز رفتند (تیما) و ظاهراً در قرون بعد بوده که به تدریج تا یثرب پایین رفتند اما از آن پاییتر نرفتند. سابقه یهودیت در یمن چندان قدیمی نیست و نهایتاً به حدود قرن ششم میلادی (یک قرن پیش از اسلام) میرسد که حاکم آنجا خودش یهودی شد و یهودیت را در یمن ترویج کرد اما اینکه مهاجرانی از قسمتهای شمالی حجاز به آنجا رسیده باشند، شواهدی برایش نداریم. درواقع ردپای یهودیان در شهر مکه و اطراف آن (که بر سر راه مسیر یثرب تا یمن بوده) پیدا نشده است. بله طبق شواهد تاریخی آنها از قرن ششم پیش از میلاد به بعد، با مناطق شمالی و مرکزی حجاز آشنا بوده اند (آن هم فقط قبایلی از آنان که در حجاز میزیستند نه بقیه یهودیان خارج از عربستان) ولی آن موقع، سالها بود که متن کتاب مقدس نوشته شده بود. حالا پرسش اینجاست که در زمانی که تورات و روایت سکونت اسماعیل در فاران نوشته شد (نه قرنها بعد از آن!) یهودیان، فاران را کجا میدانسته اند. در خود تورات، حد و حدود منطقه فاران آمده که منطبق بر همان منطقه ای است که بطلمیوس جغرافیدان بزرگ یونانی در قرن دوم میلادی مشخص کرده است: جنوب فلسطین و شمالغربی شبه جزیره سینا.
صحبت مسعودی از حضور ایراتیها در مکه (در کتاب مروج الذهب) چه ربطی به سکونت اسماعیل در مکه دارد؟! در مورد اینکه این سخن مسعودی هیچ اعتبار تاریخی ندارد و همان طور که خودتان گفتید از دروغهای نویسندگان مسلمان است، مقاله عالمانه و بسیار دقیق آقای سروستانی را بخوانید. موفق باشید.

سلام استاد حتی فلکر پپ هم درکتاب از اوگاریت به سامره پذیرفته مکورابا همان مکه است شما چگونه با قطعیت میگین نیست

 

پاسخ:
سلام به شما
اولاً بنده با قطعیت نگفته ام که نیست. من فقط نظر خانم کرون را آورده ام که با قطعیت گفته مکورابا مکه نیست. احتمالاً استنباط شما این بوده که آن قطعیتی که از ایشان نقل کرده ام، نظر خودم هم هست درحالی که چنین نیست. ثانیاً، خیلی افراد ممکن است خیلی چیزها را پذیرفته باشند. هرکسی بر اساس دلایلی که دارد اظهارنظر میکند. همان طور که برخی پذیرفته اند مکورابا همان مکه است، بعضیها هم پذیرفته اند که نیست. مثل پاتریشیا کرون.
مکه در قرون پیش از اسلام شهرتی نداشته. نام مکه در هیچ یک از نوشته های باستانی نیست. چه در عربستان و چه خارج از عربستان.
مکورابای بطلمیوس (که برخی آن را معادل با مَکرَب به معنی مکان مقدس میدانند) بعید است که همان مکه باشد چون نه در مدارک عربی (قبل و بعد از اسلام) و نه در مدارک دیگر، با این تلفظ معرفی نشده است. قرآن، هم از کلمه مکه استفاده کرده و هم بکّه، که خیلیها آن را نام قدیمی شهر مکه میدانند، ولی از مکورابا یا مکرب استفاده نکرده است. پاتریشیا کرون به نکته مهمی اشاره میکند: در یکی از مدارک اسلامی (فکر کنم کتاب معجم البلدان یاقوت حموی) به شهر کوچکی در نزدیکی مکه یا مدینه (یثرب) اشاره شده به نام مِقرّب. تلفظ و نگرش این کلمه، به مکورابای بطلمیوس شباهت بیشتری دارد و میشود احتمال داد که منظور بطلمیوس از مکورابا، همان مِقرّب باشد. البته احتمال اینکه مکورابا همان مکه باشد هرچند بعید است ولی کلاً منتفی نیست. کسانی بر منتفی بودن آن اصرار دارند که کلاً منکر پیشینه تاریخی شهر مکه در قرون دوردست پیش از اسلام هستند و معتقدند سابقه آن حتی به زمان بطلمیوس (قرن دوم میلادی) هم نمیرسد چه رسد به زمان ابراهیم در قرن بیستم پیش از میلاد! ولی بنده لزوماً چنین نظری ندارم. فقط میگویم دلایل کافی برای اثبات وجود مکه در قرون اولیه میلادی و قبل از میلاد وجود ندارد. معنایش این نیست که مطمئناً مکه در آن زمان وجود نداشته است. شاید بعداًشواهدی در تایید یا اثبات آن به دست بیاید ولی تا الآن به دست نیامده است و مکورابای بطلمیوس هم چیزی نیست که چندان بشود رویش حساب کرد.
موفق باشید.

سلام ممنون که پاسخم رو دادید میخواستم بدونم ممکن است بطلمیوس در مورد موقعیت جغرافیایی مکه اشتباه کرده باشد  

پاسخ:
سلام. خواهش میکنم. هنوز ثابت نشده بطلمیوس درباره مکه چیزی گفته باشد که ما بخواهیم اشتباه بودن یا نبودنش را بررسی کنیم.
بطلمیوس جغرافیدان بوده و به همین دلیل نظراتش در علم تخصصی اش معتبر است و البته به آن معنا نیست که امکان اشتباه در او نباشد. بالاخره هر کسی ممکن است اشتباه کند. ولی ما اشتباه افراد (به خصوص در موضوعاتی که خودشان متخصص آن هستند) را باید با دلیل نشان دهیم و صرف اینکه عقیده خودمان را معیار قرار دهیم نه کافی است ونه درست. امروز معلوم شده که بظلمیوس دنیای باستان را (در واقع کره زمین را) کمی بزرگتر از آنچه واقعاً بوده تصور میکرده است. 
البته در مورد مکه،آنچه مهم است ترتیب قرارگیری آن در میان شهرهای دیگر است. بطلمیوس عادت دارد شهرها را از مسیر شمال به جنوب معرفی کند، و مکورابا را بعد از یتریپا (یثرب) معرفی کرده که در مورد مکه درست است، اما در مورد شهر میقرّب هم درست است.
ما دلیلی نداریم که در عربستان گردش کرده و شهرهای آنجا را به چشم دیده باشد، و خودش هم هیچ جا چنین اشاره ای نکرده است. نام مکورابا هم معلوم نیست اشاره به مکه باشد (و به نظر میرسد که احتمالاً نیست).

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی