درخشش

یادداشت های سعید کریم پور

درخشش

یادداشت های سعید کریم پور

بسم الله الرحمن الرحیم
من سعید کریم پور دانشجوی دکتری رشته الهیات (شاخه ادیان و عرفان) علاقه مند به تحقیق و مطالعه در زمینه تاریخ ادیان هستم و این وبلاگ را برای اطلاع رسانی در زمینه کتابهای خود و برقراری ارتباط بیشتر با محققان و پژوهشگران این حوزه ایجاد کرده ام. از نظرات و نقدهای سازنده دوستان استقبال می کنم و آن را موجب ارتقاء سطح آگاهی خود و جامعه پژوهشگران کشور می دانم.

آخرین نظرات
۲۳ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۵۶

فاران، مکه نیست

فاران، مکه نیست

سالیان درازی است که در کتابهای مسلمانان بشارتی از تورات نقل می شود که در آن ظاهراً به ظهور دو پیامبر بزرگ بعد از حضرت موسی(ع) یعنی به آمدن حضرت عیسی(ع) و حضرت محمّد(ص) اشاره شده است (تورات، سفر تثنیه 33: 2) که مضمون آن چنین است:

و این است برکتی که موسی مرد خدا قبل از وفاتش به بنی اسرائیل داد و گفت: یهوه از سینا آمد و از سعیر بر ایشان طلوع نمود و از کوه فاران درخشان گردید و با ده هزار از مقدسین آمد و از دست راست او شریعت آتشین برای ایشان پدیدار شد.

همچنان که میبینیم، در این جملات تورات، به سه مکان به عنوان مکانهای تجلی خداوند اشاره می شود: سینا، سعیر و کوه فاران، و اعتقاد مسلمانان بر این است که همچنان که منظور از سینا همان کوه سیناست که در آن کتاب تورات بر حضرت موسی(ع) نازل شد، منظور از سعیر و فاران هم به ترتیب، کوههایی هستند که در آنها کتابهای انجیل و قرآن بر دو پیامبر بزرگ یعنی حضرت عیسی(ع) و حضرت محمد(ص) نازل گردیده است، و به خصوص منظور از کوه فاران همان کوه حرا در مکه است. متکلمین مسلمان سالهاست که این جملات را به عنوان یک «بشارت» با آب و تاب فراوان در منابع خود نقل می کنند و اصرار زیادی هم بر درستی آن دارند، شاید به این دلیل که آن را «تأییدی آشکار» بر نبوت دو پیامبر بزرگ بعد از حضرت موسی(ع) می دانند.

در کنار اصرار بر دلالت این «بشارت» ساختگی بر نبوت دو پیامبر فوق الذّکر، مسلمانان این تصور را هم دارند که یهودیان به سبب وجود این «بشارت» در کتاب مقدس خویش، از محل ظهور آن دو پیامبر خبر داشته اند و می دانسته اند که آخرین پیامبر بزرگ خدا در مکه ظهور خواهد کرد. بعداً هم که یهودیان منکر چنین چیزی شدند، عالمان مسلمان، ایشان را به پنهان کاری و انکار حقایق متهم کردند و این مخالفت یهودیان را ناشی از عداوت و دشمنی آنان با اسلام دانستند. اما ببینیم آیا اگر کسی به راستی و بدون ذهنیت قبلی به تحقیق درباره ماجرای این بشارت بپردازد، نتیجه تحقیق او همان دعاوی است که در کتابهای کلامی مسلمانان می بینیم؟

در درجه اول باید بدانیم که تفسیر اسلامی از جمله مورد بحث در تورات (تثنیه: 2) مشکلات درون متنی متعددی دارد. حواشی موجود در جملات قبل و بعد جمله مذکور به وضوح نشان می دهند که باید آن را در یک بستر کاملاً تاریخی یهودی و به دور از هرگونه آینده نگری و تحمیل رویکرد «انتظار موعود» به آن، تفسیر کرد. صبغه و حال و هوای واضحاً یهودی جملات مربوطه نشان می دهند که مفهوم آن دلالت بر وقایعی در گذشته های دور تاریخ بنی اسرائیل دارد نه پیشگویی حوادث آینده و آخرالزّمانی مثل ظهور پیامبرانی بعد از موسی (رجوع کنید به اصل کتاب ما: ادیان ابراهیمی و مسأله پیامبر موعود، پیوست 4، صفحات 148-149).

در درجه دوم، باید دانست که بررسی منابع یهودی بازمانده از قرون پیش از اسلام نشان می دهد که یهودیان هرگز این جمله تورات (تثنیه 33: 2) را بشارت به ظهور پیامبری نمیدانسته اند (همان منبع، صفحات 152-158). 

در درجه سوم، باید دانست که نام فاران، هرگز به مکه و کوههای آن اطلاق نمی شده است، و تنها جایی که در تاریخ واقعاً به عنوان فاران شناخته شده، همان منطقه کوچک بیابانی واقع در جنوب فلسطین و شمال شرقی شبه جزیره سینا است، و این موضوع در تمام اسناد معتبر تاریخی قبل و بعد از اسلام قابل مشاهده است (همان منبع، صفحات 158-167). از جمله مهمترین این منابع، کتاب جغرافیای بطلمیوس دانشمند و جغرافیدان بزرگ یونانی در قرن دوم میلادی (پانصد سال پیش از پیامبر اسلام) است که فاران را دقیقاً محلی در جنوب فلسطین و در حد فاصل دریای مدیترانه و خلیج عقبه (شمالی ترین شاخه دریای سرخ) معرفی کرده است (همان منبع، صفحه 160). نه تنها اسناد بازمانده از یهودیان و مسیحیان در قرون قبل و بعد اسلام، بلکه آثار جغرافیدانان عرب و مسلمان نیز شاهد این است که فاران فقط نامی است که به منطقه مذکور در جنوب فلسطین و شمال دریای سرخ (و نه مکه) اطلاق می شده است. جغرافیدانانی همچون ابن خردادبه، سهراب، نویسنده کتاب حدودالعالم، مقدسی، ابن حوقل، استخری، بکری، ادریسی و ابن خلدون همگی فاران را منطقه ای کوچک و بیابانی در ساحل شمالی دریای سرخ و در درون شبه جزیره فعلی سینا مابین مصر و عربستان دانسته اند (همان منبع، صفحات 174-179).

در درجه چهارم، باید دانست که امروز مشخص شده بعضی اشارات پراکنده در منابع قدیمی که به نحوی ولو ضعیف بر انطباق فاران و مکه دلالت دارند (مثل آنچه در فرهنگنامه مشترک اوزبیوس و ژروم قدیس آمده، و یا آنچه که در کتاب التّیجان از وهب بن منبه نقل شده) حتی از حد «اشارات ضعیف» هم سست ترند. سخن ژروم مبنی بر واقع بودن فاران در شرق ایله (که مشابه آن در بعضی نقشه های اروپایی قرون وسطایی هم دیده می شود) تنها ناشی از یک اشتباه در تخمین موقعیت مناطق نسبت به یکدیگر است و سخن نقل شده از وهب در کتاب التّیجان هم به سبب آمیخته بودنش با اشعار و افسانه ها به هیچ وجه در خور اعتنا نیست. مسلماً چنین چیزهایی سست تر از آن هستند که بتوانند مبنای احتجاج و دلیل بر درستی آن ادعای بزرگ متکلمین مسلمان قرار بگیرند (همان منبع، صفحات 167 -174، همچنین صفحات 180-182). ضمناً، معلوم می شود که سخن آن دسته کم تعداد از جغرافیدانان مسلمان  (مثل یاقوت حموی و ابن حزم اندلسی و غیره) که فاران را نام دیگری برای مکه دانسته اند بی اعتبار و ناشی از اعتماد آنها به متکلمین مسلمان است که چنین ادعایی را در سطح وسیعی مطرح کرده و به شکل امری مشهور درآورده بودند (همان منبع، صفحات 178-179).

در درجه پنجم، باید دانست که اعتبار و سندیت ادعای یکی بودن فاران و مکه هم مخدوش است. نخستین مطرح کننده این موضوع طبق همه منابع تاریخ اسلام، کعب الاحبار بوده است، همان یهودی معروفی  که در قرن اول هجری به اسلام گروید و با خود سیل عظیمی از جعلیات و اسرائیلیات را نیز وارد منابع اسلامی نمود. همه عالمان بزرگ مسلمان از سنّی و شیعه نسبت به او بدبین بوده و بارها اقدامات او در جعل حدیث از پیغمبر یا نقل قول های کذب و دروغ از تورات برای خوشنود کردن خلفا و عامه مسلمانان را نکوهش کرده اند. طبق منابع اهل سنت، خود خلیفه عمر یک بار کعب الاحبار را به شدت توبیخ کرد و او را تهدید کرد که اگر دست از حدیث سازی برندارد، او را به سرزمین میمونها خواهد فرستاد (برای دانستن نظرات ابن کثیر و ابن خلدون درباره کعب الاحبار و علل بی اعتباری سخنان او درباره انطباق مکه و فاران، نگاه کنید به همان منبع، صفحات 183-188). از سوی دیگر، روایت منتسب به امام رضا(ع) در ماجرای مناظره او با عالمان ادیان مختلف هم که در آن به یکی بودن فاران و مکه اشاره شده، بسیار مشکوک است و علاوه بر مطالب نادرست و نامعقول متعددی که در متن روایت هست (مثل اعلام التزام عالم یهودی به کتاب انجیل و...) ظاهراً خود روایت هم به کلی جعلی است و از روی مناظرات کلامی و منابع قدیمی تری همچون نامه ابوربیع منشی هارون الرّشید و کتاب الدّین و الدّوله علی بن ربّن طبری در قرن سوم هجری ساخته و پرداخته شده است (همان منبع، مقدمه، صفحه 41 پاورقی 74 و همچنین صفحه 189). دعای سمات نیز که در آن به تجلی خداوند از سینا و سعیر و فاران اشاره شده، گذشته از نشانه های فراوان درون متنی که بر ساختگی بودنش دلالت دارد، هیچ اشاره ای به یکی بودن فاران و مکه نکرده است.

در درجه ششم، باید دانست که دست متکلمین مسلمان از داشتن هرگونه سندی برای اثبات ادعای یکی بودن فاران و مکه چنان در طول همه قرون گذشته چنان خالی بوده که در اثبات مدعای خود جز به همان جمله معروف تورات که می گوید «اسماعیل در فاران ساکن شد» (تورات، پیدایش 21:21) به چیز دیگری استناد نمی کرده اند، یعنی منبع دیگری نداشته اند تا به آن استناد کنند (همان منبع، صفحات 190-194). اما بررسی دقیق تورات و سایر اسناد یهودی و مقایسه آن با آخرین یافته های باستان شناسی نشان می دهد که مقصود تورات از فاران در این جمله (پیدایش 21: 21) که می گوید اسماعیل و هاجر در فاران ساکن شدند، همان فاران جنوب فلسطین است و نه مکه (همان منبع، صفحات 194-198). به این ترتیب حتی آن جمله تورات هم که می گوید اسماعیل در فاران ساکن شد پشتوانه محکمی برای ادعای متکلمین مسلمان نیست.

امیدوارم تأمل در این نکات که بسیار به اختصار از کتاب خود با عنوان ادیان ابراهیمی و مسأله پیامبر موعود نقل کردم برای آگاهی هرچه بیشتر خوانندگان و روشن شدن اهمیت تحقیق دقیق و بیطرفانه درباره مسائل اساسی دین سودمند باشد. متن کامل نوشتار اینجانب درباره منطبق نبودن مکه و فاران، به صورت یک پیوست 70 صفحه ای در انتهای کتاب ادیان ابراهیمی و مسأله پیامبر موعود آورده شده و خوانندگان علاقه مند می توانند اصل نوشتار را در کتاب مزبور مطالعه نمایند. تلاش من آن بوده که این کتاب کاملترین و دقیق ترین کتاب در این موضوع باشد و نگاه آن به موضوعات، کاملاً بیطرفانه باشد.

در اینجا برای نمونه، صفحه ای از کتاب را که نظر جغرافیدانان مسلمان درباره موقعیت جغرافیایی فاران را نقل و بررسی کرده، می آورم:


      ادیان ابراهیمی و مسأله پیامبر موعود


  

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۲/۲۳

نظرات  (۵۲)

۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۷:۱۱ راحیل کهنپور
کاملا مشخص بود که مباحثت بیطرفانه بود دوست عزیز.
حالا چطور این مباحث رو علمی هم نامگذاری کردی درک کردنی نیست.
حتی یهودیانی ایرانی هم این موضوع رو پذیرفتیم که کوه فاران در عربستان امروزی هست و در کوه حرا بودن یا نبودن تشکیک هست ولی این آدرسی که شما دادی نمیدونم با چه فرمولی بدت آوردی.
در ضمن با تمام تلاشی که شما کردی که با استفاده از کلمات (ع) و (ص) بعد اسامی عیسی و محمد نشان بدی که حب و بغضی نسبت به ایشان نداری اما هرگز موفق نشدی چون این متن پر از توهین به این دونفر هست.
حالا به کنار که این دو شخص پیامبر هستن یا خیر اما بخاطر مریدان و مامومانشون باید محترمانه خطابشون میکردید .
البته بخاطر وقت و زمان و تلاشی که برای این مطلب گذاشتید هم نمیشه تشکر نکرد.
امیدوارم همیشه موید باشید و واقعا بی‌طرف  
پاسخ:
سلام بر شما. امیدوارم همواره بتوانیم همه موضوعات را با نگاهی بیطرفانه  بررسی کنیم و انس گرفتن ما با شیوه استدلال علمی سبب شود که آنقدر با این نوع استدلال آشنایی پیدا کنیم که همه جا بتوانیم استدلال علمی را از غیرعلمی تشخیص دهیم، و ضمناً کسی را بی دلیل، به توهین به اشخاص متهم نکنیم. برای اطلاع کامل از استدلال ها هم باید به اصل کتاب مراجعه کنید خواننده گرامی، چون اینجا فقط خلاصه بسیار کوتاهی از آن  ارائه شده است.
با آرزوی موفقیت برای شما و تمامی دوستان.
با درود

در تورات اشاره شده که اسماعیل در فاران نمو پیدا نمود،باتوجه به اینکه پیامبر اسلام از نوادگان اسماعیل هستش،و باتوجه به اینکه گفته شده فاران محل درخشش نور خداست پس میشه نتیجه گرفت که پیامبر اسلام منظور نظر درخشش نور خدا در فارانه
پاسخ:
سلام بر شما. کتاب بنده را مطالعه بفرمایید، آنجا دلایل کافی برای اثبات نادرستی این گمان ارائه شده است. موفق باشید.
 
از مهمترین دلایل بر اینکه مقصود از جبل فاران همان کوهستان های مکه در سرزمین عربستان است.این اعتراف تاریخی بزرگترین فرد پس از عیسی مسیح ع در نزد مسیحیان، حبر و خاخام یهودی سابق و بعد ها مسیحی متعصب کسی که مسیحیت امروز دین خود را به او مدیون است.
یعنی عالیجناب پولس! یا به قول مسیحیان پولس رسول!، او در رساله ی خود به غلاطیان اعتراف می نماید:« هاجر نمایندهٔ کوه سینا است در عربستان!»(ن.ک کتاب مقدس -رساله ی پولس رسول به غلاطیان فصل 4 بند 25)

 
پاسخ:
سلام بر شما.
بنده متوجه منظور شما نشدم. سخن پولس چه ربطی به کوه فاران و یا به شهر مکه دارد؟! وقتی میخواهید مطلبی را به عنوان سند و یا دلیل بیان کنید، در مورد ارتباط مؤلفه های تشکیل دهنده آن با چیزی که مورد ادعایتان است خوب بیندیشید. در مورد مفهوم سخن پولس نیز مراجعه کنید به مقدمه بنده بر کتاب باستان شناسی کتاب مقدس (صفحه 52 و 53).
موفق باشید.
علیک سلام، جناب کریم پور، کلام پولس سخنی بسیار واضح بود اینکه میگوید متوجه نشدم صرفاً سفسطه ای بیش نیست! و ادعای جهلتان نسبت به مطلب من عمدی است! با احترام تمام این شما هستید که باید اندیشه و صداقت را جایگزین تعصبات کور نمائید و از تهمت باز بایستید....


توضیح و شرح بیشتر در مورد ربط دو مطلب:

در تورات و کتاب مقدس میخوانیم:

"یهوه از سینا آمد، و از سعیر برایشان طلوع نمود. و از جبل فاران درخشان گردید. و با کرورهای مقدسین آمد، و از دست راست او برای ایشان شریعت آتشین پدید آمد(تورات سفر تثنیه فصل 33 آیات 2و1) "

 "خداوندا، خبری را که به من فرمودی شنیدم و از شنیدن آن ترس مرا فراگرفت.بار دیگر کارهای عظیمی را که در دوران گذشته انجام می‌دادی به ما نشان بده و در هنگام غضب خود، رحمتت را به یاد آور.
 خدا از اَدوم(تیمان) برمی‌گردد؛خدای قدّوس از کوهستان فاران می‌آید.جلال او آسمانها را پوشانده،و زمین از ستایش او پر است.پرتو او مثل نورِ برق درخشان است و از دستهایش که قدرت او در آنها نهفته است، نور می‌تابد( کتاب مقدس-حبقوق نبی فصل 3 آیات 2 تا 4)"

"و خدا با اسماعیل بود و او در بیابانِ فاران بزرگ شده، در تیراندازی ماهر گشت(تکوین 21/21 )"

" هاجر نمایندهٔ کوه سینا است در عربستان( کتاب مقدس -رساله ی پولس رسول به غلاطیان فصل 4 بند 25)"

نتیجه مطالب مذکور:

هاجر = مادر اسماعیل

کوه سینا= جایی که یهوه(خدا) بر موسی ظهور کرد

نمایندگان کوه سینا=
سعیر و فاران

 محل زندگی اسماعیل و مادرش هاجر در تورات=فاران

مکه= شهری در عربستان

جمع بندی موارد مذکور(محل اسکان اسماعیل) فاران مورد اشاره در سفر تکوین جایی نمیتواند باشد جز مکه مکرمه(عربستان) و هیچ ربطی به فلسطین ندارد!

باز هم بگوئید متوجه نشدم!

در ضمن حضرت استاد! فاران در کتب تاریخی نام چندین نقطه بوده است حتی در همان تورارت.....
پاسخ:
سلام بر شما. استدلالی که آوردید صحیح نیست و مبتنی بر پیشفرضهایی است که قبلاً باید درستی آنها اثبات شده باشد. در تحقیقات علمی، عقیده نمیتواند مبنای استدلال واقع شود.هیچ کدام از مولفه های مورد اشاره شما از تورات و کتاب حبقوق هم دلالتی بر مکه ندارد. ضمناً فاران در تورات به جاهای مختلفی اطلاق نشده است، و در همه موارد بر یک منطقه اشاره دارند. کتاب بنده را مطالعه کنید تا مسأله برایتان روشن شود.
ضمناً سخن شما نشان میدهد که به آدرسی که به شما گفتم مراجعه نکرده اید و توضیحی را که در آنجا دادم مطالعه نکردید. به شما گفته بودم که درباره سخن پولس توضیحی را در مقدمه کتاب باستانشناسی کتاب مقدس (ص 52 و 53) داده ام، و شما را به آن ارجاع دادم. لطفاً مطالعه کنید، بعد به تحقیقات خود ادامه دهید.
موفق باشید.

با سلام !

تا اینجا بنا به شواهد بهتر است بپذیریم نسل اسماعیل بالاخره وارد عربستان شدند و با اعراب مخلوط شدند طوری که میدانیم همواره پاره ای اعراب خود را متصل به او میدیدند ( اعراب عدنانی )ولی  از نظر تاریخ برون دینی زمان  ورود ایشان به مکه  مشخص نیست ...

درسته ؟!

حال لطفا بفرمایید اولین تظاهرات اسم مکه در نقشه و تاریخ قدیم از چه زمانی بودست ؟ و آیا دست آوردهای باستان شناسی از تاریخ مکه بدست آمده ؟!!!

پاسخ:
سلام بر شما دوست گرامی.
بنده، مطلبی را که درباره تاریخ مکه و کعبه به زبان انگلیسی برایم فرستادید دیدم، و از شما تشکر میکنم.
اولاً، آنچه شما درباره ورود نسل اسماعیل به شبه جزیره عربستان فرمودید فقط از روایات عربی به دست می آید و در خارج از روایات عربی هیچ سند و دلیلی برای آن نیست. تمام روایات غیر عربی (یعنی روایات یهودی) محل سکونت اسماعیل و اسماعیلیان را در خارج از شبه جزیره عربستان و در بخشهای شمال غربی آن به خصوص در حد فاصل جنوب فلسطین تا مصر میدانند (نگاه کنید به کتاب بنده: ادیان ابراهیمی و مسأله پیامبر موعود، پیوست 4).
ثانیاً، مکه تا پیش از ظهور اسلام ظاهراً فقط یک روستا بوده و اهمیتی بیش از این نداشته است، به همین دلیل هیچ نام و نشانی از آن در نقشه های جغرافیایی و اسناد تاریخی پیش از اسلام نیست. در تمام مجموعه منابع غیراسلامی، نام مکه نخستین بار در یک متن سریانی به نام روایت متودیوس دروغین، و یک متن لاتین به نام پیوستگی بیزانسی- عربی که اولی متعلق به اواخر قرن هفتم و دومی متعلق به همان زمان یا اوایل قرن هشتم میلادی است آمده است. تا پیش از این زمان، هیچ ذکر صریحی از مکه در منابع غیراسلامی نیست، بلکه حتی اشاره ای به آن هم وجود ندارد، و همین نکته، یک علامت سوال برای همه پژوهشگران ایجاد کرده که اگر طبق عقیده مشهور در سنّت اسلامی، شهر مکه با عبادتگاهش محل زیارت و احترام همه قبایل عرب بوده، و ضمناً بر سر راه کاروانها تجاری بوده و از این جهت دارای اهمیت اقتصادی هم بوده، پس چرا هیچ اشاره ای به آن در منابع غیرعربی نیست، و حتی در خود منابع عربی متعلق به پیش از اسلام مثل کتیبه ها و سنگ نوشته های عربی نیز اشاره ای به آن یافت نمیشود. در مقابل، دیودوروس سیکولوس مورخ یونانی قرن اول پیش از میلاد مسیح، در آثار خود نوشته است که در یک سرزمین عربی (که امروز معلوم شده در منطقه ای در شمال غرب عربستان بوده) معبدی هست که همه اعراب آن را محترم میشمرند. خانم پاتریشیا کرون محقق دانمارکی در کتاب معروفش «تجارت مکه و ظهور اسلام» (Meccan Trade and the Raise of Islam) بحث علمی بسیار دقیق و مفصلی در این باره کرده و نشان داده که تمام نوشته های متعلق به پیش از اسلام که تا کنون عموماً اشاراتی به مکه تلقی میشدند در واقع ربطی به مکه ندارند، و مثلاً نام مکورابا که بطلمیوس جغرافیدان یونانی در قرن دوم میلادی به عنوان یکی از شهرهای عربستان اشاره کرده، و همه آن را اشاره به مکه میدانستند، بر مکه قابل تطبیق نیست. بنده در همان کتاب خود (ادیان ابراهیمی و مسأله پیامبر موعود)، در پیوست شماره 3، تقریباً همه اسناد موجود درباره مکه و کعبه را آورده ام، که میتوانید مطالعه بفرمایید. تا پیش از این تصور میشد ماکزیموس تایریوس مورخ یونانی قرن دوم میلادی در جمله ای که سخن از یک خدای عربی به شکل سنگ سیاه چهارگوش و فرود آمده از آسمان دارد، به شهر مکه و خانه کعبه و سنگ حجرالاسود اشاره کرده و این موضوع را من هم در کتابم آورده ام و از مقایسه آن با جمله مشابهی از فی هسین (جهانگرد چینی قرن پانزدهم میلادی) که صراحتاً درباره کعبه است، دلالت اشاره ماکزیموس بر مکه و کعبه را تقویت کرده ام، اما اکنون معلوم شده که سخن ماکزموس صوری (ماکزیموس تایریوس) درباره عبادتگاهی در منطقه پترا در شمالغرب عربستان سعودی است و ربطی به شهر مکه و خانه کعبه ندارد. این مورد را بنده باید در چاپهای بعدی کتاب خود اصلاح کنم. به جز این مورد، میتوانید به بقیه مطالب کتاب اعتماد کنید.
از نظر ریشه های تاریخی، خود نام مکه یک نام آرامی است چون این کلمه با تلفظ ماکّا در زبان آرامی به معنی پست و پایین است، و با قرار داشتن مکه در گودی و فرورفتگی بین چند کوه کاملاً تناسب دارد. پس کسانی که اولین بار آن را نامگذاری کرده اند آرامی زبان بوده اند، و جالب آنکه در تورات از یعقوب نَوِه حضرت ابراهیم به عنوان یک آرامی آواره یاد شده است (تثنیه 26: 5) پس خود ابراهیم هم که جد او بوده باید آرامی بوده باشد. البته از این نمیتوان انتساب این شهر به ابراهیم را لزوماً نتیجه گرفت، اما میتواند تأییدی نه چندان قوی برای آن تلقی شود. در کتیبه های سنگی ثمودی یافت شده در شمال غرب عربستان، متعلق به چند قرن پیش از میلاد، نام فردی به نام «عبد مکّت» (شاید: عبد مکه) آمده که ممکن است اشاره ای به مکه باشد، اما محل یافت شدن این کتیبه (در شمالغرب عربستان) فاصله زیادی تا خود مکه دارد و شاید اشاره ای به به مکه نباشد.
از نظر اشاره به مکه در نقشه های قدیمی، میتوانید به اسناد و مدارک و نقشه هایی نگاه کنید که در فیلم زیر به زبان انگلیسی نشان داده شده است: نقد تاریخی درباره منشأ اسلام (A Historical  Critique of Islamic Origins). از دقیقه 28 تا 33 این فیلم به تمام نقشه هایی پرداخته شده که در قرون پیش از اسلام درباره راههای تجاری در عربستان کشیده شده اند، و در هیچ کدام آنها ذکری از مکه وجود ندارد (توصیه میکنم این فیلم را حتماً ببینید):
https://www.youtube.com/watch?v=nFKBk8AhOI0

به غیر کعبه زرتشت که به نظر من خیلی هم شبیه کعبه مکه نیست آیا این سبک بنا در دوران باستان  به خصوص در یمن ( به خصوص سلسله حمیریان )سابقه داشته است ؟؟!

پاسخ:
سلام بر شما.
در مورد بنای کعبه زرتشت، تنها میتوان گفت که قدمت آن به دوره هخامنشی میرسد، اما دقیقاً معلوم نیست که کاربرد آن به چه منظور بوده است. فرض اینکه اینجا عبادتگاه بوده باشد چندان محتمل نیست چون عبادتگاه را معمولاً به گونه ای میسازند که جای کافی برای حضور و ازدحام زائران داشته باشد، درحالی که اینجا بنای کوچکی است که در درون آن فقط عده معدودی جای میگیرند.
اما درباره سابقه وجود معابد شبیه کعبه، همان طور که حتماً خودتان هم تحقیق کرده و متوجه شده اید، به جز کعبه مکه دو معبد چهارگوش دیگر شبیه کعبه نیز در زمان پیغمبر وجود داشته است: یکی در صنعا به نام غمدان (که به دستور ابرهه ساخته شد و ظاهراً قصری هم در اطرافش بوده که میگویند عثمان آن را خراب کرد، اما ساختمان کعبه مانندش هنوز در جای خود باقی است و عکسهای آن در اینترنت هست) و دیگری در نجران که من هرچه تحقیق کردم عکس و گزارش دقیقی از آن ندیدم اما ظاهراً متعلق به مسیحیان بوده و در ویکیپدیای فارسی، شعری از اعشی شاعر دوره جاهلیت درباره آن نقل شده است.
ضمناً به اطلاع شما برسانم که احجار مقدسه هم در عربستان سه تا بوده اند: 1- سنگ حجرالاسود (در مکه) 2- حجرالاحمر (سنگ قرمز) و 3- حجرالابیض (سنگ سفید) که در جاهای دیگر بوده اند و همگی مقدس محسوب میشده اند.
درباره کعبه نجران، که گفتم در سایتها هیچ اطلاعاتی درباره اش پیدا نکردم، اطلاعاتی در منبع زیر داده شده است:
Pilgrimage and Holy Place in Late Antique Egypt, edited by: David Frenkfurter
اما مشکل اصلی ما، مربوط به گزارش دئودوروس سیکولوس مورخ رومی در قرن اول پیش از میلاد است که گفته در سرزمین بین ثمودیان و بانیزومانها (در شمالغرب عربستان) معبدی وجود داشته که همه قبایل عربستان آن را محترم میشمرده اند. پیش از این برخی تصور میکردند منظور او خانه کعبه در مکه بوده است، اما امروز که معلوم شده منظور او معبدی در سرزمین پترا بوده، این تصور نیز تقویت شده که شاید اعراب (اسماعیلیان) زمان او، آنجا را عبادتگاه خدای جد خود اسماعیل یا ابراهیم میدانسته اند. درباره این معبد و اینکه چه کسی پایه گذار آن بوده، اطلاع بیشتری در تاریخ نیست. ضمناً به این نکته هم اشاره کنم که تا کنون منبعی پیدا نکرده ام که نشان دهد اعراب ساکن پترا خودشان را از نسل ابراهیم و اسماعیل دانسته باشند، اگرچه ادعای اعراب ساکن مکه در این باره نیز در زمانهای پیش از پیغمبر اسلام شهرتی نداشته و جایی ثبت نشده است. تنها چیزی که شاید بتوان آن را نشانه ای از انتساب اعراب فاران به اسماعیل و ابراهیم دانست، گزارش دو منبع یهودی و مسیحی (شامل: 1- نوشته های یوسفوس فلاویوس 2- رساله برنابا) است که به وجود رسم ختنه در میان اعراب نبطی (اعراب ساکن پترا) اشاره کرده اند و میگویند که اعراب نبطی، این رسم را بازمانده از سنّت جدّ خود اسماعیل و ابراهیم میدانند.
با آرزوی موفقیت برای شما

با تشکر.
1- به هر حال آن عباراتی که منتقدانتان آوردند که هاجر نماینده طور سیناست در عربستان و اینکه خود گفتید در جایی در متون اسراییلی اعراب را مرتبط با هاجریها و اسماعیلیها میدانید به نظر موید ورود ایشان به عربستان ( و نه البته مکه )است ...
2-آیا در تورات ادامه نسل اسماعیل در همان فاران فلسطین گزارش شده یا خیر ؟
3- نظرتان در مورد متن انگلیسی که برایتان فرستادم چبیت ؟ ظاهرا این یک ادعای مسیحی است که در مورد تاریخ مکه بیان شده ...
4- کتابهای شما را در اصفهان از کجا میتوان تهیه کرد ؟
موفق باشید ..
پاسخ:
سلام بر شما دوست ارجمند.
1- برادر گرامی، منظور از عربستان در متون تاریخی (و از جمله در کتاب مقدس) همیشه شبه جزیره عربستان نیست. یهودیان غرب آسیا که بیشتر در فلسطین و بابل و مناطق خارج از شبه جزیره عربستان زندگی میکردند عموماً منطقه پترا در شمال غربی عربستان (و خارج از آن را) که متصل به شبه جزیره سینا و در جنوب فلسطین و منطقه جنوبی اردن قرار داشته و به نام «عربستان سنگی» معروف بوده با نام عربستان میشناخته اند، و از تمام سرزمین عربستان (شامل خود شبه جزیره عربستان و منطقه پترا در بیرون آن) بیشتر با همان ناحیه پترا که در مجاورت خودشان بوده آشنایی داشته اند و ظاهراً قسمتهای داخل شبه جزیره را نمیشناختند. نه تنها هیچ اشاره ای به مکه در متون یهودی نیست بلکه حتی به یثرب و خیبر هم که مناطق یهودی نشین بودند اشاره ای نشده است (اگرچه سند تاریخی برای حضور یهودیان در یثرب در اختیار ما هست، و آن عبارت است از کتیبه نبونید متعلق به قرن ششم پیش از میلاد).
 2 - در تورات، از اعراب مدیانی (اعراب ساکن مدین) در شمالغرب عربستان (در درون شبه جزیره) نیز به عنوان اسماعیلیان یاد شده، و این نه به آن خاطر است که آنها مردم مدین را از نسل اسماعیل بدانند (چون در تورات تأکید شده که مدین پسر ابراهیم و همسر دیگرش قطوره بود. نگاه کنید به پیدایش 25: 2-4؛ و اول تواریخ ایام 1: 32) بلکه بدان جهت که ظاهراً یهودیان همه قبایل موسوم به عرب ساکن در غرب آسیا را (از نسل هر کس بوده باشند) با نام کلی «هاجریان» و «اسماعیلیان» میشناخته اند. بنده تا جایی که در تمام این سالهای گذشته تحقیق کرده ام هیچ نام و نشانی از آگاهی منابع رسمی یهودی از مناطق پایینتر از مدین را نیافته ام. مدین در اسناد تاریخی از جمله در جغرافیای بطلمیوس، به قسمت شمالی صحرای حجاز در شمالغرب عربستان اطلاق میشود. در تلمود بابلی، به منطقه حِجر هم اشاره شده که باز در حجاز شمالی است. عده ای معتقدند نام اوفیر (عوفیر) که در کتاب مقدس در ارتباط با حکومت و تجارت حضرت سلیمان آمده اشاره به سرزمینی در قسمتهای دوردست شبه جزیره عربستان (نزدیک یمن) است، اما ارتباط یهودیان با آنجا از طریق دریا و کشتی بوده است (همان طور که در داستان حضرت سلیمان هم اشاره شده؛ نگاه کنید به اول پادشاهان 9: 26-28)، و مناطق خشک و بیابانی داخل شبه جزیره در حد فاصل اوفیر تا فلسطین را نمیشناخته اند. همچنین، سابقاً تصور میشد که منظور از سبا که نامش در کتاب مقدس و در ارتباط با ماجرای سلیمان و ملکه سبا آمده (اول پادشاهان 10: 1-2)، منطقه ای به همین نام در یمن است اما امروز معلوم شده که منطقه کوچکی به همین نام در عربستان سنگی (پترا) در شمالغرب عربستان در جنوب فلسطین وجود داشته است و ملکه سبا که با کاروان شتر (و نه با کشتی) به دیدار سلیمان رفت (اول پادشاهان 10: 2) حاکم همین منطقه بوده است. برای توضیح بیشتر در این باره نگاه کنید به کتابی که بنده از پروفسور ایسرائل فینکلشتاین ترجمه کرده ام: باستانشناسی کتاب مقدس، انتشارات سبزان، 1394، ص 41.
بنده در کتاب خود (ادیان ابراهیمی و مسأله پیامبر موعود) در پیوست شماره 4 موسوم به «فاران، مکه نیست» شواهد کافی و منابع متعدد یهودی و غیره را در اختیار خواننده گذاشته ام که روشن میسازد یهودیان قدیم محل سکونت اسماعیلیان را عمدتاً در همان منطقه پترا (عربستان سنگی) میدانسته اند، که فاران هم جزء آن یا در مجاورت آن بوده است. آوردن همه آن شواهد و مدارک در اینجا امکانپذیر نیست. اگر کتاب بنده را مطالعه بفرمایید این موضوع بر شما روشن خواهد شد.
اما در مورد پولس و جملات او در نامه اش به غلاطیان، باید بگویم که در زمان پولس تمام منطقه پترا (عربستان سنگی) تحت الحمایه و جزء امپراتوری روم بوده و رومیان بر این منطقه تسلط کامل داشتند درحالی که به قسمتهای داخل شبه جزیره عربستان وارد نشده و سلطه ای هم بر آن نداشتند. در نوشته و آثار و منابع یونانی و رومی به خصوص از قرن دوم پیش از میلاد به بعد (از جمله، زمان پولس) هر جا نام عربستان به میان می آید، در درجه اول، منظور از آن، همان منطقه پترا یا عربستان سنگی است که احتمالاً شامل شبه جزیره کوچک سینا هم بوده و محدوده آن عبارت بوده است از: جنوب فلسطین، غرب و جنوبغربی اردن، جنوبغربی سوریه، و احتمالاً شبه جزیره سینا. شاید منطقه کوچکی از شمالغرب شبه جزیره عربستان را هم شامل میشده است. این منطقه، موسوم به پترا یا عربستان سنگی در زمان پولس و تمام قرون اولیه میلادی، یک ایالت رومی بود (از ایالات تابعه روم محسوب میشد) و در نوشته های یونانی و رومی، به خصوص در مواردی که خود مردم ساکن در امپراتوری روم مخاطب آنها بودند، منظور از «عربستان» به تنهایی، فقط همین ایالت عربستان روم (یا پترا) بوده است. متأسفانه بعضی خوانندگان که از این موضوع اطلاع ندارند و نمیدانند که آن موقع تمام شبه جزیره سینا و صحراهای جنوب فلسطین و اردن و سوریه هم جزء عربستان دانسته میشده و به نام عربستان شناخته میشده، گمان میکنند که منظور پولس از عربستان، شبه جزیره عربستان و به خصوص نواحی داخلی و جنوبی آن مثل مکه است. من بارها با این اشتباه خوانندگان خود روبه رو شده و این را به آنها تذکر داده ام.
اما در مورد مفهوم جملات پولس در نامه اش به غلاطیان هم از دیرباز تا کنون تفاسیر مختلفی شده که یکی از بهترین آنها را بنده در مقدمه خود بر کتاب باستانشناسی کتاب مقدس (نوشته ایسرائل فینکلشتاین) آورده ام. ظاهراً این سخن بر قرار داشتن کوه سینا در منطقه مدین در شمالغرب عربستان دلالت دارد. توصیه میکنم این کتاب را حتماً مطالعه بفرمایید چون اطلاعات تاریخی فراوانی در اختیارتان میگذارد و علت اینکه بنده آن را برای ترجمه انتخاب کردم، اهمیت آن به عنوان یک منبع اطلاعاتی خوب و آکادمیک بود.
3- بنده ایمیل شما را که گزارشی انگلیسی از تاریخچه مکه و کعبه بود دیدم. این گزارش یک ادعای مسیحی نیست بلکه چون منابع عربی مربوط به پیشینه تاریخی شهر مکه و خانه کعبه عمدتاً تحت تأثیر عقاید اسلامی نوشته شده اند، نویسنده این مقاله سعی کرده آن دسته از گزارشهای عربی را (البته در همان منابع اسلامی) مورد توجه قرار دهد که تحت تأثیر عقاید اسلامی (به خصوص عقاید مربوط به هاجر و اسماعیل) نبوده اند. روایات مزبور، مسیحی نیستند بلکه بخشی از روایات سینه به سینه عربی هستند که وقتی به طور مکتوب ثبت شدند هنوز تحت تأثیر عقاید اسلامی قرار نداشته اند. اگر دقت بفرمایید تمام منابعی که این گزارش از آنها تهیه شده (مثل صحیح مسلم، تاریخ طبری و غیره) منابع عربی و اسلامی اند. در هر صورت گزارش بسیار خوبی است و بنده به خاطر ارسال آن از شما تشکر میکنم.
4- برای تهیه کتابهای بنده هم چون کار نشر و پخش آنها در کشور به عهده ناشر است، باید با ناشر آنها تماس بگیرید. دو کتاب «ادیان ابراهیمی و مسأله پیامبر موعود» (که تألیف بنده است) و «باستان شناسی کتاب مقدس» » (که بنده مترجم آن بوده ام و در سال 1394 به عنوان کتاب سال دانشجویی برگزیده شد) را انتشارات سبزان منتشر کرده است. اگر با ناشر تماس بگیرید، در خصوص نحوه تهیه کتاب، شما را راهنمایی خواهند کرد. آن طور که قبلاً بارها پیش آمده، ظاهراً آدرس شما را میگیرند و با محاسبه قیمت پشت جلد و هزینه پست، آن را برایتان ارسال میکنند. شماره تماس ناشر را در اختیارتان میگذارم:
021-88303572 

۱۵ آذر ۹۵ ، ۱۴:۲۶ شهلا موسوی
سلام آقای کریم‌پور گرامی 
از اینکه از طریق وبلاگتان با آثار ارزشمندتان آشنا شدم از شما ممنونم .و از گزارشها و معرفی کتابهایتان بهره مند شدم 
امیدوارم بزودی کتابها را تهیه و مطالعه کنم .
موفق و پیروز باشید .
پاسخ:
سلام به شما خواهر مهربانم. از کلمات محبت آمیزتان ممنون و سپاسگزارم، و امیدوارم مطالعه تحقیقات بنده بتواند برای خوانندگان گرامی چون شما سودمند باشد.
اگر نکته ای درباره مطالب کتابهای بنده به ذهنتان رسید میتوانید در همین وبلاگ به صورت پیام عمومی یا خصوصی (طبق صلاحدید خود) با بنده در میان بگذارید و من حتماً نقدهای دوستان را به دقت مطالعه و بررسی میکنم. نقد خوب و منصفانه که دارای استحکام علمی باشد، میتواند در ارتقاء سطح علمی کتاب در چاپهای بعدی مفید باشد.
با آرزوی توفیق و سربلندی برای شما
در پناه خداوند باشید.
همکار محترم نوشته های شما به طرز عجیبی من یاد مرحوم پولس انداخت!
پاسخ:
سلام و درود. شما خود را با نام «زاذ» معرفی کرده اید. بنده به یاد نمی آورم که همکاری با این نام داشته باشم.
اما حالا چرا یاد مرحوم پولس؟! پولس به دنبال ترویج یک ایدئولوژی خاص بود آن هم از طریق تلقین و نه از طریق ارائه اسناد علمی. خود همین جمله که فرموده اید «به طرز عجیبی» یاد «مرحوم» پولس افتاده اید، از عجایب است.
موفق باشید.
با عرض سلام 
 از سکوت تاریخ می توان به برخی حقایق پی برد
قرآن کریم در سوره بقره آیات 150-142 و آل عمران آیات 99-96  اهل کتاب یهود و مسیحیان را به حقانیت قبله مسلمانان و حقانیت مکه و مسجد الحرام  آگاه و مطلع معرفی نموده است. و از آنان توقع ایمان و عدم کتمان حقایق را داشته است و با آنها محاجه میکند  که چرا این امر را کتمان میکنید اما در عین حال هیچ گزارشی دیده نشده است که اهل کتاب در زمان نزول قرآن و بعد  از آن در این گفتار حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله را تکذیب نمایند. سکوت متقدمین از اهل کتاب در برابر این محاجه قرآن خود دلیل بر حقانیت کلام الله مجید است.
پاسخ:
با سلام و درود
به طور کلی از یهودیان و مسیحیان عربستان در عصر نزول قرآن هیچ نوشته ای برای ما باقی نمانده است تا از روی آن بتوان تصدیق یا تکذیب آنان نسبت به مدعیات اسلام را معلوم کرد. سخن شما درباره «سکوت تاریخ» زمانی صحیح است که از آنان نوشته های فراوانی میداشتیم و در همه آنها درباره موضوع مورد نظر با سکوت مواجه میشدیم. اما فقدان هر گونه متن مکتوب از آنان، که به دلیل رانده شدن از عربستان یا ناچار بودن به سکوت برای حفظ جان یا دلایل دیگر بوده، نمیتواند ما را به این نتیجه برساند که آنها مدعای اسلام درباره کعبه را قبول داشته اند.
ضمناً شما به قرآن استناد کرده اید. امیدوارم نیاز به توضیح نباشد که قرآن فقط برای باورمندانش یعنی مسلمانان حجیت دارد و دیگران، مدعیات آن را نمیپذیرند.
اما در مورد فاران: همان طور که در این وبلاگ توضیح داده ام، تمام اسناد تاریخی بازمانده از قرون پیش از اسلام و نیز اسناد بعد از اسلام، محل آن را در شبه جزیره سینا، در حد فاصل جنوب فلسطین و شرق مصر معرفی میکنند و در این باره جای هیچ بحثی نیست.
موفق باشید
ممنون از پاسخ جنابعالی 
سخن از حجیت قرآن نیست سخن از موجود بودن چنین متن و ادعائی در طول 1400 سال است متنی که هزار و چهارصد سال است جهان مسیحیت و یهودیت را به چالش کشیده است. خوب آگاهید که اسلام از همان ده های نخست در مرزهای مسیحیت و کشورهای آنان قرار گرفت و اهل کتاب نیز از همان آغاز به ترجمه قرآن و نقض آن روی آورند اما باز هم از اهل کتابی که نه ترس از جان داشتند و نه کمبود قلم و کاغذ در به جا گذاشتن آثارشان، نقضی نسبت به این کلام دیده نشده است. آیا این سکوت معارضان قرآن در طول چندین قرن بعد از نزول آن تا به امروز دلیل روشنی بر حقانیت کلام الله نمی باشد؟(البته بعید نیست که امروزه اهل کتاب به تکذیب این واقعیت بپردازند اما این تکذیب فایده ای ندارد چون سوالی که ایجاد می شود  این است که چرا امروز به فکر تکذیب این واقعیت افتاده اید ولی گذشتگان شما سکوت کردند؟؟؟) آیا از مسیحان معارض با قرآن در طول این 1400 ساله هیچ نوشته ای باقی نمانده است؟ تا بتوان از سکوتشان به این حقیقت رسید؟و اگر نوشته های فراوان در نقض قرآن از آنها موجود است ولی در برابر این سوال قرآن  سکوت کرده اند آیا دلیلی بر حقانیت قرآن موجود نیست!؟؟؟ 
پاسخ:
سلام مجدد. هم یهودیان و هم مسیحیان از همان ابتدای ظهور اسلام تا امروز به نوشتن کتاب و رساله علیه اسلام پرداخته اند و تعداد این کتب و رسالات از حد شمار خارج است. تمام آنها هم مبتنی بر تکذیب دعاوی قرآن و نبوت پیغمبر اسلام میباشند. اینکه شما میگویید 1400 سال است سکوت کرده اند و چیزی نگفته اند و غیره، سخن عجیبی است و نمیدانم از کجا میفرمایید. گفته اید: «ولی در برابر این سوال قرآن سکوت کرده اند»، منظورتان کدام سوال قرآن است. لطفاً مطالب خود را واضح بیان کنید تا دقیقاً منظورتان را متوجه شویم.
ضمناً به نظر میرسد شما دنبال اثبات حقانیت قرآن هستید آنچنان که گویی حقانیت قرآن زیر سوال رفته است. درحالی که اینجا یعنی در این وبلاگ، حقانیت این کتاب بزرگ زیر سوال نرفته و اساساً این مساله، یعنی حقانیت قرآن، موضوع بحث نیست. مطمئناً مسلمانان میتوانند مثل پیروان همه ادیان دیگر، کتاب پیغمبر خود را باور داشته و معتقد به حقانیت آن باشند. موضوع بحث در این وبلاگ، مقایسه و تطبیق گزاره های ادیانی است (مثلاً مدعیات قرآن با آنچه از تاریخ یهودیت و مسیحیت میشناسیم). عرض بنده این است که تصور مسلمانان درباره دلالت فاران بر مکه، و دلالت جملات تورات (تثنیه 31: 2) بر نبوت پیغمبر اسلام، صحیح نیست.
با تشکر از متانت شما در پاسخ
این سخن شما صحیح است که سخن از اثبات حقانیت قرآن نیست
اما بگذارید مقصودم را واضح بیان کنم در ابتدای ورود پیامبر به مدینه در اولین سور مدنی که به مواجهه پیامبر با اهل کتاب اشاره شده است در مساله تغییر قبله که این شبهه که چرا مسلمانان رو به مکه عبادت میکنند به حقانیت کعبه و مسجد الحرام پرداخته شده و قرآن مجید اهل کتاب را آگاه به حقانیت این قبله معرفی نموده بگونه ای که مکه و مسجد الحرام را از آیات واضح وروشن هدایتی خود بر می شمارد و اهل کتاب را آگاه به این حقانیت 
حال سخن این است که مسیحیان و یهودیانی که از آغاز به تکذیب دعاوی پیامبر اسلام و قرآن پرداخته و به گفته حضرتعالی نوشته هایشان از حد شمار خارج است در برار این سخن قرآن که حقانیت قبله مسلمانان و آگاهی اهل کتاب نسبت به آن دلالت می کند و آنها را به چالش کشیده است چه پاسخی داده اند؟ لطفا بیان نمایید تا استفاده کنیم.
پاسخ:
سلام مجدد
در تمام میراث دینی و فرهنگی یهودیت و مسیحیت هیچ گاه اشاره ای به مکه و کعبه نشده و تمام قداستها و احترام مذهبی، صرفاً نثار سرزمین فلسطین و به خصوص شهر اورشلیم و معبد آن شده است. اصولاً یهودیان ساکن بیرون از شبه جزیره عربستان، شهر مکه و خانه کعبه را نمیشناخته اند.
ادعای اسلام مبنی بر اینکه کعبه و مکه قبله اصلی پیروان آیینهای ابراهیمی است فاقد هرگونه مستندات در میراث مذهبی و منظومه عقاید و باورهای یهودیت و مسیحیت است و میدانید که همیشه در مناقشات و مخاصمات، بر عهده فرد مدعی است که ابتدا دلیل بیاورد. وقتی قرآن صرفاً به طرح ادعا میپردازد و دلیلی برای اثبات مدعای خود ارائه نمیدهد، توقع اینکه حالا طرف مقابل به رفع اتهام بپردازد و در رد ادعای قرآن دلیل و مدرک ارائه دهد، توقع بجایی نیست.
یک دلیل دیگر هم این است که قداست اورشلیم برای یهودیان و مسیحیان مشهورتر از آن است که کسی خود را نسبت به آن، بیخبر نشان دهد همچنان که خود پیغمبر هم به سوی مسجدالاقصی نماز میگذارد (که ظاهراً اورشلیم بوده است). به این ترتیب نیازی نبوده که یهودیان و مسیحیان برای اثبات قداست قبله خود و رد قبله های دیگر، دلیل و مدرک ارائه دهند، همچنان که مسلمانان هم هیچ گاه برای رد فرقه هایی که نقاطی غیر از مکه و کعبه را مقدس و قبله دانستند (مانند فرقه حروفیه که قبر فضل الله حروفی در آلنجه را قبله خود میدانند، یا بهائیان که شهرهای عکا و حیفا را قبله میدانند) برهان و استدلال نمی آورند چون میدانند که اعتقاد آنان به قداست این اماکن ناشی از باورهای فرقه ای آنهاست.
اینکه بخواهیم از صرف یک ادعا که در قرآن مطرح شده چیزی خلاف میراث سنتی یهودیت را نتیجه بگیریم صحیح نیست، همچنان که خود مسلمانان هم از ادعاهای کسانی که بعد از پیغمبر آمدند هرگز چیزی خلاف میراث سنتی اسلام را نتیجه نمیگیرند. پذیرفتن ادعا، باید با دلیل و برهان و ارائه مستندات باشد.
نکته دیگر اینکه، قرآن هرگز نگفته است که یهودیان از حقانیت قبله بودن کعبه و مکه آگاه هستند. اگر آیه قرآن (بقره: 144) را به دقت ببینید، دلالت آیه در اینجا مبهم است. ممکن است سخن آیه فقط این باشد که یهودیان از اینکه پیغمبر آخرالزمان دو قبله خواهد داشت و از قبله آنها به سوی قبله ای دیگر روی خواهد گرداند، باخبرند؛ بی آنکه منظورش آگاهی یهودیان از قبله بودن و قداست کعبه باشد (آقای قرائتی در تفسیر نور، همین تفسیر احتمالی را برای آیه آورده است و اطلاع یهودیان از حقانیت کعبه را از آیه نتیجه نگرفته است). این ابهام در آیه نیز خود نکته مهمی است که باید به آن توجه داشته باشید، و صرفاً برداشت شخصی خود را مبنای استدلال قرار ندهید.
با آرزوی توفیق
با سلام و تشکر مجدد
خوب آگاهید که اگر فرقه بهایئت و حروفیه ادعا میکردند که در قرآنِ مسلمانان نسبت به قبله آنها مطلبی گفته شده است و علماء آنان از حقانیت قبله آنها آگاهند بی شک علماء مسلمان در برابر این ادعا موضع میگرفتند و آنها را به محاجه دعوت میکردند که بیایید و در قرآن نشان دهید که کجای قرآن به این مطلب شما اشاره شده است!؟ و خوب می دانید که این دو گروه هرگز چنین ادعاهائی نکرده اند تا مسلمانان پاسخ آنها را بدهند.
پس قیاس شما بین مسلمانان و بهایت با اهل کتاب و مسلمانان قیاس مع الفارق است. زیرا اگر مسلمانان فقط به سمت کعبه نماز می خوانند و دیگر ادعائی نسبت به ذکر شدن این مطلب در کتب آسمانی و آگاهی اهل کتاب نسبت به این حقیقت نمی داشت اهل کتاب حق داشتند سکوت کنند و چیزی نگویند.
اما وقتی قرآن به صراحت فریاد میزند که مسجد الحرام «فیه آیات بینات» یا «هدی للعالمین» و  آگاهی اهل کتاب را نسبت به حقانیت این قبله تشبیه به آگاهی آنان نسبت به فرزندانشان کرده است، دیگر در اینجا سکوت اهل کتاب جائز نیست آنها باید نسبت به این ادعای قرآن جوابگو باشند! که ظاهرا در طول تاریخ هیچ جوابی نسبت به این ادعا نداشته اند!!! و این همان سکوت سوال برانگیز است.
پاسخ:
با سلام دوباره خدمت شما

قرآن هرگز در جایی نگفته است که یهودیان و مسیحیان از قداست کعبه یا قبله بودن آن آگاه هستند. اول ثابت کنید قرآن چنین ادعایی را مطرح کرده، تا بعد برسیم به اینکه آیا باید توقع واکنشی از سوی یهودیان و مسیحیان نسبت به آن را داشته باشیم یا خیر. عباراتی هم که آوردید هیچ کدام دلالتی بر مدعای شما مبنی بر آگاهی اهل کتاب ندارند، و نباید گمان کنید که هر نتیجه ای شما به عنوان یک مسلمان از این عبارات در ذهن خود میگیرید دیگران هم همان نتیجه را میگیرند. دیدید که آقای قرائتی هم که روحانی مسلمان است، در تفسیر آیه قبله، آن نتیجه مورد گمان شما را نگرفته است. چه رسد به غیرمسلمانان. پس میبینید که قیاس بنده، صحیح است و مع الفارق نیست. لذا اهل کتاب حق دارند به قول خودتان «سکوت کنند و چیزی نگویند».
ضمناً آقای قرائتی هم مثل بقیه مفسران معتقد است قرآن میگوید که اهل کتاب، پیغمبر را همچون فرزندان خود میشناسند (بقره: 146)، و این را درباره قبله نگفته است (احتمالاً نظر آقای قرائتی بر این اساس است که لفظ قبله در عربی مونث است و فعل و ضمیر مونث لازم دارد درحالی که ضمیر در فعل یعرفونه مذکر است). که خب یهودیان و مسیحیان هم در دفاعیه های خود از زمان پیدایش اسلام تا امروز، همواره منکر این ادعا یعنی داشتن هرگونه شناختی از پیغمبر بوده اند. انکار آنان نسبت به پیامبر اسلام در خود قرآن ثبت شده است (قرآن، بقره: 89).
اساساً ادعای آگاهی اهل کتاب از قداست و قبله بودن کعبه، هرگز در قرآن مطرح نشده است. با تکیه بر تصورات هم نمیشود دیگران را متهم کرد.
آرزوی توفیق
علیکم السلام و رحمة الله 
قرآن مجید صراحتاً به آگاهی اهل کتاب از حقانیت قبله رسول خاتم صلی الله علیه و آله اشاره نموده است. به آیه زیر توجه نمایید:
قَدْ نَرى‏ تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ (144 بقره)
به تحقیق ما روی گردادن تو را در آسمان می بینیم و به همین جهت تو را به سمتی قبله ای بر میگردانیم که به آن رضایت داری پس روی خود را به جهت مسجد الحرام برگردان و هر کجا بودید پس روی خود را به سمت آن بگردانید و کسانی که به آنها کتاب داده ایم(اهل کتاب) هر آینه می دانند که قطعا آن (تغییر قبله به سمت مسجد الحرام) حق است، که از جانب پروردگارشان نازل شده است و خداوند از آنچه که آنان انجام می دهند (کتمان این حقیقت) غافل نیست.
در سوره آل عمران نیز خداوند متعال بیان نموده که اولین خانه برای عبادت مردم در بکه مبارکه بوده است(مسجد الحرام) و اینکه بکه خود از نشانه های هدایت برای جهانیان است، و بعد به وجود بینات و آیات خود در این بیت و خانه اشاره نموده است و در آیه بعد از آن بدون فاصله به اهل کتاب خطاب کرده که شما ای اهل کتاب چرا به این نشانه ها کفر می روزید در حالی که خدا به انچه که انجام می دهید(کتمان این حقایق) خود شاهد است و خودتان نیز بر حقانیت این مطلب شهادت می دهید و خدا از آنچه که انجام می دهید(کتمان حقایق) غافل نیست. 
إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذی بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَ هُدىً لِلْعالَمینَ (96) فیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ إِبْراهیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمینَ (97) قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ شَهیدٌ عَلى‏ ما تَعْمَلُونَ (98) قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (99) آل عمران
بنابراین قرآن مجید به صراحت به علم اهل کتاب به این حقیقت و کتمان آن از ناحیه اهل کتاب اشاره نموده است.

پاسخ:
باز هم سلام و تحیات
عبارت قرآنی «لیعلمون انّه الحق» (بقره: 144) فقط مدعی آگاهی اهل کتاب از تغییر قبله پیغمبر است و ربطی به خود قبله (که کعبه است یا جای دیگر) ندارد. یعنی آنها میدانند که اقدام پیغمبر در تغییر دادن جهت قبله، حق است. از نظر مسلمانان که پیغمبر اسلام را نبی راستین میدانند، اگر قبله به هر سمت دیگری (مثلاً شرق) گردانده میشد باز هم آن قبله، از این جهت که پیغمبر آن را تعیین کرده، حق محسوب میشد و مسلمانان موظف بودند به سمت آن نماز بخوانند. در واقع آیه قرآن، ناظربه «اقدام» پیغمبر است نه آگاهی اهل کتاب از حقانیت کعبه.
 آیات 96 تا 99 سوره آل عمران هم فقط درباره آنچه خود قرآن «آیات بینات» خوانده، طرح ادعا کرده است. قرآن گفته در مسجدالحرام، آیات بینات هست که یکی از آنها «مقام ابراهیم» است. بعد هم اهل کتاب را به دلیل کفر ورزیدن به این آیات بینات، کوهش کرده است.
هیچ کدام از موارد فوق ربطی به ادعای آگاهی اهل کتاب از حقانیت کعبه ندارد. ضمناً قرآن برای هیچ کدام این مطالب، مستنداتی ارائه نکرده است.
اعلیکم السلام و رحمة الله وبرکاته
اهل کتابی که به حقانیت رسالت رسول خاتم صلی الله علیه و آله ایمان نیاورده اند چگونه می توانند به حقانیت تغییر قبله ایشان باور داشته باشند!؟(زیرا شما فرمودید: یعنی آنها میدانند که اقدام پیغمبر در تغییر دادن جهت قبله، حق است.)
اما این سخن که مسلمانان موظف بوده اند که به هر سمتی که خداوند آنان امر کنند آن را راستین دانسته و عمل کنند و حق محسوب می شده است، از محل بحث ما خارج است. 
 بنابراین چنانچه حضرتعالی نیز فرمودید آیه 144 سوره مبارکه بقره به اقدام الهی پیامبر صلی الله علیه و آله اشاره می نماید.
علاوه بر آنکه این آیه شریفه به صراحت به آگاهی اهل کتاب از حقانیت و الهی بودن این امر اشاره نموده است و در سوره آل عمران نیز از کفر این حقیقت در برابر نشانه های الهی موجود در مکه برای اهل کتاب که بر آن حقانیت آن شهید بوده اند، به شدت مذمت شده است.

پاسخ:
سلام مجدد
فرمودید «اهل کتابی که به نبوت پیغمبر ایمان ندارند چگونه میتوانند به حقانیت تغییر قبله ایمان داشته باشند؟». توجه دارید که قرآن نگفته آنان به حقانیت تغییر قبله «ایمان» دارند، بلکه گفته به آن «آگاهی» دارند؛ همان طور که جاهای دیگر هم گفته که آنان به نبوت پیغمبر آگاهی دارند. اینجا سخن از ایمان نیست بلکه سخن از آگاهی است. یعنی آنها آگاهند اما ایمان نمی آورند. پس اشکال شما وارد نمیباشد.
آن عرض بنده درباره حق محسوب شدن هر قبله ای که پیغمبر تعیین کند، از محل بحث ما خارج نیست. اینکه در تصور شما فقط قبله بودن کعبه اهمیت دارد، دلیل نمیشود که برای دیگران هم فقط همین قبله مهم باشد. نگاه بنده به این مسأله، کلی تر از نگاه شماست.
اما در مورد آیاتی که از سوره آل عمران نقل کردید: آن آیات هیچ دلالتی بر «شهید» بودن اهل کتاب درباره «آیات بیّنات» موجود در کعبه ندارد. فقط ادعای آگاهی و کتمان آنها از این آیات را - طبق معمول بدون سند- مطرح کرده است و بعد هم این کفر ادعایی را مورد مذمّت قرار داده است. بدیهی است که این نحوه استدلال، حجیّتی برای کسی ندارد. هم ادعای وجود آیات بینات و هم ادعای آگاهی اهل کتاب و هم اتهام کفر ورزیدن به آنان، همگی فاقد پشتوانه هستند. البته برای مسلمانان، عقیده به وحی بودن این سخنان، پشتوانه کافی برای پذیرفتن آن است اما برای پژوهشگر بیطرف که هیچ ادعایی را بی دلیل قبول نمیکند، چنین نیست. مثل اینکه من ادعا کنم که شما میدانید سخن من حق است اما به آن کفر می ورزید. بعد بی آنکه برای سخن خود دلیلی بیاورم شما را نکوهش کنم.
موفق باشید
علیکم السلام و رحمة الله و برکاته
نکته اول: قرآن مجید نفرموده است:«وَ إِنَّ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَیَعْلَمُونَه» تا سخن شما صحیح باشد(یعنی اهل کتاب فقط به این تغییر قبله علم داشته اند) بلکه قرآن مجید فرموده است «لیعلمون انه الحق» یعنی آنها به حقانیت این کار پیامبر صلی الله علیه و آله علم و یقین دارند.(بله ایمان نداشتند و تنها علم به حقانیت آن داشتند) خوب است به برگشت ضمیر و واژه «انه الحق» توجه شود.
نکته دوم: اگر به هر تفسیری از تفاسیر مراجعه شود معنای مذکور واضح و روشن خواهد شد.
نکته سوم: عبارت «من ربهم» بر این مطلب دلالت می کند که آنها به الهی بودن این تغییر آگاه بوده اند. و قطعا برای یهود زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این آگاهی از طریق مکتوباتشان بوده است.
نکته چهارم: همان گونه که گفته شد و شما نیز تایید فرمودید اهل کتاب از آغاز تا کنون پیرامون نقض ادعاهای پیامبر صلی الله علیه و آله مطلب بسیار نوشته اند ولی این ادعای مذکور را نقض نکرده اند. چرا؟ 
نکته پنجم: اگر کسی گفت که سخن من حق است و تو کفر می روزی و ما را نکوهش نمود در حالی که در واقع اینگونه نباشد و انسان کفر به حق ندارد حداقل کاری که عقل و عاقلانه به آن حکم می کنند این است که در برابر این ادعا انسان خود را تبرئه کرده و حقیقت را بگوید.
در خصوص تغییر قبله و علم اهل کتاب به حقانیت آن و نکوهش اهل کتاب  توسط  قرآن و پیامبر صلی الله علیه و اله آنها هیچ پاسخی نداده اند. این در حالی است که در موارد دیگر سخنان قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله موضع گرفته اند. ولی در این خصوص هیچ موضع گیری و حتی تبرئه خودشان از این سخان از ناحیه آنان دیده نشده است.
پاسخ:
باز هم سلام و درود بر شما و رحمت و برکات خداوند
نکته اول: همان طور که از ظاهر آیه روشن است، قرآن گفته که اهل کتاب، از حقانیت اقدام پیامبر در تغییر قبله آگاهند. هیچ چیز بیشتری از این آیه حاصل نمیشود. برگشت ضمیر و واژه «انّه الحق» اقدام پیغمبر برای تغییر قبله است. نه خود قبله. یعنی اقدام پیامبر اگر شامل تغییر قبله به جای دیگری غیر از کعبه هم بود، باز حق بود. این آیه، لزوماً دلالت بر حقانیت کعبه ندارد.
نکته دوم:فرمودید به هر تفسیری از تفاسیر مراجعه شود، معنای مذکور واضح و روشن خواهد شد. مثلاً چطور است به تفسیر نور آقای قرائتی مراجعه کنیم؟! ایشان میگوید: «اهل کتاب و یهود با آنکه حقانیت این تغییر را میدانستند و قبلاً در کتابهایشان خوانده بودند که پیامبر اسلام به سوی دو قبله نماز میگزارد، اما این حقیقت را کتمان میکردند». اینجا شما به وضوح میبینید که آقای قرائتی، آگاهی اهل کتاب به «تغییر قبله» و «دوتا بودن قبله های پیامبر» را از آیه نتیجه میگیرد، نه آگاهی از حقانیت کعبه را. ضمناً این بخش از سخن ایشان که «و در کتابهایشان خوانده بودند که...» در آیه قرآن وجود ندارد و خود ایشان هم برای آن هیچ سندی ارائه نداده است.
نکته سوم: عبارت «من ربّهم» همان طور که گفتید، این ادعا را مطرح میکند که اهل کتاب به الهی بودن این تغییر آگاه بوده اند (و این همان است که تا اینجا بارها تکرار کرده ایم) و نمیگوید که آنها به حقانیت کعبه آگاه بوده اند. فرموده اید: «و قطعاً برای یهود زمان پیامبر اکرم، این آگاهی از طریق مکتوباتشان بوده است». نمیدانم شما این سخن را تحت چه عنوان بیان کرده اید؟ اگر منظورتان ارائه یک جنبه احتمالی برای ادعای قرآن است (یعنی این احتمال را مطرح کنیم که ادعای قرآن ناظر به آگاهی آنان از طریق مکتوبات است) این قابل پذیرش نیست چون ممکن است ادعای قرآن ناشی از این باشد که آنان با دلایل عقلی و وجدانی یا دیدن معجزات پیامبر به حقانیت او پی برده اند. و نمیتوان چنین نتیجه گرفت که آگاهی آنها لزوماً از طریق دلایل نقلی بوده است. کلمه «قطعاً» را نمیدانم شما از کجا به این راحتی استفاده کرده اید. پی بردن به حقانیت یک چیز، لزوماً همیشه از طریق دلایل «نقلی» نیست. گاهی بر اساس دلایل عقلی و یا اخلاقی و یا عرفانی و یا فلسفی و یا دیدن معجزات به حقانیت افراد پی میبرند، همان طور که در قرآن میخوانید که جادوگران فرعون که ابتدا منکر موسی بودند با دیدن معجزه او به حقانیتش پی بردند (و در مورد بسیاری پیامبران، طبق ادعای روایات دینی، چنین بوده است یعنی برهان و دلیل حقانیت آنها، معجزاتشان بوده است). پس نمیتوان گفت که ادعای قرآن، لزوماً  ناظر به دلایل نقلی و مکتوبات است و نظر شما در این باره، قابل پذیرش نیست.
نکته چهارم: شما از کجا میفرمایید اهل کتاب این ادعای مذکور را نقض نکرده اند؟ اولاً شما هنوز ثابت نکرده اید قرآن اساساً چنین ادعایی را مطرح کرده است. هیچ کدام از دلایل شما برای نسبت دادن چنین ادعایی به قرآن، قانع کننده نیست. من که از هیچ کدام آیات نمیتوانم چنین نتیجه ای بگیرم و مسلماً بسیاری از پژوهشگران دیگر هم این نتیجه را نمیگیرند. دیدید که آقای قرائتی هم چنین نتیجه ای را نگرفته است. بعد هم بلافاصله از این ادعایی که خود به قرآن منتسب کرده اید، این پرسش را طرح کرده اید که چرا اهل کتاب تا به حال به آن پاسخ نداده اند. بنده قبلاً به شما تذکر دادم که تصورات را نمیتوان مبنای متهم کردن دیگران قرار داد. شما اول ثابت کنید قرآن چنین ادعایی کرده، تا بعد برسیم به نقض آن. تازه بعد از اینکه درستی انتساب این ادعا به قرآن را ثابت کنید، نوبت میرسد به تحقیق و جستجو در نوشته های اهل کتاب که ببینیم چنین ادعایی را نقض کرده اند یا خیر. شما زمانی میتوانید مدعی شوید که اهل کتاب این ادعا را نقض کرده اند که خودتان تمام نوشته های آنان را مطالعه کرده باشید. آیا این کار را کرده اید؟! حود بنده، تا کنون فقط بعضی از نوشته های آنان را خوانده ام نه همه آنها را، و به همین دلیل نمیتوانم سخن شما مبنی بر اینکه آنها این ادعا را (به فرض وجود) نقض نکرده اند، بپذیرم. فراموش نکنید که عمده آثار و نوشته های یهودیان و مسیحیان به زبانهای متداول خودشان یعنی عبری یا سریانی یا لاتین یا یونانی است و ما نه این زبانها را میدانیم و نه به آن آثار و نوشته ها دسترسی داریم. آشنایی ما با آثار و نوشته های اهل کتاب، صرفنظر از معدودی آثار که خودشان به زبانهای مأنوس ما یعنی فارسی و عربی نوشته اند، غالباً از طریق ترجمه های فارسی و عربی است که فقط شامل بخش کوچکی از نوشته های ایشان است. بسیاری ازکتابهای آنان، هنوز حتی به زبان انگلیسی و سایر زبانهای اروپایی هم ترجمه نشده، و آن مقدار هم که شده، به دلیل محدودیتهایی مثل سانسور و غیره در اختیار ما نیست. هرچه زمان میگذرد، مقدار بیشتری از نوشته های آنان کشف یا ترجمه میشود و در اختیار ما قرار میگیرد و گاه حتی مطالب جدید و ناگفته ای در آنها می یابیم که تا به حال از آنها اطلاع نداشته ایم. لذا ما احاطه چندانی به محتوای نوشته های آنان نداریم و بنابراین، صلاحیت اظهارنظر درباره اینکه آنها از قرنها پیش تا امروز درباره چه موضوعاتی مطلب نوشته یا ننوشته اند، را هم نخواهیم داشت. مراقب باشیم مبادا اتهاماتی که به اهل کتاب میزنیم، ناشی از بی اطلاعی خودمان از نوشته های آنان باشد.
نکته پنجم: مسلماً زمانی باید از کسی توقع نقض یک ادعا را داشت که آن ادعا رسماً مطرح شده باشد. وقتی چنین ادعایی اساساً مطرح نشده توقع نقض هم بیجا خواهد بود.
در اینجا من نکته ششم را هم به نکات شما اضافه میکنم: کتاب اصلی و رسمی یهودیان و مسیحیان، تورات و انجیل است، یعنی همان دو کتاب منتسب به موسی و عیسی که با تعدادی کتابها و رسالات مقدس دیگر، مجموعه ای تحت عنوان «کتاب مقدس» (Bible) را تشکیل میدهند. در این کتاب، که نسخه های قدیمی آن را از قرنها پیش از اسلام به زبانهای مختلف در اختیار داریم، تنها یک قبله به رسمیت شناخته شده و آن، معبد مقدس اورشلیم است، همان جایی که مدتی قبله پیامبر اسلام هم بوده است. در این کتاب، از قبله دیگری سخن به میان نیامده است و هرکس عقیده یا آگاهی به قبله ای غیر از آن را به اهل کتاب نسبت دهد، خلاف نص صریح کتاب مقدس ایشان سخن گفته است. وقتی این مطلب به طور واضح و آشکار در کتاب مقدس ایشان وجود دارد، نمیدانم چرا باید توقع داشته باشیم آنان در برابر ادعاهای مغایر با آن، حتماً به طور رسمی موضع گیری کنند. موضع اهل کتاب در برابر ادعای قبله بودن هر جایی غیر از اورشلیم، همان موضع رسمی کتاب مقدس ایشان است و با وجود این مطلب واضح در کتاب مقدس، نیازی به اعلام موضع از سوی آنها نیست. نمیدانم چرا شما توقع دارید هر کس در برابر هر ادعایی که خلاف عقاید و باورهایش باشد حتماً باید موضع بگیرد و به رد و نقض آن بپردازد. شاید شما تصور میکنید ادعای قداست یا قبله بودن کعبه، به همان اندازه که برای خود مسلمانان مهم است برای دیگران هم مهم است و باید آنها را به واکنش وادارد. برای بسیاری از ادعاهای اسلام و سایر ادیان و فرقه هایی که قبل و بعد از اسلام ظهور کرده اند هیچ واکنشی از سوی اهل کتاب نمیبینیم، و البته دلیلش این نیست که آنها این ادعاها را قبول داشته و عمداً سکوت مرموزی اختیار کرده اند؛ بلکه به این دلیل که این ادعاهای بی دلیل اصلاً اهمیتی برای آنان نداشته است. معبد اورشلیم از جهت قداست و عظمت شأن، چنان فکر و ذهن اهل کتاب را پر کرده بود که برای قبله های ادعایی دیگر محلی از اعراب قائل نبوده اند تا برای واکنش و رد آنها وقت بگذارند. مثلاً ممکن است هرچه در نوشته های یهودیان و مسیحیان جستجو کنید، برای شهر آلنجه (قبله حروفیان) و شهرهای عکا و حیفا (شهرهای مقدس بهائیان) و شهر بنارس (شهر مقدس هندوها) هم رد و نقضی پیدا نکنید. و این سکوت، دلیل بر این نیست که آنان ادعای این ادیان را درباره شهرهای مقدس مذکور میپذیرند، بلکه دلیلش بی اهمیت بودن این ادعاها برای آنان است. خودتان در پستهای قبلی درباره ادعایی که به قرآن نسبت دادید، از عبارت «قرآن فریاد میزند که...» استفاده کردید. به همین ترتیب، به وضوح میتوانید ببینید که تمام کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان، «فریاد میزند که» فقط اورشلیم قبله نسل مقدس ابراهیم است، و قداست اورشلیم تمام فضای کتاب مقدس و سایر مکتوبات یهودیان و مسیحیان را پر کرده است. در برابر این فریاد بلند، سایر صداها ضعیفتر از آن هستند که حتی به گوش برسند.
با آرزوی توفیقات برای شما
دوست عزیز، استاد گرامی! بنده اینرا میدانستم که در گذشته عربستان صرفاً اشاره به شبه جزیره کنونی عربستان نیست و بخش هایی از فلسطین، اردن و.. را نیز شامل میشده است!

در ضمن مستندات بنده از تورات و کتاب مقدس نیز عقیده شخصی اینجانب نیست! بلکه دلایل محکم  بنده از سندی است که شما به جستجوی حقیقت در مورد یک گزاره آن هستید! یعنی فارانی که تورات از ان سخن می گوید!...

 کافی است شما یکبار دیگر متن خود را مطالعه فرمائید:«...تنها جایی که در تاریخ واقعاً به عنوان فاران شناخته شده، همان منطقه کوچک بیابانی واقع در جنوب فلسطین و شمال شرقی شبه جزیره سینا است...»

اگر فاران، سرزمینی که به گفته تورات اسماعیل در آن زندگی میکرد در شبه جزیره سینا قرار دارد(طبق ادعای شما و نقشه های جدید کتاب مقدس و تورات) و سینا هم جزء عربستان سنگی بوده است!(طبق ادعای شما)

 چه احتیاجی بود که پولس فاران را نماینده(جانشین) کوه سینا بخواند ؟؟

 و اگر هر دو ناحیه در یک مکان مشخص قرار داشتند!!! چرا پولس نامی از یک منطقه را می افزاید!؟

هاجر نماینده کوه سینا است در عربستان( ر.ک کتاب مقدس -رساله ی پولس رسول به غلاطیان فصل 4 بند 25)

میتوانست نامی از عربستان نیاورد این گفته نشان از آن است که این دو ناحیه(سینا و فاران) در دو منطقه ی جداگانه قرار دارند نه در یک مکان و ربطی هم به عربستان سنگی به قول شما یا حوزه تمدنی پترا و نبطی ها ندارد..سفسطه نکنید

در ثانی شما فرموده اید :«.. آنچه -- درباره ورود نسل اسماعیل به شبه جزیره عربستان فرمودید فقط از روایات عربی به دست می آید و در خارج از روایات عربی هیچ سند و دلیلی برای آن نیست. تمام روایات غیر عربی (یعنی روایات یهودی) محل سکونت اسماعیل و اسماعیلیان را در خارج از شبه جزیره عربستان و در بخشهای شمال غربی آن به خصوص در حد فاصل جنوب فلسطین تا مصر میدانند»

سخن تورات در مورد اسماعیل :

«و خدا با اسماعیل بود و او در بیابانِ فاران بزرگ شده، در تیراندازی ماهر گشت»(تکوین 21/21 )

و اما سخن تورات در مورد اسماعیلیان(فرزندان اسماعیل) :

«فرزندان‌ اسماعیل‌ در سرزمینی بین ‌حویله‌ و شور، در مشرق ‌مصر، در راه‌ آشور زندگی می‌کردند و از فرزندان‌ دیگر ابراهیم‌ جدا بودند.»(پیدایش(تکوین)18/25) 

نکته اول: اینجا هم بر تفاوت و جدایی مکان زندگی اسماعیلیان از دیگر فرزندان ابراهیم ع تاکید دارد! 

 نکته دوم: شور اشاره به سرحد و مرزهای جنوبی عراق(آشور قدیم) یعنی شمالی ترین نقطه ی شبه جزیره عربستان است.

نکته سوم: حویله کجاست؟

خود تورات در سفر تکوین فصل 10 بند26 تا 29 به حویله اشاره کرده و میگوید:«پسران ‌یقطان ‌عبارت ‌بودند از: الموداد، شالف‌، حضرموت‌، یارح‌،  هدورام‌، اوزال‌، دِقلَه‌،  عوبال‌، ابیمائیل‌، شِبا(سباء)، اوفیر، حویله ‌و یوباب‌» 
 

یقطان همان قحطان است. قحطانیان عرب جنوبی ‏اند که ساکن عربستان جنوبى به خصوص یمن بوده و به قولى قسمتى از ایشان به شمال عربستان مهاجرت کردند (مثل اوس و خزرج) ....
 

یاقوت حموی در معجم البلدان در مورد اوزال چنین نوشته است:نام قدیم صنعا (در یمن)، ازال بوده است! 
 

نام حضرموت هم که بسیار آشناست نام ناحیه ای بس معروف در یمن است! و همچنین سباء نیز نام حکومت باستانی مشهوری در سرزمین یمن بوده است! 
 
دکتر محمّد بیّومى مهران استاد دانشگاه اسکندریه‏ میگوید: «حویله» همان «خولان» است و خولائیان، قبیله‏اى یمنى بوده ‏اند که در بلندى‏ هاى یمن در همسایگى حجاز مى‏ زیسته ‏اند...

پس نتیجه می گیریم که حویله هم اشاره به منطقه ای در یمن و جنوب عربستان است.


پس به گفته تورات اسماعیلیان در شبه جزیره عربستان از جنوب تا شمال و نواحی مرکزی آن زندگی میکردند و پراکنده بودند، پر بیراه نیست که فاران اشاره شده در تورات منطقه ای در شبه جزیره عربستان باشد که مشهور ترین شهر و مرکز آن در گذشته نیز مکه نامیده میشده است...
پاسخ:
با سلام خدمت شما دوست گرامی. خوشحالم که پیگیر موضوع مورد بحث هستید. امیدوارم گفتگوی بیشتر، به روشن شدن ابهامات کمک کند. و البته گفتگو برای ثمربخش بودن، باید دقیق و مستند باشد.
اولاً شما ضمن اشاره به عرض بنده درباره موقعیت فاران، فرموده اید: «طبق ادعای شما و نقشه های جدید کتاب مقدس و تورات»، آنچنان که گویی این موضوع چیزی است که در زمانهای گذشته وجود نداشته و ادعای جدیدی است که در زمانهای اخیر مطرح شده است!! درحالی که هم خود تورات و هم تمام اسناد تاریخی غیراسلامی و حتی اسلامی، که در کتاب خود فهرست آنها را آورده ام و تعدادی را هم در همین وبلاگ نام برده ام، فاران را دقیقاً در همان موقعیتی که عرض کردم معرفی کرده اند. مثلاً بطلمیوس جغرافیدان یونانی در قرن دوم میلادی، پانصد سال پیش از اسلام، در نقشه توصیفی خود (که بسیاری از نقشه های جغرافیایی در قون بعد، از روی نقشه توصیفی او تهیه شده اند) موقعیت فاران را دقیقاً در شمال شرقی و مرکز شبه جزیره سینا معرفی کرده است. بنابراین ما علاوه بر خود تورات، لااقل از پانصد سال پیش از اسلام نقشه در دست داریم که فاران را در همان مکان نشان میدهد. متاسفانه شما این نکته را که برای موقعیت فاران اسناد تاریخی از قرنها پیش از اسلام وجود دارد، و حتی اسناد از خود جغرافیدانان مسلمان وجود دارد، نادیده گرفته اید و مدام از عبارت «طبق ادعای شما» استفاده میکنید که همین طرز برخورد، از ارزش علمی نوشته شما می کاهد. جای دیگر گفته اید: «سفسطه نکنید». دوست عزیز، اگر دلایل علمی دارید، بیاورید اما با این عبارات، دیگران را متهم نکنید. چون این طرز رفتار، به خصوص اگر آشکارا ناصحیح باشد، سبب بی ارزش شدن سخنان شما در نظر دیگران میشود.
ثانیاً، نمیدانم از کجا این تصور در ذهن شما پیدا شده که پولس، فاران را نماینده یا جانشین کوه سینا بخواند؟ اگر در نامه پولس به غلاطیان دقت کنید، میبینید که چنین چیزی در آن وجود ندارد. عین عبارت نامه پولس به غلاطیان این است: «زیرا مکتوب است ابراهیم را دو پسر بود، یکی از کنیز و دیگری از آزاد. لیکن پسر کنیز، به حسب جسم تولد یافت و پسر آزاد به حسب وعده. و این امور به طور مَثَل گفته شد زیرا که این دو زن، دو عهد میباشند، یکی از کوه سینا برای بندگی میزاید و آن هاجر است. زیرا که هاجر کوه سیناست در عرب، و مطابق است با اورشلیمی که موجود است، زیرا با فرزندانش در بندگی است. لیکن اورشلیم بالا آزاد است که مادر همه ماست». همان طور که میبینید، در اینجا گفته نشده که فاران جانشین یا نماینده کوه سینا باشد. اصلاً اینجا سخنی از فاران در میان نیست؛ بلکه سخن از هاجر است، و مقایسه هاجر و ساره (دو همسر ابراهیم) با کوه سینا و اورشلیم، و تمثیل آن دو از دو عهد که بین خدا و بشر بسته شده است: عهد بندگی و عهد آزادی (نجات و رستگاری). اگر جملات پولس را به طور کامل بخوانید، متوجه خواهید شد که هیچ ارتباطی با سرزمین فاران ندارد. نام عربستان هم برای بیان موقعیت کوه سینا استفاده شده «زیرا که هاجر، کوه سیناست در عرب» (ترجمه روانتر: زیرا هاجر، همان کوه سینا در عربستان است؛ یعنی همان کوه سینایی است که در عربستان واقع شده است). ضمناً برای عبارت اصلی یونانی نامه پولس به غلاطیان، قرائت دیگری هم ارائه شده که دقیقتر است و این مفهوم را از آن بیرون میکشد که کوه سینا و اورشلیم و قطب شمال، هر سه در امتداد یکدیگر قرار دارند (برای توضیحات بیشتر در این باره، به مقدمه بنده بر کتاب باستان شناسی کتاب مقدس، اثر پروفسور فینکلشتاین مراجعه کنید). در این قرائت جدید نیز ارتباطی با فاران وجود ندارد. وقتی میبینیم که پولس اشاره ای به فاران نکرده، این پرسش شما که: «
و اگر هر دو ناحیه در یک مکان مشخص قرار داشتند!!! چرا پولس نامی از یک منطقه را می افزاید!؟» دیگر جایی برای طرح ندارد. برای اینکه بعد از این مطالب خود را دقیقتر مطرح کنید، کمی درباره نظریات مربوط به موقعیت کوه سینا و بحثهایی که در این باره بین دانشمندان درگرفته، تحقیق کنید. مجموعه ای از این بحثها را بنده در مقدمه خود بر کتاب پروفسور فینکلشتاین آورده ام (بیش از سی صفحه مطلب) که اگر مطالعه بفرمایید بسیاری چیزها بر شما روشن خواهد شد، و اتفاقاً بخش نهایی آن، بحث درباره مفهوم همین عبارات نامه پولس است.
ثالثاً، در مورد منطقه سکونت نسل اسماعیل، این جمله را از تورات نقل کرده اید: «فرزندان‌ اسماعیل‌ در سرزمینی بین ‌حویله‌ و شور، در مشرق ‌مصر، در راه‌ آشور زندگی می‌کردند و از فرزندان‌ دیگر ابراهیم‌ جدا بودند». خوشحال میشوم اگر بدانم ترجمه فارسی تورات که مورد استفاده شما بوده، کدام است؟ در ترجمه فارسی رسمی که از حدود سال 1900 میلادی منتشر شده و هنوز به عنوان ترجمه ای خوب تا کنون رایج است، این طور گفته شده: «و ایشان از حویله تا شور، که مقابل مصر به سمت آشور واقع است، ساکن شدند. و نصیب او در مقابل همه برادرانش افتاد». در ترجمه فاضلخانی که تا امروز از بهترین ترجمه های تورات از اصل عبری به فارسی است، گفته شده: «و ایشان از حویلاه تا شور که هنگام رفتنت به آشور در برابر مصر است ساکن بودند و مسکن او در حضور تمامی برادرانش افتاد». اگر شما ترجمه های انگلیسی را ببینید، متوجه میشوید که آنها هم با ترجمه فاضلخانی هماهنگ هستند. پس تا اینجا معلوم میشود که خود تورات، شور را «در مسیر بین مصر تا آشور» میداند. در تورات گفته نشده که این مسیر، به سمت جنوب امپراتوری آشور است یا شمال آن، و به هر حال، این منطقه در خارج از شبه جزیره عربستان است. اما در مورد حویله، این صحیح است که نام آن در کنار نام اوفیر و شبا و احتمالاً اوزال، نام سرزمینهای جنوبی شبه جزیره عربستان آمده است، اما فراموش نکنیم که حویله را منطقه ای در شمالشرق عربستان (نزدیک بحرین) و چند جای دیگر هم دانسته اند، و اینکه حویله مورد اشاره در پیدایش 25: 18 منطقه اطراف یمن باشد به هیچ وجه بر ما مسلم نیست. توجه داشته باشید که تورات، دو حویله را معرفی میکند: یکی حویله پسر کوش (10: 7) و دیگری، حویله پسر یقطان (10: 29). شما در اینجا حویله مورد اشاره در پیدایش 25: 18 را همان حویله پسر یقطان دانسته اید. میشود بفرمایید از کجا دانسته اید که آن حویله، همین حویله پسر یقطان است و حویله پسر کوش نیست؟! باز هم حویله های دیگر: در تورات (پیدایش 2: 11) اشاره شده که در باغ عدن (همان باغی که آدم و حوا ابتدا در آن ساکن بودند و سپس از آن رانده شدند)، نهر فیشون که تعیین کننده یکی از چهار جانب باغ بوده، از حویله میگذشته است که طلای مرغوب دارد؛ با توجه به اینکه دو نهر جانبی دیگر در عدن یعنی حدقل و فرات، در شرق آشور و غرب بین النهرین قرار داشته اند، احتمال اینکه نهر فیشون از حویله در یمن گذشته باشد بسیار بعید است؛ در واقع، جغرافیای باغ عدن، منطقه ای است در بین النهرین و نه شبه جزیره عربستان. همچنان که در اسناد آشوری و بابلی، از باغی به نام ادنا (عدن؟) در بین رودهای دجله و فرات نام برده شده است. باز در همین عهد عتیق، اشاره دیگری هم به حویله اشاره شده است: در کتاب اول سموئیل 15: 7، گفته شده که شائول (پادشاه بنی اسرائیل) با عمالقه که در سرزمین حویله ساکن بودند جنگید؛ و با توجه به فاصله بسیار زیاد قلمرو شائول (فلسطین) تا یمن، بسیار بعید است که این حویله در نزدیکی یمن در جنوب عربستان بوده باشد. در واقع، نظر شما مبنی بر اینکه حویله مورد اشاره در پیدایش 25: 18 از نام همان حویله پسر یقطان گرفته شده و دلالت بر منطقه ای در جنوب عربستان داشته باشد (مانند خود ادعای یکی بودن یقطان و قحطان) هیچ قطعیتی ندارد و آنچه از کتاب مقدس استنباط میشود ظاهراً برخلاف آن است. مگر آنکه بتوانید دلایل قانع کننده ای بر این ادعا ارائه دهید.
ضمناً حتی اگر هم حویله در اطراف یمن باشد،باز هیچ کدام اینها دلالتی بر تطابق فاران با مکه و یا حجاز ندارد. تورات میگوید اسماعیل در فاران ساکن شد (و خودش هم بعداً محدوده آن را در جنوب فلسطین معرفی میکند) و سپس میگوید فرزندان او در منطقه وسیعی از حویله تا شور (طبق ادعای شما، فرضاً از یمن تا بین النهرین) ساکن شدند؛ این هیچ دلالتی ندارد که خود فاران هم سرزمینی در همان محدوده باشد، ضمن اینکه
نه موقعیت شور و نه موقعیت حویله، هیچ کدام بر ما معلوم نیست. درباره سخنی که از آن استاد دانشگاه اسکندریه نقل کردید هم باید بگویم که نظر ایشان مبنی بر یکی بودن «حویله» و «خولان» صرفاً یک حدس است که سندی در اثبات آن ارائه نشده است، و البته از این حدسهای بی پشتوانه، فراوان میتوان مطرح کرد. مانند اینکه من بگویم نام حویله، همان روستای حویله در خوزستان ایران است (نگاه کنید به واژه حویله در سایت ویکیپدیای فارسی)، و از شما انتظار داشته باشم این نظر مرا بی هیچ دلیلی قبول کنید.
در واقع در تورات، هیچ اشاره ای وجود ندارد که قرار داشتن فاران در شبه جزیره عربستان را بتوان از آن نتیجه گرفت؛ بلکه برعکس، نوع معرفی تورات از فاران (که آن را مجاور فلسطین معرفی کرده) مؤید این است که فاران تورات که اسماعیل در آن ساکن شد و مادرش در آنجا برایش زنی از مصر گرفت، همان فاران بطلمیوس است که در جنوب فلسطین و شرق مصر یعنی در شبه جزیره سینا قرار داشته است.
برای اطلاعات بیشتر، پیشنهاد میکنم نگاهی به گزینه های پیشنهادی ویکیپدیای انگلیسی برای منطقه حویله، بیندازید:
https://en.wikipedia.org/wiki/Havilah
برای سهولت، متن انگلیسی را در اینجا می آورم:

Possible location

The region in Genesis is usually associated with either the Arabian Peninsula or north-west Yemen, but in the work associated with the Garden of Eden by Juris Zarins, the Hijaz mountains appear to satisfactorily meet the description. The Hejaz includes both the Cradle of Gold at Mahd adh Dhahab and a possible source of the Pishon River — a biblical name that has been speculated to refer to a now dried-out river formerly flowing 600 miles (970 km) northeast to the Persian Gulf via the Wadi Al-Batin system. Archaeological research led by Farouk El-Baz of Boston University indicates that the river system, now prospectively known as the Kuwait River, was active 2500–3000 BC.[2]

The Adal region located in East Africa, and its port city Zaila is believed to take its name from Havilah.[3][4] Benjamin Tudela, the twelfth century Jewish traveler, claims the land of Havilah is confined by Al-Habash on the west. Local traditions also assert Furra, a queen of the Havilah Gadire clan ruled in East Africa.[5][6]

Augustus Henry Keane believed that the land of Havilah was centered on Great Zimbabwe and was roughly contemporaneous with what was then Southern Rhodesia.[7] Havilah Camp was the name of the base camp of a group of British archaeologists who studied the Great Zimbabwe ruins from 1902-04, although in the end they rejected any Biblical connection with the settlement.[8]

برایتان آرزوی توفیق دارم

۱۴ تیر ۹۸ ، ۱۳:۳۵ احمدعلی شیخ
سلام آقای کریم پور عزیز....من میخواستم درباره عربستان قبل از اسلام یه چندتا کتاب علمی(ترجیحا استفاده از منابع غیر اسلامی)بهم معرفی کنین(هم دسته اول هم تحقیقی).....یه سوال دیگه:توی کامنتا یه جا گفتین رساله برنابا .آیا این رساله جدا از انجیله؟آیا ترجمه شده؟جعلیه؟؟؟
پاسخ:
سلام برادر گرامی. درباره عربستان قبل از اسلام، تا امروز بهترین کار در زبان عربی، کتاب المفصّل فی تاریخ العرب قبل الإسلام است که مال آقای دکتر جواد علی است و چاپ بغداد است، و فایل متن عربی آن در اینترنت موجود است. این کتاب چند سال قبل به فارسی هم ترجمه شد که ظاهراً ترجمه چندان خوبی نبود و در سایتها، اشکالات و انتقادات فراوان به آن شد. در زبان انگلیسی هم کتابهای خوب درباره عربستان قبل از اسلام داریم، من دو سه تا را میشناسم که یکی از مهمترین و بهترین آنها در زبان انگلیسی، کتابی است از یان رتسو (Jan Retso) به نام «اعراب در روزگار باستان» (The Arabs in Antiquity)  که انتشارات راتلج کورزن منتشر کرده و فایلش در اینترنت موجود است. کتاب دیگر، از رابرت هویلند (Robert Hoyland) است با عنوان «عربستان و اعراب» (Arabia and the Arabs).
کتابهای دیگری هم درباره تاریخ عربستان هست که فکر نمیکنم بهتر از سه کتاب فوق باشند. مثل کتاب «تاریخ عرب» از فلیپ حتّی (دانشمند مسیحی لبنانی) که اطلاعاتش سطح پایینتری نسبت به کتابهای فوق دارد ولی در جای خودش کتاب نسبتاً خوبی است (به فارسی هم ترجمه شده است. در اینترنت، فایل اصلی انگلیسی آن که چاپ یکی از دانشگاههای آمریکاست، در دسترس است).
در مورد رساله برنابا، بله این رساله غیر از انجیل برناباست، و امروز معلوم شده که این رساله هم مثل متن انجیل برنابا متعلق به خود برنابا نیست و کس دیگری در قرن دوم میلادی آن را در اسکندریه مصر نوشته و به نام برنابا نشر داده است (خود برنابا در اوایل قرن اول میلادی از دنیا رفته است). این رساله به فارسی ترجمه نشده است.
۱۴ تیر ۹۸ ، ۱۳:۳۹ احمدعلی شیخ
سلام آقای کریم پور نازنین....میشه یه چند تا منبع(چه دسته اول چه تحقیقی)ترجیحا استفاده از منابع غیر اسلامی درباره عربستان قبل از اسلام بهم معرفی کنین....یه سوال:این رساله برنابا غیر از انجیلشه؟ترجمه شده؟؟؟؟
پاسخ:
سلام مجدد. جواب شما را در پرسش اول که مطرح فرمودید، عرض کردم.
با آرزوی موفقیت برای شما.
۳۱ تیر ۹۸ ، ۲۲:۴۲ احمدعلی شیخ
سلام.آقای کریم پور نظرتون راجع به کتاب جغرافیای قرآن گیبسون چیه؟آیا واقعا مکه قبل از ابن زبیر وجود نداشته؟استاناداتشون تا چه حد صحیحه؟آیا ظهور اسلام در پترا بوده؟
پاسخ:
سلام و درود.
مواردی که فرمودید، مربوط به نظریه هاجریسم است که از نظریه های جدید در اسلام شناسی غربی است. بنیانگذاران و طراحان اصلی نظریه هم دو دانشمند به نام خانم پاتریشیا کرون و آقای مایکل کوک بوده اند که این نظریه را در کتابی به همین نام (هگریسم) منتشر کردند. البته هسته ها و بنیانهای قدیمیتر این نظریه را میشود در آثار دانشمندانی همچون گلدزیهر و شاخت و ونزبرو هم مشاهده کرد. نظریه در دهه 1970 میلادی در انگلستان مطرح شده و با اینکه در آن زمان سروصدای زیادی در محافل دانشگاهی و روشنفکری غرب به راه انداخت، اما به مرور زمان و یافت شده اسناد جدید و همچنین معلوم شدن اشتباهات طراحان نظریه که در سایه نقادیهای دانشمندان غربی روشن شد، به تدریج ضعف این نظریه را آشکار کرد و کار به جایی رسید که خود پاتریشیا کرون و مایکل کوک هم به افراطی بودن آن اعتراف کردند و از آن رسماً عقب نشینی نمودند. این دو دانشمندان در کتابهای بعدی خود به هیچ وجه در خط سیر نظریه هاجریسم که خود مطرح کرده بودند حرکت نکردند.
به دلیل اهمیت نظریه هاجریسم و تاثیری که در هجمه به اسلام و مبانی تاریخی رسمی آن داشت، عده زیادی تحت تأثیر آن قرار گرفتند و کوشیدند تا با ارائه شواهد و اسناد بیشتر، آن را تقویت کنند. یکی از کسانی که در این جهت اقدامات زیادی انجام داد و سمت و سوی تحقیقاتش در جهت تقوین هاجریسم بود، دن گیبسون بوده است. بیشترین شهرت او در این رابطه، انتشار کتابی است با عنوان جغرافیای قرآن، که فیلمهای ویدئویی و مستند زیادی هم بر اساس آن تهیه و منتشر گردید. او در این کتاب، سعی کرد نشان دهد جهت محراب مساجد اولیه مسلمانان به سمت مکه نیست و بلکه این محرابها به سمت نقطه دیگری، در منطقه پترا در شمالغرب عربستان جهتگیری داشته اند.
نظرات و اسناد و شواهد دن گیبسون هم مورد نقد و بررسی زیادی قرار گرفته است. نتیجه این بررسیها آن است که گزارش منابع رسمی اسلامی درباره سیر تاریخ اسلام به طور کلی صحیح و معتبر است، و درباره جهتگیری مساجد هم دلیل سوگیری آنها به سمت منطقه پترا فقط مهارت نداشتن مسلمانان آن زمان در جهتیابی قبله بوده است.
بنده در نقد نظریه هاجریسم و همچنین کارهای دن گیبسون، دو مقاله دارم که در همین وبسایت گذاشته شده است و در صورت تمایل میتوانید استفاده بفرمایید. البته مقالات فارسی دیگری هم درباره هاجریسم در نشریات علمی و پژوهشی منتشر شده که در اینترنت قابل دسترسی هستند.
اما درباره خود هاجریسم: من در حال ترجمه این کتاب و نوشتن مقدمه ای انتقادی بر آن هستم، و تا زمان چاپ آن باید صبر کنید!
۰۱ مرداد ۹۸ ، ۱۷:۴۶ احمدعلی شیخ
وااااااای عالیه....نمیدونین چقدر خوشحال شدم ازینکه گفتین میخواین هاجریسمو ترجمه کنین....بیصبرانه منتظرم....😘...
و ممنونم از پاسخگوییتون....
فقط یه سوال :زمان تقریبی چاپ این اثر کیه؟؟؟
پاسخ:
سلام مجدد. تشکر از لطف شما.
با توجه به مشکلاتی که در شرایط فعلی هست نمیشود تاریخ دقیقی برای چاپ کتاب گفت، ولی امیدوارم تا پایان پاییز انجام شود.
۱۰ مهر ۹۸ ، ۲۱:۴۴ احمدعلی شیخ

سلام و عرض ادب آقای کریم پور...

میخواستم بدونم خبری از کتابتون نشد....اگه میشه یه خبر دقیق بدین آخه خیلی منتظرم...

پاسخ:
سلام دوست عزیز. اگر منظورتان کتاب هگریسم است،  انتشار ترجمه چنین کتابی چون باید مقدمه و حواشی زیادی داشته باشد، طول میکشد. بعید میدانم تا پایان امسال منتشر شود.
۲۱ آبان ۹۸ ، ۱۷:۱۶ احمدعلی شیخ

سلام و عرض ادب.ببخشید دو تا سوال داشتم:نظر پاتریشیا کرون درباره نسخه های خطی اولیه قرآن چیه؟منظورم اینه که با توجه به اینکه نسخه هایی مثل بیرمنگام در دسترس هست که قدمت آن تقریبا به عصر پیامبر میرسد ،کرون چه حرفی درباره جمع قرآن میزنه و نظرش درباره این نسخ چیه؟؟؟

و سوال دیگه:میشه یه کتاب معرفی کنین که مفصلا به نسخه های اولیه قرآن پرداخته باشه(بیرمنگام و صنعا و......)

پاسخ:
با سلام. نسخه های خطی کهن قرآن، بعضی تازگی کشف شده و زمان پاتریشیا کرون خبری از آنها نبوده (مثل نسخه مکشوفه در مشهد که اخیراً آقای دکتر مرتضی کریمی نیا مقاله ای به انگلیسی درباره آن نوشته و یک سخنرانی هم در دانشگاه فردوی مشهد انجام دادند) و بعضی هم در آن زمان کشف شده بوده اما هنوز کار تحقیقی کافی بر روی آنها انجام نشده بود. بدیهی است که با این اوصاف نمیتوان انتظار داشت که خانم کرون ارزش و اهمیت این نسخه ها در مطالعات تاریخ اسلام را در نظر بگیرد و این نسخه ها جایگاهی در تحلیلهای او داشته باشد. آگاهی ما از قدمت و کهنگی این نسخه ها متأخر است. خانم کرون نظریه هاجریسم را در سال 1977 و تحت تأثیر نظرات استادش ونزبرو ارائه داد درحالی که تحقیقات عمده روی نسخه های کهن قرآن، تنها در دهه های اخیر (از سال 1990 به بعد) صورت گرفته است. البته خانم کرون تا سالها بعد از انتشار کتاب هاجریسم همچنان در قید حیات بوده (ایشان چند سال پیش، از دنیا رفتند) و در جریان اخبار نسخه های کهن قرآن و تأثیرآنها در تحلیلهای تاریخی و خدشه بر نظریه شان بوده اند، اما چون مدتها قبل به خاطر دلایل دیگری به نادرستی و افراطی بودن نظریه اش اعتراف کرده بود چندان لزومی نمیدید که کتاب جدیدی درباره تاثیر کشف این نسخه ها بنویسد.
اما در مورد پرسش دوم شما، یعنی معرفی کتابی درباره نسخه های کهن قرآن، فعلاً بهترین کتابی که میشناسم و به فارسی هم ترجمه شده، کتابی است از فرانسوا دروش دانشمند فرانسوی با عنوان قرآنهای عصر اموی که آقای مرتضی کریمی نیا و خانم آلاء وحیدنیا آن را ترجمه کرده اند و انتشارات هرمس آن را چاپ کرده است (آقای دروش از بزرگترین متخصصان نسخه های کهن قرآن در عصر حاضر است). البته از آقای دروش کتابها و مقالات دیگری نیز درباره نسخه های کهن قرآن به فارسی ترجمه شده است، که با کمی جستجو در اینترنت میتوانید مشخصات آنها را پیدا کنید.    
   
۲۲ آبان ۹۸ ، ۲۰:۰۷ احمدعلی شیخ

ممنونم از پاسخگوییتون.

من جایی خوندم برخلاف مایکل کوک که از نظریه هاجریسم عقب نشست و حتی زندگینامه پیامبر رو براساس منابع اسلامی نوشت،خانم کرون از ادعاش برنگشت و همچنان این مسیر رو با کتابهایی مثل تجارت مکه ادامه داد...شما اینو از کجا میگین؟منبعتون چیه؟دلایل دیگه ی اعتراف به نادرستی نظریه توسط کرون چی بود؟؟؟

پاسخ:
سلام مجدد. اینکه گفته شد خانم کرون از عقیده خود برگشت، منظور ما بلافاصله بعد از چاپ کتاب هاجریسم نبود بلکه دهه های بعد بود. کتاب هاجریسم را خانم کرون در سال 1977 و کتاب تجارت مکه را ده سال بعد یعنی 1987 نوشت. ایشان تا سال 2015 زنده بود و بعد از سال 2000 در نگارش چند کتاب مشارکت داشت که در آنها از تز خود در کتاب هاجریسم یعنی غیرقابل اعتماد بودن منابع تاریخی اسلام (آثار مورخان مسلمان) تبعیت نکرده بلکه این کتابها را با اعتماد به منابع اسلامی نوشته است. مثلاً نگاه کنید به کتاب تاریخ اندیشه سیاسی در اسلام که به فارسی هم ترجمه شده است. به نظر میرسد خانم کرون تا پیش از سال 2000 بر عقیده هاجریسم باقی بوده و بعد از آن، از نظری که داشته عقب نشینی کرده است.
بنده الآن اعتراف صریحی از ایشان در ذهن ندارم که به شما آدرس بدهم، اما با توجه به تغییر رویکرد ایشان در آخرین کتابهایشان، احتمال دارد که اظهارنظری در این باره، جایی از ایشان نقل شده باشد. من بیشتر جستجو میکنم و سعی میکنم اطلاعات کافی در این مورد را در مقدمه ای که ان شاءالله بر ترجمه کتاب هاجریسم خواهم نوشت، بیاورم. از شما هم که بنده را به اهمیت این موضوع توجه دادید متشکرم.
در مورد اقرار شفاهی مایکل کوک و خانم کرون (هر دو) به نادرستی فرضیه هاجریسم، و همچنین اعتراف کرون به تقابل دو کتاب «از قبایل عربی تا امپراتوری اسلامی: ارتش، دولت و جامعه در شرق نزدیک» و «بردگان اسب‌سوار: تحول حکومت در اسلام» با کتاب هاجریسم، نگاه کنید به سایت زیر با عنوان پاتریشیا کرون، خاورشناس متعصب دوران جدید:
http://www.dinonline.com/doc/article/fa/5298
۲۲ آبان ۹۸ ، ۲۳:۴۰ احمدعلی شیخ

ممنون از لطفتون...و اینکه بی صبرانه منتظرم تا هاجریسم چاپ بشه ولی دوست دارم بهم بگین که تا اونموقعی که کتاب قراره چاپ بشه(که نمیدونم چه زمانیه)من چه کتابهایی در این موضوع بخونم ؟

پاسخ:
کتاب خاصی به فارسی نداریم اگرچه در بعضی کتابها به ور پراکنده به این موضوع پرداخته شده. مثلاً در کتاب زبان قرآن تفسیر قرآن، از آقای مرتضی کریمی نیا.
ولی مقالاتی درباره هاجریسم هست، علاوه بر دو مقاله ای که بنده نوشته ام. کتابها و مقالات انگلیسی هم هست ولی شاید چندان برایتان قابل استفاده نباشد. به نظرم بهتر است فعلاً مقالات فارسی که به موضوع پرداخته اند را مطالعه کنید. با کمی جستجو در اینترنت به خصوص در پرتال پژوهشگاه علوم انسانی و همچنین سایت نورمگز مقالاتی در این باره خواهید یافت. 
۰۲ مرداد ۹۹ ، ۱۶:۵۲ احمدعلی شیخ

سلام آقای کریم پور.امیدوارم که حالتون خوب باشه.ببخشید بازم اومدم سوال بپرسم ازتون.نظر شما درباره واقعه عام الفیل چیه؟ظاهرا نظر نولدکه که گفته این حادثه میتونه ۲۳ سال قبل از ولادت پیامبر باشه منطقی تره؟؟تفسیر خود آیات این سوره چی(یعنی منظورم اینه که آیا میشه اونو حادثه ای مثل طوفان شن یا میکروب ،وبا یا .....دونست؟) بهترین تحقیق درین زمینه چیه...راستی یه سوالیم خیلی برام مهمه که اگه توضیح بدین و کتاب برای فهم این موضوع بهم معرفی کنین ممنون میشم.رویکرد به قرآن باید چجوری باشه.منظورم اینه که قرآن تاریخ میگه یا قصه ؟ادعای خود قرآن کدومشه؟کدوم منطقی تره؟؟

از طرف دانشجوی همیشه مزاحم😅

پاسخ:
سلام و درود به شما دوست گرامی که علاقمندیتان به تحقیق و مطالعه همیشه تحسین برانگیز بوده است. این بار شما سوالاتی پرسیده اید که به بعضی از آنها نمیتوانم جواب صریح بدهم.چون فرصت چندانی ندارم، اشاره وار عرض میکنم:
1. تنها گزارش تاریخی (نه دینی) درباره حمله سپاه فیل، متعلق به پروکوپیوس مورخ رومی قرن ششم است و ما اگر بخواهیم به غیر از قرآن به متن تاریخی در این باره استناد کنیم، جز همان کتاب پروکوپیوس منبع دیگری نداریم.
2. تحلیل گزارش پروکوپیوس را در همه کتابهای جدیدی که موضوع اصلی آنها «تاریخ عرب» است، میتوانید بیابید. تاریخ عرب فیلیپ حتّی و کتاب «عرب کهن در آستانه بعثت» از احمد صالح العلی منابع خوبی هستند. البته مترجمان فارسی آنها کوشیده اند با توضیحاتی در پاورقی صفحات به نحوی میان گزارش قرآنی و روایات تاریخی و تحلیل نویسندگان اصلی هماهنگی ایجاد کنند. اینکه چقدر موفق شده باشند، قضاوت با خواننده است.
3. اینکه گزارشها یا روایاتی که در قرآن آمده واقعاً تاریخ هستند یا غیر آن، چیزی است که باید خود هر فرد بعد از تحقیق و مطالعه و تأمل به آن برسد. این کار هم معمولاً وقتگیر است و زمان زیادی طول میکشد. پژوهشگر در این باره باید صبور و واقعگرا باشد، جز آگاهی به حقیقت هدف دیگری نداشته باشد و برای قضاوت منصفانه، باید تلاش کند تا عقاید شخصی را دخالت ندهد، و آماده باشد که اگر نتیجه تحقیقاتش برخلاف عقاید خودش بود-اگرچه ناگوار است- آن را بپذیرد. پیش از این عموم عالمان و مفسران معتقد بودند آنچه در قرآن آمده عین واقعیات تاریخی است اما امروز به دلایلی، برخی معتقدند که اشکالی ندارد قرآن گاهی با هدف هدایت مخاطبان، اموری غیرتاریخی را هم با لحنی جدی و به جای امور واقعی بیان کرده باشد. با توجه به اینکه قرآن عموماً درباره خود به عنوان کلام الله میگوید که سخن الله حق است و صدق است، و همه داستانها را با لحنی جدی و بدون هیچ اشاره ای به غیرواقعی بودن آنها تعریف میکند، و معمولاً (مثل داستانهای عام الفیل و ذوالقرنین و اصحاب کهف) خود الله را هم در جریان داستان دخالت میدهد (مثلاً درباره اصحاب کهف میگوید که ما آنها را به پهلوی چپ و راست میگردانیدیم) به نظر میرسد که همان نظر مفسّران گذشته و سنّتی، درست باشد، و آیات قرآن داستانها را به عنوان «حقایقی تاریخی» ارائه میدهند. نکته دیگر این است که چون هدف قرآن از تعریف کردن این داستانها (تحت عنوان قصص اقوام گذشته) عبرت گرفتن مخاطبان بوده، با این فرض اسلامی که قرآن کلام خداست، نمیتوان قائل شد که خدا داستانهای غیرواقعی را به عنوان اموری واقعی و تاریخی تعریف کرده باشد؛ چون بعدها که غیرواقعی بودن آنها آشکار شود، عبرت آموز بودن آنها هم از بین میرود؛ دلیلش هم این است که عبرت از امور واقعی و حوادث تاریخی گرفته میشود، نه از امور غیرواقعی و غیرتاریخی. ضمناً در چنین شرایطی اصالت و درستی پیام وحی هم زیر سوال خواهد رفت و درستی دعوی رسالت پیغمبر مورد شک و تردید قرار خواهد گرفت، زیرا کسانی که هم خدا و هم پیغمبر خدا را راستگو میدانند نه دروغگو، چنان احتمال و گمانی را درباره کلام خدا روا نمیدانند. پذیرش این احتمال که خدا امور غیرواقعی را عامدانه با لحنی جدی تعریف کرده باشد تا آنها را به جای امور واقعی جا بزند (ولو با هدف هدایت مخاطبان)، از تبعاتش این است که همین احتمال درباره سایر موضوعاتی که با لحن جدی و به عنوان امر واقعی از آنها سخن رفته نیز مطرح شود (مانند بهشت و جهنم، قیامت و معاد، عالم پس از مرگ، عالم ذر، فرشتگان و اجنه و ارواح، و خیلی چیزهای دیگر) و این مسلماً آسیبهای زیادی برای دین خواهد داشت (در واقع چنان فرض و احتمالی آسیبهایش بسیار بیش از منفعتش است). خدای دانا و آگاه به غیب هم این نکات را میداند و هرگز قصه های خیالی و غیرتاریخی را به عنوان امور واقعی و تاریخی تعریف نمیکند.
با آرزوی موفقیت برای شما 
 
۲۶ آبان ۹۹ ، ۲۳:۵۳ احمدعلی شیخ

سلام آقای کریم پور .امیدوارم حالتون خوب باشه.یه سوالی داشتم اینکه چرا تقریبا در تاریخ اسلام مکه هیچ گاه به عنوان پایتخت انتخاب نشد؟خودم فکر میکنم که چون غیر از وجود خانه کعبه و بحث زیارت و تقدس هیچ عاملی برای انتخابش وجود نداشته.نظرتون؟(کتاب و مقاله در این باره هست؟)

پاسخ:
با سلام و درود. مقدس بودن شهر، معیار مناسبی برای پایتخت شدن نیست، بلکه در انتخاب پایتخت معمولاً به نکاتی مثل موقعیت استراتژیک، امنیت منطقه در برابر حمله دشمنان، دسترسی به منابع آبی و غذایی و انسانی، و همین طور سهولت دسترسی به اقصی نقاط کشور توجه میشود. شهر مکه در قرون گذشته در گستره عظیم جهان اسلام، شهری دورافتاده، واقع در منطقه ای خشک و بدون حفاظهای طبیعی در برابر دشمنان بوده و به همین دلیل شایستگی چندانی برای پایتخت بودن نداشته است.
متاسفانه الآن کتاب یا منبع خاصی در ذهن ندارم.

سلام استاد .متاسفانه فعلا امکان اینکه کتاب شمارو بتونم مطالعه کنم ندارم سوالی داشتم که ممنون میشم پاسخ بدین .اگه فاران مکه نیست پس اون ابی که زیر پاهای حضرت اسماعیل جاری شد یعنی همون چاه زمزم پس ساختگیه نباید جای دیگه ای باشه؟

پاسخ:
سلام به شما
نمیشه گفت که ساختگی است. سخن بنده این است که اصلاً جمله ای که در تورات درباره فاران نقل شده ربطی به مکه ندارد. شاید تورات در مورد سکونت اسماعیل و هاجر در فاران اشتباه کرده باشد. در این مورد مدارک ما برای قضاوت قطعی، کافی نیست.

سلام آقای کریم پور عزیز 

امیدوارم که حال شما خوب باشه

بعد چند سال مجددا چشمم به مطلب شما خورد سوالی به ذهنم رسید 

همیشه این نظر عنوان شده که فاران مکه جعل مسلمین است برای آوردن تاریخ هاجر و اسماعیل به‌مکه حال چه میشود اینطور در نظر بگیریم که فاران یهود جعل ایشان است برای پاک کردن رد نبوت اسماعیلیان ؟!

این جعل حتی میتواند قدیمی تر از اشاره بطلمیوس به فاران یهود رخ داده باشد ...

پاسخ:
سلام به شما
بله انواع گزینه ها میتواند مطرح باشد. هم آنچه که شما گفتید و هم احتمالات دیگر...
همه گزینه ها هم احتمال یکسانی ندارند. بعضی محتملترند. بستگی به این دارد که احتمالات را با چه نگاهی مطرح کنیم. نگاه ایدئولوژیک یا نگاه علمی.
البته به نظر من احتمال جعل از طرف یهود درباره فاران نمیتواند مطرح باشد. تورات وقتی از فاران سخن میگوید به نحوی است که معلوم است دارد درباره یک منطقه مشخص که جایش را همه میدانند حرف میزند. به طور منطقی هم باید گفت که تورات، میگوید ابراهیم هاجر و اسماعیل را فرستاد تا در جایی دور از چشم ساره زندگی کنند، و هیچ لزومی نداشته که این جای دور، فاصله ای به اندازه مکه تا فلسطین داشته باشد. هاجر هم برای اینکه از حمایت شوهرش ابراهیم برای خودش و پسرش برخوردار باشد طبعاً مایل نبوده در جایی بسیار دور از او ساکن شود. فرض «منطقی» (نه ایدئولوژیک) آن است که او و پسرش در جایی ساکن شده اند که به حامی خود (ابراهیم) دسترسی سریع داشته باشند به همین دلیل اگر ساره و اسحاق در منطقه کنعان (جنوب فلسطین) در این سوی صحرا ساکن بوده اند، هاجر و اسماعیل به سوی دیگر همان صحرا رفته اند، جایی که هم موقع نیاز دسترسی به ابراهیم داشته باشند و هم به مصر (که وطن خود هاجر بوده) نزدیکتر باشند. و تورات میگوید که او برای اسماعیل یک زن مصری گرفت.
از طرف دیگر، برای علمای یهود، انجام جعل در خود کتاب مقدس کار آسانتری بوده تا جعل در نامیدن مناطق جغرافیایی، چون کتاب مقدس متنی بوده که کاملاً در اختیار خودشان بوده و میتوانستند خیلی راحت مکه را تبدیل به فاران کنند (یعنی نام مکه را بردارند و به جایش نام دیگری را بگذارند) و بعد هم عبارات تورات را با این جعل جدید بین مردم شهرت دهند، درحالی که گذاشتن نام جعلی برای مناطقی که علاوه بر یهودیان، دیگران هم آنها را با نامی مشخص و ثابت میشناسند (به خصوص اگر بیرون از قلمرو حکومت یهود بوده باشد) کاری بسیار دشوار و مستلزم قبولاندن آن به همه یهودیان و غیریهودیان است که البته به سادگی پذیرفته نمیشود. الآن در زمان خود ما، عربها بسیار تلاش میکنند خلیج فارس را خلیج عربی بخوانند و بنامند، ولی ایرانیها هرگز قبول نمیکنند. بر اساس همین دلایل، ادعای اینکه فاران همان مکه باشد و یهودیان این نام را عمداً و برای جعل، به جای دیگری اطلاق کرده باشند و دیگران هم پذیرفته باشند و نام قبلی را هم به کلی فراموش کرده باشند از نظر منطقی مردود است.
مسلمانان در مورد ادعای تورات بر سکونت هاجر و اسماعیل در فاران، اگر معتقد باشند که این از تحریفات یا اشتباهات تورات است، خیلی راحت تر امکان پذیرش دارد، تا این ادعا که فاران همان مکه بوده و یهودیان در جغرافیای منطقه آن را تغییر داده و به جای دیگری اطلاق کرده اند. و صد البته غیرمسلمانان هم احتمالات دیگری را مد نظر قرار میدهند، مثلاً اینکه هاجر و اسماعیل هرگز به مکه نرفته و این ادعا از جعلیات مسلمانان (یا اعراب در سالهای نزدیک به ظهور اسلام) است.
موفق باشید.

درود بر شما 

۱- دقیقا سوال بنده همین است که آیا برهه ایی از تاریخ وجود داشته که فاران در تصاحب اسر ائیلیان باشد که تغییر نام در أن زمان اتفاق بیفتد ؟

۲_ در ‌سخن موسی که به کوههای سه‌گانه سینا و سعیر و فاران اشاره میکند اگر ثابت قوم یهود در داستان خروج چنین ترتیب حرکتی داشته اند مسلما میتوان سخن موسی را به شرح واقعه سفر ارجاع داد ؟ آیا در داستان خروج چنین ترتیبی مشاهده میشود ؟ ظاهراً بعد منطقه سینا منطقه فاران مقدم بر سعیر در داستان ذکر میشود ! و جایی خواندم که نویسنده ادعا کرده بود که آدومیان اساسا قوم سرگردان یهود را به سعیر راه ندادند که بخواهد در آنجا خدا تجلی بر موسی داشته باشد و کلا تجلی آن چنان که در سینا بر موسی در تورات روایت شده در دو کوه دیگر ذکر نشده که بخواهیم این عبارت را حمل بر روایت سفر خروج کنیم ....

۳- در آخر اینکه ما اگر این سخن موسی را حمل بر پیش گویی موعود کنیم باید بپذیریم که عیسی هم با سعیر نسبتی دارد در حالی که من هر چه گشتم جایی چنین ارتباطی را بین سعیر و وحی یا تولد عیسی نیافتم . آیا این نکته ایی نیست که بشود گفت بنا به آن  اساسا این سخن موسی ربطی به پیش گویی ندارد ؟!!

 

تشکر از شما بزرگوار 

پاسخ:
سلام و درود

1. تا جایی که ما از تاریخ میدانیم، هیچ گاه شبه جزیره سینا و نوار شمالی آن در اختیار بنی اسرائیل نبوده است.البته تورات میگوید که در زمان سلیمان پادشاه، وسعت قلمرو او از نیل تا فرات بوده، اما از نظر باستان شناسی هیچ یافته ای که سلطه بنی اسرائیل بر منطقه ای به این وسعت را تایید کند به دست نیامده و اصولاً دانشمندان زمان ما تمام ادعای عهد عتیق درباره ملک سلیمان و عظمت حکومت او را ساختگی میدانند. در این باره نگاه کنید به کتاب باستان شناسی کتاب مقدس از ایسرائل فینکلشتاین که بنده ترجمه کرده ام.
2. اولاً ترتیب اشاره به کوهها لزوماً نباید با ترتیب قرار داشتن آنها در مسیر حرکت بنی اسرائیل هماهنگ باشد. کما اینکه در تفسیر علمای یهود به اینکه تجلیات مزبور بر نزول تورات بر ساکنان این کوهها (اول بر بنی عیصو در سعیر و بعد بر بنی اسماعیل در فاران و بعد بر بنی اسرائیل در سینا) دلالت دارد، هماهنگ با ترتیب تجلیات ذکر شده در تثنیه 33: 2 نیست و علمای یهود هم مسلماً خودشان این را میدانسته اند و اهمیتی برایشان نداشته است. ثانیاً همان طور که من در کتابم اشاره کرده ام (منظورم کتاب «ادیان ابراهیمی و مسأله پیامبر موعود» است) ممکن است این تجلیات بر اموری اشاره داشته باشد که در تورات ذکر نشده. اینکه گاهی در کتب یهود و یا در کتب عهد عتیق یا حتی در خود تورات به اموری اشاره شود که قبلاً در تورات مورد اشاره قرار نگرفته امری باسابقه است و شاید ماجرای این تجلیات هم همین طور باشد. من در کتابم به تعدادی از این موارد اشاره کرده ام. یکی از آنها، همان ماجرای بشارت به پیامبر موعود است که در کتاب تثنیه به عنوان واقعه ای در کوه سینا ذکر شده (تثنیه 18: 15- 18) اما شما وقتی کتاب خروج را میخوانید در آن اثری از چنین بشارتی که در کوه سینا به بنی اسرائیل داده شده باشد نمیبینید. همچنین جمله کتاب داوران که میگوید: «ای خداوند وقتی که از سعیر بیرون آمدی وقتی که از صحرای ادوم خرامیدی زمین متزلزل شد و آسمان نیز قطره ها ریخت، و ابرها هم آبها بارانید. کوهها از حضور خداوند لرزان شد و این سینا از حضور یهوه خدای اسرائیل» (داوران 5: 4) هم احتمالاً به تجلی در همان کوهها در مسیر حرکت بنی اسرائیل دلالت دارد و میبینید که افعالش همه ماضی هستند اما در کتاب خروج اشاره ای به تجلی در سعیر نمیبینیم. پس این ادعای ما که در تاریخ بنی اسرائیل در زمان موسی وقایعی در ضمن ماجرای خروج رخ داده که در کتاب خروج یا کلاً در تمام تورات گزارش نشده یا فراموش شده، از خود تورات و عهد عتیق اثبات میشود. ضمناً عبارت کتاب داوران میتواند ما را قانع کند که در سعیر هم تجلی رخ داده اما در تورات بیان نشده است. این هم که در تورات گفته شده ادومیان اجازه ورود بنی اسرائیل به ادومیه را ندادند، برای عبور از آنجا به سوی فلسطین بوده است اما شاید کوه سعیر (که به گزارش تورات، بنی اسرائیل ناچار شدند آن را دور بزنند) در جایی از ادومیه بوده که امکان نزدیک شدن بنی اسرائیل به آن و توقف و استراحت در دامنه آن برایشان وجود داشته است و در این صورت بعید نیست که آنجا هم تجلی برایشان اتفاق افتاده باشد. ثالثاً در تورات گفته شده که وقتی بنی اسرائیل از فاران گذشتند و به قادش برنیع رسیدند و آنجا ادومیان اجازه عبور به آنها ندادند (اعداد 20: 15- 21؛ 21: 4) خدا به آنها دستور داد به سوی دریا برگردند و در این بازگشت احتمالاً دوباره از فاران عبور کرده باشند و در این صورت امکان داشته که بعد از تجلی بر سینا و سعیر، یک تجلی هم در کوه فاران تجربه کرده باشند و در این صورت ترتیب تجلیات بر آنها مطابق با همان چیزی بوده که در تثنیه 33: 2 آمده است. البته تورات در گزارش بازگشت بنی اسرائیل از قادش به سوی دریا نامی از فاران نبرده اما توجه کنید که تورات در ابتدای حرکت از مصر به سوی فلسطین، میگوید بنی اسرائیل بعد از  صحرای سینا و حضیروت وارد بیابان فاران شدند (اعداد 10: 11؛ 12: 16) اما در ترتیب منازل که در باب 33 اعداد آمده اشاره ای به فاران نیست و به جای آن نام چندین واحه و منزلگاه دیگر آمده است (رتمه، رمون فارص، لبنه، رسه، قهیلاته، و...) و به نظر میرسد فاران در واقع نام بیابانی بوده که همه این واحه ها و منزلگاه ها در آن قرار داشته است و بنی اسرائیل بین همه این واحه ها و منازل، سرگردان و درحال گردش بوده اند. چون آنها در مسیر اول حرکت خود از سینا به سوی فلسطین وارد فاران شده و بعد از مدتی حرکت در آنجا به قادش در سرحد ادوم رسیده اند پس وقتی از قادش دوباره به سمت دریا برگشته اند باز وارد فاران شده اند و به این ترتیب، فاران، هم قبل و هم بعد از رسیدن بنی اسرائیل به ادومیه (سرزمین کوه سعیر) بر سر راه بنی اسرائیل بوده و این امکان وجود داشته که آنها بعد از تجلی در کوه سینا، تجلیاتی در سعیر و سپس در کوهی از کوههای بیابان فاران دیده باشند، مطابق با همان ترتیبی که در دعای برکت موسی (تثنیه 33: 2) اشاره شده است. در پایان بند دوم گفته اید که تجلی آنچنان که در کوه سینا برای موسی روایت شده در دو کوه دیگر روایت نشده. بله در تورات اشاره نشده که خداوند در کوههای سعیر و فاران تجلی مانند تجلی سینا بر موسی داشته باشد (اصلاً اشاره ای به تجلی در آن دو کوه نشده، چه رسد که با تجلی سینا قابل قیاس باشد یا نباشد) اما چون در گزارش تورات به سخن گفتن خداوند با موسی در تمام طول مسیر اشاره شده و ضمناً در کتاب داوران 5: 4 صراحتاً به تجلی خداوند در کوه سعیر و صحرای ادومیه اشاره شده و با نشانه هایی که آورده (لرزیدن زمین و بارش بارانهای تند) قابل مقایسه با تجلی بر کوه سینا دانسته شده، میتوان تأیید کرد که در کوه سعیر (و همچنین در کوهی از کوههای بیابان فاران و چه بسا در کوهها و جاهایی دیگر که نامی از آنها برده نشده) تجلیاتی الهی برای موسی و بنی اسرائیل وجود داشته که در متن فعلی تورات گزارش نشده است.
3. من با نکته سوم شما موافقم و این نکته را در کتابم هم متذکر شده ام. مشکل عبارت تثنیه 33: 2 برای ادعای مسلمانان فقط این نیست که فاران آن با مکه تطبیق نمیکند، بلکه سعیر آن هم ارتباطی با عیسی ندارد. لااقل با مدارک فعلی نمیتوان هیچ ارتباطی بین عیسی و سعیر پیدا کرد و این هم خود موجب تضعیف هرچه بیشتر آن ادعاست.
با آرزوی موفقیت برای شما

سپاس از پاسخ خوبتان

البته من از متن دعای برکت موسی چنین میفهمم که ترتیبی در کار است چرا که ظاهراً میخواهد بگوید در سینا خورشید شریعت یهوه به قوم یهود  وارد شد و در سعیر طلوع کرد و در فاران پس از طلوع کامل درخشید به عبارتی استعاره کرده است از خورشید که از سمتی مشرق نزدیک میشود طلوع میکند و بعد طلوع کامل میدرخشد و یعنی شریعت کامل میشود ....

البته این توضیح شما که بعد از سعیر مجددا وارد فاران شدند این اشکال را بر طرف میکند به خصوص که ما اشاراتی هم در تورات داریم مبنی بر ارتباط خدا در سعیر فاران : 

 

اعداد۲۰/۲۳-۲۹ :

خداوند موسی و هارون را در کوه هور( نام کوهی در رشته کوه سعیر ) نزد سرحد زمین ادوم خطاب کرده، گفت:هارون به قوم خود خواهد پیوست، زیرا چونکه شما نزد آب مریبه از قول من عصیان ورزیدید، از این جهت او به زمینی که به بنی اسرائیل دادم، داخل نخواهد شد پس هارون و پسرش العازار را برداشته، ایشان را به فراز کوه هور بیاورو لباس هارون را بیرون کرده، بر پسرش العازار بپوشان، و هارون در آنجا وفات یافته، به قوم خود خواهد پیوست 

یک مورد خوب هم خودتان اشاره کردید راجع تجلی در سعیر...

 

و اما تجلی در فاران :

 

.در   اعداد  درانتهای فصل۱۲بند۱۶ امده که اسراییل به صحرای فاران رسیدند و در ادامه و درابتدای فصل ۱۳ خداوند بر موسی ظهور کرده میگوید : و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:«کسان بفرستید تا زمین کنعان را که به بنی اسرائیل دادم، جاسوسی کنند؛ یک نفر را از هر سبط آبای ایشان که هر کدام در میان ایشان سرور باشد بفرستید.»پس موسی به فرمان خداوند، ایشان را از صحرای فاران فرستاد، و همه ایشان از رؤسای بنی اسرائیل بودند ....

 

 

 

 

 

 

 

پاسخ:
البته آنچه شما از ظهور خداوند بر موسی در فاران و فرمانش به جاسوسی از زمین کنعان نقل کردید مربوط به بخش اول مسیر حرکت موسی است و قبل از رسیدن بنی اسرائیل به ادومیه اتفاق افتاده ولی به طور کلی تجلی خداوند بر موسی و وحی به او در تمام مسیر وجود داشته از جمله بعد از عبور کردن آنها از حدود ادومیه.
اما اینکه گفتید از دعای برکت موسی ترتیب اماکن را استنباط میکنید تا حدی درست است ولی الزامی نیست. اگر این ترتیب الزامی بود علمای یهود آن تفسیر ارائه تورات بر بنی عیصو در سعیر و بر بنی اسماعیل در فاران و بر بنی اسرائیل در سینا را ارائه نمیدادند که ترتیبش کلاً با آنچه در تورات آمده فرق میکند.
در مورد تشبیه به خورشید هم باید بگویم که اولاً این تشبیه میتواند اشاره داشته باشد که تجلی خداوند بر بنی اسرائیل که تا زمان موسی وجود نداشت از زمان او در کوه سینا شروع شده و همچنان ادامه پیدا کرده و کاملتر شده است همچنان که در کوه سینا فقط بخشی از شریعت (شامل ده فرمان و بعضی جزئیات بیشتر) بر موسی وحی شد و به مرور زمان و در طی مسیر، جزئیات بیشتری از شریعت بر موسی وحی شد و شریعت، کامل و کاملتر گشت. این تکمیل شریعت میتوانسته در سعیر و فاران که بر سر راه بنی اسرائیل بوده اند اتفاق افتاده باشد. ثانیاً فراموش نکنید که تجلی در کوه سینا همیشه برای یهودیان مهمترین تجلی بوده و این کوه همیشه مقدسترین جای زمین محسوب میشده است. با توجه به اینکه تورات درباره هرگونه تجلی و نبوت دیگر بعد از موسی (که باید به صورت بشارت صریح و روشن مطرح شود) به کلی سکوت کرده، بسیار بعید و در واقع، غیرقابل قبول است که یهودیان هرگز آن عبارت برکت موسی را به نزول وحی جدید و ظهور پیغمبری جدید تفسیر کرده باشند. با توجه به اینکه در تورات همیشه و در همه جا تأکید شده که شریعت تورات برای بنی اسرائیل همیشگی است، و با توجه به اینکه از آمدن شریعت جدید بعد از تورات هیچ جا حرفی نزده، این فرض که یهودیان هیچ گاه دعای برکت موسی را به وحی و پیغمبر و کتاب و شریعتی جدید تفسیر کرده باشند (در سعیر یا فاران یا مکه یا هر جای دیگر) به کلی مردود است.

سوال دیگر اینکه چند جا ذکر کرده آید که نام مکه در نقشه های قبل اسلام موجود نیست در حالی که اشاره بطلمیوس به « مکوربا» را در حد و حدود موقعیت واقعی مکه نمیتوان نادیده گرفت  .

اطلاع دارم که محققین مکوربا را به شهرهای یمن منتسب میکنند و در نقشه بطلمیوس در بالای آن رودخانه آیی قرار دارد که بعید است اطراف مکه چنین رودی به دریای احمر می‌ریخته  ولی با توجه به اینکه بطلمیوس این نقشه را به وسیله پرس و جو از بازرگانان راه تجاری حجاز خلق کرده و خود هیچ وقت پایش را داخل حجاز نگذاشته آیا نمیتوان چنین اشکالاتی را توضیح داد و گفت مکوربا اشاره به مکه دارد ؟

به نظر من منصفانه تر این است که بگوییم ثابت نمیشود مکوربا مکه است همانطور که ثابت نمیشود مکه نیست ....همین اشاره احتمالی ( و نه حتمی)میتواند رفع کننده اتهام جعل تاریخ مکه باشد 

نظر شما استاد بزرگوار چیست ؟

سپاس

پاسخ:
بله نام مکه موجود نیست. ما زمانی میتوانیم حکم کنیم نام مکه موجود بوده که این نام را به همین صورت یا به شکلی کاملاً شبیه آن در نقشه های قدیمی بیابیم. اما وجود نامهایی مثل مکورابا که حتی ظاهر آن هم شبیه مکه نیست و بر سر تطبیق آن بر مکه جای بحث هست و اختلاف نظر وجود دارد آنقدر زمینه محکمی نیست که ما را مجاز کند بگوییم نام مکه در نقشه های قدیمی (بطلمیوسی) وجود داشته است. اما نام مکورابا را پاتریشیا کرون با نام روستا یا شهری کوچک به نام میقرب در حوالی مکه یا مدینه (الآن دقیقاً در ذهنم نیست) تطبیق داده و در این باره به کتاب جغرافیای یاقوت حموی (معجم البلدان) استناد کرده است. با توجه به اینکه مکوربا یا مکورابا نگارش یونانی یک نام عربی است، کلمه میقرب خیلی بیشتر به آن شباهت دارد تا مکه. ضمناً با توجه به اشاره قرآن به نام بکه (به عنوان نام قدیمی مکه) و اصراری که مسلمانان بر تطبیق دادن نام «بکاء» در مزامیر داود بر آن دارند، فکر میکنم مناسبتر باشد که ما هم انتظار داشته باشیم بطلمیوس در کتاب جغرافیای خودش شهر مکه را با نامی شبیه همان (بکه یا بکا یا باکا یا باکائوس و غیره) آورده باشد. که البته باز چنین کلمه ای هم در نقشه های بطلمیوس وجود ندارد. در مورد رودخانه مورد نظر شما هم شاید واقعاً آن موقع وجود داشته و رود کوچکی بوده که به مرور خشک شده و از بین رفته است. کلاً رودخانه های کوچک، چیزهایی نیستند که بتوان برای بررسی موقعیت اماکن روزگار باستان، چندان روی آنها حساب کرد.
البته من نمیگویم که شهر مکه تاریخ باستانی و کهن ندارد و در قرون نزدیک به اسلام پدید آمده است چون واقعاً دلیلی برای این ادعا نمیتوان ارائه داد. شاید مکه شهری بسیار قدیمی باشد که دیرینگی آن به هزاره های باستان برسد (اگرچه نامش به هر دلیل، مثلاً کوچک بودن یا دورافتاده بودن آن، در کتاب بطلمیوس نیامده باشد). اما مشکل اصلی، اثبات دیرینگی شهر مکه نیست. بلکه بحثی که هست، انتساب آن به هاجر و اسماعیل است. البته ممکن است هاجر و اسماعیل واقعاً به حجاز رفته و آنجا با کمک خود ابراهیم (که طبق آیات قرآن، در ساختن کعبه با اسماعیل همکاری کرد) شهر مکه را ساخته باشند. اما این ادعا مشکلات زیادی دارد و حتی اگر به هر نحو هم قابل اثبات باشد قطعاً برای اثبات آن از تورات نمیتوان کمکی گرفت. چون تورات صراحتاً میگوید که آنها در فاران ساکن شدند و فاران هم به هیچ وجه قابل تطبیق بر مکه یا هیچ جای دیگری از حجاز نیست. حتی اگر دیرینگی چندهزارساله شهر مکه هم اثبات شود، انتساب آن به هاجر و اسماعیل قابل اثبات نیست و بلکه از نظر منطقی و تا حدی هم از نظر علمی، همان طور که در پستهای قبل توضیح دادم، مردود است. مگر آنکه امور ماورائی همچون مقدس بودن خاک مکه، و رفتن و آمدن ابراهیم و اسماعیل با طی الأرض برای دیدار یکدیگر و غیره را به میان بکشیم که البته این موارد هم پذیرش حضور هاجر و اسماعیل در مکه را فقط برای ذهنهای ایدئولوژیک و تحت تأثیر اسلام آسان میکند اما نه برای دیگران.
با آرزوی توفیق برای شما

ممنون از مطلب جالب‌تون دوست عزیز.... دقیقا مطلب درستی است. فاران یا پاران هیچ ارتباطی به مکه ندارد. و نام منطقه‌ای در اسرائیل است که اسماعیل وقتی بزرگ شد در آنجا ساکن شد. و هاجر و اسماعیل هم هرگز پای‌شان به شبه جزیره عربستان نرسیده است و در منطقه بئر شبع در اسرائیل بودند. اساسا بر اساس تحقیقات جدید اصلا هیچ سند معتبری مبنی بر وجود شهری به نام مکه در دنیای نزدیک زمان مورد ادعای مسلمانان وجود ندارد. 

با سلام استاد بزرگوار، حتی در خود تورات حداقل از دو منطقه به نام فاران یاد شده است.

در سفر پیدایش فصل ۱۳ بند ۳۶ آمده است:« و پیش موسی، هارون و تمام قوم اسرائیل که در قادش، واقع در صحرای فاران اردو زده بودند...»

این بیان سخن تورات باعث شده است در برخی از نقشه ارائه شده از جغرافیای کتاب مقدس فاران را جایی در شمال خلیج عقبه و مصر نشان دهند.

در سفر اعداد فصل ۱ بند ۱ ایچنین آمده است:« در این کتاب، سخنرانی موسی خطاب به قوم اسرائیل، زمانی که آنها در بیابان عربه (واقع در صحرای موآب ) در شرق رود اردن بودند، ثبت شده است. شهرهای این ناحیه عبارت بودند از: سوف، فاران...

 

همچنین یاقوت حموی در کتاب معجم البلدان جلد ۴ صفحه ۲۵۵ شهری به نام فیران (فاران؟) را از شهر های ارمنستان ذکر می کند.

پروکوپیوس از مورخان بیزانسی در کتاب جنگ های ایران روم صفحه ۷۵ از دژی به نام فاران گیوم در شمال غربی ایران یاد می کند. آرتور کریستین سن در کتاب ایران در زمان ساسانیان صفحه ۱۸۶ این دژ را فاران ژیوم معرفی می کند.

در نتیجه در دوران باستان مکان های زیادی با نام فاران یا نام های مشابه در نقاط مختلف خاورمیانه وجود داشتند که وجود یکی از آنها در مصر، کنعان یا نقطه ای دیگری نمی تواند نافی وجود منطقه ای به همین نام در حجاز شود.

در تورات آمده است که حضرت اسحاق از زنان کنعانی کراهت داشت و به همین علت پسرش عیصو با وجود آنکه در آن زمان دو همسران زن کنعانی داشت ( چند همسری در آن دوران امری رایج بوده است ) تصمیم گرفت برای ازدواج بعدی اش به خاطر توصیه پدرش اینبار بار بار با غیر مردم کنعان ازدواج کند پس به منطقه فاران رفت و با دختر حضرت اسماعیل وصلت کرد. در نتیجه می توان گفت قطعا مقصود از این فاران که محل زندگی اسماعیل است در اینجا نقطه ای غیر از منطقه ی کنعان و فلسطین است و صحبت از فارانی دیگر است که منطبق بر منطقه فاران مصر نیز نمی باشد زیرا در تورات آمده است که حضرت هاجر برای اسماعیل از مصر همسر گرفت، که در این صورت اگر بگوییم مقصود از فاران مذکور نقطه ای در مصر است این حرف بی معنی به نظر می رسد زیرا طبعا باید فاران مورد نظر در نقطه ای خارج از مصر باشد.

تورات اشاره می کند که بنی اسماعیل از سرزمین حویله تا شور ساکن شدند. منظور از شور در اینجا به احتمال بسیار زیاد منتها علیه شمال غربی شبه جزیره عربستان و آن حوالی است. اما مقصود از حویله می تواند اشاره به طایفه ای به همین نام از فرزندان حویله پسر یقطان ( قحطان ) در یمن باشد و این احتمال را نمی توان به طور کامل رد کرد‌. با ذکر این نکته که به گفته خود شما در عهد عتیق نقاط مختلفی و افراد مختلفی با نام حویله شناخته شده اند از بین النهرین تا شام و تا فرزند کوش پس وجود حویله ای دیگر در یمن نمی تواند غیر ممکن باشد. و اما فرمودید که یقطان در کتاب مقدس لزوما همان قحطان تورات نیست باید دقت شود که علاوه بر حویله، تورات سبا و ازال و حضر موت را از فرزندان یقطان به شمار می آورد.و ما می دانیم که این نام ها کاملا با سرزمین یمن و اعراب قحطانی ساکن آن مرتبط اند سبا نام قومی معروف در یمن از اعراب قحطانی است ازال نام قدیم صنعا پایتخت یمن است ( معجم البلدان جلد ۳ صفحه ۴۲۶ ) و حضرموت نیز منطقه ای در یمن است که صاحب تمدن و حکومت بوده است. پس اینکه حویله در کتاب مقدس را با یمن مرتبط بدانیم مسئله ای محتمل است که در این صورت معنی این بخش از تورات این است که بنی اسماعیل میان یمن تا شور یعنی شمال عربستان یا شاید آشور در عراق ساکن بودند که می شود سرزمین حجاز. ترجمه عربی تورات سامری در سال ۱۸۵۱ نیز صراحتا فاران را در حجاز معرفی می کرد "و سکن برید فاران ( الحجاز ) و اخذت له امه امراه من ارض مصر" یعنی در بیابان فاران حجاز ساکن شد و مادرش برایش از سرزمین مصر زنی گرفت که البته بعد ها در نسخه های بعدی واژه حجاز از ترجمه حذف شد.

 کتاب الاساطیر که متعلق به جامعه سامری نابلس (شاخه ای قومی مذهبی از بنی اسرائیل که خود را از تبار حضرت یوسف و پادشاهی افرائیم می دانند ) است و به نوعی تاریخ شفاهی مکتوب شده است که تاریخ بشر را به اعتقاد ایشان از زمان حضرت آدم تا حضرت موسی بیان میکند. در بخشی از این کتاب قدیمی ترجمه موسس گاستر اینطور آمده است:

And after the death of Abraham, Ishmael reigned twenty-seven years;

And all the children of Nebaot ruled for one year in the lifetime of Ishmael;

And for thirty years after his death from the river of Egypt to the river Euphrates; and they built Mecca

در اینجا این کتاب صراحتا صحبت از ساخت شهری به نام مکه توسط خاندان اسماعیل می کند.

همچنین در معجم البلدان جلد ۴ صفصه ۲۵۵ آمده است

ابن ماکولا گفته که: من شنیده‏ ام که: ابو بکر نصر پسر قاسم پسر قضاعه قضاعى فارانى اسکندرانى منسوب به همین کوههاى فاران است که کوههاى حجاز است.

 

و نکته مهم آنکه عهد عتیق اسماعیلیان و فاران را با تیراندازی مرتبط می داند:

[ و خدا با اسماعیل بود و او در بیابانِ فاران بزرگ شده، در تیراندازی ماهر گشت ](تکوین 21/21 )

 

«:تیراندازان قیدار از شجاع‌ترین مردان هستند» ( اشعیای نبی17/21)

که این دقیقا همان ویژگی مردم حجاز و طایفه قریش در مکه است که تیر اندازی مهارت بسیار بالایی داشتند برای مثال حمزه عموی پیامبر در تیراندازی و شکار ماهر بود. با توجه به اینکه حجازی ها و قریشی ها خود را اسماعیلی و از اولاد قیدار می دانستند.

در کتاب اشعیای نبی باب ۴۲ آیات ۹ تا ۱۷ می خوانیم:

 

اینک وقایع نخستین واقع شد و من از چیزهای نو اعلام می‌کنم و قبل از آنکه بوجود آید شما را از آنها خبر می‌دهم. ‌ای شما که به دریا فرود می‌روید و ای آنچه در آن است! ای جزیره‌ها و ساکنان آنها سرود نو را به خداوند و ستایش وی را از اقصای زمین بسرایید! صحرا و شهرهایش و قریه هایی که اهل قیدار در آنها ساکن باشند آوازخود را بلند نمایند و ساکنان سالع ترنم نموده، ازقله کوهها نعره زنند! برای خداوند جلال راتوصیف نمایند و تسبیح او را در جزیره هابخوانند! خداوند مثل جبار بیرون می‌آید ومانند مرد جنگی غیرت خویش را برمی انگیزاند. فریاد کرده، نعره خواهد زد و بر دشمنان خویش غلبه خواهد نمود. از زمان قدیم خاموش وساکت مانده، خودداری نمودم. الان مثل زنی که می‌زاید نعره خواهم زد و دم زده آه خواهم کشید. کوهها و تلها را خراب کرده، تمامی گیاه آنها راخشک خواهم ساخت و نهرها را جزایر خواهم گردانید و برکه‌ها را خشک خواهم ساخت. وکوران را به راهی که ندانسته‌اند رهبری نموده، ایشان را به طریق هایی که عارف نیستند هدایت خواهم نمود. ظلمت را پیش ایشان به نور و کجی را به راستی مبدل خواهم ساخت. این کارها را بجا آورده، ایشان را رها نخواهم نمود آنانی که بربتهای تراشیده اعتماد دارند و به اصنام ریخته شده می‌گویند که خدایان ما شمایید به عقب برگردانیده، بسیار خجل خواهند شد.

این آیات به صراحت صحبت از برچیده شدن بت پرستی و آعاز پرستش خداوند از قبیله قیدار صحبت می کند که با ظهور اسلام بسیار مرتبط است. زیرا پیامبر اسلام از تبار قیدار و اسماعیل بوده و این وقایع را در سرزمین ایشان رقم زد.

جمع بندی صحبت هایم این است که نمی توان به طور قطع گفت مکه با فاران هیچ ارتباطی ندارد زیرا دلایل قابل توجهی برای این امر وجود دارد.

با تشکر و احترام فراوان

 

پاسخ:
سلام به شما
شاید در زمانهای قدیم جاهای مختلفی با عنوان فاران شناخته میشده، ولی باید دید آیا مکه هم با این نام شناخته میشده یا نه، و اینکه فارانی که بنی اسرائیل میشناختند و نامش در تورات آمده کدام است. همه اسناد و شواهد نشان میدهد که این فاران مورد نظر تورات، همان شبه جزیره سینا است و ربطی به مکه ندارد.
ما دلیلی نداریم که محل زندگی اسماعیل و هاجر طبق تورات، در مکه بوده باشد بلکه تورات میگوید همان فاران که در شبه جزیره سیناست محل سکونت آنان بوده و این فاران در بیرون از سرزمین اصلی مصر بوده است.
در مورد سایر مطالبی که بیان کردید هم کتب بنده را با دقت مطالعه بفرمایید توضیحات زیادی داده ام. اساساً این فکر که بنی اسرائیل در ذکر تاریخ خودشان به سرزمینهای دوردست هم پرداخته اند نیاز به دلایل محکم دارد وگرنه همان مناطق اطراف سرزمین خودشان (فلسطین) در اولویّت است مگر آنکه خلافش ثابت شود. مثلاً منظور آنها از سبا را در درجه اول باید همان منطقه کوچک سبا در پترا (جنوب فلسطین) بدانیم نه سبا در یمن.
در مورد کتاب اساطیر و سخنان ابن ماکولا و دیگر شواهدی که بر یکی بودن فاران و مکه دلالت دارند هم قبلاً گفته ام که همه اینها متعلق به بعد از اسلام هستند. تیراندازی و شجاعت هم ربطی به یکی بودن فاران و مکه ندارد! قبیله قیدار هم احتمالاً از قبایل عرب ساکن در بین النّهرین (نه حجاز) بوده اند چون نام آن در زمره قبایل عرب در کتیبه های آشوری آمده است.
کتاب بنده را مطالعه کنید اگر باز نکته ای داشتید مطرح بفرمایید.
با آرزوی توفیق برای شما

سلام استاد و دوستان فاران دقیقا همان مکه است و اینکه استاد می‌فرمایند چگونه ابراهیم این مسیر طولانی را برای دیدن هاجر می‌پیماید باید بگویم حضرت ابراهیم به دستور خداوند هاجر واسرائیل را به مکه برده تا ماموریت ساخت خانه کعبه را به آنها بدهد و برای دیدن همسر و فرزندش از اسبی به نام براق استفاده میکرده که بسیار سریع می‌رفته 

در ضمن استاد شما که اینقدر سریع میوید و به گفته خودتان مطالب اشتباه کتابی که خودتان نوشتید را اصلاح میکنید از کجا معلوم باز هم اشتباه نکرده باشید

پاسخ:
سلام به شما
گفتن اینکه فاران مکه است با اثبات کردن آن فرق دارد. اثبات باید بر اساس مدارک تاریخی باشد، که چنین مدارکی نه تنها وجود ندارد بلکه آنچه هست نشان میدهد فاران هرگز مکه نیست بلکه جای دیگری در شبه جزیره سینا است.
در مورد اصلاح اشتباهات هم باید عرض کنم گاهی انسان صرفاً براساس عقاید و تصورات خود کتاب مینویسد (مثل همین چیزی که شما درباره فاران و مکه بر اساس عقیده تان درباره حضرت ابراهیم و دستور خداوند و اسبی به نام بُراق گفتید) گاهی هم متوجه میشود که عقیده، اثبات کننده چیزی نیست و برای اثبات باید سعی کند بر اساس همه مدارک موجود کتاب بنویسد (و در این موقع است که متوجه اشتباهات خود در مرحله قبل میشود). کتاب دوم بنده براساس اسناد تاریخی است و فعلاً بر اساس اسناد موجود، نظر بنده همان است که عرض کرده ام و سالهاست تغییری نکرده است چون اعتبار اسناد به جای خودش باقی است و بلکه بر آنها افزوده نیز شده است.
ضمناً آنچه در کتابهای بنده در این باره آمده، صرفاً نگاه علمی را بیان میکند و اگر شما مایل هستید نگاه اعتقادی داشته باشید لزومی ندارد پیگیر آن باشید. کتاب برای کسانی است که برای نگاه علمی هم ارزش و اهمیت قائل اند. 
موفق باشید. 

با سلام و احترام، در رابطه با کتاب اساطیر فرمودید که این کتاب متعلق به بعد از اسلام است. این یکی از نظرات است. محققین دیگری هم هستند که معتقدند این کتاب متعلق به قبل از اسلام است. اما فرض را بر آن می گیریم که این کتاب متعلق به بعد از اسلام است. احتمالا شما می گوبید که چون با گسترش اسلام انتساب مکه به اسماعیل در بین مردم شایع شده بود سامری ها چنین چیزی را نوشتند. اما این مطلب بسیار بعید است چون پذیرش انتساب مکه به اسماعیل به منزله پذیرش ادعاها و عقاید مسلمانان است زیرا انتساب مکه به اسماعیل یعنی اینکه مکه همان فاران است! پس در صورتی که این کتاب متعلق پس از اسلام باشد بعید است که سامری ها چنین مطلبی را با تاثیر گیری از مسلمانان نوشته باشند.

ابن بطریق عالم مسیحی مصری نیز مکه را با فاران یکی می دانست.

در رابطه اینکه فرمودید سبا احتمالا در جنوب فلسطین است من این را کاملا رد نمی کنم اما باید در نظر داشت همانطور که عرض کردم نام های فرزندان یقطان من جمله سبا با نام های مناطق یمن انطباق بسیار زیادی دارند پس این احتمال را نمی توان کاملا رد کرد. 

در متون یهودی به پارس که حدود هزار و پانصد کیلومتر وماد که حدود هزار و دویست کیلومتر با سزمین مقدس فاصله دارد اشاره شده. همچنین در کتاب مقدس از سرزمین اشکناز یاد شده که بنا بر نظر محققان با حوالی پادشاهی اورارتو و ماننا در ارمنستان و کردستان مرتبط است. طبعا فاصله فلسطین تا حجاز کمتر از فاصله آن تا قفقاز است! در همین متون به پادشاهی کوش در سودان نیز اشاره شده است! بنا بر این بنی اسرائیلی ها به مردمانی حتی در خارج از خاورمیانه اشاره کردند پس نام بردن کتاب مقدس از یک منطقه سامی نژاد و هم تبار بنی اسرائیلی ها که اشتراکات زبانی و فرهنگی بسیاری دارند و طبق منابع تاریخی با شامات و فلسطین در تجارت و رفت و آمد بودند امر بعیدی به نظر نمی آید‌. برای مثال جد پیانبر اسلام، هاشم در غزه به خاک سپرده شده و عموی او ابوطالب تا شام تجارت می کرده است. (ماجرای بحیرا)

ضمنا عرض کردم که کتاب مقدس می گوید هاجر برای اسماعیل از مصر فردی را به همسری گرفت پس اگر بگوییم فاران در سینا است این مطلب به نوعی بی معنی به نظر می رسد زیرا طبعا فاران باید جایی خارج از مصر باشد ولی سینا همواره به عنوان بخشی از مصر مطرح بوده است. این مانند آن می ماند که در مورد یک ایرانی بگویید مادرش برایش از ایران همسری انتخاب کرد‌ه بود.

با تشکر و احترام فراوان

پاسخ:
سلام به شما
کسانی که معتقد بودند کتاب اساطیر متعلق به پیش از اسلام است افرادی بودند که در ابتدا روی این کتاب کار کرده بودند اما نظر محققان جدیدتر آن است که این متعلق به بعد از اسلام است. بله بعد از گسترش اسلام انتساب مکه به اسماعیل شایع شده بود و ملل غیرمسلمان هم گاهی تحت تاثیر آن بودند همچنان که مسلمانان هم گاهی تحت تاثیر باورهای ملل غیرمسلمان قرار میگرفتند و این تأثیرات فرهنگی از امور عادی بوده و هنوز هم هست. تحت تاثیر یک باور فرهنگی قرار گرفتن هرگز به معنی قبول کردن همه عقاید رایج در آن فرهنگ نیست. مثلاً محیی الدین ابن عربی عارف و صوفی بزرگ مسلمان معتقد است فرزندی که ابراهیم قصد ذبح او را داشت، اسحاق بود (نه اسماعیل)، و مسلماً او در این باره تحت تاثیر باور یهودیان در این باره بود، اما او به سایر عقاید یهودیت که معتقد نبود. پس قسمت دوم استدلال شما که گفته اید پذیرفتن یک باور به معنی پذیرش همه عقاید یک گروه است، صحیح نیست. نه فقط سامری ها، بلکه سایر ملل (یهودیان رسمی، مسیحیان، هندوها، منداییها، زرتشتیان و غیره) هم در مواردی تحت تاثیر باورهای مسلمانان بوده اند ولی به هیچ وجه همه عقاید مسلمانان را نپذیرفتند.
در متون یهود از پارس و ماد نام برده شده، اما آن متون در زمانی نوشته شدند که یهودیان بعد از فتح بابل به دست کورش به داخل ایران آمده بودند و به هر حال با مناطق مختلف این سرزمین سر و کار پیدا کرده و آشنا شده بودند و کلاً خودشان هم جزوی از قلمرو امپراتوری ایران شده بودند. مسلماً آنها نام مناطقی که خودشان در آن میزیستند را میدانستند و در کتابهایشان هم نوشتند و این نامها تا امروز باقی مانده است. کلمه کوش هم که در تورات آمده نه در سودان بلکه در بیرون از مرزهای شمالشرقی مصر یعنی جنوب فلسطین است که در پاپیروسهای مصری از آن با نام کوشو یاد شده است. همه این موارد را کتاب توضیح داده ام و میتوانید مطالعه کنید. البته در عهد عتیق گاهی نام مناطق دوردست هم آمده ولی در موقع انتخاب گزینه های مختلف، طبعاً اولین گزینه منطقی آن است که مقصود آنها نام محلی نزدیک به سرزمین خودشان باشد نه جاهای دوردست.
در مورد فاران و سینا، همان طور که در کتاب گفته ام، سرزمین مصر (به عبری: مصرائیم) اساساً به منطقه بین آبراه سوئز تا ساحل غربی رود نیل اطلاق میشد و مناطق بیرون از این محدوده جزو سرزمین اصلی مصر محسوب نمیشد. شبه جزیره سینا جزو قلمرو فراعنه بوده اما نه بخشی از سرزمین مصر. توضیحات بنده در مقدمه کتاب «باستان شناسی کتاب مقدس» را در این باره مطالعه کنید.
موفق باشید.

سبئوس مورخ ارمنی صدر اسلام عرب های آن دوران را اسماعیلیان معرفی می کند‌. محل زندگی عرب ها در حجاز بوده. این در کنار گفته کتاب مقدس که اسماعیلیان در فاران زندگی می کنند می تواند معنا دار باشد. در ضمن از کجا می دانید آنچه قدیس ژروم و اوزبیوس می گویند حتما غلط است؟

 

 

 

پاسخ:
بگذارید قبل از هر چیز، از شما یک سوال بپرسم: کتاب بنده را مطالعه کرده اید؟! چون تمام این موارد که موضوع سوالات شماست در آنجا مطرح کرده ام و توضیح داده ام. اینکه از من انتظار داشته باشید مطالب کتابم را جمله به جمله در اینجا هم تکرار و بازنویسی کنم، صحیح نیست. اول کتاب را مطالعه کنید، بعد اگر نکته ای به نظرتان رسید مطرح کنید تا گفتگو کنیم. نه فقط سبئوس بلکه عمده مورخان یهودی و مسیحی، اعراب را با نام اسماعیلیان میشناخته اند و این شامل همه قبایل عرب در همه مناطق غرب آسیا بوده حتی اعراب ساکن در بین النهرین و خارج ازشبه جزیره عربستان. اصولاً یهودیان چون بیشتر با اعراب ساکن پترا و بی النهرین و گاهی قسمت شمالی حجاز سر و کار داشتندمعمولاً منظورشان از «اسماعیلیان» ساکنان همین مناطق بوده. در مورد غلط بودن نظر اوزبیوس و ژروم هم به چندین صفحه توضیحات بنده در کتاب مراجعه کنید. در مورد سبئوس ارمنی و سخن او درباره اعراب زمانش هم باز به توضیحات من در کتاب مراجعه کنید. او حتی اعلام کرده که اسماعیلیانی که از حجاز آمدند (اعراب فاتح سرزمینهای دیگر در زمان ابوبکر) در دوازده قبیله تقسیم بندی شده بودند (و همان قبایل نامبرده در تورات را ذکر میکند که اثری از آنها در کتب تاریخ اسلام نیست، یعنی قبایل عرب در زمان اسلام دیگر آن نامها را نداشته اند). و بسیاری نکات دیگر که نشان میدهد روایت او آمیخته با اقتباساتی از روایت تورات بوده است. نظر اوزبیوس وژروم که مورخان کلیسا در قرن چهارم بوده اند در مقابل نظر بطلمیوس که جغرافیدان بوده و دو قرن پیش از آنها میزیسته اعتباری ندارد. بنده در کتابم توضیح داده ام که علت اشتباه آنها در تعیین مکان فاران چه بوده است.
کتاب بنده را مطالعه کنید، بسیاری از مسائل برای شما روشن میشود.

ضمنا در آن زمان آبراه سوئز هنوز حفر نشده بود. ابراهیم و خانواده اش مدت ها قبل از حفر این آبراه زندگی می کردند.

پاسخ:
آبراه سوئز در زمان فتح مصر به دست داریوش هخامنشی برای متصل کردن دریای مدیترانه و دریای سرخ حفر شده است. نام «سوئز» جدید است اما خود آبراه از قرنها پیش وجود داشته و قدمتش به زمان فراعنه میرسد، زیرا بررسیها نشان میدهد که قبلاً در مسیر این آبراه، یک آبراه قدیمیتر وجود داشته که دریاچه های کوچک (تلخ) در حد فاصل دریای سرخ تا مدیترانه را به هم وصل میکرده است. بقایای این آبراه قدیمیتر امروز قابل شناسایی است و ظاهراًدر زمان رامسس دوم فرعون قرن سیزدهم پیشاز میلاد وجود داشته است. بعدها که این آبراه قدیمی خشک شد، داریوش کبیر پس از فتح مصر، دستور حفر یک آبراه جدید به جای آن را صادر کرد. در زمان فراعنه، این آبراه به عنوان مرز سرزمین مصر شناخته میشد و فراعنه در آنجا برجهای نگهبانی گذاشته بودند و عبور و مرور افراد را کنترل میکردند و پادگانهای نظامی داشتند. خود سرزمین مصر، از محل این آبراه قدیمی تا دلتای نیل (که به آن بسیار نزدیک بود) و ساحل غربی رود نیل شناخته میشد. مناطقی که در شرق آبراه بودند (شامل شبه جزیره سینا) جزو سرزمین مصر نبود اگرچه تحت کنترل حکومت مصر قرار داشت. خود کلمه مصر در عبری (و عربی) به معنی شهر است و در تورات از آن با نام «مصرائیم» (شهرها) یاد شده است چون شهرهای بزرگ که نشان تمدن مصر باستان بودند همه در غرب آبراه مذکور و در اطراف رود نیل قرار داشتند و یهودیان به مجموع آنها «مصرائیم» میگفتند (یعنی شهرها). هیچ شهری در شبه جزیره سینا وجود نداشت و این شبه جزیره، بیرون از مصر محسوب میشد. بنابراین، فاران در شمالغربی شبه جزیره سینا و جنوب فلسطین، بیرون از مصر بود و اگر تورات میگوید که اسماعیل ساکن فاران شد و مادرش برایش زنی از مصر گرفت، منطبق بر همه شواهد تاریخی و باستان شناسی است.
در مقدمه ای که بر کتاب «باستان شناسی کتاب مقدس» از دکتر ایسرائل فینکلشتاین نوشته ام، در قسمت مربوط به تعیین مکان کوه سینا، همه اینها را توضیح داده و آورده ام. میتوانید مطالعه بفرمایید.

نکته دیگر آنکه اگر گروهی از نوادگان قیدار در بین النهرین ساکن باشند نافی این نیست که بسیاری از طوایف عربی حجاز نسب خود را به قیدار و اسماعیل می رساندند. این مطلب در شجره نامه های عربی قبل از اسلام و پس از آن مشهود است. در شعر های دوران جاهلیت نیز عرب های عدنانی خود را اولاد اسماعیل می خواندند و در شجره نامه ها این انتساب از طریق قیدار بوده است.

توصیفاتی که کتاب مقدس از فاران و محل زندگی اسماعیل و هاجر ارائه می دهد کاملا بر مکه منطبق است. برای مثال در تورات آمده است که وقتی هاجر جوشیدن چشمه از زیر پای اسماعیل را دید گفت "زم رم" یعنی بایست بایست و ما امروزه چاه آبی با همین نام در مکه داریم که قبل از اسلام نیز نامش همین بوده و این داستان از گذشته های دور در میان مردم حجاز وجود داشته است در میان اعرابی که با یهودیان در ارتباط بودند بلکه در میان اعراب بدوی و بیابان گرد حجاز. بسیاری از مورخان یهودی و مسیحی مانند سبئوس که نام بردم مردم حجاز را اولاد اسماعیل می دانستند. ما می دانیم که تمرکز جمعیتی اسماعیلیان در مکه و حجاز بوده نه در سینا یا جنوب فلسطین. گزارشی هم در منابع تاریخی از مهاجرت گستره فررندان اسماعیل از آن مناطق به حجاز وجود ندارد. پس منطقی است که بگوییم محل زندگی اسماعیل و فرزندانش در حجاز بوده است

در ضمن فرمودید که یهودیان نام مناطقی را که خودشان در آن می زیسته اند را می داستند. ما می دانیم که بهودیان از گذشته های دور در عربستان زندگی می کردند. در یمن، در تیما، در خیبر و.. و در برخی زمان ها بهودیان در یمن صاحب دولت و حکومت بودند! پس طبعا آشنایی آن ها با مکه با توجه به ارتباطات گسترده شان با عربستان امری عجیب نیست.

مسعودی در مروج الذهب صحبت از حضور ایرانی ها در مکه می کند پس یعنی این منطقه از قدیم شناخته شده بوده مگر اینکه بگویید این هم از دروغ های مسلمانان است!

پاسخ:
همان طور که گفتید، نافی نیست. اما اسنادی که به ما رسیده فقط اجازه میدهد اطلاق نام قیدار بر قبایل عرب بین النهرین را تایید کنیم و نه بیشتر. اشعار جاهلی چون همه در سالهای بعد از اسلام به قید کتابت درآمده اند شاهد محکم و قابل اعتمادی برای اثبات ادعاهای تاریخی مربوط به پیش از اسلام نیستند. آنها حتی برای اثبات ادعاهای اسلامی هم چندان محکم نیستند. ما از دوره پیش از اسلام حتی یک «متن مکتوب» نداریم که قبیله ای از عرب حجاز، نسب خود را به اسماعیل رسانده باشد. البته تورات و عهد عتیق، کلاً همه اعراب را ظاهراًاز نسل اسماعیل میداند ولی این امر، چیز خاصی را برای عرب حجاز اثبات نمیکند و رابطه ای هم بین مکه و اسماعیل برقرار نمیکند. ما واقعاً نمیدانیم آیا هیچ یک از قبایل عرب در حجاز نسب خود را به اسماعیل میرسانده است یا نه. باز، نمیدانیم که این انتساب از طریق قیدار بوده یا نه. بر فرض هم که چنین باشد (که سند محکمی برایش نیست)، با توجه به اینکه قبیله ای از اعراب بین النهرین هم منتسب به قیدار و اسماعیل بوده، و شاید باز قبایل دیگری هم چنین ادعای انتسابی داشته اند، نمیتوان معلوم کرد حق با کدام آنها بوده است. از سوی دیگر، لازم است که شما نکته مهمی را بدانید: هیچ یک از جزئیات روایتی که تورات درباره اسماعیل و هاجر به عنوان پدر و مادر نژاد عرب (یا بخشی از جمعیت عرب) ذکر میکند در خود منابع و مصادر عربی تصدیق نشده است. یعنی ما در انبوه کتیبه ها و سنگنوشته هایی که از اعراب داریم (چه در خود حجاز و چه بیرون عربستان مثلاً در پترا و سینا و اردن و عراق و یمن) کوچکترین اشاره ای به داستان ابراهیم و اسماعیل و قضیه ذبح فرزند و حتی ساکن شدن اسماعیل در فاران یا نام فرزندان اسماعیل (قیدار و نبایوت و غیره) نشده است و تمام اینها فقط و فقط داستانی است که در تورات آمده است و نمیدانیم چقدرش درست و چقدرش نادرست است.
در تورات چنان چیزی که شما درباره چاه زمزم ادعا کردید (اینکه هاجر گفت: زم زم، یعنی بایست) نیامده است. اصولاً نام زمزم در هیچ متن مکتوب پیش از اسلام (چه یهودی و چه عربی و چه هیچ جای دیگر) وجود ندارد. همه این روایتها (که به نظر میرسد گزیده ای خاص از انواع روایات رایج میان اعراب صدر اسلام بوده) سالها (بلکه قرنها) بعد از اسلام نوشته شده است و ما هیچ نمیدانیم که اصل این روایتها در ابتدا چکونه بوده و در آنها چقدر دخل و تصرف صورت گرفته است. در مورد سبئوس و مورخان یهودی و مسیحی هم عرض کردم که آنها کلاً همه اعراب را از نسل اسماعیل میدانستند نه فقط اعراب حجاز را. برخلاف ادعای شما، تمرکز جمعیتی اعراب (اگر منظورتان از اسماعیلیان همه اعراب است) در مکه و حجاز نبوده بلکه آنها در پترا (عربستان سنگی) و شبه جزیره سینا و بین النهرین و همچنین در یمن در جنوب حجاز هم جمعیتهای بزرگی داشته اند و اصلاً تمدن عربی باستانی که آثار عتیقه اش تاکنون باقی مانده عمدتاً مربوط به همین جاهاست نه مکه.در مورد اینکه گفتید گزارشی از مهاجرت فرزندان اسماعیل از آن مناطق به حجاز وجود ندارد، باید عرض کنم دلیلی ندارد انتظار داشته باشیم مورخان یهودی و مسیحی و اقوام غیرعرب، مهاجرتهای اعراب را که ربطی به آنها نداشته، ثبت کنند. برای آنها ثبت وقایع تاریخی مرتبط با ملت خودشان در اولویّت بوده است. از مهاجرت خود یهودیان به حجاز و ساکن شدن انها در حجاز هم گزارش تاریخی نداریم ولی این امر به دلیل گزارش صریحی که از حضور پرشمار یهودیان در شهر مدینه زمان پیغمبر وجود دارد به عنوان یک حقیقت تاریخی پذیرفته شده است. همان طور که نبودن گزارش تاریخی (حتی در خود منابع یهودی) از مهاجرت یهودیان به حجاز دلیل نفی آن نیست، نبود گزارش تاریخی از مهاجرت اعراب به حجاز هم دلیل نفی آن نیست.
اینکه یهودیان از گذشته های دور در عربستان و حجاز ساکن بودند، صحیح است ولی ما نمیدانیم که این «گذشته های دور» دقیقاً چه زمانی بوده است. قدیمیترین شواهد آن مربوط به قرن ششم پیش از میلاد است و لدا احتمالاً آنها بعد از حمله نبوکدنصّر و بابلیها ناچار به مهاجرت به آنجا شدند. آنها ابتدا به قسمتهای شمالی حجاز رفتند (تیما) و ظاهراً در قرون بعد بوده که به تدریج تا یثرب پایین رفتند اما از آن پاییتر نرفتند. سابقه یهودیت در یمن چندان قدیمی نیست و نهایتاً به حدود قرن ششم میلادی (یک قرن پیش از اسلام) میرسد که حاکم آنجا خودش یهودی شد و یهودیت را در یمن ترویج کرد اما اینکه مهاجرانی از قسمتهای شمالی حجاز به آنجا رسیده باشند، شواهدی برایش نداریم. درواقع ردپای یهودیان در شهر مکه و اطراف آن (که بر سر راه مسیر یثرب تا یمن بوده) پیدا نشده است. بله طبق شواهد تاریخی آنها از قرن ششم پیش از میلاد به بعد، با مناطق شمالی و مرکزی حجاز آشنا بوده اند (آن هم فقط قبایلی از آنان که در حجاز میزیستند نه بقیه یهودیان خارج از عربستان) ولی آن موقع، سالها بود که متن کتاب مقدس نوشته شده بود. حالا پرسش اینجاست که در زمانی که تورات و روایت سکونت اسماعیل در فاران نوشته شد (نه قرنها بعد از آن!) یهودیان، فاران را کجا میدانسته اند. در خود تورات، حد و حدود منطقه فاران آمده که منطبق بر همان منطقه ای است که بطلمیوس جغرافیدان بزرگ یونانی در قرن دوم میلادی مشخص کرده است: جنوب فلسطین و شمالغربی شبه جزیره سینا.
صحبت مسعودی از حضور ایراتیها در مکه (در کتاب مروج الذهب) چه ربطی به سکونت اسماعیل در مکه دارد؟! در مورد اینکه این سخن مسعودی هیچ اعتبار تاریخی ندارد و همان طور که خودتان گفتید از دروغهای نویسندگان مسلمان است، مقاله عالمانه و بسیار دقیق آقای سروستانی را بخوانید. موفق باشید.

سلام استاد حتی فلکر پپ هم درکتاب از اوگاریت به سامره پذیرفته مکورابا همان مکه است شما چگونه با قطعیت میگین نیست

 

پاسخ:
سلام به شما
اولاً بنده با قطعیت نگفته ام که نیست. من فقط نظر خانم کرون را آورده ام که با قطعیت گفته مکورابا مکه نیست. احتمالاً استنباط شما این بوده که آن قطعیتی که از ایشان نقل کرده ام، نظر خودم هم هست درحالی که چنین نیست. ثانیاً، خیلی افراد ممکن است خیلی چیزها را پذیرفته باشند. هرکسی بر اساس دلایلی که دارد اظهارنظر میکند. همان طور که برخی پذیرفته اند مکورابا همان مکه است، بعضیها هم پذیرفته اند که نیست. مثل پاتریشیا کرون.
مکه در قرون پیش از اسلام شهرتی نداشته. نام مکه در هیچ یک از نوشته های باستانی نیست. چه در عربستان و چه خارج از عربستان.
مکورابای بطلمیوس (که برخی آن را معادل با مَکرَب به معنی مکان مقدس میدانند) بعید است که همان مکه باشد چون نه در مدارک عربی (قبل و بعد از اسلام) و نه در مدارک دیگر، با این تلفظ معرفی نشده است. قرآن، هم از کلمه مکه استفاده کرده و هم بکّه، که خیلیها آن را نام قدیمی شهر مکه میدانند، ولی از مکورابا یا مکرب استفاده نکرده است. پاتریشیا کرون به نکته مهمی اشاره میکند: در یکی از مدارک اسلامی (فکر کنم کتاب معجم البلدان یاقوت حموی) به شهر کوچکی در نزدیکی مکه یا مدینه (یثرب) اشاره شده به نام مِقرّب. تلفظ و نگرش این کلمه، به مکورابای بطلمیوس شباهت بیشتری دارد و میشود احتمال داد که منظور بطلمیوس از مکورابا، همان مِقرّب باشد. البته احتمال اینکه مکورابا همان مکه باشد هرچند بعید است ولی کلاً منتفی نیست. کسانی بر منتفی بودن آن اصرار دارند که کلاً منکر پیشینه تاریخی شهر مکه در قرون دوردست پیش از اسلام هستند و معتقدند سابقه آن حتی به زمان بطلمیوس (قرن دوم میلادی) هم نمیرسد چه رسد به زمان ابراهیم در قرن بیستم پیش از میلاد! ولی بنده لزوماً چنین نظری ندارم. فقط میگویم دلایل کافی برای اثبات وجود مکه در قرون اولیه میلادی و قبل از میلاد وجود ندارد. معنایش این نیست که مطمئناً مکه در آن زمان وجود نداشته است. شاید بعداًشواهدی در تایید یا اثبات آن به دست بیاید ولی تا الآن به دست نیامده است و مکورابای بطلمیوس هم چیزی نیست که چندان بشود رویش حساب کرد.
موفق باشید.

سلام ممنون که پاسخم رو دادید میخواستم بدونم ممکن است بطلمیوس در مورد موقعیت جغرافیایی مکه اشتباه کرده باشد  

پاسخ:
سلام. خواهش میکنم. هنوز ثابت نشده بطلمیوس درباره مکه چیزی گفته باشد که ما بخواهیم اشتباه بودن یا نبودنش را بررسی کنیم.
بطلمیوس جغرافیدان بوده و به همین دلیل نظراتش در علم تخصصی اش معتبر است و البته به آن معنا نیست که امکان اشتباه در او نباشد. بالاخره هر کسی ممکن است اشتباه کند. ولی ما اشتباه افراد (به خصوص در موضوعاتی که خودشان متخصص آن هستند) را باید با دلیل نشان دهیم و صرف اینکه عقیده خودمان را معیار قرار دهیم نه کافی است ونه درست. امروز معلوم شده که بظلمیوس دنیای باستان را (در واقع کره زمین را) کمی بزرگتر از آنچه واقعاً بوده تصور میکرده است. 
البته در مورد مکه،آنچه مهم است ترتیب قرارگیری آن در میان شهرهای دیگر است. بطلمیوس عادت دارد شهرها را از مسیر شمال به جنوب معرفی کند، و مکورابا را بعد از یتریپا (یثرب) معرفی کرده که در مورد مکه درست است، اما در مورد شهر میقرّب هم درست است.
ما دلیلی نداریم که در عربستان گردش کرده و شهرهای آنجا را به چشم دیده باشد، و خودش هم هیچ جا چنین اشاره ای نکرده است. نام مکورابا هم معلوم نیست اشاره به مکه باشد (و به نظر میرسد که احتمالاً نیست).

سلام استاد من در جایی خواندم سبئوس در کتاب فتوحات گفته اسماعیلیان از فاران برای فتح مصر وایران حرکت کردندنظرتان چیست

پاسخ:
سلام به شما
قبلاً جواب داده ایم، ظاهراً نظرات قبلی و پاسخهای بنده را با دقت نخوانده اید. سبئوس در گزارش خودش از وقایع عربستان و فتوحات، هرجا به اطلاعات دقیق دسترسی نداشت از مطالب تورات و کتاب مقدس استفاده میکرد. گمان او این بود که اعرابی که برای فتوحات لشکرکشی میکردند همان طور که تورات گفته، بنی اسماعیل ساکن فاران بوده اند.

با سلام و درود 

چند نکته :

۱-بنده رشته ام فنی مهندسی و دانشجوی دکتری هستم پس نیازی نیست همچون شما در خصوص ادیان به تفصیل تحقیق کنم اما علاقه مند به مطالعه و شنیدن نظرات مختلف هرچند مخالف با عقایدم هستم.

۲- در خواندن و فهم سره از ناسره همین کافی است که استناد به منابع مختلف بر چه اسلوب فکری صورت میگیرد. رد و یا صحه منابع مختلف بر اساس جهت گیری به سمت مقصود نویسنده است و یا وزن دهی به موضوع بر اساس دیدن حقایق اصلی و یافتن منابع منطبق باشد.

۳- بخشی از نوشته شما  که اشاره میکند به قرآن و اینکه جز در آیه ۶ سوره صف در جایی دیگر مستند به ندرت اسم احمد برای پیامبر اسلام ذکر شده است و آنرا ضعیف میپندارید از عجایب استدلال هایی است که من خواننده بدون هیچگونه علمی در حوزه ادیان میفهمم مسخره است. چگونه یک آیه را نادیده بگیرم و بروم به دنبال بقیه صحبت های شما. آیه یک آیه کافی نیست؟!!!!

۴- در دنیایی که مشخصا انجیل بارنابا که نزدیک ترین منطق به عقل( رد الوهیت از عیسی بن مریم) را دارد توسط کلیسا رد میشود و انجیل های چهارگانه بعنوان سند پذیرفته میشود با وجود خرافات زیاد که عقل را متحیر کرده است شما دنبال چه منابعی برای صحبت هستید؟!!!

اصولا حرف ها و تحقیقات در این حوزه ها و با این منابع رجما بالغیب است.

پاسخ:
سلام به شما
چند نکته:
1 و 2. اولاً اینکه شما دانشجوی دکتری رشته فنی مهندسی هستید و خود را هم نیازمند به تحقیق درباره ادیان نمیدانید، چه ربطی به بنده و خوانندگان این وبلاگ داردکه مطرح فرموده اید؟! همچنین، هرکس و با هر رشته تحصیلی که باشید، نمیدانم از کجا به این نتیجه رسیده اید که لازم نیست تحقیق تفصیلی درباره ادیان داشته باشید. هرکس اگر بخواهد به چیزی معتقد باشد عقلاً باید هرمقدار که لازم ببیند در مورد اعتقاداتش تحقیق کند. رشته تحصیلی اش هم هرچه باشد تفاوتی ایجاد نمیکند. خود من هم ابتدا رشته تحصیلی ام چیز دیگری بود و به مرور به سمت تحقیقات بیشتر در زمینه ادیان کشیده شدم. هم علاقه داشتم و هم دغدغه. از آنجا که کتابهای مرتبط با عقاید که برای عموم مردم گذاشته میشود (یا برای مردم عادی تبلیغ میشود) سطحی هستند و اگر کسی اهل دقت و تعمق باشد پاسخ کافی به او نمیدهند لازم میشود تحقیق و مطالعه را عمق و وسعت بخشید. استناد به منابع مختلف در حوزه ادیان، بی قاعده و منطق نیست. درست است که در حوزه ادیان، بخشهای انتزاعی و وجدانی هم وجود دارد اما بخشهایی نیز با تاریخ و علوم مادی مرتبط است که در این بخشها میتوان (بلکه لازم است) طبق قواعدی که هست، چلو رفت. این گمان که در این حوزه استناد به منابع فقط تحت تاثیر عقاید شخصی صورت میگیرد و قاعده و ضابطه ندارد صحیح نیست. حتی اگر به نظر کسی دیگران چنین میکنند، خودش نباید چنین کند. حقیقت هم چیزی فراتر از عقاید شخصی ماست و اگر کسی دغدغه حقیقت داشته باشد و «حق پرست» باشد باید آن را فارغ از عقاید شخصی خودش جستجو کند. ممکن است نتیجه تحقیقات، منطبق با عقاید شخصی فرد جستجوگر باشد و یا نباشد.
3. در مورد آنچه در خصوص آیه سوره صف گفتید، اختیار با خود شماست. اگر به نظر خودتان وجود آیه ای در قرآن که ظاهراً از بشارت عیسی به آمدن پیامبری به نام احمد خبر میدهد برای دلالت آن بر پیامبر اسلام کافی است و هیچ اهمیتی برایتان ندارد که در خود همین قرآن از پیامبر اسلام با نام «محمّد»(ص) یاد شده و این سوال برایتان ایجاد نمیشود که دلیل این تفاوت نامها چیست، تعجبی ندارد که استدلالها در این باره به نظرتان مسخره است. فرق بین ما و شما این است که اساساً پرسشی درباره دلیل این تفاوت نامها در ذهنتان ایجاد نشده تا دنبال جوابش بروید و به گمانتان همان چیزهایی که در بعضی از کتابهای تبلیغاتی و رسمی نوشته شده کفایت میکند. اما برخلاف شما، برای ما این پرسش پیش آمده و سعی کرده ایم با مراجعه به منابع موجود و تأمل در آنها، دلیلش را بفهمیم.
4. در مورد انجیل برنابا موضوع ساده ای که وجود دارد این است که عقلانی یا غیرعقلانی بودن یک نوشته، ربطی به اصیل یا جعلی بودن آن ندارد. اگر شخص شما کتابی با عقلانی ترین محتوا بنویسید اما نام فردی از هزار یا دوهزار سال پیش را روی آن بگذارید (اعمّ از اینکه یک پیغمبر باشد یا یک فیلسوف مثل ارسطو)، عقلانی بودن محتوای کتاب دلیل نمیشود که آن را فرد مذکور نوشته باشد. مطالب مربوط به انجیل برنابا هم خطاب به مسیحیان نیست بلکه خطاب به پژوهشگران است.
5. در مورد رجماً بالغیب بودن، شاید حرفتان تا حدی درست باشد اما نه کاملاً. و این قضیه رجماً بالغیب بودن (به قول شما)، در مورد همه امور تاریخی (که حوزه ادیان را هم شامل میشود) صحیح است. کسی که بخواهد در تاریخ دین تحقیق کند باید از همین منابع موجود استفاده کند. البته این مشکل پژوهشگران است، نه کسانی مثل شما که خود را از تحقیق و مطالعه بی نیاز میبینند.  ان شاءالله که شما هیچ کتابی با محتوای تاریخی و اعتقادی مطالعه نمیکنید و درنتیجه ناچار به مراجعه به منابع رجماً بالغیب هم نیستید.
آرزوی موفقیت.

سلام خدمت شما استاد گرامی من در جایی خواندم شخصی به نام دیودوروس سیسیلی از کعبه در نوشته هایش یاد کرده است میخواستم نظر شما را بدانم

پاسخ:
سلام به شما. بله دئودوروس سیسیلی از یک معبد پررونق در عربستان یاد کرده و من هم سابقاً گمان میکردم منظورش خانه کعبه است، ولی بعد متوجه شدم او به معبدی در شمال عربستان اشاره دارد که احتمالاً در منطقه پترا قرار داشته است. منظور او کعبه در شهر مکه نبوده است.

با عرض سلام، شما در مکاتبات فوق در جایی اشاره کرده اید که برای علمای یهود انجام جعل در خود کتاب مقدس کار آسانتری بوده، خب بله مثل جایگزین کردن اسحاق بجای اسماعیل بعنوان ذبیح، آنهمه توهین و افترا به ساحت پیامبران الهی و ۰۰۰۰ نشاندهنده اینست که متن فعلی اصالت نداشته و بهنگام مطالعه بایستی آنرا با تراز و شاقول قرآن بعنوان تنها کتاب آسمانی اصیل، حاکم و مهیمن بر تمام کتب آسمانی متقدمه مورد قضاوت قرار داد، اگر چه که بارقه هایی از حقیقت کماکان در کتب آسمانی متقدمه باقی مانده است و میتوان از آنها بشرط آنکه با اسلام انطباق داشته و تضادی نداشته باشد، استفاده نمود. بر خلاف نظر شما روایتی که به مناظره حضرت رضا (ع) در مجلس مأمون مربوط میشود مشکوک نبوده و جعلی نیست و در کتاب شریف احتجاج با متن عربی و ترجمه فارسی در دسترس است (لطفا بصورت مصداقی محل عبارتی که عالم یهودی را ملتزم به انجیل نشان میدهد ارایه دهید) و با صحیح بودن این حدیث همینقدر که حضرت رضا (ع) میفرمایند (واستعلن علینا من جبل فاران، فذاک جبل من جبال مکه) نصب العین ماست و ما را کفایت میکند. والسلام علی من اتبع الهدی  

پاسخ:
سلام به شما برادر گرامی
بله همان طور که فرمودید، موضوع برمیگردد به اینکه کسی متقاعد شود چنین مناظره ای با امام رضا(ع) واقعاً در مجلس مأمون برگزار شده یا نه، و همچنین متقاعد شود که آیا متن مناظره دقیقاً به همان صورت که بوده و بدون دستکاریهای بعدی به ما رسیده است یا نه. 
هرکس متناسب با آنچه نسبت به آن متقاعد شده باشد عمل میکند. 
اما درباره اینکه به امام رضا_ع) نسبت داده شده که گفته است: کوه فاران کوهی است از کوههای مکه، بفرمایید که شما اولاً از کجا یقین پیدا کردید یا احتمال قوی میدهید که امام (ع) چنین جمله ای گفته باشند؟ و ثانیاً به این پرسش چگونه پاسخ میدهید که یهودیان در هزاران سال پیش (و همچنین مسیحیان) از کجا باید میدانسته اند کوه فاران یکی از کوههای مکه است درحالی که در کتابهایشان چنین چیزی وجود نداشته است، و ثالثاً کوه فاران به فرض که از کوههای اطراف مکه باشد چه ربطی به نبوت پیامبر اسلام دارد؟ آیا شما در تمام کتابهای تاریخ اسلام حتی یک کلمه دیده اید که گفته باشند در کوهی به نام فاران در اطراف مکه، حادثه الهی رخ داده باشد؟ در تمام منابع اسلامی، نام کوهی که پیامبر اسلام در آن مبعوث شد کوه نور، و نام غاری که فرشته جبرئیل در آن بر ایشان ظاهر شد غار حرا بوده و جایی از کوهی به نام فاران و اینکه حادثه ای الهی در آن رخ داده باشد سخنی گفته نشده است. بر همین اساس، اگر یهودیان و مسیحیان نبوت پیامبر اسلام را رد کنند و بگویند ما منتظر پیامبری هستیم که در کوه فاران بر او تجلی شود نه در کوه نور، چه پاسخی خواهید داشت؟
ونکته دیگر: بشارات برای این از سوی پیامبران مطرح شده اند که پیروان ادیان دیگر، بر اساس نشانه هایی که در آنها آمده، پیامبر بعدی را بشناسند و ایمان بیاورند. آیا به نظر شما درست است که موسی پیامبر خدا، بشارتی با یکسری نشانه ها درباره پیامبر اسلام داده باشد اما آن نشانه ها به کلی از بین رفته و اثری از آن باقی نمانده باشد تا حجّت برای شناختن پیامبر اسلام شود، بعد ما به عنوان شیعه (یعنی کسی که دوازده امام را قبول دارد، نه یک مسلمان عادی که عمدتاً پیرو مذاهب اهل سنّت هستند) بیاییم و به حدیثی مشکوک از امام مقبول خودمان استناد کنیم و با آن، یهودیان و مسیحیان را محکوم کنیم؟ به نظر شما، یهودیان و مسیحیان که هیچ، بلکه آیا سایر مسلمانان هم این نوع استدلال ما را قبول خواهند کرد؟ بلکه حتی شیعیانی که این روایت مناظره را جعلی میدانند، چنین استدلالی را از ما قبول خواهند کرد؟
والسلام علی من اتّبع الهدی 

جناب آقای کریم پور

با عرض سلام

توجه شما را به فرماشی از حضرت صادق (ع) جلب میکنم:

الصّادق (علیه السلام)- إِنَّ اللَّهَ خَصَّ عِبَادَهُ بِآیَتَیْنِ مِنْ کِتَابِهِ أَنْ لَا یَقُولُوا حَتَّی یَعْلَمُوا وَ لَا یَرُدُّوا مَا لَمْ یَعْلَمُوا وَ قَالَ عَزَّوَجَلَّ أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثاقُ الْکِتابِ أَنْ لا یَقُولُوا عَلَی اللهِ إِلَّا الْحَقَّ وَ قَالَ بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ.

امام صادق (علیه السلام)- خداوند متعال دو آیه از قرآن را به بندگانش اختصاص داده تا آنچه را که نمی‌دانند، نگویند و آنچه را که به آن علم ندارند، تکذیب نکنند. خداوند فرموده: آیا پیمان کتاب [خدا] از آن‌ها گرفته نشده که بر خدا [دروغ نبندند، و] جز حق نگویند. (اعراف/۱۶۹) و نیز فرموده: بَلْ کَذَّبُواْ بِمَا لَمْ یُحِیطُواْ بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۶، ص۴۷۰
الکافی، ج۱، ص۴۳/ العیاشی، ج۲، ص۳۶؛ «اِلاّ بعلم» بدلٌ «حتی یعلموا»/ منیهًْ المرید، ص۲۱۵/ نور الثقلین/ البرهان
 
هدف من از درج این حدیث در ابتدای عرایضم توجه خودم، شما و همه عزیزان به اهمیت این دو آیه شریفه و این مطلب است که همیشه این احتمال را در گوشه ذهن خود قرار داده که ممکن است در درک یک مطلبی دچار اشتباه یا سوتفاهم شویم ولی نکته خطرناک آن، تکذیب و انکار آن موضوع است که به کفر و شرک و ضلالت منجر خواهد شد در حالیکه برخلاف تصور ما ممکن است حقیقتی پشت آن نهفته باشد که ما آنرا نمیدانیم، نکته و مثال قرآنی خدمتتان عرض میکنم، طبق نقل قرآن در داستان حضرت مریم وقتی یهودیان متوجه بارداری ایشان شدند و نسبتهای ناروایی به ایشان روا داشتند کلام خود را با {یا اخت هارون} آغاز کردند، از حضرتعالی سؤالی دارم این کلام یعنی چه؟ آیا واقعا حضرت مریم خواهر حضرت هارون است در حالیکه حدودا 1300 سال مابین ایندو زمان فاصله است، آیا این هارونی که قرآن از آن صحبت میکند هارونی غیر از حضرت هارون برادر حضرت موسی است؟ پاسخ هر دو سؤال منفی است، پس حقیقت چیست؟ آیا نتستجیر بالله باید قران مجید را تکذیب کرد؟ معلوم است که چنین حقی نداریم! ما باید درک و دانش خود را تقویت کنیم و حالا من آنرا به شما عرض میکنم، مثل تمام آیات دیگر، قرآن نکته ای ورای این مطالب و درک ما را در بطن خود دارد، حقیقت اینست که در بنی اسرائیل وقتی میخواستند خانمی را به قداست و عفت مورد خطاب قرار دهند از اصطلاح {یا اخت هارون} استفاده میکردند ولی البته در این مورد میخواستند نعوذ بالله حضرت مریم را مورد نیش و کنایه تحقیر و تمسخر خود قرار دهند.
حال اگر کسی از این مطلب آگاه نباشد و در همان بدو امر فقط به ظاهر آیات نگاه کند و ورای یک نگاه سطحی تأمل بیشتری نکند، از جهالت و نادانی خود به انکار این آیه قرآن و سپس کل قرآن، پیامبر، اهل البیت و اسلام فرو خواهد افتاد و در این زمینه خود شخص نادان مقصر است و بدیهی است که به ساحت قدس قرآن، اسلام و معصومین علیهم السلام خدشه ای وارد نمیشود.
 
آقای کریم پور شما هم این احتمال را بدهید که ممکن است زاوبه نگاه شما به یک مطلبی درست نباشد، بیشتر تحقیق کنید و فقط پس از رسیدن به یقین، قضاوت نمایید.
 
در حدیث مرتبط به مجلس مناظره حضرت رضا با علمای ادیان، زمانی که راس الجالوت به حضرت رضا عرض میکند که {لست اقبل منک حجه الا من التوراه، او من الانجیل، او من زبور داود، او ما فی صحف ابراهیم و موسی} منظورش این بوده که من فقط اقامه دلیلی را از شما قبول میکنم که در سایر ادیان و شرایع (البته غیر از اسلام و منابع آن چون قرآن) مقبول الشهاده باشند، بله والا بر هر کسی مبرهن است یهودیان حضرت عیسی و طبعا انجیل را قبول ندارند، همین مطلب شما را محق نمیکند و اگر انصاف داشته باشید به شما اجازه نمیدهد که بعلت نگاه نادرست خودتان، قلم قرمز به حدیث کشیده و آنرا تکذیب کرده و به انکار آن بپردازید.       
 
فرمایش حضرت هادی نصب العین ماست مضمون آن حدیث اصالت داشتن قرآن است و اما در مورد روایات با بررسی سلسله سند و راویان و مهمتر از همه تطبیق آن با قرآن کریم میتوان به صحت آن بابت صدور کلام از معصوم علیه السلام پی برد والا با بروز هر نوع تعارضی با قرآن، بایستی آن روایت را به دیوار زد.
 
آقای کریم پور بازهم خیرخواهانه تاکید میکنم که ممکن است زاوبه نگاه هر انسانی به مطلبی درست نباشد، پس باید بیشتر تحقیق کند و فقط پس از رسیدن به یقین، قضاوت نماید، نه اینکه به تکذیب و انکار بپردازد و خود را در معرض هلاکت و خسران دنیا و عقبی قرار دهد، چراکه {و العاقبه للمتقین}
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.   
 
والسلام علی من التبع الهدی 
پاسخ:
باز هم سلام و درود بر شما
بله معمولاً همه ما دچار این نگاه ناصحیح هستیم که خودمان بهتر از دیگران همه چیز را فهمیده ایم. به همین دلیل وقتی دیگران را به چیزی نصیحت میکنیم خودمان را فراموش میکنیم.
بنده نظرم را درباره جعلی بودن این مناظره قبلاً عرض کرده ام و دلایل خود را ارائه داده ام، و این دلایل ممکن است از نگاه عده ای قانع کننده باشد و از نگاه عده دیگری قانع کننده نباشد. عادت بنده هم این است که معمولاً نه فقط از روی یک دلیل، بلکه از روی مجموعه ای از دلایل قضاوت میکنم. من قضاوت خود را با دیگران در میان گذاشتم و دیگران هم آزادند قضاوت خود را داشته باشند. از شما هم به خاطر اینکه نظرتان را بیان کردید تشکر میکنم. خوانندگان نیز نظرات بنده و شما را خواهند خواهند و داوری خواهند کرد.
درباره مثالی هم که از قرآن زدید، بنده متوجه نشدم ربط این مثال با بحث فاران در کجاست. توجه داشته باشید که اینج قیاس مع الفارق است: درست است که ممکن است ما در فهم آیاتی از قرآن دچار ابهام شویم اما به هر حال در اینکه آن آیات متعلق به کتاب قرآن هستند تردیدی نداریم و باید به مفسّر حقیقی آن که امام معصوم است مراجعه کنیم. اما در مورد بسیاری از روایات و احادیث، این گونه نیست، زیرا خیلی از آنها از لحاظ اصالت، مورد تردیدند و مشکلات سندی یا محتوایی دارند. روایات، مثل آیات قرآن نیستند که همه مسلمین بر وحیانی بودن یا صدور آنها از مصدر حق اتفاق نظر داشته باشند. ما در متون اسلامی، احادیث جعلی هم فراوان داریم و علمای ما در طول تاریخ، بسیار به آنها پرداخته اند و کتابهای زیاد درباره آنها نوشته شده است. برای تشخیص حدیث صحیح از ناصحیح هم قواعدی وضع کرده اند که یکی از آنها، مربوط به سلسله اسناد روایت است، که وقتی آن را در مورد همین مناظره استفاده کنیم میبینیم یکی از حلقه های راویانش مجهول است و به چنین حدیثی مُرسل میگویند (یعنی آنچه در دست ماست سلسله اسنادش منقطع است و به امام معصوم نمیرسد). نام راوی دیگر (کجی) هم غلط نوشته شده و راوی سوم یعنی نوفلی هم وثاقتش مورد تردید است (طبرسی در قرن ششم، سلسله راویان حدیث را نقل نکرده است و منبع خودش را هم ذکر نکرده است. قدیمیترین متن شیعه که حاوی این روایت است، متعلق به شیخ صدوق از قرن چهارم هجری  است به وبژه کتاب عیون اخبار الرضا که در آن، سلسله راویان را آورده و یک حلقه اش مجهول است). 
بنده هم خیرخواهانه از شما میخواهم در مورد چنین موضوعاتی همه احتمالات را در نظر بگیرید و به این هم فکر کنید که اگر حدیثی متعلق به امام نباشد و ما به دلیل اشتباه خودمان آن را به ایشان نسبت دهیم و از ایشان بدانیم، راه خسران و ضرر برای خود و دیگران را هموار کرده ایم. به این ترتیب، راهی جز بررسی دقیق و استفاده از قواعد علمی برای تشخیص حدیث جعلی از صحیح، نداریم.
پس برای آنکه مصداق آن آیه نشوید که میگوید «گناه بزرگی است در پیشگاه خدا که سخنی بگویید که خود به آن عمل نمیکنید» (سوره صف، آیه 3) خود نیز چشمها را شسته و جور دیگر نگاه کنید (متفاوت از آنچه علمای شیعه از زمان انتساب این مناظره به امام رضا تا امروز میدیده اند).
در پناه حق باشید

سلام آقای کریم پور، فرموده بودبد از نظرات و نقدهای سازنده دوستان استقبال می کنید و آن را موجب ارتقاء سطح آگاهی خود و جامعه پژوهشگران کشور می دانید ولی فردا یکشنبه شب، یکهفته است که نه نظر مرا منتشر کرده اید نه پاسخی ارائه فرمودید. اینکه بمن پاسخ نداده اید به اختیار و میل خودتان مربوط است ولی اینکه پاسخ مرا منتشر نمیکنید خلاف رویه ای است که در صفحه خود اعلام کرده اید و این شبهه را در اذهان دیگران فراهم میکنید که طرف مقابل شما قانع شده یا پاسخی جهت ارائه به شما نداشته است، این طرز برخورد اخلاقی نیست، لطفا حداقل جهت جلب اعتماد و حفظ امانت داری نسبت به انتشار پاسخ بنده اقدام فرمایید. سپاسگزارم      

پاسخ:
سلام برادر گرامی
بنده مطلب شما را دریافت کردم و در مورد نقدهایی که مطرح کرده اید مشکلی در انتشار آنها ندارم و پاسخ هم میدهم. اما شما در نوشته تان علاوه بر نقد نظرات بنده، جملات ناروایی هم آورده اید که طبعاً نباید انتظار داشته باشید آنها را در وبلاگ خودم منتشر کنم. هم در پست آخر وهم در پست قبل از آن، خود را خیرخواه معرفی کرده اید اما ضمن نقدهایتان به نظرات بنده، لبه انتقاد را به سوی خود بنده و شخصیت بنده برگردانده اید و در مورد خود من چیزهایی گفته اید. اگر قصد شما از گفتگو با بنده واقعاً بحث سازنده و آموزنده است (چه آموزنده برای من و چه آموزنده برای خودتان)، باید پاکیزه بنویسید، کلمات ناپسند استفاده نکنید، از چهارچوب گفتگو درباره موضوع خارج نشوید و به جای نقد مطلب، به نقد گوینده و تخریب شخصیت او نپردازید. خودتان را در جایگاه معلم اخلاق یا دین قرار ندهید، چون نمیدانید کسی که مخاطب شماست شما را در چنین جایگاهی قبول دارد یا نه (به خصوص اگر خودتان هم میدانید که شما را نمیشناسد) چون در اینترنت و فضای مجازی معمولاً افراد یکدیگر را به درستی نمیشناسند. به جای زیر سوال بردن شخصیت یا نیّت و صداقت مخاطب خود فقط به نقد مطلب بپردازید و قضاوت را واقعاً به عهده خوانندگان بگذارید (نه آنکه از طرف آنها هم قضاوت کنید یا با متهم کردن طرف مقابل خود، بر قضاوت آنها تاثیر بگذارید). گفتن اینکه «شما چنین و چنان هستید» یا «عینک و لنز سیاه به چشم زده اید» و این گونه حرفها، نه شایسته است و نه سازنده، و اگر در وبلاگ هر کسی (چه بنده و چه هر کس دیگر) با این لحن سخن بگویید مطلبتان منتشر نخواهد شد. از من خواسته اید «حداقل جهت جلب اعتماد و حفظ امانت داری» نسبت به انتشار پاسخ شما اقدام کنم. رعایت اخلاق، به ویژه در گفتگو یک امر یکسویه نیست برادر عزیز، اگر انتظار دارید مخاطب شما اهل اعتمادسازی و امانت داری باشد خودتان هم باید اهل احترام و پاکیزه سخن گفتن باشید. وگرنه به هیچ وجه قرار نیست هر مطلبی با هر محتوایی در این وبلاگ منتشر شود. پاکیزه نوشتن، شرط اصلی انتشار هر مطلبی در این وبلاگ است.
اگر عرض بنده را میپذیرید و لحن سخن خود را اصلاح میکنید، نقدهایتان در پست آخر را که منتشر نشده، مجدداً بنویسید و بنده با کمال میل آنها را منتشر خواهم کرد و اگرپاسخی داشته باشم عرض خواهم نمود.
البته همین جا باز لازم میبینم گلایه ای را که قبلاً از بعضی دوستان منتقد داشته ام، برای شما هم تکرار کنم، و آن اینکه این وبلاگ بنده برای بحثهای اعتقادی نیست، بلکه در درجه اول برای معرفی کتابهای بنده و ارائه خلاصه ای از محتوای آنها برای آشنایی خوانندگان است، و در درجه دوم، نقد و نظراتی که نسبت به مطالب آنها باشد. روشن است که مطالبی که در وبلاگ هست (و شما میخوانید و واکنش نشان میدهید) فقط خلاصه ای از محتوای کتاب است و لازمه بحث جدی و دقیق آن است که شما اول متن کتاب را با دقت بخوانید، بعد به قضاوت و نقد بپردازید. چه بسا نقدهایی که از خواندن خلاصه های بنده در این وبلاگ به ذهنتان میرسد، قبلاً در خود کتاب، مطرح شده و پاسخ داده شده باشد. اینکه بدون مطالعه کتاب، فقط برای آنکه جوابی به این خلاصه ها داده باشید به بحث و نقد بپردازید و بنده ناچار شوم به مرور تمام مطالب کتاب را برای پاسخ به شما در وبلاگ بیاورم، صحیح نیست. اول کتاب را بخوانید- آن هم با دقت- بعد اگر اشکالی دیدید به نقد بپردازید. من برای تألیف کتابم سالها زحمت کشیده ام (در واقع این کتاب، نتیجه پانزده سال تحقیق من است) و بسیار متأسفم که بعضی دوستان حاضر نیستند زحمت یک بار مطالعه کتاب بنده را به خود هموار کنند و بعد از مطالعه دقیق و تأمل کافی، به نقد بپردازند، و فقط با ذهنی پر از انکار و داوری نقد مینویسند و بخشی از نقد را هم به محکوم کردن طرف مقابل (که هنوز بحث با او را به نتیجه ای نرسانده اند) و توهین و تهمت اختصاص میدهند و هنوز این موضوع ساده و اولیه را نمیدانند که توهین و تهمت جزو نقد نیست. بعد هم انتظار دارند توشته شان منتشر شود.
نکته ای دیگر: در مطالبتان نوشته بودید که وقتی دیده اید من همه احادیث و روایات را زیر سوال میبرم، نتوانسته اید سکوت کنید. مسلم است که بنده هرگز همه احادیث و روایات را زیر سوال نبرده و نمیبرم، و اگر کسی با معیارهای علمی (به خصوص مورد تایید خود علمای شیعه) روایتی را زیر سوال ببرد معنای آن، زیر سوال بردن همه روایات نیست چون مسلماً روایت زیادی وجود دارند که اعتبار آنها با معیارهای علمی تأیید میشود. پس طرح چنان اتهامی صحیح نیست و من آن را از شما نمیپذیرم. ثانیاً، همین که نوشته بودید نتوانسته اید سکوت کنید، نشان میدهد آنچه در نقد بنده نوشته اید تحت تأثیر عواطف و هیجان و اصطلاحاً «غیرت دینی» است. غیرت دینی اگر بجا و مناسب باشد خیلی هم خوب است اما مطمئناً جای آن در بحثهای علمی و جدی نیست چون در این بحثها، آنچه لازم و مفید و اثرذار است ارائه اسناد و مدارک و بیان استدلالهای محکم است، اما هیجان زده و تحت تأثیر احساسات نوشتن، هیچ فایده ای برای گوینده ندارد و برای شنونده و خواننده هم هیچ ابهامی را برطرف نمیکند و به حل هیچ مساله ای نمی انجامد. لازمه ی حل مسأله، داشتن روحیه تحقیق و جستجو و خود را به زحمت انداختن در تهیه و مطالعه دقیق منابع است که اگر کسی انجام دهد میتواند باارائه آنچه یافته، به حل مسائل و افزایش آگاهی دیگران کمک کند.
موفق ومؤید باشید

سلام آقای کریم چور، با عرض سلام مجدد، بله من وقتی با این نگاه فوق العاده نقادانه شما در نظر به احادیث و روایات متوجه شدم، لاجرم خاطرم به این سمت هدایت شد که شما خدای ناکرده قصد نانوشته ای برای مواجهه، و ایجاد شبهه و تشکیک و انکار روایات دارید، نگران شدم چراکه سطح دانش دینی افراد متفاوت است و همین اندک میزان ایجاد تردید میتواند باعث تزلزل ایمانی برخی برادران و خواهران ما شده که خدای نکرده و مع الاسف در ابتدا ذهن آنها را در مسیر پرسشهای بی پاسخ و نهایتا در سبیل بی دینی قرار دهد. بله غیرت دینی و بیم از سرنوشت ایمانی این گروه از افراد مانع از بی تفاوتی و سکوت من شد، دلیل این عدم سکوت را در دو روایت خدمتتان عرض میکنم:

11- وَ عَنْهُ علیه السلام قَالَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ علیهما السلام لَوْ لَا مَنْ یَبْقَى بَعْدَ غَیْبَةِ قَائِمِکُمْ علیه السلام مِنَ الْعُلَمَاءِ الدَّاعِینَ إِلَیْهِ وَ الدَّالِّینَ عَلَیْهِ وَ الذَّابِّینَ عَنْ دِینِهِ بِحُجَجِ اللَّهِ وَ الْمُنْقِذِینَ لِضُعَفَاءِ عِبَادِ اللَّهِ مِنْ شِبَاکِ إِبْلِیسَ وَ مَرَدَتِهِ وَ مِنْ فِخَاخِ النَّوَاصِبِ لَمَا بَقِیَ أَحَدٌ إِلَّا ارْتَدَّ عَنْ دِینِ اللَّهِ وَ لَکِنَّهُمُ الَّذِینَ یُمْسِکُونَ أَزِمَّةَ قُلُوبِ ضُعَفَاءِ الشِّیعَةِ کَمَا یُمْسِکُ صَاحِبُ السَّفِینَةِ سُکَّانَهَا أُولَئِکَ هُمُ الْأَفْضَلُونَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

12- وَ عَنْهُ علیه السلام قَالَ: یَأْتِی عُلَمَاءُ شِیعَتِنَا الْقَوَّامُونَ بِضُعَفَاءِ مُحِبِّینَا وَ أَهْلِ وَلَایَتِنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ الْأَنْوَارُ تَسْطَعُ مِنْ تِیجَانِهِمْ عَلَى رَأْسِ کُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ تَاجُ بَهَاءٍ قَدِ انْبَثَّتْ تِلْکَ الْأَنْوَارُ فِی عَرَصَاتِ الْقِیَامَةِ وَ دُورِهَا مَسِیرَةَ ثَلَاثِمِائَةِ أَلْفِ سَنَةٍ فَشُعَاعُ تِیجَانِهِمْ یَنْبَثُّ فِیهَا کُلِّهَا فَلَا یَبْقَى هُنَاکَ یَتِیمٌ قَدْ کَفَلُوهُ وَ مِنْ ظُلْمَةِ الْجَهْلِ عَلَّمُوهُ وَ مِنْ حَیْرَةِ التِّیهِ أَخْرَجُوهُ إِلَّا تَعَلَّقَ بِشُعْبَةٍ مِنْ أَنْوَارِهِمْ فَرَفَعَتْهُمْ إِلَى الْعُلُوِّ حَتَّى تُحَاذِیَ بِهِمْ فَوْقَ الْجِنَانِ ثُمَّ یُنْزِلُهُمْ عَلَى مَنَازِلِهِمُ الْمُعَدَّةِ فِی جِوَارِ أُسْتَادِیهِمْ وَ مُعَلِّمِیهِمْ وَ بِحَضْرَةِ أَئِمَّتِهِمُ الَّذِینَ کَانُوا إِلَیْهِمْ یَدْعُونَ

-----------

11- و به اسنادى که گذشت از امام هادى علیه السّلام نقل است که فرمود: اگر در پس غیبت امام قائم علیه السّلام علمائى نبودند که داعى بسوى او بوده و اشاره به او کنند، و با براهین الهى از او دفاع نمایند، و بندگان مستضعف خدا را از دام ابلیس و اعوانش برهانند، و از بند نواصب (دشمنان اهل بیت) رهایى بخشند، همه مردم از دین خدا دست کشیده و مرتدّ مى شدند. لکن علماء کسانى هستند که زمام قلوب شیعیان ضعیف ما را در دست داشته و مهار مى کنند، همچون ناخداى کشتى که سکّان آن را در دست دارد. این گروه همان شخصیتهاى برتر و افضل در نزد خداوند با عزّت و جلال مى باشند.

12- و به اسنادى که گذشت از امام حسن عسکرى علیه السّلام نقل است که فرموده: روز قیامت علماى شیعه ما عهده دار محبّین و اهل ولایت ناتوان ما مى باشند، و در حالى پا در آن ساحت گذارند که نور از تاج سرشان مى تابد، و بر سر هر کدام تاجى زیباست، و این انوار در تمام عرصه و سراى قیامت تا مسیر سیصد هزار سال پخش مى شود، و پرتو نور آن تاجها، تمام صحنه قیامت را در بر مى گیرد. و در آنجا تمام یتیمانى که کفالتشان را بر عهده داشته، و از تاریکى جهل رهایش ساخته، و از حیرت گمراهى خارجشان کرده، با پرتوى از آن نور مرتبط شده، و چنگ انداخته و بالا روند تا روبروى بالاى بهشت رسند، آن وقت هر کدامشان را در منازل از پیش تعیین شده در کنار اساتید و معلّمینشان فرو آورده، و به خدمت امامانى که بسوى آنان مى خواندند حاضر نمایند. و پرتو نور این تاجها، دشمنان اهل بیت را کور و کر و لال نموده و به سوى آتش سوق دهد. (پایان حدیث)

البته من با این قسمت از صحبتهای شما موافق هستم که در طول 15 قرنی که از تاریخ اسلام میگذرد متاسفانه حجمی از احادیث نادرست توسط اهل کتاب، خاندان جور بنی امیه و بنی العباس و سایر منحرفین وارد حوزه دینی ما و اهل سنت شده ولی البته آثار وزینی هم از روایات کاملا صحیحی چه از لحاظ سند و چه ملاحظات علم رجال هم داریم که از عالمان ثقه ای مانند علامه حر عاملی در کتاب شریف وسائل الشیعه گردآوری شده اند که در طول این پنج شش قرن اخیر محل مراجعه و تلمذ طالبان علم دین اعم از طبقه علما و روحانیون و یا سایر مردم بوده اند، لذا با توجه به صحبتهای شما و ضمن عرض پوزش از مواردی که به خود شما منتسب کرده ام و با تقطیع و ویرایش بخشی از سخنانم که ذیلا درج میگردد، بجهت تنویر اذهان عموم خواستار بازنشر آن میباشم. سپاسگزارم   

البته ذکر این نکته ضروری است که من هیچ ادعایی ندارم و نه خود را اهل فضل میدانم و قصد فخرفروشی هم ندارم ولی وقتی متوجه نگاه فوق العاده نقادانه در نظر به احادیث دارید نتوانستم سکوت کنم. در مورد مناظره حضرت رضا بمن میگویید از کجا میدانید این کلام از حضرت صادر شده، منهم عرض میکنم شما از کجا میدانید که ایشان آنرا نفرموده اند؟ تلویحا مرا متهم میکنید که ندانسته این مطلب را به حضرت منتسب میکنم و منهم شما را به انکار فرمایشی از فرمایشات آن حضرت متهم میکنم. اما اینکه چرا من فاران را بر کوهی از کوه های مکه مکرمه منطبق میدانم: 1 - نقل تورات از اینکه اسماعیل در صحرای فاران سکونت یافت و رشد کرد 2 - شواهد قطعی تاریخی که حضرات اسماعیل و هاجر در حجر اسماعیل در کنار خانه خدا در مکه به خاک سپرده شده اند 3- انطباق احادیث ما با فرض یکسان بودن مکان ایندو چراکه در ادامه همین حدیث حضرت رضا، ایشان تصریح میکنند که این کوه فاصله زمانی 1 بلکه 2 روزه با مکه دارد 4 - منابع دیگری مثل دعای سمات در فراز ذکر این سه کوه که بسیار به آیات کتاب تثنیه باب 33 آیه 2 مشابهت دارد. اعتبار دعای سمات (با ذکر سند و روات) در لینک ذیل برای قضاوت عزیزان قرار داده میشودhttps://rasekhoon.net/article/show/744879  در همین دعاست که در منابع اسلامی ذکر کوه فاران و آشکار شدن اراده نهایی خداوند و ظهوری شریعتی آتشین اشاره شده چیزی که نام فاران در آن میدرخشد. نکته مهم اینکه تکیه شما باید بر منابع اسلامی برگرفته از امت محمدی و اهل بیت ایشان باشد نه آنکه فلان مستشرق یا فلان آدم یهودی یا مسیحی چه میگوید! 5- ذکر کوه پاران در متون عهد عتیق با عبارت عبری اصلی פָּארָ֖ן نیز 11 نوبت در کتب پیامبران بنی اسرائیل که با فواصل بیش از 700 سال از هم زندگی میکردند مانند اسفار خمسه حضرات موسی و حبقوق، کتب اول سموئیل و اول پادشاهان ذکر شده، این نشان ازاهمیت فوق العاده اتفاق و بشارتی است که قرار است در آینده رخ دهد نه در گذشته، حال این نشانه را بگذارید در کنار آیه سفر پیدایش 17:20 از ظهور 12 سرور از نسل اسماعیل که از نتایج و برکت دعای حضرت ابراهیم برای فرزند نخست زاده خود که آنرا از خداوند درخواست و مسئلت داشتند، ذکر کلمه בִּמְאֹ֣ד מְאֹ֑ד نیز بسیار جالب است که از لحاظ لغوی به محمد و از لحاظ معنی به خیر کثیر یا حضرت زهرا میتواند منطبق گردد.

ظهور و ذکر پیامبر آخرالزمان و لزوم ایمان و یاری ایشان در تمام امتهای گذشته توسط پیامبران سلف به امتهایشان ابلاغ شده و از آنها شهادت و پیمان سنگینی در این رابطه گرفته شده  وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ النَّبِیِّینَ لَمَا آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتَابٍ وَحِکْمَةٍ ثُمَّ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِکُمْ إِصْرِی قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ (آل عمران 81) و [یاد کن] هنگامى را که خداوند از پیامبران پیمان گرفت که هر گاه به شما کتاب و حکمتى دادم سپس شما را فرستاده‏ اى آمد که آنچه را با شماست تصدیق کرد البته به او ایمان بیاورید و حتما یاریش کنید آنگاه فرمود آیا اقرار کردید و در این باره پیمانم را پذیرفتید گفتند آرى اقرار کردیم فرمود پس گواه باشید و من با شما از گواهانم (۸۱)

پس اینکه میفرمایید سایر شرایع و پیروان آنها از جمله یهودیان یا مسیحیان چگونه مطلع بودند و از این امور اطلاع نداشتند مستلزم اینست که یا انبیای سلف وظیفه و رسالت خود را به انجام نرسانده اند یا بایستی قرآن را انکار کرد که از هر دوی این گمراهیها به خدا پناه میبریم، خصوصا اینکه طبق نقل صریح قرآن کریم آنها نام پیامبر را مکتوبا در تورات و انجیل دیده بودند و پیامبر را بهتر از پسران خود میشناختند.  

أمیرالمؤمنین (علیه السلام)- لَمْ یَبْعَثِ اللَّهُ نَبِیّاً آدَمَ (علیه السلام) وَ مِنْ بَعْدِهِ إِلَّا أَخَذَ عَلَیْهِ الْعَهْدَ لَئِنْ بَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله) وَ هُوَ حَیٌّ لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ وَ لَیَنْصُرَنَّهُ وَ أَمَرَهُ أَنْ یَأْخُذَ الْعَهْدَ بِذَلِکَ عَلَی قَوْمِهِ.

امام علی (علیه السلام) خداوند هیچ پیامبری آدم (علیه السلام) و هرکه پس از او است را برنیانگیخت مگر اینکه از او پیمان گرفت؛ که اگر خداوند محمّد (صلی الله علیه و آله) را مبعوث کرد و او در آن زمان زنده بود به او ایمان بیاورد و یاریش کند و به او امر کرد که آن پیمان را از قومش نیز بگیرد.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۲، ص۶۵۴ نورالثقلین

در پاسخ به مورد دیگری که شما مطرح نمودید اینکه ذکری از نام پیامبر اکرم در کتب یهود باقی نمانده که نشانه ای باشد برای بنی اسرائیل که حضرت را بشناسند و پیروی نمایند باید عرض کنم علاوه بر اشاراتی که به ظهور حضرت رسول و لزوم پیروی از ایشان در تثنیه 18:18 و همان کتاب 33:2 و حبقوق 3:3 (من فقط به سه مورد بسنده کردم و بسیار بیشتر از اینهاست) آمده و بالاتر از آن و صراحت قرآنی کماکان نام زیبای حضرت رسول علیرغم تمام تحریفاتی که در کتب عهد عتیق شده در آنها میدرخشد מַחֲמַדִּ֑ به همه خوانندگان عزیز که نوشته های این خیرخواه شما را میخوانند تقاضا دارم که آنرا کپی کرده و در سایت منابع کامل یهودیت (کتب پیامبران، نوشته ها، تفسیرهاُ، عرفان، استفتائات و ....)  https://www.sefaria.org جستجو نمایند تا ببینند نام محمد به تنهایی و یا بهمراه مشتقات آن قید شده (که با انتخاب کردن یا انتخاب نکردن یک گزینه در آن پیش بینی شده) چند صد بار جلوه گر میشود. در همین سایت اشاره شده که ریشه این کلمه חֲמַדִּ֑ است بمعنای ستوده است (آیا این نام معادل محمد ستوده و احمد ستوده ترین نیست؟)، اما یهودیان خیانتکار آنرا بعنوان دلپذیر، دوست داشتنی و با ارزش ترجمه کردند تا نام محمد در ترجمه ها مذکور نگردد. پس استناد و استدلال ما به مجلس حضرت رضا و یک حدیث منحصر نمیگردد.

حضرتعالی میدانید که طبق حدیث ثقلین 2 میراث گرانبها یادگار حضرت رسول هستند، قرآن و عترت، عترت در حال حاضر حضرت صاحب الامر (عج) و میراث گرانسنگ سخنان معصومین از قرن اول هجری تا بحال است مثل کتاب سلیم بن قیس هلالی که تا به امروز امتداد یافته و با در نظر گرفتن علم رجال و حدیث و انطباق داشتن با قرآن کریم قابل تبعیت و پیروی هستند. در احادیث صحیحه صاحب الامر ما را به رجوع به روات احادیث در دوران غیبت امر کرده اند و فرموده اند که من حجت خدا بر آنها و آنها حجت من بر شما هستند، البته امام حسن عسگری شرایطی که این علما باید احراز کنند تا شایسته رجوع امت باشند و نحوه تقلید از آنها را ذکر کرده اند (یعنی ایشان تمام طبقه علما را شایسته پیروی و تقلید مؤمنین نمیدانند)، پس مسیر به روشنی ترسیم شده و دلیل اینکه شما میگویید بایستی نگاهی غیر از نگاه عالمان شیعی داشت، برای من روشن نیست.

والسلام علی من اتبع الهدی

پاسخ:
سلام مجدد
عاده نقادانه» توصیف کردید. در کجای عرایض بنده چیزی دیده اید که چنین توصیفی به نظرتان رسیده است؟ به نظر شما، اگر کسی یک یا دو روایت را زیر سوال ببرد، نقادی فوق العاده دارد؟! ماشاءالله کتابهای اسلامی (هم شیعه و هم سنّی) پر از حدیث و روایتند، صدها و شاید هزاران حدیث و روایت در کتابهای ما هست. اگر به هر دلیل یکی دوتا از آنها مورد تردید یا انکار قرار بگیرد مثل این است که یکی دو قطره از یک دریا کم شده باشد. پس نگران نباشید و گمانتان این نباشد هرچه به اسم حدیث در کتابهای ما آمده ارزش دفاع دارد. اتفاقاً بعضی از آنها که با معیارهای علمی و عقلی سازگار نیستند حتماً باید کنار گذاشته شوند تا اسباب انحراف فکری مؤمنین نشوند، چون نگه داشتن آنها بعداً باعث متهم شدن خود پیشوایان دین (یعنی پیامبر وائمه) خواهد شد. پس نگاه کسی که تعداد کمی روایت را زیر سوال میبرد فوق العاده نقادانه نیست، بلکه نگاه کسانی چنین است که اصل دین را زیر سوال میبرند و میگویند همه آنچه مسلمانان در کتابهایشان از تاریخ اسلام نوشته اند دروغ است و پیامبر اسلام هم اساساً وجود نداشته و تمام تاریخ اسلام، ساختگی است. مقداری درباره نظریه هاجریسم مطالعه و تحقیق کنید آن وقت خواهید دانست نگاه فوق العاده نقادانه چیست!
احادیثی درباره عالمانی که از ضعفای شیعه حمایت میکنند آورده اید. توجه شما به این احادیث خوب است، اما حتماً میدانید که میان خود علما در بسیری از مسائل اختلاف هست. حالا در نظر بگیرید وقتی هر عالم بخواهد طبق دیدگاه خود ضعفای شیعه را شناسایی و از دین آنها دفاع کند باز در همین شناسایی و دفاع هم اختلاف پیش خواهد آمد. گفته اید که عالمان ما اصول و روشهایی همچون علم رجال را برای تشخیص احادیث صحیح از ناصحیح ابداع کرده اند. به بنده هم منظور از معیارهای علمی، همینهاست و تمام این روشها و اصول هم تازه فقط بخشی از معیارهاست. نمیدانم اینها که گفتید چه ربطی به نظرات بنده دارد و چه نقدی به آن وارد میکند.  
سپس دلایلی آورده اید برای اینکه فاران را همان مکه میدانید. جالب است که شما اولین دلیلتان استناد به تورات است که گفته اسماعیل در فاران ساکن شد. بعد، چند جمله جلوتر، بنده را نصیحت کرده اید که «تکیه شما باید بر منابع اسلامی برگرفته از امت محمدی و اهل بیت ایشان باشد نه آنکه فلان مستشرق یا فلان آدم یهودی یا مسیحی چه میگوید». پس خود شما باید قبل از همه توضیح دهید که چرا به جملات تورات (که دستنوشته کاهنان یهود است که همیشه متهم به تحریف کتاب آسمانی بوده اند) اعتماد کرده اید و آن را اولین دلیل خودتان قرار داده اید. بعد، بنده را نصیحت میکنید که باید فقط به سخن پیشوایان اسلام تکیه کنم! در این صورت، طبق همان آیه ای که در پست قبل برایتان نوشتم (کَبُرَ مقتاً عندالله آن تقولوا ما لاتعملون) خودتان هم فقط به آیات قرآن و سخن ائمه استناد کنید و از غیر آن بپرهیزید.
یکی از دلایل خود را انطباق احادیث با فرض یکی بودن فاران و مکه ذکر کرده اید و به همان روایت مناظره امام رضا(ع) اشاره کرده اید. هر وقت اعتبار حدیثی را اثبات کردید آن موقع به آن استناد کنید.
همچنین به دعای سمات استناد کرده اید. آیا در این دعا، گفته شده که فاران مکه است؟ 
گفته اید شواهد قطعی تاریخی میگویند که اسماعیل در مکه به خاک سپرده شده است. ممنون میشوم آن شواهد را ارائه دهید چون اگر چنین شواهدی وجود داشته باشد غیرمسلمانان دیگر نخواهند توانسته عقیده مسلمین در این باره را مورد تردید و انکار قرار دهند. 
مطالب دیگری که درباره کتاب حبقوق و سموئیل و پادشاهان نوشته اید و دلیل بر اهمیت زیاد فاران دانسته اید، هیچ کدام دقیق نیست و ربطی هم به شهر مکه ندارد. در کتاب مقدس یهود (عهد عتیق) نام خیلی از جاها آمده که هر کدام هم بارها تکرار شده اند، حتی بسیار بیشتر از نام فاران. و این دلیل بر چیزی نمیشود. ضمناً مهم نیست که نام فاران چندبار در عهد عتیق تکرار شده باشد. اگر هیچ کدام آنها دلالت بر مدعا نداشته باشد، ارزشی برای بحثهای ما درباره اسلام ندارد.
فعل مورد استفاده در جملات ابتدایی باب 33 کتاب تثنیه، ماضی هستند و فعل ماضی را نمیتوان بدون شواهد کافی مربوط به آینده دانست. چون اموری که در آن ذکر شده در گذشته اتفاق افتاده، پس به آینده مربوط کردن آنها بی وجه است. 
نام دوازده پسر اسماعیل هم در خود تورات (پیدایش 25: 13- 16) امده است. کلمه بمئدمئد هم به معنی محمّد(ص) نیست و در جاهای دیگری از عهد عتیق هم استفاده شده که ربطی به مکه و پیامبر اسلام ندارد. 
نوشته اید: «ظهور و ذکر پیامبر آخرالزمان و لزوم ایمان و یاری ایشان در تمام امتهای گذشته توسط پیامبران سلف به امتهایشان ابلاغ شده و از آنها شهادت و پیمان سنگینی در این رابطه گرفته شده» و به تفسیری بر آیه 81 سوره آل عمران استناد کره اید. خب این چه ربطی به تطبیق فاران و مکه دارد؟! اینکه بپذیریم پیامبران گذشته به آمدن پیامبر اسلام گواهی و بشارت داده اند، فاران را بر مکه منطبق نمیکند. هر ادعایی دلیل خود را لازم دارد. مثل اینکه کسی بگوید چون پیامبران گذشته به آمدن پیامبر اسلام بشارت داده اند پس منظور از کنعان، شهر مدینه است. ضمناً قرآن هرگز نگفته یهودیان و مسیحیان، نام پیامبر را در کتابهایشان دیده بودند. قرآن میگوید «او را مکتوب در کتابهایشان می یابند». این میتواند هم نام و هم اوصاف پیامبر راشامل شود و اینکه منظور از آن کدام است، ما نمیدانیم.
در مورد وجود نام «محمّد» با آن حروف عبری که آورده اید، اگر گمان دارید که با وجود تحریفاتی که یهودیان به قول خودتان در کتابهایشان کرده اند باز نام پیامبر در آن کتابها باقی مانده و همان مواضعی است که این کلمه عبری در آنها آمده و معنای دیگری ندارد و جملاتی هم که این کلمه در آنهاست مربوط به پیامبر است، مختار هستید چنین دیدگاهی داشته باشید. چون متن عبری توراتی که دارید استفاده میکنید، همان است که میگویید یهودیان تحریف کرده اند. وجود کلمه ای خاص در یک متن، مهم نیست بلکه دلالت آن بر مفهوم یا شخصی که برایش ادعا میشود مهم است. کلمه موردنظر شما در هیچ جا دلالت بر پیامبر اسلام ندارد. مثلاً اسم بنده «کریم پور» است. کلمه «کریم» چندبار در قرآن آمده اما هیچ کدام آنها دلالت بر بنده ندارد. شما خود را با نام «علی» در این وبلاگ معرفی کرده اید. این کلمه به دفعات زیاد در قرآن آمده اما هیچ کدام دلالت بر شخص شما ندارد و شما نمیتوانید بگویید خدا در قرآن درباره شخص شما حرف زده است. 
در پایان، نام کتاب سلیم را به عنوان یک نمونه از کتابهایی که «میراث گرانسنگ سخنان معصومین است» مثال زده اید. نمیدانم چرا بی اعتبارترین کتاب شیعه را مثال زدید و لااقل یکی از کتب اربعه را نام نبردید. 
بنده هم هیچ گاه نگفته ام باید نگاهی غیر از نگاه عالمان شیعی داشت. نمیدانم چنین سخنی را چگونه به بنده چسبانده اید. چیزی که برای همه روشن است، معیارهای ما در بررسی اعتبار احادیث، همان معیارهای عالمان شیعی است و اگر میان این عالمان اختلاف هست و بعضی از آنها خلاف این معیارها عمل کرده اند، تقصیر دیگران نیست.
البته این مطالب را در پستهای قبلی هم گفته ام و اگر با دقت بیشتری میخواندید، عمده این پاسخها را در آنها می یافتید و وقت خوانندگان صرف خواندن این حرفهای تکراری نمیشد. به توصیه اینجانب برای خواندن دقیق مطالب وبلاگ و به خصوص کتاب بنده عمل نکردید و نتیجه اش اتلاف وقت خوانندگان شد (که لابد خودتان را هم مسئول آن نمیدانید). چیزهایی که به عنوان نقد مطرح کرده اید در جاهای دیگر هم زیاد گفته شده و سایتهای فارسی پر از این قبیل مطالب هستند. ظاهراً گمان شما این است که با تکرار مطالب وبسایتهای دیگر در اینجا، به تحکیم ایمان خوانندگان کمک میکنید.
بازهم به شما توصیه میکنم قبل از نوشتن، مطالب را با دقت بخوانید و در مورد نقدهای خودتان هم دلالت آنها بر مدعا را بسنجید. نوشتن حرفهای تکراری و ارجاع دادن خوانندگان به وبسایتهایی که هیچ ارزش علمی ندارند فقط باعث ملال و کسالت خوانندگانی میشود که دنبال بحثهای جدی و دقیق هستند. اینها را نوشتم تا اگر دفعه بعد نقدهایتان در اینجا منتشر نشد دلیلش را بدانید وگلایه مند نشوید.
بنده آنچه شرط بلاغ بود با شما گفتم. دیگر خود دانید. 
موفق و پیروز باشید.   

با عرض سلام، جناب آقای کریم پور،

این آخرین باری است که در صفحه شما با ارائه دیدگاه میپردازم و دیگر مراجعه ای به آن نخواهم داشت، فقط توقع دارم که برسم امانت داری این متن آخر مرا نیز منتشر نمایید که قضاوت آنچه بین ما گذشت با خوانندگان محترم باشد. به تک تک موارد پاسخ میدهم، اول اینکه چرا در کمال احترام نگاه شما را فوق العاده نقادانه میدانم، به تیتر متن منتشر شده خود در ابتدای همین صفحه نگاه کنید، شما بدون هیچ تردید از امکان نادرست بودن عقیده خود و از همان بدو امر، حکم و قضاوت خود را انجام داده اید {فاران مکه نیست} تمام مباحثات بعدی شما فقط دور همین محور دور میزند که این ادعا را ثابت کنید و هر آنچه که از شواهد، قرائن و دلایل به شما از سوی سایر دوستان و بنده عرضه شد با دیده تردید، تشکیک، شبهه، انکار نموده و کلا مردود میدانید تا فقط به اثبات مدعای خود بپردازید و خوانندگان را بسمت خرید و مطالعه آثار خود سوق دهید. ما حداقل مدارک و شواهدی در دست داریم تا در مورد ادعای خود و آنچه درست میپنداریم بتوانیم اقامه دلیل کنیم (قرآن، روایات، ادعیه، اجماع مؤمنین، عقل و حتی شواهدی که از منابع غیر اسلامی موجود که همه و همه همسوی هم مکان بودن یا فاصله حداقلی داشتن فاران و مکه هستند)، ولی شما صرفاْ بفکر اثبات مدعای خود هستید آنهم بهر قیمتی.

در مورد مسئله رجوع به علما بایستی متذکر شوم که علما نمیتوانند رأسا و مستقلا عمل کنند بلکه بایستی تابع محض علوم اهل البیت (ع) باشند و بدون دخالت هوا و هوس فتوا و حکمی صادر کنند، امام حسن عسگری (ع) میفرمایند {فاما من کان من الفقها صائنا لنفسه حافظا لدینه مخالف علی هواه مطیع لامر مولاه فللعوام ان یقلدوه و ذلک لا یکون الا بعض الفقها الشیعه لا جمیعهم، پس هر فقیهی که مراقب نفسش بوده و حافظ دین خود است و با هوای نفسانی خود مخالف است و مطیع امر مولای میباشد، بر عوام است که از چنین فقیهی تقلید کنند و این شرایط تنها مشمول برخی از فقهای شیعی است نه تمامشان} توجه کنید که توده مردم خود باید به چنین علمایی مراجعه کنند نه اینکه علما خودشان دنبال مقلد در بین عوام بگردند و باصطلاح مقلد جمع کنند که بزعم شما موجب بروز اختلافات گردد، بلکه خود محل مراجعه مردم هستند و تقلید از چنین فقیهیانی که حضرت فرموده اند، اختلاف سلیقه و برداشت نادرست از احکام دینی را به حداقل میرساند چراکه اصول دین اسلام ثابت هستند و اختلاف فتاوا در مورد فروعات و احکام مترتب به آنها عارض میگردد.

به نکته دیگر عرایض منهم توجه نکردید من عرض کردم که منابع اهل کتاب فاقد اصالت هستند ولی بارقه هایی از حقیقت کماکان در میان آنها یافت میشود از جمله آیاتی هستند که حضرت رضا (ع) از تورات در مجلس مناظره مأمون به زبان عبری بر بزرگ یهود تلاوت کردند، ما که از این آیات بی خبر بودیم، پس به تورات فعلی مراجعه کردیم و آنرا کاملا منطبق با آیه 2 از باب 33 سفر تثنیه یافتیم. 

 

וַיֹּאמַ֗ר יְהֹוָ֞ה מִסִּינַ֥י בָּא֙ וְזָרַ֤ח מִשֵּׂעִיר֙ לָ֔מוֹ הוֹפִ֙יעַ֙ מֵהַ֣ר פָּארָ֔ן וְאָתָ֖ה מֵרִבְבֹ֣ת קֹ֑דֶשׁ מִימִינ֕וֹ (אשדת) [אֵ֥שׁ דָּ֖ת] לָֽמוֹ

 

پس کماکان با تراز قرآن و آل رسول (ص) اهل البیت میتوان به متون سایر شرایع مراجعه و در جهت اثبات حقیقت میتوان از آنها استفاده نمود.

  اما قدیمیترین منبع این حدیث در کتب‌ توحید و عیون اخبار الرضا، نوشته شیخ صدوق (۳۰۵-۳۸۱ق) روایت شده است. در احتجاج، نوشته احمد بن علی طَبرسی (زیسته در قرن ششم قمری) خلاصه آن آمده است.علامه مجلسی هم در بحارالانوار حدیث را از دو کتاب توحید صدوق و عیون اخبارالرضا شیخ صدوق روایت کرده است. سند حدیث مرسل است اما مقبول است و بر اساس آن عمل می‌شود چراکه عالمی معتبر همچون صدوق، آن را روایت کرده و او تنها روایاتی را نقل می‌کرده که به صدورشان از معصوم اطمینان داشته است.

در مورد مطلب بعدی که فرموده اید نامهای زیادی در عهد عتیق آمده صحیح میفرمایید ولی آیا آنها از این نظر اهمیت  با فاران برابری دارند و قابل قیاس هستند؟ کدامیک از شهرهای دیگر محل تجلی اراده خداوند و شریعت آتشین موعود هستند و تکمیل کننده آغاز روشنایی در سینا و طلوع آن مشیت و اراده خداوند در ساعیر بوده که نهایتا با ظهور شریعت آتشین در فاران کامل میگردد!؟

در دعای سمات هم شما همسویی فراز آنرا با آیات کتاب تثنیه در ارتباط با این سه کوه ملاحظه میفرمایید، آیا همسویی آین شواهد، قرائن و دلایل در شرایع ابراهیمی و مشترکات آنها یعنی یهودیت و اسلام، کماکان شما را متقاعد نمیکند؟    

 

آقای کریم پور واقعاْ جای شگفتی است که شما برخلاف تمام اهل اسلام، اعم از شیعه و سنی به مسئله ای که مورد اتفاق جمیع مسلمین هست نیز شبهه وارد میکنید، یعنی آیا محل دفن حضرت اسماعیل در حجر اسماعیل در کنار کعبه نیز مورد تردید شماست؟ خلاصه دلایل این امر در لینک جهت استحضار ارائه میگردد:

 https://fa.wikishia.net/view/%D8%AD%D8%AC%D8%B1_%D8%A7%D8%B3%D9%85%D8%A7%D8%B9%DB%8C%D9%84

فراموش نکنید که ما اعتبار و صحت منابع از جمله مکتوبات امت اسلام را از نامسلمانان استعلام نمیگیریم، طبق نقل قرآن، یهود و نصاری تا زمانیکه از آیین آنها پیروی نکنیم از ما راضی نخواهند شد، از طرفی ما مسلمانان برای اثبات حقانیت خود نیازی به تایید نظر نامسلمانان نداریم. آیا شما حداقل در این یک مورد با ما هم عقیده نیستید!؟  

 

در مورد اینکه فعل ماضی بکار رفته قطعا به گذشته اشاره دارد، لزوما به این معنی نیست زبان عبری و زبان عربی از ریشه زبانهای سامی هستند و مشترکات زیادی دارند از جمله این موارد را میتوان در قرآن مشاهده کرد: مثالی برای تبیین این موضوع عرض میگردد: اگر متکلم سخن از اتفاق و واقعه‌ای به میان آورد که وقوع آن در آینده حتمی و تخلف ناپذیر است، (به این اعتبار که امری که در گذشته رخ داده، ممانعت از وقوعش محال است) زمان آن‌را نازل منزله زمان گذشته قرار داده و به جای فعل مضارعی که دلالت بر استقبال ‌کند، از فعل ماضی استفاده می‌کند. به همین دلیل، بسیاری از افعال مربوط به وقایع روز قیامت که در قرآن به کار گرفته شده، به صورت فعل ماضی آمده است.(مثل: «وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ ذلِکَ یَوْمُ الْوَعید»، «فَیَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ»، «اِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَت»، «اِذا زُلْزِلَتِ الْاَرْضُ زِلْزالَها»، «وَ نادی‌ اَصْحابُ الْجَنَّةِ اَصْحابَ النَّارِ»، «وَ سیقَ الَّذینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ اِلَی الْجَنَّةِ زُمَراً» و....) این نوع استعمال، نوعی نیز به شمار می‌رود. به عبارت دیگر و در مورد پرسش، خداوند از آن‌جایی که نظرش بر آن است که و قیامت را به عنوان امری تخلف‌ناپذیر به مردم معرفی کند، از صیغه ماضی استفاده ‌کرده و با این روش از مردم می‌خواهد تا همان‌طور که در مورد واقعه‌ای که در گذشته رخ داده، اطمینان کامل و صد در صد دارند، در مورد قیامت که در آینده رخ خواهد داد نیز اطمینان داشته باشند و مثل این امر را نیز میتوان به ظهور شریعت آتشین حتی با استفاده از افعال ماضی دلالت کرد.

مطلب دیگر اینکه بشارت تورات منظور 12 سرور و پیشوایانی هستند که ما بعنوان اولی الامر حضرت ختمی مرتبت میشناسیم (یعنی ائمه اثنی عشر شیعه) که با چندین واسطه از نسل حضرت اسماعیل هستند نه 12 پسری که صراحتا از آنها در سفر پیدایش بعنوان فرزندان حضرت اسماعیل معرفی شده اند ( ضمن احترام به فضل و شان آنها، هیچ اشاره ای به سیادت و برتری آنها نشده است پس منظور ظهور این 12 سرور در آینده است که این موضوع به آن 12 فرزند بلافصل حضرت اسماعیل مندرج در تورات منطبق نمیگردد).

 

مطلب دیگر فرموده اید اینکه آیه الذین یتبعون النبی الامی الذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التوراه و الانجیل یعنی نزد خود نوشته میابند که این میتواند شامل اسم یا اوصاف آن پیامبر باشد و ما نمیدانیم کدام بوده، به عقل خود رجوع نموده اینکه آیا ممکن است خداوند صرفا و فقط اوصاف پیامبری را برای امتی نقل کند و حتی از آوردن نام وی خودداری کند!؟ پاسخ منطقی قطعا منفی است، از طرفی من نام محمد را عینا از متون یهودی در سایت https://www.sefaria.org استخراج کرده ام، سایتی که در اسراییل مستقر بوده و طبق ادعای خودشان تمام منابع مکتوب 3000 ساله تاریخ یهودیت را در آن بارگذاری کرده اند و جهت اطلاع شما این سایت دائما بروزرسانی شده و به محتوای آن افزوده میگردد. اگر طالب باشید کلیپ ویدئویی که با خواندن خاخام یهودی در حال خواندن این آیات هست و بنام رسول الله یعنی محمد اشاره میشود را نیز میتوانم در اختیار شما بگذارم

 

بر خلاف نظر شما، کتاب سلیم بن قیس هلالی از قرن اول برای مؤمنین بجا مانده و بی اعتبار نیست، محل مناقشه است ولی میتواند مورد استناد باشد که مجموع نظرات را در لینک پیوست ملاحظه بفرمایید. 

https://fa.wikishia.net/view/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D8%B3%D9%84%DB%8C%D9%85_%D8%A8%D9%86_%D9%82%DB%8C%D8%B3_%D9%87%D9%84%D8%A7%D9%84%DB%8C

فرازی را که بمن فرمودید چشمها را باید شست و با نگاهی غیر از عالمان شیعی نگاه کنید را من به شما نچسپانده ام متن خودتان را عینا باز نقل میکنم: {پس برای آنکه مصداق آن آیه نشوید که میگوید «گناه بزرگی است در پیشگاه خدا که سخنی بگویید که خود به آن عمل نمیکنید» (سوره صف، آیه 3) خود نیز چشمها را شسته و جور دیگر نگاه کنید (متفاوت از آنچه علمای شیعه از زمان انتساب این مناظره به امام رضا تا امروز میدیده اند).} 

تکرار میکنم که این آخرین باری است که در صفحه شما با ارائه دیدگاه میپردازم و با این طرز برخورد شما دیگر مراجعه ای به آن نخواهم داشت، فقط توقع دارم که برسم امانت داری این متن آخر مرا نیز منتشر نمایید که قضاوت آنچه بین ما گذشت (از اینکه میفرمایید وقت خوانندگان را تلف کردم یا اینکه سایتهای جعلی و بی ارزش درج کردم) نه با شما، بلکه با خوانندگان محترم بوده و خود آنها قضاوت نمایند.

سپاسگزارم

والسلام علی من اتبع الهدی

 

پاسخ:

سلام به شما

اینکه گفته اید آخرین بار است که در این وبلاگ به ارائه نظر میپردازید، اختیار با خودتان است، اما امیدوارم اگر نظرتان تغییر کرد و خواستید نظر بنویسید، با مطالعه دقیق باشد و ضمناً فقط در چهارچوب موضوع بحث (مثلاً در اینجا، مکه بودن یا نبودن فاران) بنویسید. اگر حرفهایتان دقیق نباشد یا چیزهای خارج از موضوع بنویسید معلوم میشود اهل بحث علمی نیستید. در یک بحث علمی، کسی مخاطب خود را به خاطر ارائه دیدگاههایش سرزنش نمیکند و مورد تهمت و توهین قرار نمیدهد. بسیاری از خوانندگان این وبلاگ (و نمیگویم همه) به خاطر دغدغه ای که برای کشف حقیقت دارند واجد چنین خصوصیتی اند و با شناختی که از بنده دارند و با سبک نگارش بنده آشنا هستند، دلیل این نوع نگارش بنده را میدانند. آنها نمیخواهند با خواندن تهمتها و توهینهایی که یک خواننده دیگر نثار صاحب وبلاگ میکند، وقت خود را تلف میکنند بلکه منظورشان از خواندن نظرات دیگران و پاسخهای بنده، فقط این است که ببیند چه استدلال جدیدی مطرح شده و پاسخ بنده به آن چیست. خود من هم چنین هستم و هیچ دوست ندارم با تهمت و توهین متقابل، خوانندگان را از فضای علمی وبلاگ خارج کنم. هر وقت دیدید آمادگی این گونه نوشتن را دارید، مطالبتان را بنویسید و حتماً منتشر میشود

با آنکه این نظر شما دارای جملاتی خارج از موضوع بود، اما چون مطالبی که نوشتید ممکن است در ذهن برخی دیگر از خوانندگان هم باشد، آن را منتشر میکنم و پاسخ را مینویسم

 (1) به عرض بنده که گفتم نظراتم فوق العاده نقادانه نیست، توجه نکردید. به شما گفتم که از نظر من، نگاهی فوق العاده نقادانه است که نه تنها نبوّت بلک اصل وجود پیامبر اسلام را زیر سوال میبرد و میگوید چنان کسی اساساً وجود نداشته و هرچه در منابع تاریخ اسلام درباره او و دین او آمده، ساخته و پرداخته مسلمانان قرون بعد است. بسیاری از خوانندگان میدانند که پردازندگان نظریه هاجریسم، چنین دیدگاهی دارند و من آن را فوق العاده نقادانه میدانم. اگر شما صرف زیر سوال بردن یا نفی چند روایت ضعیف را نگاه فوق العاده نقادانه میدانید، خوانندگان درباره تفاوت دیدگاه بنده و شما درباره «نگاه فوق العاده نقادانه» قضاوت خواهند کرد.

(2)  نوشته اید که «شما بدون هیچ تردید از امکان نادرست بودن عقیده خود و از همان بدو امر، حکم و قضاوت خود را انجام داده اید {فاران مکه نیست} تمام مباحثات بعدی شما فقط دور همین محور دور میزند که این ادعا را ثابت کنید». اگر بنده به قول شما حکم و قضاوت خود را انجام داده ام، این حکم و قضاوت بر چه اساس بوده است؟ چون هر قضاوتی باید یکسری دلایل و شواهد داشته باشد. خب من آنها را در کتابم آورده ام و کتاب را معرفی کرده ام. خلاصه ای از آنها را هم در این وبلاگ آورده ام که خواننده، کلیّت محتوای کتاب را بداند. بنده کاری ناصحیح یا غیرعاقلانه یا مغرضانه انجام نداده ام که شما چنین بدبینانه به آن مینگرید و با منعکس کردن نظرتان، بدبینی خود را به بقیه خوانندگان هم منتقل میکنید. فردی درباره مساله ای که سالها موضوع تحقیقش بوده، کتابی نوشته و نتیجه تحقیقات خود را در آنجا آورده  است و بعد هم خلاصه آن را در وبلاگ مخصوص خودش در اختیار خوانندگان گذاشته است. خوانندگان، آن خلاصه را میبینند و اگر خوششان بیاید یا لازم بدانند، کتاب را تهیه و مطالعه میکنند. اگر هم نه، که هیچ. آیا کار بنده عجیب و غیرعادی است یا کار شما که انتقاد میکنید چرا من خوانندگان را به مطالعه اصل کتاب ارجاع میدهم؟ پس انتظار دارید چه کنم؟ نکند انتظار دارید تمام مطالب کتاب را یکجا در همین وبلاگ در اختیارتان بگذارم؟ آیا دیگر مولفان هم چنین میکنند؟

(3)  نوشته اید: «هر آنچه که از شواهد، قرائن و دلایل به شما از سوی سایر دوستان و بنده عرضه شد با دیده تردید، تشکیک، شبهه، انکار نموده و کلا مردود میدانید تا فقط به اثبات مدعای خود بپردازید و خوانندگان را بسمت خرید و مطالعه آثار خود سوق دهید». این هم از آن حرفهاست. اولاً، اگر مسأله فاران ومکه برای کسی مهم باشد، تمام آثار و نوشته ها درباره آن را (که شامل کتاب بنده هم میشود) مطالعه خواهد کرد و لازم نیست بنده او را به سوی آن سوق دهم. ثانیاً، استفاده شما از کلمه «خرید» به این معناست که بنده از ایجاد این وبلاگ، مقاصد اقتصادی دارم. اینکه هر مؤلفی دلش میخواهد آثارش را دیگران بخرند مورد انکار بنده نیست  (از جمله تمام وبلاگهای متعلق به مولفان و ناشران مذهبی در ایترنت یا کانالهای آنها در تلگرام و تمام فضای مجازی، که شما هم نمیتوانید آن را انکار کنید)، اما اینکه غرض و مقصود اصلی بنده از ایجاد این وبلاگ، این باشد، چنین نیست. خوانندگانی که کارهای مرا دنبال میکنند، میدانند که من در چاپهای دوم و بعد از آن، کتابهایم را ویرایش میکنم تا از نظر علمی به روز باشند و اگر خطایی در چاپهای قبلی آنها بوده، اصلاح شوند. من این وبلاگ را در اصل برای ارتباط با خوانندگان و دانستن نقد و نظرات آنها ایجاد کردم و از نقدهایی که بر نظرات بنده مینویسند بهره فراوان برده ام. با کمک این نقدها، اشتباهاتی که گاهی در چاپهای اول آثارم بوده پیدا و اصلاح کرده ام. خوانندگان آثار من، بهترین کمک کنندگان به من در ارتقای سطح علمی آثارم هستند و من از این بابت بسیار خوشحالم و از همه آنها سپاسگزارم.  

اما در مورد کتابی که محل بحث ماست، یعنی «ادیان ابراهیمی و مسأله پیامبر موعود» (که بحث فاران هم در آن مطرح شده) این توضیح را خدمت شما و همه کسانی که جوابیه بنده را میخوانند، میدهم که کتاب مذکور، در سال 1393 یعنی یازده سال پیش چاپ شده، و تا کنون دیگر تجدید چاپ نشده و اکنون هفت یا هشت سال است که نایاب است. حتی سایتهای اینترنتی فروش کتاب هم نمونه آن را برای فروش ندارند (مگر آنکه جایی به طور اتفاقی پیدا شود). بنابراین وقتی بنده به خواننده ای میگویم خود کتاب را تهیه و مطالعه کند، منظورم این نیست که آن را بخرد به خصوص در مورد این کتاب که خودم میدانم سالهاست هیچ نسخه ای از آن برای خریدن پیدا نمیشود. بلکه منظور من امانت گرفتن آن از کتابخانه ها یا از دوستانی است که احیاناً ممکن است آن را داشته باشند. اینکه کتاب تجدیدچاپ نشده دلیلش آن است که مشغله ها تا کنون اجازه نداده ویرایش لازم را بر روی آن انجام دهم، و البته مطالب آن درباره بحث فاران تماماً به قوّت خود باقی است، که خلاصه آن را در این وبلاگ آورده ام. حتی اگر کسی نسخه ای از این کتاب را از وبسایتهای فروش پیدا کند و بخرد، سودی از آن عاید بنده نمیشود چون این وبسایتها کتابها را از مولف نمیگیرند و ارتباطی با مولف کتابها ندارند بلکه از بازار یا فروشندگان خصوصی میگیرند. حالا شما که بحث خرید کتاب و منفعت اقتصادی را پیش کشیده اید، خودتان هم این معما را حل کنید که چطور میشود کسی کتابی را تألیف کرده باشد تا به قول شما از آن پول دربیاورد، اما در تمام سالهایی که دیگران را به تهیه و مطالعه آن دعوت میکند خودش هم میداند نسخه های آن در هیچ جا برای خریدن پیدا نمیشود و برای تجدیدچاپ آن هم اقدام نمیکند.

همچنین نوشتید: «شما صرفاْ بفکر اثبات مدعای خود هستید آنهم بهر قیمتی». اولاً شما در اینجا متأسفانه باز هم به جای آنکه به ارائه دلیل درباره مسأله مورد بحث (رابطه فاران ومکه) بپردازید، لبه انتقاد را به سوی بنده چرخانده و به خود من حمله کرده اید. معلوم است که نمیدانید انتقاد از گوینده هیچ جایی در یک گفتگوی جدی و صحیح ندارد. قبلاً هم به شما گفتم، که انتقاد به مخاطب به جای انتقاد از استدلالها، و گفتن اینکه «تو چنین و چنان هستی» نه مشکلی را حل میکند و نه ابهامی را برطرف میسازد. اگر درباره موضوع مورد بحث، نقد و نظر و دلیل و استدلالی دارید، ارائه دهید وگرنه سکوت کنید. توهین و تهمت به گوینده، جای خالی استدلال محکم را پر نمیکند و ضعف در استدلال را به قوّت بدل نمیسازد. ثانیاً، با یک نگاه منصفانه معلوم میشود چه کسی در پی آن است که مدعای خود را به هر قیمتی ثابت کند و نظر خود را به مخاطب بقبولاند. ببینید برادر عزیز، وقتی برای ادعای یکی بودن مکه و فاران از منظر اسلامی (آن هم فقط شیعی) فقط یک روایت ضعیف در دست است (که آن را هم فقط یک نفر از علمای متقدم قبول کرده)، و از طرف دیگر، تمام شواهد و مدارک موجود نشان میدهند که فاران در جای دیگری غیر از مکه قرار دارد، اصرار بر درستی آن روایت ضعیف و چسباندن آن به یک امام معصوم، نتیجه ای جز ایجاد بدگمانی نسبت به آن امام و اینکه سخنی نامطابق با واقعیت گفته، نخواهد داشت و این موضوع، فقط موجب تشکیک در حقانیت آن امام خواهد گشت. هیچ به عاقبت این اصرار بر اینکه امام رضا(ع) واقعاً چنان مناظره ای داشته و در آن چنین سخنانی گفته، اندیشیده اید؟ حالا کسی که فقط به فکر اثبات مدعایش است و برایش مهم نیست که آن ادعا به چه قیمتی تمام میشود، چه کسی است؟  

(4)گفتید شواهد و مدارکی در دست دارید که همسو با عقیده یکی بودن مکه و فاران هستند، و هم از منابع اسلامی و هم غیر اسلامی اند. در این صورت باید بتوانید اعتبار آن مدارک را ثابت کنید و دلالت آنها بر مدعا را نشان دهید. بنده کتاب خود را برای بررسی همین موضوع تألیف کرده ام  که ببینیم این شواهد و مدارک چیستند و آیا دلالتی بر مدعا دارند یا نه. به همین دلیل به شما گفتم که بروید خود کتاب را مطالعه کنید.

 (5)     بله علما باید تابع محض اهل بیت(ع) باشند اما شما از کجا میدانید همه علما (از جمله شیخ صدوق) چنین بوده اند؟ این «تابع محض بودن» یک امر عینی نیست که بتوان آن را به همه نشان داد. عالمان شیعه، در خیلی از موارد، به گمان خود هم تکیه میکرده اند و گاهی اگر فقط «به نظرشان میرسید» (یعنی گمان میکردند) روایتی قابل انتساب به یک امام معصوم است، آن را میپذیرفتند. به همین دلیل است که در مورد برخی احادیث و کتابها مثل کتاب سلیم بن قیس، بین علما اختلاف نظر میبینید. به همین خاطر، عالمان شیعه معیارهایی برای تشخیص حدیث صحیح از ناصحیح گذاشته اند که یکی از آنها اسناد روایت است. مثلاً اگر یکی از راویان نام برده نشده باشد، حدیث مذکور یک حدیث مُرسَل و ضعیف تلقی میشود، یعنی به امام معصوم نمیرسد. همچنین اگر یکی از آنها که نام برده شده، نامش در کتب رجال نباشد حدیث مربوطه نیز ضعیف تلقی میشود. همچنین اگر یکی از راویان در منابع رجالی توثیق نشود، باز هم حدیثی که او در سلسله اسنادش باشد ضعیف است. باز، اگر حدیثی فقط یک راوی داشته باشد، خبر واحد محسوب میشود و ضعیف است. حدیث مناظره امام رضا،(ع) با عالمان ادیان، تمام این نشانه های ضعف را دارد و به همین دلیل نه یک روایت «ضعیف» بلکه یک روایت «بسیار ضعیف» است. حالا صرف اینکه یک عالم متقدم به آن اعتماد کرده، اینهمه نشانه های ضعف را برطرف نمیکند بلکه تمام آنها به جای خود باقی هستند. حالا اگر کسانی بخواهند به صرف اعتماد یک عالم غیرمعصوم چنین حدیث بسیار ضعیفی را بپذیرند، اختیار با خودشان است اما بنده این دلیل را کافی نمیدانم و به چنین روایتی اعتماد نمیکنم

  بند (6) مطالبی درباره اینکه عالم باید مورد وثوق و مراجعه مردم باشد نوشتید. این موضوع ربطی به درستی نظر آن عالم درباره احادیث ندارد.. موضوع وثوق و  مراجعه مردم، مربوط به مسائل فقهی است. اما در مسائل غیرفقهی، مثل مباحث عقیدتی و الهیاتی، لزوماً مراجعه مردم به یک عالم، دلیل بر حقانیت و درستی نظرات او نیست. همین شیخ صدوق، کتابی دارد به نام اعتقادات، که در آن، عقاید خود درباره مسائل الهیاتی مختلف را به عنوان یک عالم شیعه نوشته است. اما عالم شیعه دیگری که تقریباً معاصر او بوده و او نیز از عالمان بزرگ است که گفته شده گاهی از یاری و حمایت امام زمان (ع) نیز برخوردار بوده، یعنی شیخ مفید، شرحی بر این کتاب صدوق نوشته و به نقد و ابطال بسیاری از نظرات و عقاید او پرداخته است. همچنین عالمان، در اعلام نظر خود درباره درستی یا نادرستی احادیث، تحت تأثیر باورها و عقاید و تصورات خود هم بوده اند. ممکن است شیخ صدوق بر اساس برخی عقاید الهیاتی ناصحیح به روایت مناظره اعتماد کرده باشد. حقیقت آن است که ما نمیدانیم شیخ صدوق به چه دلیل به روایت مناظره امام رضا(ع) اعتماد کرده، چون این روایت تمام معیارهای ضعف را دارد و خود صدوق هم درباره دلیل اعتمادش به آن، هیچ توضیحی نداده است. بنابراین فعلاً برای ما این روایت، به دلایل حدیث شناختی، نامعتبر است و شیخ صدوق هم احتمالاً بر اساس سلیقه یا گمان (نه دلایل قطعی) آن را پذیرفته است. یک دلیل دیگر بر نامعتبر بودن این روایت، که ما را به سوی جعلی بودن آن سوق میدهد، نامعقول بودن آن است، زیرا این روایت به ما میگوید چنان مناظره مهمی بین پیشوا و امام شیعیان با عالمان بزرگ ادیان در حضور خلیفه وقت جهان اسلام صورت گرفته و جمعی نیز در آن حاضر بوده اند، آن وقت از همه آن جمع (اعمّ از پیروان یا مخالفان امام) فقط یک نفر (حسن بن محمّد نوفلی) آن را روایت کرده که از اصحاب امام بوده است، و آن یک نفر را هم رجال شناس بزرگ شیعه یعنی نجاشی در کتاب رجال خودش یک راوی ضعیف دانسته است. آیا به نظر شما معقول است که چنین مجلس مهمی بین یک امام شیعه با عالمان بزرگ ادیان در حضور خلیفه برگزار شده باشد و جز یک نفر، هیچ کدام از دیگر اصحاب امام رضا(ع) از آن خبر نداشته و آن را روایت نکرده است؟ و از عالمان متقدم نیز فقط یک نفر آن را در کتابهایش روایت کرده و اثری از آن در کتب سایر عالمان قبل از او و معاصر با او نیست؟ به نظر بنده که این بسیار غیرعادی و نامعقول است و به همین دلیل نمیتوانم آن را بپذیرم. اعتبار این روایت بسیار ضعیف به عنوان «خبر واحد»، هرگز در حد احادیثی که متواتر هستند و عده کثیری آنها را نقل کرده اند، نیست، بلکه حتی در حد احادیث دیگری که موضوع آنها اهمیت کمتری نسبت به این مناظره دارد اما از چند سو روایت شده اند هم نیست

 بند (7) نوشتید که کتب یهود و نصاری بی اعتبار است اما بارقه هایی از حقیقت در آنها هست. بعد گفتید عبارتی که امام رضا(ع) از تورات مورد استناد قرار داده را در آن جسته و یافته اید. آیا این، دلیل بر اعتبار روایت منتسب به امام رضا(ع) است؟ آیا نمیشود که کسی چنین روایتی را از روی تورات موجود جعل کرده باشد و جملاتی از تورات در آن آورده باشد؟ شما هنوز اعتبار روایت مناظره را اثبات نکرده اید که آن را مبنای یافتن حقیقت در تورات و انجیل قرار داده اید.. اول باید اعتبار روایت و اینکه آنچه در آن آمده واقعاً سخن امام(ع) است اثبات شود، بعد معیار پیدا کردن حقیقت قرار گیرد.

بند (8) نوشتید: «درست است که نامهای زیادی در تورات و انجیل آمده اما آیا همه آنها اهمیت فاران را دارند؟» مگر فاران چه اهمیتی دارد برادر عزیز؟ اینکه در تصور شما فاران همان مکه است (و فقط هم از همین لحاظ برایتان مهم است)، دلیل نمیشود دیگران که چنین تصوری ندارند هم برای آن اهمیتی قائل باشند. نوشته اید کدامیک از شهرهای دیگر محل تجلی اراده خداوند و شریعت آتشین موعود هستند؟  . همین که از فاران به عنوان یک شهر یاد کرده اید، نشان میدهد که  مطلبتان را بر اساس تصوراتتان و اینکه فاران همان شهر مکه است، نوشته اید. تورات را بخوانید، خواهید دید که فاران هرگز به عنوان شهر معرفی نشده بلکه یک کوه است در منطقه ای به همین نام که در خود تورات، موقعیتش در مرز یهودیه (فلسطین) معرفی شده است. باز نوشتید «و تکمیل کننده آغاز روشنایی در سینا و طلوع آن مشیت و اراده خداوند در ساعیر بوده که نهایتا با ظهور شریعت آتشین در فاران کامل میگردد!؟» مثل کوه سینا که محل نزول شریعت آتشین بر موسی بوده، ما محل کوه ساعیر و کوه فاران را نمیدانیم و فقط میدانیم کوههایی در مناطقی به همین نامها بر سر راه و مسیر حرکت بنی اسرائیل از مصر به فلسطین بوده اند که خدا در آنها بر موسی و بنی اسرائیل تجلی کرد و معجزات نشان داد. بیش از این نه چیزی میدانیم و نه چیزی میتوانیم بگوییم، غیر از تصورات که البته حد و مرزی ندارد. 

بند (9) به دعای سمات اشاره کردید، در این دعا حتی یک کلمه که فاران را مکه معرفی کند وجود ندارد. تکرار شدن جملات یا کلماتی از تورات در این دعا هم دلالتی بر مدعای شما ندارد. آنچه در تورات آمده (در کتاب تثنیه 33: 2) جملاتی است از موسی که برکات خدا به قوم را یادآوری و بابت آن شکرگزاری میکند، و به همین دلیل به «دعای برکت موسی» موسوم است. اینکه از یک دعای یهودی، جملاتی در یک دعای اسلامی نقل شده باشد، امر شگفتی نیست چون هر دوی آنها ماهیّت دعایی دارند.

(10) نوشتید: «واقعاْ جای شگفتی است که شما برخلاف تمام اهل اسلام، اعم از شیعه و سنی به مسئله ای که مورد اتفاق جمیع مسلمین هست نیز شبهه وارد میکنید، یعنی آیا محل دفن حضرت اسماعیل در حجر اسماعیل در کنار کعبه نیز مورد تردید شماست؟» شما اینجا یک بحث اعتقادی را با یک بحث علمی اشتباه گرفته اید. اینکه مسلمانان معتقد باشند اسماعیل در مکه دفن شده، اعتبار تاریخی به آن نمیدهد. هر چیزی جای خودش را دارد. ادعای تاریخی باید با دلایل تاریخی اثبات شود. اما این موضوع قابل اثبات باشد یا نباشد، چیزی را در مورد مکه بودن فاران ثابت نمیکند. بر فرض که اسماعیل طبق عقیده ما مسلمانان در مکه به خاک سپرده شده باشد. این چه ربطی به یکی بودن فاران ومکه دارد؟ آیا به گمان شما، عقیده مسلمانان در این باره، ثابت کننده ادعای یکی بودن مکه و فاران هم هست؟ و یهودیان و مسیحیان باید آن را بپذیرند چون گروهی از مسلمانان چنین عقیده ای دارند؟ مثلاً اگر تورات گفته باشد اسماعیل در شهر تهران دفن شده، و عقیده مسلمانان این باشد که او در مکه دفن شده، این نشان میدهد که تهران همان مکه است؟ ثانیاً، مگر شما روایاتی را ندیده اید که در تفسیر «جدال احسن» در قرآن، میگویند منظور از آن، این است که با اهل کتاب طبق کتابهای مورد اعتقاد خودشان مناظره کنید؟ و مگر همین روایت مناظره امام رضا(ع) که شما بر درستی آن اصرار دارید، از همین روش استفاده نکرده است؟ خب ما هم همین کار را کردیم و نشان دادیم که ادعای یکی بودن فاران و مکه نه تنها از کتابهای اهل کتاب اثبات نمیشود بلکه هم محتوای این کتابها و هم مدارک تاریخی، آن را نفی میکنند.

 (11) نوشتید: «فراموش نکنید که ما اعتبار و صحت منابع از جمله مکتوبات امت اسلام را از نامسلمانان استعلام نمیگیریم، طبق نقل قرآن، یهود و نصاری تا زمانیکه از آیین آنها پیروی نکنیم از ما راضی نخواهند شد، از طرفی ما مسلمانان برای اثبات حقانیت خود نیازی به تایید نظر نامسلمانان نداریم». بله همین طور است و ما چون هیچ حدیث و روایت معتبری درباره یکی بودن مکه و فاران در دست نداریم، نمیتوانیم چنین ادعایی هم داشته باشیم و منابع یهودی و مسیحی نیز برخلاف این ادعا دلالت دارند.

(12) دلالت فعل ماضی بر زمان آینده در زبانهای عبری و عربی اگرچه گاهی اتفاق می افتد، اما ما بدون شواهد کافی نمیتوانیم آن را برای همه موارد بپذیریم و فقط زمانی پذیرش آن امکانپذیر است که شواهد کافی موجود باشد وگرنه باید مربوط به همان زمان ماضی دانسته شود. مثالهایی که شما از قرآن زده اید همگی مربوط به روز قیامتند و به همین دلیل دلالت آنها بر آینده واضح است. در حالی که در مورد جملات تورات که به تجلی سینا و ساعیر و فاران اشاره کرده نه تنها چنین وضوحی بر آینده وجود ندارد بلکه اشاره آن به وقایع ماجرای خروج که قبلاً (در زمان گذشته) اتفاق افتاده واضح است و بنابراین ادعای دلالت آن بر آینده، بی دلیل است. صرف اینکه عده ای «تصور» کرده اند این جملات یک بشارت به ظهور پیامبرانی در آینده است، دلیل بر دلالت افعال ماضی آن بر آینده، نمیشود زیرا تصور که دلیل نیست.

(13) در مورد دلالت جمله تورات درباره دوازده پسر اسماعیل بر دوازده امام شیعه، نمیدانم بر چه اساس چنین میگویید. تورات میگوید که خدا به ابراهیم وعده داد که از پسرش اسماعیل دوازده رئیس پدید می آید، بعد هم میبینیم که از اسماعیل دوازده پسر زاده شده که نامهایشان هم در تورات آمده، و هر کدام هم بعداً رئیس قبیله ای شدند. بر چه اساس ما باید تصور کنیم که تورات مقصود دیگری داشته است؟

(14) در مورد مکتوب بودن پیامبر اسلام در تورات و انجیل، نوشته اید: «به عقل خود رجوع نموده اینکه آیا ممکن است خداوند صرفا و فقط اوصاف پیامبری را برای امتی نقل کند و حتی از آوردن نام وی خودداری کند!؟» برادر عزیز، این آیه به همین تورات و انجیلی که الآن نزد یهودیان و مسیحیان است اشاره میکند. مگر ما و شما معتقدیم که این تورات و انجیل فعلی کتاب خداست و تماماً وحی اوست که انتظار داشته باشیم همه چیز در آن طبق عقل و منطق ما باشد؟ پس آیا شما حرفتان را در مورد اینکه کتابهای یهودیان و مسیحیان بی اعتبار است و آنها کتابهایشان را نحریف کرده اند پس میگیرید؟ اگر تحریف کرده اند چگونه نام پیامبر را از آن حذف نکرده و باقی گذاشته اند؟ و اگر این نام به همین صراحت در آن وجود داشت، عالمان بزرگی که از قرون اولیه اسلام تا امروز خود را به زحمت انداخته و در اثبات بشارتهای تورات و انجیل درباره پیامبر اسلام کتاب نوشته اند، آن را نادیده میگرفتند و از ذکر آن خودداری میکردند؟ آن همه کلمات با تلفظ «محمّد» را هم که در سایتهای عبری دیده اید، اگر گمان میکنید حتی یکی از آنها بر پیامبر اسلام دلالت دارد، نشان یهودیان و مسیحیان بدهید تا ببینند و ایمان بیاورند. 

(15) نوشتید: «کتاب سلیم بن قیس هلالی از قرن اول برای مؤمنین بجا مانده و بی اعتبار نیست، محل مناقشه است ولی میتواند مورد استناد باشد». اتفاقاً به همین دلیل که مورد مناقشه است، بی اعتبار است ونمیتواند مورد استناد باشد. شما به کتابی میتوانید استناد کنید که مطمئن باشید تمامش معتبر است. کتاب سلیم چنین نیست و نمیدانید کدام احادیث آن صحیح و کدام احادیث آن ساختگی است. به همین دلیل قابل استناد نیست و بی اعتبارترین کتاب شیعه است.

(16) در مورد شستن چشمها هم که خودتان اولین بار نوشتید، بنده نظرم همان است که عرض کردم. اولاً آن عالمانی که زمان شیخ صدوق و قبل و بعد از او روایت مناظره را دیده اما در کتابهایشان ذکر نکردند هم در زمره عالمان بوده اند، و اگرچه ممکن است عده زیادی از عالمان ما به کتابهای شیخ صدوق اعتماد کرده باشند اما من معتقد نیستم همه آنها درستی انتساب مناظره به امام رضا(ع) را پذیرفته باشند چون ما این روایت را در کتب خیلی از علمای متقدم نمیبینیم. عالم بزرگی مثل شیخ کلینی که کتابش (اصول کافی) معتبرترین منبع حدیثی شیعه محسوب میشود و سالها از عمر خود را صرف گردآوری احادیث امامان کرده، یک کلمه از این مناظره نگفته است. ثانیاً، اگر به نظر شما فقط عالمانی که درستی روایت این مناظره را قبول کردند قابل اعتنا و پیروی اند و شما بر اساس این معیار، نمیتوانید چشمتان را بسته و جور دیگر نگاه کنید، پس دیگران را هم دعوت به شستن چشمها وجور دیگر نگاه کردن نکنید. چون ممکن است آنها هم مثل شما معیارهایی داشته باشند که برای خودشان معتبر است و نمیتوانند از آن تخطی کنند. 

با آرزوی توفیق

سلام آقای کریم پور، دلیل واقعی عدم انتشار جوابیه من آن چیزهایی نیست که اعلام نمودید، شما میخواهید بهرنحوی نظرات خود را به دیگران بقبولانید و به این ترتیب آنها را ترغیب به خریداری کتابهای خود کنید که البته علاوه بر اینکه نام تان بیشتر سر زبانها افتاده، توجه و نظر دیگران را بشما افزون تر کرده که منفعت اقتصادی را نیز برای شما بنوعی تضمین میکند، لذا برخلاف معرفی نامه ابتدای صفحه، کاملا جهت دار و جانب دارانه نسبت به انتشار پاسخها اقدام میکنید و بنظر میرسد که چون وسیله نزد شما این هدف را کاملا توجیه میکند از ایجاد تردید، تشکیک و تضعیف ایمان مردم هم باکی ندارید و این برآیند واقعی عملکرد شماست که آنرا خودتان هم خوب میدانید کاملا روشن است که شما اهداف پنهانی در سر دارید والا از تبادل آزاد اطلاعات و نظرات ابایی نداشتید. فراموش نکنید که متکلمین و اهل بدعت مثل علما نیستند، عالمان مطالب درست و صحیح را انکار نمیکنند، ولی دو گروه اول همه اهل انکار و مغالطه اند.  ختم کلام اینکه خداوند دانای هر چیزی از جمله سر درون و مکنونات دل انسانهاست و خود نیز بین من و شما در این مورد حکم خواهد کرد. والسلام علی من اتبع الهدی

پاسخ:
باز هم سلام. طبق معمول و عادت، باز هم به جای ارائه دلیل به نقد شخصیت گوینده پرداخته اید. شاید دلیلش تأخیر بنده در انتشار و پاسخگویی به نظر شماست. من چند روز مسافرت بودم و فرصت سر زدن به وبلاگ و پاسخگویی نداشتم. شما هم نباید بدگمان میشدید که بنده عمداً مطلبتان را منتشر نکرده ام. شما که شرایط بنده را نمیدانید، نباید زود قضاوت کنید. بله شما باز هم در پست آخرتان از موضوع خارج شدید و من روز اول که خواندم نخواستم منتشر کنم، چون قبلاً هم به شما گفته بودم اگر از موضوع خارج شوید نظرتان منتشر نمیشود. اما باز اعتنا نکردید. پستهای قبلی تان را ببینید: هیچ کدام آنها از توهین و تهمت یا طعنه و کنایه به بنده خالی نیست. در این پست آخرتان هم که دیگر کولاک کردید. با این حال صبر کردم تا سر فرصت دوباره بررسی کنم و اگر پاسخ دادن به آن لازم باشد، جواب دهم.
نوشته اید: «شما میخواهید به هرنحوی نظرات خود را به دیگران بقبولانید».نمیدانم منظورتان از این جمله چیست. اینجا هرکسی نظر و قضاوت خودش را اعلام میکند و چوب و چماق و زورگویی در کار نیست. اگر کسی نظر و استدلالی را قانع کننده بیابد آن را میپذیرد وگرنه نمیپذیرد. «بقبولانید» یعنی چه؟! شاید شما از این جهت که من نظراتتان را نمیپذیرم دچار چنین گمانی شده اید ولی در حقیقت، دلیلش این است که استدلالهای شما قانع کننده نیست (کما اینکه خود شما هم عرایض بنده را نمیپذیرید). شما همان چیزهایی را میگویید که بنده بیست سال قبل، خودم به آنها معتقد بودم و بر اساس همانها، کتابی نوشتم. مسلماً اگر آن استدلالها محکم و قانع کننده بود همچنان به آنها پایبند و معتقد میماندم. اما سستی آنها به مرور برای من روشن شد و متوجه شدم که برخی عالمان مسلمان درباره یکی بودن فاران و مکه دچار اشتباه شده اند. چون بیان حقیقت را برای روشنگری اذهان مردم (یا لااقل کسانی که اهل مطالعه اند) لازم میدانستم، تمام دلایل و شواهدی که مرا به این نتیجه رسانده بودند را منتشر کردم تا دیگران هم استفاده کنند. برای اطلاع شما کتابی را که در آن سالهای اولیه نوشته بودم و آن هم دیگر تجدیدچاپ نشد، معرفی میکنم: «محمّد(ص) پیامبر موعود». (شرکت چاپ و نشر بین الملل، سال 1388). این هم سند. این کتاب را اگر بخوانید بیشتر همین نظرات خودتان را در آن خواهید یافت.  اینکه فاران همان مکه است و حضرت موسی ظهور دو پیامبر بعد از خودش در کوههای ساعیر و فاران را بشارت داده که بر حضرت عیسی و حضرت محمّد(ص) منطبق میشود، و غیره. در واقع این کتاب، مجموعه ای از همه بشارتهایی بود که در منابع مختلف وجود داشت و من آنها را گردآوری کرده بودم تا همه را یکجا داشته باشم. نسبتاً هم قطور است. در این وبلاگ آن را معرفی نکرده ام چون مطالبش دیگر مقبول خودم نیست و قصد تبلیغ آن را هم ندارم. در هر صورت، مقایسه ای میان این کتاب اول و کتاب بعدی (ادیان ابراهیمی و مسأله پیامبر موعود) به روشنی نشان میدهد که ما همان موقع که عقاید و تصوراتی مانند شما داشتیم، چشمها را شسته وجور دیگر نگاه کردیم. کاری که شما (بی خبر از آنچه سالهای پیش بر ما گذشته)، امروز ما را به آن فرا میخوانید اما خودتان نه میتوانید و نه حاضرید که به آن عمل کنید. برایتان هم مهم نیست که مخاطب آن آیه قرآن باشید که مؤمنان را نکوهش میکند چرا دیگران را به کاری فرامیخوانند که خودشان حاضر به انجامش نیستند (أتأمرون النّاس بالبرّ و تنسون انفسکم) و آیه دیگری که میگوید گفتن حرفی که خود به آن عمل نمیکنید گناه است (کَبُرَ مقتاً عندالله أن تقولوا مالاتفعلون).
در مورد ترغیب دیگران به خریداری کتابها، واین تهمت شما که بنده دنبال منفعت اقتصادی هستم (که هرکس اهل تألیف کتابهای تحقیقی باشد و یک بار در عمرش چنین کتابی چاپ کرده باشد- نه کتابهای شعر و داستان و رمان- میداند هرگز چنین نیست و این کتابها به دلیل خاص بودن موضوع و محدود بودن علاقمندان هیچ گاه تیراژ بالایی ندارند و صرفه اقتصادی نصیب کسی نمیکنند بلکه فقط هزینه زیاد بر مؤلف تحمیل میکنند) پاسخ آن را در پست قبلی برایتان نوشتم و تکرار آن را لازم نمیدانم. اما در مورد شهرت هم نظر شما درست نیست. صحیح است که انتشار کتاب و معرفی آن در وبلاگ برای مؤلف ایجاد شهرت میکند، اما این شهرت همیشه به نفع اشخاص نیست. در موضوعاتی که به خصوص حساسیت مذهبی روی آنها وجود دارد، شهرت پیدا کردن افراد، به همان اندازه که علاقمندانی برای او جذب میکند، مخالفانی هم برایش ایجاد میکند، چون عده زیادی از مردم همان عقاید و تصوراتی را دارند که مؤلف کتاب به نقد آنها پرداخته است. طبیعی است که آنها (یک نفرشان هم خود شما) از نقد آن عقاید خوششان نمی آید و نسبت به مؤلف چنان کتابی هم ناخوشنود میشوند و چه بسا نگاه بدبینانه ای به او پیدا میکنند. آنها در ذهن خودشان مدام او را متهم کرده و اینجا و آنجا هم بدگمانی شان را مطرح میکنند. این حتی میتواند برای شخص مؤلف، خطرآفرین هم باشد و زمینه تهدید او را از سوی افراد متعصب فراهم کند. شما که به سادگی بنده را به شهرت طلبی متهم میکنید، این طرف ماجرا را هم ببینید. شما اطلاع ندارید که بعضی از دوستانی که در تهیه یا ترجمه مطالب با بنده همکاری میکنند، از بیم هجمه ها یا دردسرهای احتمالی، به من اجازه نمیدهند نامشان را جهت قدردانی در آثارم بیاورم. من با آگاهی از همه خطرات و با وجود همه هشدارهای دوستان، تصمیم به تألیف و نشر نظراتم گرفتم و دلیلش هم ارزشمند بودن هدفی است که دنبال میکنم، و آن، آگاهی بخشیدن به همه کسانی است که هنوز فرصت یا امکان لازم برای تحقیق دقیق و کافی درباره عقاید و تصورات خود را نیافته اند. 
نوشته اید که جهتدار و جانبدارانه نسبت به انتشار نظرات اقدام میکنم. عجیب است برادر عزیز، اینهمه پستهای انتقادی خوانندگان را که از سالها پیش تا همین امروز در قسمتهای مختلف وبلاگ بنده منتشر شده، ندیده اید؟! آخرینشان هم همین پستهای خودتان است. با اینکه میتوانم هیچ کدام را منتشر نکنم، اما به دلیل مسئولیتی که بابت نوشته های خودم احساس میکنم با صبر و حوصله همه را میخوانم و هرکدام را که مشکلی از لحاظ تهمت و افترا و بدگویی نداشته باشد منتشر میکنم و جواب میدهم. علاقه عمده بنده هم به نظراتی است که استدلالهای جدید مطرح کرده باشند که برای خودم تازگی داشته باشد و آموزنده باشد. تنها خط قرمز بنده هم انحراف نویسنده از نقد موضوع به نقد شخصیت خود بنده است که حاوی توهین و تهمت باشد، که چنین نظراتی را منتشر نمیکنم. البته این بار تصمیم گرفتم آنچه برای من نوشتید را منتشر کنم و دلیلی دارد که میان خودم و خدای خودم است. اینکه شما بعد از انتشار پستهای انتقادی تان مدعی شده اید بنده جانبدارانه عمل کرده و پستهای انتقادی را عمداً منتشر نمیکنم، ناخواسته واژه ای را درباره رفتار شما به ذهن متبادر میکند که ناپسند است و چون قصد رنجاندن شما را ندارم و نیز به احترام خوانندگان وبلاگ، آن را نمینویسم.
نوشتید: «چون وسیله نزد شما این هدف را کاملا توجیه میکند از ایجاد تردید، تشکیک و تضعیف ایمان مردم هم باکی ندارید». اگر مقصود شما از این جمله، انکار یکی بودن فاران و مکه است، خدمتتان عرض میکنم که از همان اول که پیامبر اسلام رسالتش را اعلام کرد و مردم گروه گروه به او گرویدند چنین چیزی مطرح نبوده و این ادعا را قرنها بعد، بعضی از مسلمانان وارد کتابهای خود کردند. امروز هم مگر چند نفر مبنای عقیده شان به دین اسلام، یکی بودن فاران و مکه است که انکار آن موجب تزلزل ایمانشان شود؟ در میان مومنان، مثلاً کسانی که به مسجد میروند و نماز میخوانند، بگردید و ببینید کدام آنها به خاطر تصور «یکی بودن مکه و فاران» مؤمن شده است، و اصلاً چند نفر از آنها، نام توراتی «فاران» حتی یک بار به گوششان خورده است؟! این را میتوانید در همان مسجد محله خودتان تحقیق کنید. ایمان به نبوّت پیامبر اسلام از همان ابتدا متکی بر معجزات ایشان و توانایی الهی ایشان در جذب قلوب بود، و شما در هیچ یک از منابع تاریخ اسلام نمی یابید که کسی به خاطر انطباق فاران ومکه به ایشان گرویده باشد. اما اگر بر فرض محال، عده ای بر اساس دلایل سست و واهی مثل یکی بودن مکه و فاران به دین اسلام معتقد شده باشند (که من در تمام عمرم حتی یک نفر هم ندیده ام)، چه بهتر که به سستی و نادرستی آن واقف شده و دلایل بهتر و محکمتری برای ایمان خود جستجو کنند. تصورات و خیالات، نمیتوانند مبنای محکمی برای اعتقاد و ایمان دینی باشند. ضمناً اگر شما معتقدید که هدف نمیتواند وسیله را توجیه کند، بنده نیز با شما همعقیده ام و خوشحال هستم که چنین نظری دارید. کاش دیگرانی که در مملکت ما معتقدند هدف وسیله را توجیه میکند به اشتباه بودن این عقیده خود پی میبردند.
نوشته اید: «کاملا روشن است که شما اهداف پنهانی در سر دارید والا از تبادل آزاد اطلاعات و نظرات ابایی نداشتید». پس شما ادعا میکنید که عالم به مغیبات هستید و از مکنونات دل دیگران و آنچه در سر دارند، باخبرید. مثل این است که من هم ادعا کنم روشن است شما فرد مغرضی هستید و این هدف پنهانی را در سردارید که عمداً مرا در وبلاگ خودم مورد بی احترامی قرار دهید. ضمناً بنده به شما گفتم در نظراتتان به نقد گوینده نپردازید و فقط اگر دلایلی دارید ارائه دهید. اگر خودتان در آنچه مینویسید به این توصیه بنده بی اعتنایی میکنید و لابلای جملاتتان گهگاه کنایه ای هم به بنده میزنید و با این کار امکان نشر مطلبتان را از بین میبرید، آیا تقصیر از بنده است؟ اگر صادق هستید و واقعاً میخواهید نظراتتان منتشر شود (به قول خودتان برای کمک به مؤمنان) پس این روش ناشایست را کنار بگذارید و خوب وپاکیزه بنویسید. توهین نکنید و کنایه نزنید، نیّت خوانی هم نکنید. درباره موضوع اگر نظر و دلیلی دارید ارائه دهید، همین. خارج از موضوع ننویسید، حتی یک کلمه. شما نباید تصور کنید که هرکس هرچه بنویسد باید منتشر شود. بنده برای انتشار نظرات، معیاری دارم که عرض کردم.
نوشتید: «متکلمین و اهل بدعت مثل علما نیستند، عالمان مطالب درست و صحیح را انکار نمیکنند، ولی دو گروه اول همه اهل انکار و مغالطه اند». ظاهراً منظور شما از «مطالب درست و صحیح»، تصوراتی است که خودتان دارید چون هرکسی همیشه عقاید و تصورات خودش را صحیح و غیر آن را ناصحیح میداند و کسانی را که عقیده متفاوتی داشته باشند، متهم میکند. کسانی که فهمیده باشند عقیده به چیزی داشتن، خودش نیازمند تحقیق است، و در واقع تحقیق است که باید عقیده را تعیین کند نه برعکس، عده کمی هستند. وگرنه، وقتی بین علما در موضوعات گوناگون اختلاف نظر وجود دارد، یعنی خودشان هم اطمینان ندارند که چه چیزی درست و چه چیزی غلط است (یا اگر هم اطمینان داشته باشند، به دلیل اختلاف آنها ما نمیدانیم واقعاً چه مطلبی درست و چه مطلبی غلط است) چه جای چنین سخنی است؟ ضمناً خودتان هم مراقب باشید مبادا اگر مطالب بنده صحیح باشد در زمره همان «اهل انکار و مغالطه» باشید که به بنده نسبت به آن هشدار داده اید. فراموش نکنید که همین هشدار برای خودتان هم هست. ما برای تشخیص مطالب صحیح از ناصحیح، راهی جز تحقیق و جستجو و مطالعه و تأمل نداریم، و بنده درباره موضوعی که مورد بحث است در حد توان و وسع وامکاناتی که داشته ام تلاش کرده ام و بعد از سالها نهایتاً به نتیجه ای رسیده ام که اعلام کرده ام. شما چطور؟ آیا هیچ وقت به طور جدی در پی آن بوده اید که بررسی کنید آیا عقیده و تصوراتی که در این باره دارید، واقعاً درست است یا نه، و ببینید که آیا منابعی که عقایدتان در این باره متکی بر آنهاست، به اندازه کافی معتبر و قابل اعتمادند یا نه؟ من این کار را انجام دادم چون پی بردن به حقیقت این قضیه برای من مهمتر از عقیده و تصورم درباره آن بود تا حدی که حاضر شدم عقیده و نظر خود را بر اساس آن تغییر دهم.
این را هم یادآوری کنم که از پیامبر روایت شده که وقتی بدعتها گذاشته شود، بر عالمان است که علم خود را آشکار کنند. اقدام بنده در تألیف کتاب و گفتگو در وبلاگ، عمل به همین فرمایش رسول اکرم است، تا در روز بازخواست، به انجام ندادن وظیفه ام متهم نباشم. اما اینکه خوانندگان آثار و نظرات بنده آنها را بپذیرند یا نه، بستگی به خودشان دارد که استدلالهایی که ارائه شده، برایشان قانع کننده باشد یا نباشد. 
در پایان نوشته اید: «خداوند دانای هر چیزی از جمله سر درون و مکنونات دل انسانهاست و خود نیز بین من و شما در این مورد حکم خواهد کرد». بله قطعاً چنین است و با توجه به آیه «یا ایّهاالذین آمنوا اجتنبوا کثیراً من الظن انّ بعض الظنّ اثم» کسی در دادگاه الهی شرمسار خواهد شد که بدگمانی نابجا داشته باشد.
موفق و موید باشید.

سلام آقای کریم پور ، وقت شما بخیر،

 

ببینید خدا شاهد است که نه قصد مجادله دارم و نه خدای ناکرده قصد تخطئه شخصیتی احدی را دارم، اگر جسارتی کردم و تند شدم پوزش میطلبم، آنرا بحساب غیرت دینی و ایمانی و نگرانی از ایجاد تزلزل در ایمان برادران و خواهران دینی خودمان بگذارید، دلیل اصلی اعتراض من به مواردی است که شما مرسل بودن یک حدیث را برجسته کرده و روی این موضوع آنچنان متمرکز شده (و بدلیل همین ضعف، بجای حکم به احتیاط، با قضاوت خودتان و صرفا نگاه تک بعدی علمی، کلا آنرا مردود میدانید) در حالیکه قرائن و شواهد انطباقی محاط به آن موضوع، در جهت تقویت آن هستند که من بدلیل جلوگیری از اطاله کلام و تکرار آن در مکاتبات گذشته از ذکر مجدد آن خودداری میکنم ولی یک مورد که قبلا اشاره نکردم را مطرح میکنم و آن برخلاف نظر شما، اعتماد علما در طول قرون گذشته (از زمان حضرت رضا) به این حدیث تا به امروز است که در منابع مختلف دینی ما مندرج است چونکه آنها صرفا با نگاه علمی به آن مواجهه نداشته بلکه با جنبه اعتقادی و ایمانی نیز به آن نگاه میکنند.

 

در تأئید این نگاه دوم، خدمتتان عرض میکنم که قرآن کریم چندین مرتبه اشاره به مؤمنین با عبارت {الذین یومنون بالغیب} کرده و از آنها به اشکال گوناگون تمجید کرده و وعده های پاداش و اجر داده است، قرار نیست ما همه چیز از اسرار کائنات را بدانیم و توقع نداشته باشید که برای هر واقعیت اعتقادی، برهانی علمی (با آن نگرشی انتزاعی که شما به آن توجه کرده اید و آن مفهومی که برای انسانها قابل درک باشد) دست پیدا کنیم اگرچه که آن واقعیت علمی ناپیدا برای ما انسانها، برای ذات خداوند که تنها نفسی است که علم او قدیم است کاملا مبرهن و آشکار است.

 

من نسخه ای از نزم افزار ishia در اختیار دارم (زبان اصلی آن عربی است) که تمام کتب عالم اسلام از فریقین، حتی خارج از اسلام مانند عهد قدیم و جدید و غیره را در بر میگیرد (ایجاد کننده و حامی اصلی آن مرحوم آیت ا... العظمی میلانی هستند) محتوای این نرم افزار و کتابخانه آن دائما در حال بروزرسانی و توسعه است.

 

کلمه فاران را جستجو کرده 477 بار رویت شد، مورد به مورد مراجعه کردم دیدم که کلمه (فأران)ی را نیز در لیست آورده است لاجرم (جبل فاران) را جستجو کردم و به 53 مورد قطعی رسیدم و ایکاش این صفحه امکان قرار دادن و ارسال اسکرین شات را در خود داشت که لیست کتب، آدرس محل در کلمه در مجلد و نام نویسنده کتاب در آن آورده شده است را با شما به اشتراک میگذاشتم همه آنها در جهت تقویت انطباق فاران با مکه و یا قلت فاصله ایندو از یکدیگر است.

همیشه مدنظر داشته باشید که هدایت انسانها بدست خداست و اینکه نامسلمان واقعیات قطعی و آشکار اهل اسلام را قبول نمیکنند به ما ضرری نمیرساند بلکه حجت بر آنها تمام و کامل شده و نهایتا در قیامت بر علیه آنها اقامه خواهد شد. 

در مورد مسئله دفن حضرت اسماعیل در حجر اسماعیل در کنار کعبه بمن خرده میگیرید که بحث اعتقادی را با بحث علمی اشتباه گرفته ام.

ببینید این امر (و بسیاری از امور دیگر) با بحث امور اعتقادی متفاوت بوده و صرفا مرتبط با غیب ذات خداوند نیست که فقط جنبه اعتقادی و ایمانی برای مؤمنین داشته باشد، بلکه حضرت اسماعیل انسانی بوده اند که در زمان مرگ در حجر اسماعیل ذفن شده اند و این واقعیت آثار بیرونی داشته و عده ای از معاصران آن حضرت در تجهیز ایشان مشارکت داشته یا حداقل شاهد این واقعه بوده که آنرا سینه به سینه و مکتوب نسل اندر نسل نقل کرده اند تا به زمان رسول خدا و ائمه هدی رسیده است و منابع دینی ما و احادیثی که از حضرات بما رسیده به این واقعیت صحه گذاشته اند.

این همان امری است که شما بایستی بعنوان واقعیات بیرونی، و حداقل در مراتب نازل تر از شواهد و قرائن مثبته مدنظر قرار داده و سپس قضاوت نمایید، نه اینکه چون صرفاْ مدارکی که در طول زمان چند هزار ساله از بین رفته یا بدست شما نرسیده است شما را بخطا انداخته که باعث صدور حکم {عدم} از سوی شما منجر شود.

 

در پایان دوباره خودم و شما را به فرمایش حضرت صادق دلالت میکنم، 

الصّادق (علیه السلام)- إِنَّ اللَّهَ خَصَّ عِبَادَهُ بِآیَتَیْنِ مِنْ کِتَابِهِ أَنْ لَا یَقُولُوا حَتَّی یَعْلَمُوا وَ لَا یَرُدُّوا مَا لَمْ یَعْلَمُوا وَ قَالَ عَزَّوَجَلَّ أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثاقُ الْکِتابِ أَنْ لا یَقُولُوا عَلَی اللهِ إِلَّا الْحَقَّ وَ قَالَ بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ.

امام صادق (علیه السلام)- خداوند متعال دو آیه از قرآن را به بندگانش اختصاص داده تا آنچه را که نمی‌دانند، نگویند و آنچه را که به آن علم ندارند، تکذیب نکنند. خداوند فرموده: آیا پیمان کتاب [خدا] از آن‌ها گرفته نشده که بر خدا [دروغ نبندند، و] جز حق نگویند. (اعراف/۱۶۹) و نیز فرموده: بَلْ کَذَّبُواْ بِمَا لَمْ یُحِیطُواْ بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۶، ص۴۷۰

الکافی، ج۱، ص۴۳/ العیاشی، ج۲، ص۳۶؛ «اِلاّ بعلم» بدلٌ «حتی یعلموا»/ منیهًْ المرید، ص۲۱۵/ نور الثقلین/ البرهان

 

واسلام علی من اتبع الهدی

خدا نگهدار

پاسخ:
سلام. وقت شما هم به خیر
اولاً طرز فکر افراد، مختلف است و همه یک جور فکر نمیکنند. بنده در خواندن نظرات و پاسخ دادن به آنها، به این مسأله توجه دارم.
ثانیاً مجادله به این معناست که کسی با وجود استدلال طرف مقابل، بر نظر خود پافشاری کند با این منظور که از اقرار به شکست خودداری کند یا به هر نحو ممکن، از طرف مقابل برای پذیرش نظر خودش اقرار بگیرد. میگویید قصد مجادله ندارید و خدا را هم شاهد میگیرید، اما کاری که شما انجام میدهید، در واقع مجادله است (اگرچه خودتان ندانید). یعنی وقتی میبینید بنده نظر شما را نمیپذیرم پستهای پی در پی میفرستید تا نهایتاً از بنده اقرار بر درستی نظر خودتان بگیرید. این کار، صحیح نیست و مثلاً بنده دنبال این نیستم از شما اقرار بگیرم. شما میتوانید نظر خودتان را داشته باشید و من هم چون استدلالهای شما را محکم نمی یابم بر نظر خودم باقی میمانم. استدلالهای هر یک از ما را هم خوانندگان میخوانند و هرکدام را قانع کننده بیابند میپذیرند. اگر هم هیچ کدام را محکم نیابند بدون حکم و نظر قاطع باقی خواهند ماند. در یک گفتگوی علمی، طرفین، استدلال و مدارک و شواهد خودشان را ارائه میدهند و توضیح میدهند که از آنها چه نتیجه ای به دست می آید. لازم است آنها علاوه بر ارائه دلایل خود، دلایل و شواهد طرف مقابل را هم بررسی کنند و بعد ببینند از مجموع همه آنها چه نتیجه ای حاصل میشود. ممکن است هر دو طرف به نتیجه واحدی برسند و ممکن هم هست هرکدام نتیجه متفاوتی بگیرد. علت آن هم این است که دیدگاه، تجربه و منطق ذهنی افراد گاهی با هم متفاوت است و این امر بر نحوه استنتاج آنها اثر میگذارد. من دوست دارم این طور گفتگو کنم و از گفتگوهایی که طرف مقابل فقط به فکر تحمیل دیدگاه خودش باشد خوشم نمی آید. معمولاً هم چنین کسانی نگاه عقیدتی دارند و با استدلال علمی آشنا نیستند.  
مطالبی که خطاب به بنده نوشتید اگرچه مناسب نبود اما من به یک دلیل تصمیم گرفتم منتشر کنم، چون میدانم طرز فکری که شما دارید متاسفانه رایج است و قبل از شما هم عده زیادی همین نحو برخورد را با بنده داشته اند. من پاسخ سخنان شما را نوشتم که اگرچه ظاهراً خطاب به شماست اما در واقع خطاب به همه کسانی است که مثل شما فکر میکنند. مقصودم هم این بود که برخی از این قبیل تصورات اشتباه که ممکن است در ذهن گروهی از خوانندگان باشد، اصلاح و برطرف شود. تصوراتی مثل اینکه قصد من از تألیف کتاب، پول درآوردن است یا اینکه دنبال شهرت هستم یا اینکه اهدافی پنهان در سر دارم تا ایمان مؤمنان را متزلزل کنم و غیره. خلاصه، خدا خواست که شما سبب خیر شوید.
جای صحبت بیشتر هست اما من از مسائلی که مربوط به لحن کلام شما با بنده است درمیگذرم و برای آنکه وقت سایر خوانندگان بابت این موضوعات شخصی گرفته نشود فقط به خود موضوع میپردازم.
نوشته اید: «دلیل اصلی اعتراض من به مواردی است که شما مرسل بودن یک حدیث را برجسته کرده و روی این موضوع آنچنان متمرکز شده (و بدلیل همین ضعف، بجای حکم به احتیاط، با قضاوت خودتان و صرفا نگاه تک بعدی علمی، کلا آنرا مردود میدانید)». اما این جمله شما درست نیست، یعنی در واقع ناقص است. روایت مناظره امام رضا(ع) مشکلات سندی متعدد دارد. در پستهای قبل اشاره کردم که این روایت، هم مرسل است و هم خبر واحد است و هم یکی از راویانش ضعیف است. چنین حدیثی دیگر «ضعیف» نیست بلکه «بسیار ضعیف» است. تعجب میکنم که کسانی مثل شما اینهمه نقاط ضعف در این حدیث را نادیده یا کم اهمیت می انگارند و گمان میکنند صرفاً به دلیل آنکه یک عالم آن را قبول کرده، میتوان معتبرش شمرد. این حدیث مشکلات درونی هم دارد، مثل اینکه نام هیچ کدام از عالمان ادیان که در آن شرکت داشته اند برده نشده است، جز عالم مندائیان که عمران صابی معرفی شده اما او هم کاملاً در تاریخ ناشناخته است. همچنین ادعا شده که عالمان شرکت کننده در این مناظره، در مقابل امام رضا(ع) سکوت کردند و جوابی نداشتند، درحالی که از متون یهودی ومسیحی میدانیم که آنها جواب این گونه استدلالها را میدانسته اند. مشکل دیگر، این است که جملاتی در این مناظره از تورات و انجیل نقل شده که در متن فعلی انها به این شکل وجود ندارد، اما عالمان مذکور اعتراضی به آن نکرده اند. اما همان طور که گفتم، اصلیترین مشکل این روایت آن است که نه مربوط به یک سخن یا حدیث از امام رضا(ع) بلکه مربوط به یک اتفاق مهم بوده، یعنی به دستور خلیفه جهان اسلام، پیشوای شیعیان را در مقابل پیشوایان ادیان (که احتمالاً از نقاط مختلف جهان اسلام دعوت شده بودند) نشانده اند و در آن مجلس شاهانه عده ای هم حاضر بوده اند اما نه تنها از غیراصحاب امام رضا(ع) کسی آن را روایت نکرده، از خود اصحاب هم فقط یک نفر آن را نقل کرده است. آیا معقول است که مجلس به این مهمی برگزار شود و با پیروزی امام هم به پایان برسد و حتی از اصحاب خود امام هم فقط یک نفر آن را نقل کند و هیچ کس دیگری از آن حرف نزده باشد؟! این اصلیترین و مهمترین دلیل جعلی بودن این مناظره است و البته هرکدام از دلایل دیگر هم در جای خود باقی است. خوب به این موضوع فکر کنید.
 نوشته اید: «قرائن و شواهد انطباقی محاط به آن موضوع، در جهت تقویت آن هستند». جهت اطلاعتان عرض میکنم هیچ شواهد و قرائنی که آنرا تأیید کند وجود ندارد. هیچ چیز. وقتی قدیمیترین منبع موجود، کتاب شیخ صدوق از قرن چهارم هجری است، چگونه میتوان گفت از زمان امام رضا(ع) که در قرن دوم بوده، کسانی به آن اعتماد کرده اند؟ کدام کسان؟! آیا حتی میتوانید یک نفر را نام ببرید؟ 
نوشته اید: «آنها صرفا با نگاه علمی به آن مواجهه نداشته بلکه با جنبه اعتقادی و ایمانی نیز به آن نگاه میکنند.».دقیقاً به همین دلیل است که این روایت قابل اعتماد نیست و اعتماد عالمان قدیم مثل صدوق به آن فایده ای برای ما ندارد و موجب اعتماد ما نمیشود، چون در نگاه اعتقادی و ایمانی، هرچیزی که همسو با ایمان و عقیده دانسته شود پذیرفته میشود (در تمام ادیان چنین است) و شخص اعتمادکننده چون از روایت مذکور خوشش آمده، خود را ملزم به تحقیق درباره درستی یا نادرستی آن نمیبیند. برای ما که علم غیب نداریم و فقط میتوانیم همه چیز را با معیارهای علمی بسنجیم، طبعاً چیزی که این معیارها درباره اش صدق نکند قابل اعتماد نیست و باید کنار گذاشته شود. متاسفانه عالمان قدیم که به این روایت و موارد مشابه آن اعتماد کرده اند، امروز زنده نیستند که از آنها بپرسیم وقتی روایت با معیارهای علمی مردود است پس شما چرا به آن اعتماد کرده اید.
نوشته اید: «قرار نیست ما همه چیز از اسرار کائنات را بدانیم و توقع نداشته باشید که برای هر واقعیت اعتقادی، برهانی علمی (با آن نگرشی انتزاعی که شما به آن توجه کرده اید و آن مفهومی که برای انسانها قابل درک باشد) دست پیدا کنیم اگرچه که آن واقعیت علمی ناپیدا برای ما انسانها، برای ذات خداوند که تنها نفسی است که علم او قدیم است کاملا مبرهن و آشکار است». بله همین طور است و دقیقاً به همین دلیل، ما نمیتوانیم ادعای علم غیب داشته باشیم، و چون علم غیب نداریم باقی میماند همین علمی که در اختیار ماست تا با آن همه چیز را بسنجیم و چون وسع ما همین مقدار است فقط هم به همین اندازه در پیشگاه خدا مسئول هستیم و نه بیش از آن. آیا گمان میکنید خداوند عالم با آنکه میداند بندگانش علم غیب ندارند از آنها انتظار دارد آنچه را که علمشان به آن نمیرسد بپذیرند؟ 
نوشتید: «همیشه مدنظر داشته باشید که هدایت انسانها بدست خداست...» به همین دلیل، بنده اکیداً به شما توصیه میکنم هیچ گاه کلماتی که دلالت بر هدایت یافتگی خودتان و نیاز دیگران به هدایتگری شما داشته باشد در نوشته هایتان استفاده نکنید و این مهم را بر عهده همان کسی که هدایتگری با اوست (یعنی خود خداوند) واگذارید. همیشه و بدون استثنا، کسی که از اینگونه سخنان میگوید نگاهش حق به جانب است، یعنی فرض میکند (یا معتقد است) تصورات و عقاید خودش حق است و خدا هدایتش کرده و حالا نوبت دیگران است که هدایت شوند. این گمان درست نیست، خداوند نعمت عقل را به میزانهای مختلف بین بندگانش تقسیم کرده و هرکس متناسب با فهم و عقل و وجدان و تجربه و علم و شعور خود، به تشخیصی درباره مصادیق حق میرسد که ممکن است با دیگران فرق داشته باشد. همچنان که عقیده شما به حق بودن عقاید خودتان هم متناسب با فهموعقل خودتان است و نمیدانید دیگرانی که نظر متفاوت دارند آیا عقلشان از شما کمتر است یا بیشتر (یعنی علم غیب ندارید). پس بهتر است عقاید خودتان را معیار حق و باطل و مبنای قضاوت درباره دیگران قرار ندهید و بگذارید هرکس حق را طبق تشخیصی که با عقل خداداد خودش از آن دارد، بپذیرد. گمان نکنید چون خودتان موضوعی را حق میدانید دیگران هم باید همان را حق بدانند.
 در مورد دفن اسماعیل در مکه هم ما فقط میتوانیم نگاه اعتقادی به آن داشته باشیم همان طور که در مورد وحی بر حضرت موسی در کوه سینا یا وحی بر پیامبر اسلام در کوه نور و غار حرا نگاه اعتقادی داریم. چون اینها اموری است که با علم (منظورم علم تجربی است) نمیشود اثبات کرد و رد کردن آن هم ساده نیست چون به مقاطعی از تاریخ برمیگردد که شواهد کافی از آن برای ما باقی نمانده است. ببینید، موضوع زندگی اسماعیل در مکه و وفات و خاکسپاری او در آنجا، چیزی است که مال لااقل چهل قرن پیش بوده است. یعنی چهار هزار سال پیش. ما از قبل از نزول قرآن و اشاره مکتوب آیات قرآن به آن، هیچ سند ومدرکی که به آن اشاره کرده باشد نداریم. یعنی بین آن واقعه تا زمان اولین ثبت آن، بیست و پنج قرن (دو هزار وپانصد سال) فاصله بوده است. به نظر شما، با چه درصدی از اطمینان میشود گفت که اعراب، در تمام این مدت، چنین چیزی را سینه به سینه حفظ کرده اند؟ آیا نمیشود فرض کرد که در مقطعی از تاریخ، اعراب به دلیلی که ما دقیقاً نمیدانیم (مثلاً همچشمی و اعتبارجویی در برابر یهودیان) به حضور و سکونت اسماعیل در مکه قائل شده و چنین موضوعی تازه از آن به بعد مشهور شده است؟ البته دقت کنید که من نمیگویم چنین شده بلکه میخواهم بگویم ما شواهد تاریخی برای آن نداریم و این قضیه نقل سینه به سینه آن طور که شما گمان میکنید محکم نیست. یعنی چیزی نیست که بشود با آن چنین قضیه ای را از لحاظ تاریخی اثبات کرد. اگر روایت سینه به سینه ارزش تاریخی داشته باشد، پس بسیاری امور و ادعاهای تاریخی دیگر هم که بعضاً مورد تایید ما نیستند باید تایید شوند. مثلاً مردم مزارشریف افغانستان، معتقدند امام علی(ع) در آنجا به خاک سپرده شده، و حرم و بارگاه هم برایش ساخته اند. مردم یکی از شهرهای مصر، در جایی به نام رأس الحسین، معتقدند که سر امام حسین(ع) را از کربلا به آنجا برده و به خاک سپرده اند. در منابع تاریخی ما چند جای مختلف به عنوان محل خاکسپاری پیکر حضرت زینب(س) معرفی شده که شهر دمشق یکی از آنهاست و یکی دیگر هم شهر مدینه است و باز یکی دیگر هم هست که من الآن یادم نیست. اعتقاد مسیحیان به مصلوب شدن عیسی و سپس ظاهر شدن او بر شاگردان، متکی بر روایات سینه به سینه است. وخلاصه تا دلتان بخواهد از این قبیل روایات سینه به سینه در همه ادیان و نزد همه ملل هست. اما آیا صرف سینه به سینه بودن، دلیل بر اعتبار آنها میشود؟
بعد نوشته اید: «این همان امری است که شما بایستی بعنوان واقعیات بیرونی، و حداقل در مراتب نازل تر از شواهد و قرائن مثبته مدنظر قرار داده و سپس قضاوت نمایید، نه اینکه چون صرفاْ مدارکی که در طول زمان چند هزار ساله از بین رفته یا بدست شما نرسیده است شما را بخطا انداخته که باعث صدور حکم {عدم} از سوی شما منجر شود». من نمیدانم کجا گفته ام اسماعیل در مکه نبوده که شما مدام این اتهام را تکرار میکنید. خوب نیست برادر من. عرض بنده این است که شواهد تاریخی محکم برایش وجود ندارد. حالا اگر به نظر شما باید بر اساس آیات قرآن و احادیث اسلامی به آن معتقد باشیم، این میشود یک «عقیده» و صرفاً متکی بر مباحث اعتقادی خواهد بود، نه علمی. هرکدام اینها ویژگی خودش را دارد. عقیده به حضور و دفن اسماعیل در مکه (بر اساس آیات قرآن و احادیث) خصلت تاریخی به آن نمیدهد. شما برای آنکه تاریخی بودن چیزی را ثابت کنید، باید بتوانید معیارهای پذیرفته شده در علم تاریخ را بر آن تطبیق دهید. در این صورت، نه فقط مسلمانان، بلکه غیرمسلمانان هم (اگر غرض و مرض نداشته باشند) آن را خواهند پذیرفت، وگرنه مثل همان عقیده به وحی بر پیامبر در غار حرا، یک موضوع عقیدتی صرف باقی خواهد ماند.  
حدیث امام صادق(ع) که اول خودتان و سپس بنده را به آن دعوت کرده اید، کاملاً درست است و من هم به آن معتقدم. همچنان که میبینید، در این حدیث به «دانستن و علم» به عنوان معیاری که بدون آن نمیتوان چیزی را پذیرفت و یا رد کرد، اعتبار بخشیده شده است. ما هم سعی میکنیم با همین معیار، حقیقت را بیابیم و چیزی را که علم تأیید کند بپذیریم و چیزی را که علم آن را رد کند، رد کنیم. اما اگر منظور شما این باشد که تحقیق علمی برای پذیرفتن یا نفی کردن چیزی کافی نیست، در این صورت بسیاری از امور در ابهام خواهد ماند و نه میتوان آنها را پذیرفت و نه رد کرد. به نظر میرسد شما عمدتاً و در گفتگوهایتان با بنده، بر قسمت دوم این حدیث نظر دارید که هشدار داده بندگان، چیزی را که به آن علم ندارند تکذیب نکنند. متقابلاً بنده هم شما را به این بخش از حدیث توجه میدهم که چیزی را که نمیدانید، نگویید (یا اگر به گمان خودتان میدانید، انتظار نداشته باشید و اصرار نکتید بنده که نمیدانم، آن را بگویم). بنابراین، تذکر این حدیث، مشکلی را حل نخواهد کرد. ضمناً اگر منظور شما این باشد که ما در مورد مناظره امام رضا(ع) دست کم احتیاط کنیم و آن را نفی نکنیم، با توجه به اینکه به دلیل ضعفها و مشکلاتش آن را قبول هم نمیتوان کرد، پس یک روایت نامعتبر است (یعنی نمیگوییم از معصوم صادر نشده، بلکه میگوییم درباره صدورش مطمئن نیستیم) و نتیجه این نامعتبر دانستن، باز این خواهد بود که به آن استناد نمیشود کرد (که از این لحاظ، فرقی با نفی آن ندارد چون در هر دو حالت قابل استناد نیست و شما نمیتوانید بگویید امام رضا چنین سخنی گفته است). 
موفق باشید

جناب آقای کریم پور، وقت شما بخیر، در روایات نقل شده و منتسب به حضرات معصومین، ذکر کوه فاران فقط در حدیث مرتبط با حضرت رضا و دعای سمات منحصر نشده است، من احادیث مضمر و مرفوع را نیز در ادامه نقل نمیکنم بلکه سایر موارد را جهت استحضار شما و سایر خوانندگان بعرض میرسانم:

شناسه حدیث :  ۳۱۳۹۵۷   |   نشانی :  الخرائج و الجرائح  ,  جلد۱  ,  صفحه۷۵  عنوان باب :   الجزء الأول  الباب الأول فی معجزات نبینا محمد صلّى اللّه علیه و آله  [فصل فی ما ذکر فیه نبینا محمد صلّى اللّه علیه و آله فی الکتب المتقدمة]قائل:   پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)

وَ مِنْ قَوْلِ حَیْقُوقَ اَلنَّبِیِّ وَ مِنْ قَوْلِ دَانِیَالَ : جَاءَ بِهِ اَللَّهُ مِنَ اَلْیَمَنِ وَ اَلتَّقْدِیسُ مِنْ جِبَالِ فَارَانَ فَامْتَلَأَتِ اَلْأَرْضُ مِنْ تَحْمِیدِ أَحْمَدَ وَ تَقْدِیسِهِ وَ مَلَکَ اَلْأَرْضَ بِهَیْبَتِهِ. وَ قَالَ أَیْضاً : یُضِیءُ لِنُورِهِ اَلْأَرْضُ وَ تَحْمِلُ خَیْلُهُ فِی اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ. وَ قَالَ ضأَیْضاً: سَتَنْزِعُ فِی قَبِیلِکَ إِغْرَاقاً وَ تَرْتَوِی اَلسِّهَامُ بِأَمْرِکَ یَا مُحَمَّدُ اِرْتِوَاءً وَ هَذَا إِیضَاحٌ بِاسْمِهِ وَ صِفَاتِهِ.

قائل :   امام صادق (علیه السلام)

فَإِنَّنَا وَجَدْنَا بِهِ ثَلاَثَ مَنْقُولاَتٍ حَدَّثَ اَلْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ بْنِ مُوسَى اَلتَّلَّعُکْبَرِیُّ قَالَ نَسَخْتُ هَذَا اَلدُّعَاءَ مِنْ کِتَابٍ دَفَعَهُ إِلَیَّ اَلشَّیْخُ اَلْفَاضِلُ أَبُو اَلْحَسَنِ خَلَفُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَلَفٍ اَلْمَاوَرْدِیُّ بِسُرَّ مَنْ رَأَى بِحَضْرَةِ مَوْلاَنَا أَبِی اَلْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ أَبِی مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا فِی شَهْرِ رَمَضَانَ سَنَةَ أَرْبَعِمِائَةٍ وَجَدْتُ فِیهِ نُسَخَ هَذَا اَلْحَدِیثِ مِنْ أَبِی عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ بِبَغْدَادَ هَکَذَا حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ اَلْحَسَنِ بْنِ یَحْیَى قَالَ حَضَرْنَا مَجْلِسَ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ بْنِ سَعِیدٍ اَلْعَمْرِیِّ اَلْأَسَدِیِّ اَلْمُنْتَجَى رَحِمَهُ اَللَّهُ ثُمَّ قَالَ بَعْدَ کَلاَمٍ ذَکَرَهُ حَدَّثَنِی أَبُو عَمْرٍو مُحَمَّدُ بْنُ سَعِیدٍ اَلْعَمْرِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ أَسْلَمَ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ قَالَ حَدَّثَنِی اَلْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ اَلْجُعْفِیُّ وَ رَوَى اَلدُّعَاءَ عَنْ مَوْلاَنَا جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلصَّادِقِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ قَالَ فِی هَذِهِ اَلرِّوَایَةِ وَ یُسْتَحَبُّ أَنْ یُدْعَى بِهِ آخِرَ نَهَارِ یَوْمِ اَلْجُمُعَةِ وَ قَالَ جَدِّی أَبُو جَعْفَرٍ اَلطُّوسِیُّ رِضْوَانُ اَللَّهِ عَلَیْهِ فِیمَا ذَکَرَهُ دُعَاءُ اَلسِّمَاتِ مَرْوِیٌّ عَنِ اَلْعَمْرِیِّ وَ یُسْتَحَبُّ اَلدُّعَاءُ بِهِ فِی آخِرِ سَاعَةٍ مِنْ نَهَارِ یَوْمِ اَلْجُمُعَةِ وَ هَذَا لَفْظُ اَلدُّعَاءِ بِالرِّوَایَةِ اَلْأُولَى فَکَأَنَّهَا أَتَمُّ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ تَعَالَى

 

شناسه حدیث :  ۲۳۱۴۶۳   |   نشانی :  بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام  ,  جلد۲۱  ,  صفحه۳۱۰  عنوان باب :   الجزء الحادی و العشرون  [تتمة کتاب تاریخ نبینا صلّى اللّه علیه و آله ]  [تتمة أبواب أحواله صلّى اللّه علیه و آله من البعثة إلى نزول المدینة ]  باب 32 المباهلة و ما ظهر فیها من الدلائل و المعجزاتقائل :   پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ، امیرالمؤمنین (علیه السلام) ، حدیث قدسی

و قال السید ابن طاوس رحمه الله فی کتاب إقبال الأعمال روینا بالأسانید الصحیحة و الروایات الصریحة إلى أبی المفضل محمد بن عبد المطلب الشیبانی رحمه الله من کتاب المباهلة و من أصل کتاب الحسن بن إسماعیل بن أَشناس من کتاب عمل ذی الحجة فیما رویناه بالطرق الواضحة عن ذوی الهمم الصالحة لا حاجة إلى ذکر أسمائهم لأن المقصود ذکر کلامهم قالوا: لما فتح النّبیّ صلّى اللّه علیه و آله مکة و انقادت له العرب و أرسل رسله و دعاته إلى الأمم و کاتب الملکین کسرى و قیصر یدعوهما إلى الإسلام و إلا أقرا بالجزیة و الصغار و إلا أذنا بالحرب العوان أکبر شأنه نصارى نجران و خلطاؤهم من بنی عبد المدان و جمیع بنی الحارث بن کعب و من ضوى إلیهم و نزل بهم من دهماء الناس على اختلافهم هناک فی دین النصرانیة من الأروسیة و السالوسیة و أصحاب دین الملک و المارونیة و العباد و النسطوریة و أملأت قلوبهم على تفاوت منازلهم رهبة منه و رعبا فإنهم کذلک من شأنهم إذ وردت علیهم رسل رسول الله صلّى اللّه علیه و آله بکتابه و هم عتبة بن غزوان و عبد الله بن أمیة و الهدیر بن عبد الله أخو تیم بن مرة و صهیب بن سنان أخو النمر بن قاسط یدعوهم إلى الإسلام فإن أجابوا فإخوان و إن أبوا و استکبروا فإلى حظة المخزیة إلى أداء الجزیة عن ید فإن رغبوا عما دعاهم إلیه من أحد المنزلین و عندوا فقد آذنهم على سواء و کان فی کتابه صلّى اللّه علیه و آله قُلْ یٰا أَهْلَ اَلْکِتٰابِ تَعٰالَوْا إِلىٰ کَلِمَةٍ سَوٰاءٍ بَیْنَنٰا وَ بَیْنَکُمْ أَلاّٰ نَعْبُدَ إِلاَّ اَللّٰهَ وَ لاٰ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لاٰ یَتَّخِذَ بَعْضُنٰا بَعْضاً أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اَللّٰهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اِشْهَدُوا بِأَنّٰا مُسْلِمُونَ   قالوا و کان رسول الله صلّى اللّه علیه و آله لا یقاتل قوما حتى یدعوهم فازداد القوم لورود رسل نبی الله صلّى اللّه علیه و آله و کتابه نفورا و امتزاجا ففزعوا لذلک إلى بِیعَتِهِمُ العظمى و أمروا ففرش أرضها و ألبس جدرها بالحریر و الدیباج و رفعوا الصلیب الأعظم و کان من ذهب مرصع أنفذه إلیهم قیصر الأکبر و حضر ذلک بنو الحارث بن کعب و کانوا لیوث الحرب و فرسان الناس قد عرفت العرب ذلک لهم فی قدیم أیامهم فی الجاهلیة فاجتمع القوم جمیعا للمشورة و النظر فی أمورهم و أسرعت إلیهم القبائل من مذحج و عک و حمیر و أنمار و من دنا منهم نسبا و دارا من قبائل سبإ و کلهم قد ورم أنفه أنفة و غضبا لقومهم و نکص من تکلم منهم بالإسلام ارتدادا فخاضوا و أفاضوا فی ذکر المسیر بنفسهم و جمعهم إلى رسول الله صلّى اللّه علیه و آله و النزول به بیثرب لمناجزته فلما رأى أبو حارثة حصین بن علقمة أسقفهم الأول و صاحب مدارسهم و علامهم و کان رجلا من بنی بکر بن وائل ما أزمع القوم علیه من إطلاق الحرب دعا بعصابة فرفع بها حاجبیه عن عینیه و قد بلغ یومئذ عشرین و مائة سنة ثم قام فیهم خطیبا معتمدا على عصا و کانت فیه بقیة و له رأی و رویة و کان موحدا یؤمن بالمسیح و بالنبی صلّى اللّه علیه و آله و یکتم ذلک من کفرة قومه و أصحابه فقال مهلا بنی عبد المدان مهلا استدیموا العافیة و السعادة فإنهما مطویان فی الهوادة دبوا إلى قوم فی هذا الأمر دبیب الذر و إیاکم و السورة العجلى فإن البدیهة بها لا تنجب إنکم و الله على فعل ما لم تفعلوا أقدر منکم على رد ما فعلتم ألا إن النجاة مقرونة بالأناة ألا رب إحجام أفضل من إقدام و کأین من قول أبلغ من صول ثم أمسک فأقبل علیه کرز بن سبرة الحارثی و کان یومئذ زعیم بنی الحارث بن کعب و فی بیت شرفهم و المعصب فیهم و أمیر حروبهم فقال لقد انتفخ سحرک و استطیر قلبک أبا حارثة فظلت کالمسبوع الیراعة المهلوع تضرب لنا الأمثال و تخوفنا النزال لقد علمت و حق المنان بفضیلة الحفاظ بالنوء بالعبء و هو عظیم و نلقح الحرب و هی عقیم نثقف أود الملک الجبار و لنحن أرکان الرائس و ذی المنار اللذین شددنا ملکهما فأی أیامنا تنکر أم لأیها ویک تلمز فما أتى على آخر کلامه حتى انتظم نصل نبلة کانت فی یده بکفه غیظا و غضبا و هو لا یشعر فلما أمسک کرز بن سبرة أقبل علیه العاقب و اسمه عبد المسیح بن شرجیل و هو یومئذ عمید القوم و أمیر رأیهم و صاحب مشورتهم الذی لا یصدرون جمیعا إلا عن قوله فقال له أفلح وجهک و أنس ربعک و عز جارک و امتنع ذمارک ذکرت و حق مغبرة الجباه حسبا صمیما و عیصا کریما و عزا قدیما و لکن أبا سبرة لکل مقام مقال و لکل عصر رجال و المرء بیومه أشبه منه بأمسه و هی الأیام تهلک جیلا و تدیل قبیلا و العافیة أفضل جلباب و للآفات أسباب فمن أوکد أسبابها التعرض لأبوابها ثم صمت العاقب مطرقا فأقبل علیه السید و اسمه أهتم بن النعمان و هو یومئذ أسقف نجران و کان نظیر العاقب فی علو المنزلة و هو رجل من عامله و عداده فی لخم فقال له سعد جدک و سما جدک أبا وائلة إن لکل لامعة ضیاء و على کل صواب نورا و لکن لا یدرکه و حق واهب العقل إلا من کان بصیرا أنک أفضیت و هذان فیما تصرف بکما الکلمة إلى سبیلی حزن و سهل و لکل على تفاوتکم حظ من الرأی الربیق و الأمر الوثیق إذا أصیب به مواضعه ثم إن أخا قریش قد نجدکم لخطب عظیم و أمر جسیم فما عندکم فیه قولوا و أنجزوا أ بخوع و إقرار أم نزوع قال عتبة و الهدیر و النفر من أهل نجران فعاد کرز بن سبرة لکلامه و کان کمیا أبیا فقال أ نحن نفارق دینا رسخت علیه عروقنا و مضى علیه آباؤنا و عرف ملوک الناس ثم العرب ذلک أ نتهالک إلى ذلک أم نقر بالجزیة و هی الخزیة حقا لا و الله حتى نجرد البواتر من أغمادها و تذهل الحلائل عن أولادها أو نشرق نحن و محمد بدمائنا ثم یدیل الله عز و جل بنصره من یشاء قال له السید اربع على نفسک و علینا أبا سبرة فإن سل السیف یسل السیوف و إن محمدا قد بخعت له العرب و أعطته طاعتها و ملک رجالها و أعنتها و جرت أحکامه فی أهل الوبر منهم و المدر و رمقه الملکان العظیمان کسرى و قیصر فلا أراکم و الروح لو نهد لکم إلا و قد تصدع عنکم من حف معکم من هذه القبائل فصرتم جفاء کأمس الذاهب أو کلحم على وضم و کان فیهم رجل یقال له جهیر بن سراقة البارقی من زنادقة نصارى العرب و کان له منزلة من ملوک النصرانیة و کان مثواه بنجران فقال له أبا سعاد قل فی أمرنا و أنجدنا برأیک فهذا مجلس له ما بعده فقال فإنی أرى لکم أن تقاربوا محمدا و تطیعوه فی بعض ملتمسه عندکم و لینطلق وفودکم إلى ملوک أهل ملتکم إلى الملک الأکبر بالروم قیصر و إلى ملوک هذه الجلدة السوداء الخمسة یعنی ملوک السودان ملک النوبة و ملک الحبشة و ملک علوة و ملک الرعاوة و ملک الراحات و مریس و القبط و کل هؤلاء کانوا نصارى قال و کذلک من ضوى إلى الشام و حل بها من ملوک غسان و لخم و جذام و قضاعة و غیرهم من ذوی یمنکم فهم لکم عشیرة و موالی و أعوان و فی الدین إخوان یعنی أنهم نصارى و کذلک نصارى الحیرة من العباد و غیرهم فقد صبت إلى دینهم قبائل تغلب بنت وائل و غیرهم من ربیعة بن نزار لتسر وفودکم ثم لتخرق إلیهم البلاد أغذاذا فیستصرخونهم لدینکم فستنجدکم الروم و تسیر إلیکم الأساودة مسیر أصحاب الفیل و تقبل إلیکم نصارى العرب من ربیعة الیمن فإذا وصلت الأمداد واردة سرتم أنتم فی قبائلکم و سائر من ظافرکم و بذل نصره و موازرته لکم حتى تضاهئون من أنجذکم و أصرخکم من الأجناس و القبائل الواردة علیکم فأموا محمدا حتى تنیخوا به جمیعا فسیعتق إلیکم وافدا لکم من صبا إلیه مغلوبا مقهورا و ینعق به من کان منهم فی مدرته مکثورا فیوشک أن تصطلموا حوزته و تطفئوا جمرته و یکون لکم بذلک الوجه و المکان فی الناس فلا تتمالک العرب حینئذ حتى تتهافت دخولا فی دینکم ثم لتعظمن بیعتکم هذه و لتشرفن حتى تصیر کالکعبة المحجوجة بتهامة هذا الرأی فانتهزوه فلا رأی لکم بعده فأعجب القوم کلام جهیر بن سراقة و وقع منهم کل موقع فکاد أن یتفرقوا على العمل به و کان فیهم رجل من ربیعة بن نزار من بنی قیس بن ثعلبة یدعى حارثة بن أثال على دین المسیح علیه السلام فقام حارثة على قدمیه و أقبل على جهیر و قال متمثلامتى ما تقد بالباطل الحق یأبهو إن قدت بالحق الرواسی تنقدإذا ما أتیت الأمر من غیر بابهضللت و إن تقصد إلى الباب تهتدیثم استقبل السید و العاقب و القسیسین و الرهبان و کافة نصارى نجران بوجهه لم یخلط معهم غیرهم فقال سمعا سمعا یا أبناء الحکمة و بقایا حملة الحجة إن السعید و الله من نفعته الموعظة و لم یعش عن التذکرة ألا و إنی أنذرکم و أذکرکم قول مسیح الله عز و جل ثم شرح وصیته و نصه على وصیه شمعون بن یوحنا و ما یحدث على أمته من الافتراق ثم ذکر عیسى علیه السلام و قال إن الله جل جلاله أوحى إلیه فخذ یا ابن أمتی کتابی بقوة ثم فسره لأهل سوریا بلسانهم و أخبرهم أنی أنا الله لا إله إلا أنا الحی القیوم البدیع الدائم الذی لا أحول و لا أزول إنی بعثت رسلی و نزلت کتبی رحمة و نورا و عصمة لخلقی ثم إنی باعث بذلک نجیب رسالتی أحمد صفوتی و خیرتی من بریتی البارقلیطا عبدی أرسله فی خلو من الزمان أبتعثه بمولده فاران من مقام إبراهیم علیه السلام أنزل علیه توراة حدیثة أفتح بها أعینا عمیاء و آذانا صماء و قلوبا غلفا طوبى لمن شهد أیامه و سمع کلامه فآمن به و اتبع النور الذی جاء به فإذا ذکرت یا عیسى ذلک النبی فصل علیه فإنی و ملائکتی نصلی علیه قالوا فما أتى حارثة بن أثال على قوله هذا حتى أظلم بالسید و العاقب مکانهما و کرها ما قام به فی الناس معربا و مخبرا عن المسیح علیه السلام بما أخبر و قدم من ذکر النبی محمد صلّى اللّه علیه و آله لأنهما کانا قد أصابا بموضعهما من دینهما شرفا بنجران و وجها عند ملوک النصرانیة جمیعا و کذلک عند سوقتهم و عربهم فی البلاد فأشفقا أن یکون ذلک سببا لانصراف قومهما عن طاعتهما لدینهما و فسخا لمنزلتهما فی الناس. فأقبل العاقب على حارثة فقال أمسک علیک یا حار فإن راد هذا الکلام علیک أکثر من قابله و رب قول یکون بلیة على قائله و للقلوب نفرات عند الإصداع بمضنون الحکمة فاتق نفورها فلکل نبإ أهل و لکل خطب محل و إنما الذرک ما أخذ لک بمواضی النجاة و ألبسک جنة السلامة فلا تعدلن بهما حظا فإنی لم آلک لا أبا لک نصحا ثم أرم یعنی أمسک فأوجب السید أن یشرک العاقب فی کلامه فأقبل على حارثة فقال إنی لم أزل أتعرف لک فضلا تمیل إلیه الألباب فإیاک أن تقتعد مطیة اللجاج و أن توجف إلى آل السراب فمن عذر بذلک فلست فیه أیها المرء بمعذور و قد أغفلک أبو واثلة و هو ولی أمرنا و سید حضرنا عتابا فأوله إعتابا ثم تعلم أن ناجم قریش یعنی رسول الله صلّى اللّه علیه و آله یکون رزه قلیلا ثم ینقطع و یکون بعد ذلک قرن یبعث فی آخره النبی المبعوث بالحکمة و البیان و السیف و السلطان یملک ملکا مؤجلا تطبق فیه أمته المشارق و المغارب و من ذریته الأمیر الظاهر یظهر على جمیع الملکات و الأدیان و یبلغ ملکه ما طلع علیه اللیل و النهار و ذلک یا حار أمل من ورائه أمد و من دونه أجل فتمسک من دینک بما تعلم و تمنع لله أبوک من أنس متصرم بالزمان أو لعارض من الحدثان فإنما نحن لیومنا و لغد أهله. فأجابه حارثة بن أثال فقال إیه علیک أبا قرة فإنه لا حظ فی یومه لمن لا درک له فی غده و اتق الله تجد الله جل و تعالى بحیث لا مفزع إلا إلیه و عرضت مشیدا بذکر أبی واثلة فهو العزیز المطاع الرحب الباع و إلیکما معا ملقى الرجال فلو أضربت التذکرة عن أحد لتبریز فضل لکنتماه لکنها أبکار الکلم تهدى لأربابها و نصیحة کنتما أحق من أصفى بها إنکما ملیکا ثمرات قلوبنا و ولیا طاعتنا فی دیننا فالکیس الکیس یا أیها المعظمان علیکما به أرمقا ما بدهکما نواحیه و اهجرا سنة التسویف فیما أنتما بعرضه آثرا الله فیما آتاکما یؤثرکما بالمزید من فضله و لا تخلدا فیما أظلکما إلى الونیة فإنه من أطال عنان الأمن أهلکته العزة و من اقتعد مطیة الحذر کان بسبیل أمن من المتالف و من استنصح عقله کانت العبرة له لا به و من نصح لله عز و جل آنسه الله جل و تعالى بعز الحیاة و سعادة المنقلب. ثم أقبل على العاقب معاتبا فقال و زعمت أبا واثلة أن راد ما قلت أکثر من قابله و أنت لعمرو الله حری أن لا یؤثر هذا عنک فقد علمت و علمنا أمة الإنجیل معا بسیرة ما قام به المسیح علیه السلام فی حواریه و من آمن له من قومه و هذه منک فهة لا یرحضها إلا التوبة و الإقرار بما سبق به الإنکار فلما أتى على هذا الکلام صرف إلى السید وجهه فقال لا سیف إلا ذو نبوة و لا علیم إلا ذو هفوة فمن نزع عن وهله و أقلع فهو السعید الرشید و إنما الآفة فی الإصرار و عرضت بذکر نبیین یخلقان زعمت بعد ابن البتول فأین یذهب بک عما خلد فی الصحف من ذکرى ذلک أ لم تعلم ما انتبأ به المسیح علیه السلام فی بنی إسرائیل و قوله لهم کیف بکم إذا ذهب بی إلى أبی و أبیکم و خلف بعد أعصار تخلو من بعدی و بعدکم صادق و کاذب قالوا و من هما یا مسیح الله قال نبی من ذریة إسماعیل علیه السلام صادق و متنبئ من بنی إسرائیل کاذب فالصادق منبعث منهما برحمة و ملحمة یکون له الملک و السلطان ما دامت الدنیا و أما الکاذب فله نبز یذکر به المسیح الدجال یملک فواقا ثم یقتله الله بیدی إذا رجع بی. قال حارثة و أحذرکم یا قوم أن یکون من قبلکم من الیهود أسوة لکم إنهم أنذروا بمسیحین مسیح رحمة و هدى و مسیح ضلالة و جعل لهم على کل واحد منهما آیة و أمارة فجحدوا مسیح الهدى و کذبوا به و آمنوا بمسیح الضلالة الدجال و أقبلوا على انتظاره و أضربوا فی الفتنة و رکبوا نتجها و من قبل ما نبذوا کتاب الله وراء ظهورهم و قتلوا أنبیاءه و القوامین بالقسط من عباده فحجب الله عز و جل عنهم البصیرة بعد التبصرة بما کسبت أیدیهم و نزع ملکتهم منهم ببغیهم و ألزمهم الذلة و الصغار و جعل منقلبهم إلى النار . قال العاقب فما أشعرک یا حار أن یکون هذا النبی المذکور فی الکتب هو قاطن یثرب و لعله ابن عمک صاحب الیمامة فإنه یذکر من النبوة ما یذکر منها أخو قریش و کلاهما من ذریة إسماعیل و لجمیعهما أتباع و أصحاب یشهدون بنبوته و یقرون له برسالته فهل تجد بینهما فی ذلک من فاصلة فتذکرها. قال حارثة أجل و الله أجدها و الله أکبر و أبعد مما بین السحاب و التراب و هی الأسباب التی بها و بمثلها تثبت حجة الله فی قلوب المعتبرین من عباده لرسله و أنبیائه و أما صاحب الیمامة فلیکفک فیه ما أخبرکم به سفهاؤکم و عیرکم و المنتجعة منکم أرضه و من قدم من أهل الیمامة علیکم أ لم تخبرکم جمیعا عن رواد مسیلمة و سماعیه و من أوفده صاحبهم إلى أحمد بیثرب فعادوا إلیه جمیعا بما تعرفوا هناک فی بنی قیلة و تبینوا به قالوا قدم علینا أحمد یثرب و بئارنا ثماد و میاهنا ملحة و کنا من قبله لا نستطیب و لا نستعذب فبصق فی بعضها و مج فی بعض فعادت عذابا محلولیة و جاش منهما ما کان ماؤها ثمادا فحار بحرا قالوا و تفل محمد فی عیون رجال ذوی رمد و على کلوم رجال ذوی جراح فبرأت لوقته عیونهم فما اشتکوها و اندملت جراحهم فما ألموها فی کثیر مما أدوا و نبئوا عن محمد صلّى اللّه علیه و آله من دلالة و آیة و أرادوا صاحبهم مسیلمة على بعض ذلک فأنعم لهم کارها و أقبل بهم إلى بعض بئارهم فمج فیها و کانت الرکی معذوذبة فحارت ملحا لا یستطاع و بصق فی بئر کان ماؤها وشلا فعادت فلم تبض بقطرة من ماء و تفل فی عین رجل کان بها رمد فعمیت و على جراح أو قالوا جراح آخر فاکتسى جلده برصا فقالوا لمسیلمة فیما أبصروا فی ذلک منه و استبرءوه فقال ویحکم بئس الأمة أنتم لنبیکم و العشیرة لابن عمکم إنکم تحیفتمونی یا هؤلاء من قبل أن یوحى إلی فی شیء مما سألتم و الآن فقد أذن لی فی أجسادکم و أشعار دون بئارکم و میاهکم هذا لمن کان منکم بی مؤمنا و أما من کان مرتابا فإنه لا یزیده تفلتی علیه إلا بلاء فمن شاء الآن منکم فلیأت لأتفل فی عینه و على جلده قالوا ما فینا و أبیک أحد یشاء ذلک إنا نخاف أن یشمت بک أهل یثرب و أضربوا عنه حمیة لنسبه فیهم و تذمما لمکانه منهم. فضحک السید و العاقب حتى فحصا الأرض بأرجلهما و قالا ما النور و الظلام و الحق و الباطل بأشد تباینا و تفاوتا مما بین هذین الرجلین صدقا و کذبا. قالوا و کان العاقب أحب مع ما تبین من ذلک أن یشید ما فرط من تقریظه مسیلمة و یؤثل منزلته لیجعله لرسول الله صلّى اللّه علیه و آله کفؤا استظهارا بذلک فی بقاء عزه و ما طار له من السمو فی أهل ملته فقال و لئن فجر أخو بنی حنیفة فی زعمه أن الله عز و جل أرسله و قال من ذلک ما لیس له بحق فلقد بر فی أن نقل قومه من عبادة الأوثان إلى الإیمان بالرحمن. قال حارثة أنشدک بالله الذی دحاها و أشرق باسمه قمراها هل تجد فیما أنزل الله عز و جل فی الکتب السالفة یقول الله عز و جل أنا الله لا إله إلا أنا دیان یوم الدین أنزلت کتبی و أرسلت رسلی لأستنقذ بهم عبادی من حبائل الشیطان و جعلتهم فی بریتی و أرضی کالنجوم الدراری فی سمائی یهدون بوحیی و أمری من أطاعهم أطاعنی و من عصاهم فقد عصانی و إنی لعنت و ملائکتی فی سمائی و أرضی و اللاعنون من خلقی من جحد ربوبیتی أو عدل بی شیئا من بریتی أو کذب بأحد من أنبیائی و رسلی أو قال أوحی إلی و لم أوح إلیه شیئا أو غمص سلطانی أو تقمصه متبرئا أو أکمه عبادی و أضلهم عنی ألا و إنما یعبدنی من عرف ما أرید من عبادتی و طاعتی من خلقی فمن لم یقصد إلی من السبیل التی نهجتها برسلی لم یزدد فی عبادته منی إلا بعدا. قال العاقب رویدک فأشهد لقد نبأت حقا. قال حارثة فما دون الحق من مقنع و لا بعده لامرئ مفزع و لذلک قلت الذی قلت. فاعترضه السید و کان ذا محال و جدال شدید فقال ما أحرى و ما أرى أخا قریش مرسلا إلا إلى قومه بنی إسماعیل دینه کذا و هو مع ذلک یزعم أن الله عز و جل أرسله إلى الناس جمیعا. قال حارثة أ فتعلم أنت یا با قرة أن محمدا مرسل من ربه إلى قومه خاصة قال أجل قال أ تشهد له بذلک قال ویحک و هل یستطاع دفع الشواهد نعم أشهد غیر مرتاب بذلک و بذلک شهدت له الصحف الدارسة و الأنباء الخالیة فأطرق حارثة ضاحکا ینکت الأرض بسبابته. قال السید ما یضحکک یا ابن أثال قال عجبت فضحکت قال أ و عجب ما تسمع قال نعم العجب أجمع أ لیس بالإله بعجیب من رجل أوتی أثرة من علم و حکمة یزعم أن الله عز و جل اصطفى لنبوته و اختص برسالته و أید بروحه و حکمته رجلا خراصا یکذب علیه و یقول أوحی إلی و لم یوح إلیه فیخلط کالکاهن کذبا بصدق و باطلا بحق فارتدع السید و علم أنه قد وهل فأمسک محجوجا. قالوا و کان حارثة بنجران جنیبا یعنی غریبا فأقبل العاقب علیه و قد قطعه ما فرط إلى السید من قوله فقال له علیک أخا بنی قیس بن ثعلبة و احبس علیک ذلق لسانک و ما لم تزل تستحم لنا من مثابة سفهک فرب کلمة یرفع صاحبها بها رأسا قد ألقته فی قعر مظلمة و رب کلمة لامت و رابت قلوبا نغلة فدع عنک ما یسبق إلى القلوب إنکاره و إن کان عندک ما یتان اعتذاره ثم اعلم أن لکل شیء صورة و صورة الإنسان العقل و صورة العقل الأدب و الأدب أدبان طباعی و مرتاضی فأفضلهما أدب الله جل جلاله و من أدب الله سبحانه و حکمته أن یرى لسلطانه حق لیس لشیء من خلقه لأنه الحبل بین الله و بین عباده و السلطان اثنان سلطان ملکة و قهر و سلطان حکمة و شرع فأعلاهما فوقا سلطان الحکمة و قد ترى یا هذا أن الله عز و جل قد صنع لنا حتى جعلنا حکاما و قواما على ملوک ملتنا و من بعدهم من حشوتهم و أطرافهم فاعرف لذی الحق حقه أیها المرء و خلاک ذم ثم قال و ذکرت أخا قریش و ما جاء به من الآیات و النذر فأطلت و أعرضت و لقد بررت فنحن بمحمد عالمون و به جدا موقنون شهدت لقد انتظمت له الآیات و البینات سالفها و آنفها إلا آیة هی أشفاها و أشرفها و إنما مثلها فیما جاء به کمثل الرأس للجسد فما حال جسد لا رأس له فأمهل رویدا نتجسس الأخبار و نعتبر الآثار و نستشف ما ألفینا مما أفضى إلینا فإن آنسنا الآیة الجامعة الخاتمة لدیه فنحن إلیه أسرع و له أطوع و إلا فاعلم ما تذکر به النبوة و السفارة عن الرب الذی لا تفاوت فی أمره و لا تغایر فی حکمه. قال له حارثة قد نادیت فأسمعت و قرعت فصدعت و سمعت و أطعت فما هذه الآیة التی أوحش بعد الآنسة فقدها و أعقب الشک بعد البینة عدمها. قال له العاقب قد أثلجک أبو قرة بها فذهبت عنها فی غیر مذهب و حاورتنا فأطلت فی غیر ما طائل حوارنا. قال حارثة و أنى ذلک فجلها الآن لی فداک أبی و أمی. قال العاقب أفلح من سلم للحق و صدع به و لم یرغب عنه و قد أحاط به علما فقد علمنا و علمت من أنباء الکتب المستودعة علم القرون و ما کان و ما یکون فإنها استهلت بلسان کل أمة منهم معربة مبشرة و منذرة بأحمد النبی العاقب الذی تطبق أمته المشارق و المغارب یملک و شیعته من بعده ملکا مؤجلا یستأثر مقتبلهم ملکا على الأحم منهم بذلک النبی تباعة و بیتا و یوسع من بعدهم أمتهم عدوانا و هضما فیملکون بذلک سبتا طویلا حتى لا یبقى بجزیرة العرب بیت إلا و هو راغب إلیهم أو راهب لهم ثم یدال بعد لأی منهم و یشعث سلطانهم حدا حدا و بیتا فبیتا حتى تجیء أمثال النغف من الأقوام فیهم ثم یملک أمرهم علیهم عبداؤهم و قنهم یملکون جیلا فجیلا یسیرون فی الناس بالقعسریة خیطا خیطا و یکون سلطانهم سلطانا عضوضا ضروسا فتنتقص الأرض حینئذ من أطرافها و یشتد البلاء و تشتمل الآفات حتى یکون الموت أعز من الحیاة الحمر أو أحب حینئذ إلى أحدهم من الحیاة إلى المعافاة السلیم و ما ذلک إلا لما یدهون به من الضر و الضراء و الفتنة العشواء و قوام الدین یومئذ و زعماؤه یومئذ أناس لیسوا من أهله فیمج الدین بهم و تعفو آیاته و یدبر تولیا و امحاقا فلا یبقى منه إلا اسمه حتى ینعاه ناعیه و المؤمن یومئذ غریب و الدیانون قلیل ما هم حتى یستأیس الناس من روح الله و فرجه إلا أقلهم و تظن أقوام أن لن ینصر الله رسله و یحق وعده فإذا بهم الشصائب و النقم و أخذ من جمیعهم بالکظم تلافى الله دینه و راش عباده من بعد ما قنطوا برجل من ذریة نبیهم أحمد و نجله یأتی الله عز و جل به من حیث لا یشعرون تصلی علیه السماوات و سکانها و تفرج به الأرض و ما علیها من سوام و طائر و أنام و تخرج له أمکم یعنی الأرض برکتها و زینتها و تلقی إلیه کنوزها و أفلاذ کبدها حتى تعود کهیئتها على عهد آدم و ترفع عنهم المسکنة و العاهات فی عهده و النقمات التی کانت تضرب بها الأمم من قبل و تلقى فی البلاد الأمنة و تنزع حمة کل ذات حمة و مخلب کل ذی مخلب و ناب کل ذی ناب حتى إن الجویریة اللکاع لتلعب بالأفعوان فلا یضرها شیئا و حتى یکون الأسد فی الباقر کأنه راعیها و الذئب فی البهم کأنه ربها و یظهر الله عبده على الدین کله فیملک مقالید الأقالیم إلى بیضاء الصین حتى لا یکون على عهده فی الأرض أجمعها إلا دین الله الحق الذی ارتضاه لعباده و بعث به آدم بدیع فطرته و أحمد خاتم رسالته و من بینهما من أنبیائه و رسله فلما أتى العاقب على اقتصاصه هذا أقبل علیه حارثة مجیبا فقال أشهد بالله البدیع یا أیها النبیه الخطیر و العلیم الأثیر لقد ابتسم الحق بقیلک و أشرق الجناب بعدل منطقک و تنزلت کتب الله التی جعلها نورا فی بلاده و شاهدة على عباده بما اقتصصت من مسطورها حقا فلم یخالف طرس منها طرسا و لا رسم من آیاتها رسما فما بعد هذا قال العاقب فإنک زعمته أخا قریش فکنت بما تأثر من هذا حق غالط قال و بم أ لم تعترف له لنبوته و رسالته الشواهد قال العاقب بلى لعمرو الله و لکنهما نبیان رسولان یعتقبان بین مسیح الله عز و جل و بین الساعة اشتق اسم أحدهما من صاحبه محمد و أحمد بشر بأولهما موسى علیه السلام و بثانیهما عیسى علیه السلام فأخو قریش هذا مرسل إلى قومه و یقفوه من بعده ذو الملک الشدید و الأکل الطویل یبعثه الله عز و جل خاتما للدین و حجة على الخلائق أجمعین ثم یأتی من بعده فترة تتزایل فیها القواعد من مراسیها فیعیدها الله عز و جل على الدین کله فیملک هو و الملوک الصالحون من عقبه جمیع ما طلع علیه اللیل و النهار من أرض و جبل و بر و بحر یرثون أرض الله عز و جل ملکا کما ورثها و ملکا الأبوان آدم و نوح علیه السلام یلقون و هم الملوک الأکابر فی مثل هیئة المساکین بذاذة و استکانة فأولئک الأکرمون الأماثل لا یصلح عباد الله و بلاده إلا بهم علیهم ینزل عیسى بن البشر علیه السلام على آخرهم بعد مکث طویل و ملک شدید لا خیر فی العیش بعدهم و تردفهم رجراحة طغام فی مثل أحلام العصافیر علیهم تقوم الساعة و إنما تقوم على شرار الناس و أخابثهم فذلک الوعد الذی صلى به الله عز و جل على أحمد کما صلى به على خلیله إبراهیم فی کثیر مما لأحمد صلى الله علیه من البراهین و التأیید الذی خبرت به کتب الله الأولى. قال حارثة فمن الأثر المستقر عندک أبا واثلة فی هذین الاسمین أنهما لشخصین لنبیین مرسلین فی عصرین مختلفین قال العاقب أجل قال فهل یتخالجک فی ذلک ریب أو یعرض لک فیه ظن قال العاقب کلا و المعبود أن هذا لأجلى من بوح و أشار له إلى جرم الشمس المستدیر فأکب حارثة مطرقا و جعل ینکت فی الأرض عجبا ثم قال إنما الآفة أیها الزعیم المطاع أن یکون المال عند من یخزنه لا من ینفقه و السلاح عند من یتزین به لا من یقاتل به و الرأی عند من یملکه لا من ینصره. قال العاقب لقد أسمعت یا حویرث فأقذعت و طفقت فأقدمت فمه قال أقسم بالذی قامت السماوات و الأرض بإذنه و غلب الجبابرة بأمره أنهما اسمان مشتقان لنفس واحدة و لنبی واحد و رسول واحد أنذر به موسى بن عمران و بشر به عیسى ابن مریم و من قبلهما أشار به فی صحف إبراهیم علیه السلام . فتضاحک السید یرى قومه و من حضرهم أن ضحکه هزء من حارثة و تعجبا و انتشط العاقب ذلک فأقبل على حارثة مؤنبا فقال لا یغررک باطل أبی قرة فإنه و إن ضحک لک فإنما یضحک منک قال حارثة لئن فعلها لأنها لإحدى الدهارس أو سوءة أ فلم تتعرفا راجع الله بکما من موروث الحکمة لا ینبغی للحکیم أن یکون عباسا فی غیر أرب و لا ضحاکا من غیر عجب أ و لم یبلغکما عن سیدکما المسیح قال فضحک العالم فی غیر حینه غفلة من قلبه أو سکرة ألهته عما فی غده قال السید یا حارثة إنه لا یعیش و الله أحد بعقله حتى یعیش بظنه و إذا أنا لم أعلم إلا ما رویت فلا علمت أ و لم یبلغک أنت عن سیدنا المسیح علینا سلامه أن لله عبادا ضحکوا جهرا من سعة رحمة ربهم و بکوا سرا من خیفة ربهم قال إذا کان هذا فنعم قال فما هنا فلتکن مراجم ظنونک بعباد ربک و عد بنا إلى ما نحن بسبیله فقد طال التنازع و الخصام بیننا یا حارثة قالوا و کان مجلسا ثالثا فی یوم ثالث من اجتماعهم للنظر فی أمرهم. فقال السید یا حارثة أ لم ینبئک أبو واثلة بأفصح لفظ اخترق أذنا و عاد لک بمثله مخبرا فألفاک مع عزماتک بموارده حجرا و ها أنا ذا أؤکد علیک التذکرة بذلک من معدن ثالث فأنشدک الله و ما أنزل إلى کلمة من کلماته هل تجد فی الزاجرة المنقولة من لسان أهل سوریا إلى لسان العرب یعنی صحیفة شمعون بن حمون الصفا التی توارثها عنه أهل نجران قال السید أ لم یقل بعد نبذ طویل من کلام فإذا طبقت و قطعت الأرحام و عفت الأعلام بعث الله عبده الفارقلیطا بالرحمة و المعدلة قالوا و ما الفارقلیطا یا مسیح الله قال أحمد النبی الخاتم الوارث ذلک الذی یصلى علیه حیا و یصلى علیه بعد ما یقبضه إلیه بابنه الطاهر الخابر ینشره الله فی آخر الزمان بعد ما انفصمت عرى الدین و خبت مصابیح الناموس و أفلت نجومه فلا یلبث ذلک العبد الصالح إلا أمما حتى یعود الدین به کما بدأ و یقر الله عز و جل سلطانه فی عبده ثم فی الصالحین من عقبه و ینشر منه حتى یبلغ ملکه منقطع التراب قال حارثة قد أشدتما بهذه المأثرة لأحمد صلّى اللّه علیه و آله و کررتما بها القول و هی حق لا وحشة مع الحق و لا أنس فی غیره فمه قال السید فإن من الحق أن لا حظ فی هذه الأکرومة لأبتر قال حارثة إنه لکذلک و لیس بمحمد صلّى اللّه علیه و آله قال السید إنک ما عملت إلا لدا أ لم یخبرنا سفرنا و أصحابنا فیما تجسسنا من خبره أن ولدیه الذکرین القرشیة و القبطیة بادا یعنی هلکا و غودر محمد کقرن الأعضب مؤف على ضریحة فلو کان له بقیة لکان لک بذلک مقالا إذا ولیت أبناؤه الذی تذکر قال حارثة العبر لعمرو الله کثیرة و الاعتبار بها قلیل و الدلیل مؤف على سنن السبیل إن لم یعش عنه ناظر و کما أن الأبصار الرمدة لا تستطیع النظر فی قرص الشمس لسقمها فکذلک البصائر القصیرة لا تتعلق بنور الحکمة لعجزها ألا و من کان کذلک فلستماه و أشار إلى السید و العاقب أنکما و یمین الله لمحجوجان بما آتاکم الله عز و جل من میراث الحکمة و استودعکما من بقایا الحجة ثم بما أوجب لکما من الشرف و المنزلة فی الناس فقد جعل الله عز و جل من آتاه سلطانا ملوکا للناس و أربابا و جعلکما حکما و قواما على ملوک ملتنا و ذادة لهم یفزعون إلیکما فی دینهم و لا تفزعان إلیهم و تأمرانهم فیأتمرون لکما و حق لکل ملک أو موطئ الأکناف أن یتواضع لله عز و جل إذ رفعه و أن ینصح لله عز و جل فی عباده و لا یدهن فی أمره و ذکرتما محمدا بما حکمت له به الشهادات الصادقة و بینته فیه الأسفار المستحفظة و رأیتماه مع ذلک مرسلا إلى قومه لا إلى الناس جمیعا و أن لیس بالخاتم الحاشر و لا الوارث العاقب لأنکما زعمتماه أبتر أ لیس کذلک قالا نعم قال أ رأیتکما لو کان له بقیة و عقب هل کنتما ممتریین لما تجدان و بما تکذبان من الوراثة و الظهور على النوامیس أنه النبی الخاتم و المرسل إلى کافة البشر قالا لا قال أ فلیس هذا القیل لهذه الحال مع طول اللوائم و الخصائم عندکما مستقر قالا أجل قال الله أکبر قالا کبرت تکبیرا فما دعاک إلى ذلک قال حارثة الحق أبلج و الباطل لجلج و لنقل ماء البحر و لشق الصخر أهون من إماتة ما أحیاه الله عز و جل و إحیاء ما أماته الآن فاعلما أن محمدا غیر أبتر و أنه الخاتم الوارث و العاقب الحاشر حقا فلا نبی بعده و على أمته تقوم الساعة و یرث الله الأرض و من علیها و أن من ذریته الأمیر الصالح الذی بینتما و نبأتما أنه یملک مشارق الأرض و مغاربها و یظهره عز و جل بالخفیة الإبراهیمیة على النوامیس کلها قالا أولى لک یا حارثة لقد أغفلناک و تأبى إلا مراوغة کالثعالبة فما تسأم المنازعة و لا تمل من المراجعة و لقد زعمت مع ذلک عظیما فما برهانک به قال أما و جدکما لأنبئکما ببرهان یجیر من الشبهة و یشفی به جوى الصدور ثم أقبل على أبی حارثة حصین بن علقمة شیخهم و أسقفهم الأول فقال إن رأیت أیها الأب الأثیر أن تؤنس قلوبنا و تثلج صدورنا بإحضار الجامعة و الزاجرة قالوا و کان هذا المجلس الرابع من الیوم الرابع و ذلک لما حلقت الشمس و رکدت و فی زمن قیظ شدید فأقبلا على حارثة فقالا أرج هذا إلى غد فقد بلغت القلوب منا الصدور فتفرقوا على إحضار الزاجرة و الجامعة من غد للنظر فیهما و العمل بما یتراءان منهما فلما کان من الغد صار أهل نجران إلى بِیعَتِهِمْ لاعتبار ما أجمع صاحباهم مع حارثة على اقتباسه و تبینه من الجامعة و لما رأى السید و العاقب اجتماع الناس لذلک قطع بهما لعلمهما بصواب قول حارثة و اعترضاه لیصدانه عن تصفح الصحف على أعین الناس و کانا من شیاطین الإنس فقال السید إنک قد أکثرت و أمللت فض الحدیث لنا مع فضه و دعنا من تبیانه فقال حارثة و هل هذا إلا منک و صاحبک فمن الآن فقولا ما شئتما فقال العاقب ما من مقال إلا ما قلنا و سنعود فنخبر بعد ذلک لک تخبیرا غیر کاتمین لله عز و جل من حجة و لا جاحدین له آیة و لا مفترین مع ذلک على الله عز و جل لعبد أنه مرسل منه و لیس برسوله فنحن نعترف یا هذا بمحمد صلّى اللّه علیه و آله أنه رسول من الله عز و جل إلى قومه من بنی إسماعیل علیه السلام فی غیر أن یجب له بذلک على غیرهم من عرب الناس و لا أعاجمهم تباعة و لا طاعة بخروج له عن ملة و لا دخول معه فی ملة إلا الإقرار له بالنبوة و الرسالة إلى أعیان قومه و دینه. قال حارثة و بم شهدتما له بالنبوة و الأمر قالا حیث جاءتنا فیه البینة من تباشیر الأناجیل و الکتب الخالیة فقال منذ وجب هذا لمحمد صلّى اللّه علیه و آله علیکما فی طویل الکلام و قصیره و بدئه و عوده فمن أین زعمتما أنه لیس بالوارث الحاشر و لا المرسل إلى کافة البشر قالا لقد علمت و علمنا فما نمتری بأن حجة الله عز و جل لن ینتهی أمرها و إنها کلمة الله جاریة فی الأعقاب ما اعتقب اللیل و النهار و ما بقی من الناس شخصان و قد ظننا من قبل أن محمدا صلّى اللّه علیه و آله ربها و أنه القائد بزمامها فلما أعقمه الله عز و جل بمهلک الذکورة من ولده علمنا أنه لیس به لأن محمدا أبتر و حجة الله عز و جل الباقیة و نبیه الخاتم بشهادة کتب الله عز و جل المنزلة لیس بأبتر فإذا هو نبی یأتی و یخلد بعد محمد صلّى اللّه علیه و آله اشتق اسمه من اسم محمد و هو أحمد الذی نبأ المسیح علیه السلام باسمه و بنبوته و رسالاته الخاتمة و بملکة ابنه القاهرة الجامعة للناس جمیعا على ناموس الله عز و جل الأعظم لیس بظهرة دینه و لکنه من ذریته و عقبه یملک قرى الأرض و ما بینهما من لوب و سهل و صخر و بحر ملکا مورثا موطأ و هذا نبأ أحاطت سفرة الأناجیل به علما و قد أوسعناک بهذا القیل سمعا و عدنا لک به آنفة بعد سالفة فما إربک إلى تکراره. قال حارثة قد أعلم أنا و إیاکما فی رجع من القول منذ ثلاث و ما ذاک إلا لیذکر ناس و یرجع فارط و یطمئن لنا الکلم و ذکرتما نبیین یبعثان یعتقبان بین مسیح الله عز و جل و الساعة قلتما و کلاهما من بنی إسماعیل أولهما محمد بیثرب و ثانیهما أحمد العاقب و أما محمد صلّى اللّه علیه و آله أخو قریش هذا القاطن بیثرب فإنا به حق مؤمن أجل و هو و المعبود أحمد الذی نبأت به کتب الله عز و جل و دلت علیه آیاته و هو حجة الله عز و جل و رسوله صلّى اللّه علیه و آله الخاتم الوارث حقا و لا نبوة و لا رسول لله عز و جل و لا حجة بین ابن البتول و الساعة غیره بلى و من کان منه من ابنته البهلولة الصدیقة فأنتما ببلاغ الله إلیکما من نبوة محمد صلّى اللّه علیه و آله فی أمر مستقر و لو لا انقطاع نسله لما ارتبتما فیما زعمتما به أنه السابق العاقب قالا أجل إن ذلک لمن أکبر أماراته عندنا قال فأنتما و الله فیما تزعمان من نبی ثان من بعده فی أمر ملتبس و الجامعة فی ذلک یحکم بیننا فتنادى الناس من کل ناحیة و قالوا الجامعة یا با حارثة الجامعة و ذلک لما مسهم فی طول تحاور الثلاثة من السامة و الملل و ظن القوم مع ذلک أن الفلج لصاحبهما بما کانا یدعیان فی تلک المجالس من ذلک فأقبل أبو حارثة إلى علج واقف منه أمما فقال امض یا غلام فأت بها فجاء بالجامعة یحملها على رأسه و هو لا یکاد یتماسک بها لثقلها. قال فحدثنی رجل صدق من النجرانیة ممن کان یلزم السید و العاقب و یخف لهما فی بعض أمورهما و یطلع على کثیر من شأنهما قال لما حضرت الجامعة بلغ ذلک من السید و العاقب کل مبلغ لعلمهما بما یهجمان علیه فی تصفحها من دلائل رسول الله صلّى اللّه علیه و آله و صفته و ذکر أهل بیته و أزواجه و ذریته و ما یحدث فی أمته و أصحابه من بوائق الأمور من بعده إلى فناء الدنیا و انقطاعها فأقبل أحدهما على صاحبه فقال هذا یوم ما بورک لنا فی طلوع شمسه لقد شهدته أجسامنا و غابت عنه آراؤنا بحضور طغامنا و سفلتنا و لقلما شهد سفهاء قوم مجمعة إلا کانت لهم الغلبة قال الآخر فهم شر غالب لمن غلب إن أحدهم لیفتق بأدنى کلمة و یفسد فی بعض ساعته ما لا یستطیع الآسی الحلیم له رتقا و لا الخولی النفیس إصلاحا له فی حول مجرم ذلک لأن السفیه هادم و الحلیم بان و شتان بین البناء و الهدم قال فانتهز حارثة الفرصة فأرسل فی خفیة و سر إلى النفر من أصحاب رسول الله صلّى اللّه علیه و آله فاستحضرهم استظهارا بمشهدهم فحضروا فلم یستطمع الرجلان فض ذلک المجلس و لا إرجاءه و ذلک لما تبینا من تطلع عامتهما من نصارى نجران إلى معرفة ما تضمنت الجامعة من صفة رسول الله صلّى اللّه علیه و آله و انبعاثهم له مع حضور رسل رسول الله لذلک و تألیب حارثة علیهما فیه و صغو أبی حارثة شیخهم إلیه قال قال لی ذلک الرجل النجرانی فکان الرأی عندهما أن ینقاد المائد همهما من هذا الخطب و لا یظهران شماسا منه و لا نفورا حذار أن یطرقا الظنة فیه إلیهما و أن یکونا أیضا أول معتبر للجامعة و مستحث لها لئلا یفتات فی شیء من ذلک المقام و المنزلة علیهما ثم یستبینان الصواب فی الحال و یستنجدانه لیأخذان بموجبه فتقدما لما تقدم فی أنفسهما من ذلک إلى الجامعة و هی بین یدی أبی حارثة و حاذاهما حارثة بن أثال و تطاولت إلیهما فیه الأعناق و حفت رسل رسول الله صلّى اللّه علیه و آله بهم فأمر أبو حارثة بالجامعة ففتح طرفها و استخرج منها صحیفة آدم الکبرى المستودعة علم ملکوت الله عز و جل جلاله و ما ذرأ و ما برأ فی أرضه و سمائه و ما وصلهما جل جلاله به من ذکر عالمیه و هی الصحیفة التی ورثها شیث من أبیه آدم علیه السلام عما دعا من الذکر المحفوظ فقرأ القوم السید و العاقب و حارثة فی الصحیفة تطلبا لما تنازعوا فیه من نعت رسول الله صلّى اللّه علیه و آله و صفته و من حضرهم یومئذ من الناس إلیهم مضجون مرتقبون لما یستدرک من ذکرى ذلک فألفوا فی المسباح الثانی من فواصلها: بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ   أَنَا اَللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَا اَلْحَیُّ اَلْقَیُّومُ مُعَقِّبُ اَلدُّهُورِ وَ فَاصِلُ اَلْأُمُورِ سَبَقْتُ بِمَشَیِّتِی اَلْأَسْبَابَ وَ ذَلَّلْتُ بِقُدْرَتِی اَلصِّعَابَ فَأَنَا اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ اَلرَّحْمَنُ اَلرَّحِیمُ أَرْحَمُ وَ أَتَرَحَّمُ سَبَقَتْ رَحْمَتِی غَضَبِی وَ عَفْوِی عُقُوبَتِی خَلَقْتُ عِبَادِی لِعِبَادَتِی وَ أَلْزَمْتُهُمْ حُجَّتِی أَلاَ إِنِّی بَاعِثٌ فِیهِمْ رُسُلِی وَ مُنْزِلٌ عَلَیْهِمْ کُتُبِی أُبْرِمُ ذَلِکَ مِنْ لَدُنْ أَوَّلِ مَذْکُورٍ مِنْ بَشَرٍ إِلَى أَحْمَدَ نَبِیِّی وَ خَاتَمِ رُسُلِی ذَاکَ اَلَّذِی أَجْعَلُ عَلَیْهِ صَلَوَاتِی وَ أَسْلُکُ فِی قَلْبِهِ بَرَکَاتِی وَ بِهِ أُکَمِّلُ أَنْبِیَائِی وَ نُذُرِی قَالَ آدَمُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ إِلَهِی مَنْ هَؤُلاَءِ اَلرُّسُلُ وَ مَنْ أَحْمَدُ هَذَا اَلَّذِی رَفَعْتَ وَ شَرَّفْتَ قَالَ کُلٌّ مِنْ ذُرِّیَّتِکَ وَ أَحْمَدُ عَاقِبُهُمْ وَ وَارِثُهُمْ قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْتَ بَاعِثُهُمْ وَ مُرْسِلُهُمْ قَالَ بِتَوْحِیدِی ثُمَّ أُقَفِّی ذَلِکَ بِثَلاَثِمِائَةٍ وَ ثَلاَثِینَ شَرِیعَةً أُنَظِّمُهَا وَ أُکَمِّلُهَا لِأَحْمَدَ جَمِیعاً فَأَذِنْتُ لِمَنْ جَاءَنِی بِشَرِیعَةٍ مِنْهَا مَعَ اَلْإِیمَانِ بِی وَ بِرُسُلِی أَنْ أُدْخِلَهُ اَلْجَنَّةَ . ثُمَّ ذَکَرَ مَا جُمْلَتُهُ: أن الله تعالى عرض على آدم علیه السلام معرفة الأنبیاء علیهم السلام و ذریتهم و نظر إلیهم آدم علیه السلام ثم قال ما هذا لفظه ثم نظر آدم علیه السلام إلى نور قد لمع فسد الجو المنخرق فأخذ بالمطالع من المشارق ثم سرى کذلک حتى طبق المغارب ثم سما حتى بلغ ملکوت السماء فنظر فإذا هو نور محمد رسول الله صلّى اللّه علیه و آله و إذا الأکناف به قد تضوعت طیبا و إذا أنوار أربعة قد اکتنفته عن یمینه و شماله و من خلفه و أمامه أشبه شیء به أرجا و نورا و یتلوها أنوار من بعدها تستمد منها و إذا هی شبیهة بها فی ضیائها و عظمها و نشرها ثم دنت منها فتکللت علیها و حفت بها و نظر فإذا أنوار من بعد ذلک فی مثل عدد الکواکب و دون منازل الأوائل جدا جدا و بعض هذه أضوأ من بعض و هم فی ذلک متفاوتون جدا ثم طلع علیه سواد کاللیل و کالسیل ینسلون من کل وجهة و أوب فأقبلوا کذلک حتى ملئوا القاع و الأکم فإذا هم أقبح شیء صورا و هیئة و أنتنه ریحا فبهر آدم صلى الله علیه ما رأى من ذلک و قَالَ: یَا عَالِمَ اَلْغُیُوبِ وَ غَافِرَ اَلذُّنُوبِ وَ یَا ذَا اَلْقُدْرَةِ اَلْقَاهِرَةِ وَ اَلْمَشِیَّةِ اَلْغَالِبَةِ مَنْ هَذَا اَلْخَلْقُ اَلسَّعِیدُ اَلَّذِی کَرَّمْتَ وَ رَفَعْتَ عَلَى اَلْعَالَمِینَ وَ مَنْ هَذِهِ اَلْأَنْوَارُ اَلْمُکْتَنِفَةُ لَهُ فَأَوْحَى اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ یَا آدَمُ هَذَا وَ هَؤُلاَءِ وَسِیلَتُکَ وَ وَسِیلَةُ مَنْ أَسْعَدْتُ مِنْ خَلْقِی هَؤُلاَءِ اَلسَّابِقُونَ اَلْمُقَرَّبُونَ وَ اَلشَّافِعُونَ اَلْمُشَفَّعُونَ وَ هَذَا أَحْمَدُ سَیِّدُهُمْ وَ سَیِّدُ بَرِیَّتِی اِخْتَرْتُهُ بِعِلْمِی وَ اِشْتَقَقْتُ اِسْمَهُ مِنِ اِسْمِی فَأَنَا اَلْمَحْمُودُ وَ هُوَ مُحَمَّدٌ وَ هَذَا صِنْوُهُ وَ وَصِیُّهُ آزَرْتُهُ بِهِ وَ جَعَلْتُ بَرَکَاتِی وَ تَطْهِیرِی فِی عَقِبِهِ وَ هَذِهِ سَیِّدَةُ إِمَائِی وَ اَلْبَقِیَّةُ فِی عِلْمِی مِنْ أَحْمَدَ نَبِیِّی وَ هَذَانِ اَلسِّبْطَانِ وَ اَلْخَلَفَانِ لَهُمْ وَ هَذِهِ اَلْأَعْیَانُ اَلضَّارِعُ نُورُهَا أَنْوَارُهُمْ بَقِیَّةٌ مِنْهُمْ أَلاَ إِنَّ کُلاًّ اِصْطَفَیْتُ وَ طَهَّرْتُ وَ عَلَى کُلٍّ بَارَکْتُ وَ تَرَحَّمْتُ فَکُلاًّ بِعِلْمِی جَعَلْتُ قُدْوَةَ عِبَادِی وَ نُورَ بِلاَدِی وَ نَظَرَ فَإِذَا شَبَحٌ فِی آخِرِهِمْ یَزْهَرُ فِی ذَلِکَ اَلصَّفِیحِ کَمَا یَزْهَرُ کَوْکَبُ اَلصُّبْحِ لِأَهْلِ اَلدُّنْیَا فَقَالَ اَللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ بِعَبْدِی هَذَا اَلسَّعِیدِ أَفُکُّ عَنْ عِبَادِیَ اَلْأَغْلاَلَ وَ أَضَعُ عَنْهُمُ اَلْآصَارَ وَ أَمْلَأُ أَرْضِی بِهِ حَنَاناً وَ رَأْفَةً وَ عَدْلاً کَمَا مُلِئَتْ مِنْ قَبْلِهِ قَسْوَةً وَ قَشْعَرِیَّةً وَ جَوْراً قَالَ آدَمُ رَبِّ إِنَّ اَلْکَرِیمَ مَنْ کَرَّمْتَ وَ إِنَّ اَلشَّرِیفَ مَنْ شَرَّفْتَ وَ حَقٌّ یَا إِلَهِی لِمَنْ رَفَعْتَ وَ أَعْلَیْتَ أَنْ یَکُونَ کَذَلِکَ فَیَا ذَا اَلنِّعَمِ اَلَّتِی لاَ تَنْقَطِعُ وَ اَلْإِحْسَانِ اَلَّذِی لاَ یُجَازَى وَ لاَ یَنْفَدُ بِمَ بَلَغَ عِبَادُکَ هَؤُلاَءِ اَلْعَالُونَ هَذِهِ اَلْمَنْزِلَةَ مِنْ شَرَفِ عَطَائِکَ وَ عَظِیمِ فَضْلِکَ وَ حِبَائِکَ کَذَلِکَ مَنْ کَرَّمْتَ مِنْ عِبَادِکَ اَلْمُرْسَلِینَ قَالَ اَللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِنِّی أَنَا اَللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَا اَلرَّحْمَنُ اَلرَّحِیمُ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ عَالِمُ اَلْغُیُوبِ وَ مُضْمَرَاتِ اَلْقُلُوبِ أَعْلَمُ مَا لَمْ یَکُنْ مِمَّا یَکُونُ کَیْفَ یَکُونُ وَ مَا لاَ یَکُونُ کَیْفَ لَوْ کَانَ یَکُونُ وَ إِنِّی اِطَّلَعْتُ یَا عَبْدِی فِی عِلْمِی عَلَى قُلُوبِ عِبَادِی فَلَمْ أَرَ فِیهِمْ أَطْوَعَ لِی وَ لاَ أَنْصَحَ لِخَلْقِی مِنْ أَنْبِیَائِی وَ رُسُلِی فَجَعَلْتُ لِذَلِکَ فِیهِمْ رُوحِی وَ کَلِمَتِی وَ أَلْزَمْتُهُمْ عِبْءَ حُجَّتِی وَ اِصْطَفَیْتُهُمْ عَلَى اَلْبَرَایَا بِرِسَالَتِی وَ وَحْیِی ثُمَّ أَلْقَیْتُ بِمَکَانَاتِهِمْ تِلْکَ فِی مَنَازِلِهِمْ حَوَامَّهُمْ وَ أَوْصِیَاءَهُمْ مِنْ بَعْدُ فَأَلْحَقْتُهُمْ بِأَنْبِیَائِی وَ رُسُلِی وَ جَعَلْتُهُمْ مِنْ بَعْدِهِمْ وَدَائِعَ حُجَّتِی وَ اَلْأُسَاةَ فِی بَرِیَّتِی لِأَجْبُرَ بِهِمْ کَسْرَ عِبَادِی وَ أُقِیمَ بِهِمْ أَوَدَهُمْ ذَلِکَ أَنِّی بِهِمْ وَ بِقُلُوبِهِمْ لَطِیفٌ خَبِیرٌ ثُمَّ اِطَّلَعْتُ فِی قُلُوبِ اَلْمُصْطَفَیْنَ مِنْ رُسُلِی فَلَمْ أَجِدْ فِیهِمْ أَطْوَعَ لِی وَ لاَ أَنْصَحَ لِخَلْقِی مِنْ مُحَمَّدٍ خِیَرَتِی وَ خَالِصَتِی فَاخْتَرْتُهُ عَلَى عِلْمٍ وَ رَفَعْتُ ذِکْرَهُ إِلَى ذِکْرِی ثُمَّ وَجَدْتُ قُلُوبَ حَامَّتِهِ اَللاَّتِی مِنْ بَعْدِهِ عَلَى صِبْغَةِ قَلْبِهِ فَأَلْحَقْتُهُمْ بِهِ وَ جَعَلْتُهُمْ وَرَثَةَ کِتَابِی وَ وَحْیِی وَ أَوْکَارَ حِکْمَتِی وَ نُورِی وَ آلَیْتُ بِی أَنْ لاَ أُعَذِّبَ بِنَارِی مَنْ لَقِیَنِی مُعْتَصِماً بِتَوْحِیدِی وَ حَبْلِ مَوَدَّتِهِمْ أَبَداً. ثم أمرهم أبو حارثة أن یصیروا إلى صحیفة شیث الکبرى التی انتهى میراثها إلى إدریس النبی صلى الله علیه قال و کان کتابتها بالقلم السریانی القدیم و هو الذی کتب به من بعد نوح علیه السلام من ملوک الهیاطلة و هم النماردة قال فاقتص القوم الصحیفة و أفضوا منها إلى هذا الرسم قالوا اجتمع إلى إدریس علیه السلام قومه و صحابته و هو یومئذ فی بیت عبادته من أرض کوفان فخبرهم فیما اقتص علیهم قال إن بنی أبیکم آدم علیه السلام لصلبه و بنی بنیه و ذریته اختصموا فیما بینهم و قالوا أی الخلق عندکم أکرم على الله عز و جل و أرفع لدیه مکانة و أقرب منه منزلة فقال بعضهم أبوکم آدم علیه السلام خلقه الله عز و جل بیده و أسجد له ملائکته و جعله الخلیفة فی أرضه و سخر له جمیع خلقه و قال آخرون بل الملائکة الذین لم یعصوا الله عز و جل و قال بعضهم لا بل حملة العرش الثمانیة العظماء من الملائکة المقربین و قال بعضهم: لا بل رؤساء الملائکة الثلاثة جبرئیل و میکائیل و إسرافیل علیهم السلام و قال بعضهم: لا بل أمین الله جبرئیل علیه السلام فانطلقوا إلى آدم صلى الله علیه فذکروا الذی قالوا و اختلفوا فیه فَقَالَ یَا بَنِیَّ أَنَا أُخْبِرُکُمْ بِأَکْرَمِ اَلْخَلاَئِقِ جَمِیعاً عَلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّهُ وَ اَللَّهِ لَمَّا أَنْ نَفَخَ فِیَّ اَلرُّوحَ حَتَّى اِسْتَوَیْتُ جَالِساً فَبَرَقَ لِیَ اَلْعَرْشُ اَلْعَظِیمُ فَنَظَرْتُ فِیهِ فَإِذَا فِیهِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ فُلاَنٌ أَمِینُ اَللَّهِ فُلاَنٌ أَمِینُ اَللَّهِ فُلاَنٌ خِیَرَةُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَذَکَرَ عِدَّةَ أَسْمَاءٍ مَقْرُونَةٍ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ قَالَ آدَمُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ لَمْ أَرَ فِی اَلسَّمَاءِ مَوْضِعَ أَدِیمٍ أَوْ قَالَ صَفِیحٍ مِنْهَا إِلاَّ وَ فِیهِ مَکْتُوبٌ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ مَا مِنْ مَوْضِعٍ فِیهِ مَکْتُوبٌ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ إِلاَّ وَ فِیهِ مَکْتُوبٌ خَلْقاً لاَ خَطّاً مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ وَ مَا مِنْ مَوْضِعٍ فِیهِ مَکْتُوبٌ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ إِلاَّ وَ فِیهِ مَکْتُوبٌ فُلاَنٌ خِیَرَةُ اَللَّهِ فُلاَنٌ صَفْوَةُ اَللَّهِ فُلاَنٌ أَمِینُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَذَکَرَ عِدَّةَ أَسْمَاءٍ یَنْتَظِمُ اَلْحِسَابُ اَلْمَعْدُودُ قَالَ آدَمُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَمُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَا بُنَیَّ وَ مَنْ خُطَّ مِنْ تِلْکَ اَلْأَسْمَاءِ مَعَهُ أَکْرَمُ اَلْخَلاَئِقِ عَلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ جَمِیعاً. ثم ذکر أن أبا حارثة سأل السید و العاقب أن یقفا على صلوات إبراهیم علیه السلام الذی جاء بها الأملاک من عند الله عز و جل فقنعوا بما وقفوا علیه فی الجامعة قال أبو حارثة لا بل شارفوها بأجمعها و اسبروها فإنه أصرم للغدور و أرفع لحکة الصدور و أجدر أن لا ترتابوا فی الأمر من بعد فلم یجدا من المصیر إلى قوله من بد فعمد القوم إلى تابوت إبراهیم علیه السلام قال و کان الله عز و جل بفضله على من یشاء من خلقه قد اصطفى إبراهیم علیه السلام بخلته و شرفه بصلواته و برکاته و جعله قبلة و إماما لمن یأتی من بعده و جعل النبوة و الإمامة و الکتاب فی ذریته یتلقاها آخر عن أول و ورثه تابوت آدم علیه السلام المتضمن للحکمة و العلم الذی فضله الله عز و جل به على الملائکة طرا فنظر إبراهیم علیه السلام فی ذلک التابوت فأبصر فیه بیوتا بعدد ذوی العزم من الأنبیاء المرسلین و أوصیائهم من بعدهم و نظر فإذا بیت محمد صلّى اللّه علیه و آله آخر الأنبیاء عن یمینه علی بن أبی طالب علیه السلام آخذ بحجزته فإذا شکل عظیم یتلألأ نورا فیه هذا صنوه و وصیه المؤید بالنصر فَقَالَ إِبْرَاهِیمُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : إِلَهِی وَ سَیِّدِی مَنْ هَذَا اَلْخَلْقُ اَلشَّرِیفُ فَأَوْحَى اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ هَذَا عَبْدِی وَ صَفْوَتِی اَلْفَاتِحُ اَلْخَاتِمُ وَ هَذَا وَصِیُّهُ اَلْوَارِثُ قَالَ رَبِّ مَا اَلْفَاتِحُ اَلْخَاتِمُ قَالَ هَذَا مُحَمَّدٌ خِیَرَتِی وَ بِکْرُ فِطْرَتِی وَ حُجَّتِیَ اَلْکُبْرَى فِی بَرِیَّتِی نَبَّأْتُهُ وَ اِجْتَبَیْتُهُ إذ [إِذَا ] آدَمُ بَیْنَ اَلطِّینِ وَ اَلْجَسَدِ ثُمَّ إِنِّی بَاعِثُهُ عِنْدَ اِنْقِطَاعِ اَلزَّمَانِ لِتَکْمِلَةِ دِینِی وَ خَاتِمٌ بِهِ رِسَالاَتِی وَ نُذُرِی وَ هَذَا عَلِیٌّ أَخُوهُ وَ صِدِّیقُهُ اَلْأَکْبَرُ آخَیْتُ بَیْنَهُمَا وَ اِخْتَرْتُهُمَا وَ صَلَّیْتُ وَ بَارَکْتُ عَلَیْهِمَا وَ طَهَّرْتُهُمَا وَ أَخْلَصْتُهُمَا وَ اَلْأَبْرَارَ مِنْهُمَا وَ ذُرِّیَّتَهُمَا قَبْلَ أَنْ أَخْلُقَ سَمَائِی وَ أَرْضِی وَ مَا فِیهِمَا وَ بَیْنَهُمَا مِنْ خَلْقِی ذَلِکَ لِعِلْمِی بِهِمْ وَ بِقُلُوبِهِمْ إِنِّی بِعِبَادِی عَلِیمٌ خَبِیرٌ قَالَ وَ نَظَرَ إِبْرَاهِیمُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَإِذَا اِثْنَا عَشَرَ عَظِیماً تَکَادُ تَلَأْلَأُ أَشْکَالُهُمْ بِحُسْنِهَا نُوراً فَسَأَلَ رَبَّهُ جَلَّ وَ تَعَالَى فَقَالَ رَبِّ نَبِّئْنِی بِأَسْمَاءِ هَذِهِ اَلصُّوَرِ اَلْمَقْرُونَةِ بِصُورَتَیْ مُحَمَّدٍ وَ وَصِیِّهِ وَ ذَلِکَ لِمَا رَأَى مِنْ رَفِیعِ دَرَجَاتِهِمْ وَ اِلْتِحَاقِهِمْ بِشَکْلَیْ مُحَمَّدٍ وَ وَصِیِّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَأَوْحَى اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ هَذِهِ أَمَتِی وَ اَلْبَقِیَّةُ مِنْ نَبِیِّی فَاطِمَةُ اَلصِّدِّیقَةُ اَلزَّاهِرَةُ وَ جَعَلْتُهَا مَعَ خَلِیلِهَا عُصْبَةً لِذُرِّیَّةِ نَبِیِّی هَؤُلاَءِ وَ هَذَانِ اَلْحَسَنَانِ وَ هَذَا فُلاَنٌ وَ هَذَا فُلاَنٌ وَ هَذَا کَلِمَتِیَ اَلَّتِی أَنْشُرُ بِهِ رَحْمَتِی فِی بِلاَدِی وَ بِهِ أَنْتَاشُ دِینِی وَ عِبَادِی ذَلِکَ بَعْدَ إِیَاسٍ مِنْهُمْ وَ قُنُوطٍ مِنْهُمْ مِنْ غِیَاثِی فَإِذَا ذَکَرْتَ مُحَمَّداً نَبِیِّی بِصَلَوَاتِکَ فَصَلِّ عَلَیْهِمْ مَعَهُ یَا إِبْرَاهِیمُ قَالَ فَعِنْدَهَا صَلَّى عَلَیْهِمْ إِبْرَاهِیمُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ رَبِّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ کَمَا اِجْتَبَیْتَهُمْ وَ أَخْلَصْتَهُمْ إِخْلاَصاً فَأَوْحَى عَزَّ وَ جَلَّ لِیَهْنِئْکَ کَرَامَتِی وَ فَضْلِی عَلَیْکَ فَإِنِّی صَائِرٌ بِسُلاَلَةِ مُحَمَّدٍ وَ مَنِ اِصْطَفَیْتُ مَعَهُ مِنْهُمْ إِلَى قَنَاةِ صُلْبِکَ وَ مُخْرِجُهُمْ مِنْکَ ثُمَّ مِنْ بِکْرِکَ إِسْمَاعِیلَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَأَبْشِرْ یَا إِبْرَاهِیمُ فَإِنِّی وَاصِلٌ صَلَوَاتِکَ بِصَلَوَاتِهِمْ وَ مُتَّبِعٌ ذَلِکَ بَرَکَاتِی وَ تَرَحُّمِی عَلَیْکَ وَ عَلَیْهِمْ وَ جَاعِلٌ حَنَانِی وَ حُجَّتِی إِلَى اَلْأَمَدِ اَلْمَعْدُودِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْمَوْعُودِ اَلَّذِی أَرِثُ فِیهِ سَمَائِی وَ أَرْضِی وَ أَبْعَثُ لَهُ خَلْقِی بِفَصْلِ قَضَائِی وَ إِفَاضَةِ رَحْمَتِی وَ عَدْلِی. قال فلما سمع أصحاب رسول الله صلّى اللّه علیه و آله ما أفضى إلیه القوم من تلاوة ما تضمنت الجامعة و الصحف الدارسة من نعت رسول الله صلّى اللّه علیه و آله و صفة أهل بیته المذکورین معه بما هم به منه و بما شاهدوا من مکانتهم عنده ازداد القوم بذلک یقینا و إیمانا و استطیروا له فرحا. قال ثم صار القوم إلى ما نزل على موسى علیه السلام فألفوا فی السفر الثانی من التوراة إنی باعث فی الأمیین من ولد إسماعیل رسولا أنزل علیه کتابی و أبعثه بالشریعة القیمة إلى جمیع خلقی أوتیه حکمتی و أؤیده بملائکتی و جنودی تکون ذریته من ابنة له مبارکة بارکتها ثم من شبلین لها کإسماعیل و إسحاق أصلین لشعبین عظیمین أکثرهم جدا جدا یکون منهم اثنا عشر قیما أکمل بمحمد صلّى اللّه علیه و آله و بما أرسله به من بلاغ و حکمة دینی و أختم به أنبیائی و رسلی فعلى محمد و أمته تقوم الساعة. فقال حارثة الآن اسفر الصبح لذی عینین و وضح الحق لمن رضی به دینا فهل فی أنفسکما من مرض تستشفیان به فلم یرجعا إلیه قولا. فقال أبو حارثة اعتبروا الأمارة الخاتمة من قول سیدکم المسیح علیه السلام فصار القوم إلى الکتب و الأناجیل التی جاء بها عیسى صلى الله علیه فَأَلْفَوْا فِی اَلْمِفْتَاحِ اَلرَّابِعِ مِنَ اَلْوَحْیِ إِلَى اَلْمَسِیحِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : یَا عِیسَى یَا اِبْنَ اَلطَّاهِرِ اَلْبَتُولِ اِسْمَعْ قَوْلِی وَ جِدَّ فِی أَمْرِی إِنِّی خَلَقْتُکَ مِنْ غَیْرِ فَحْلٍ وَ جَعَلْتُکَ آیَةً لِلْعَالَمِینَ فَإِیَّایَ فَاعْبُدْ وَ عَلَیَّ فَتَوَکَّلْ وَ خُذِ اَلْکِتَابَ بِقُوَّةٍ ثُمَّ فَسِّرْهُ لِأَهْلِ سُورِیَا وَ أَخْبِرْهُمْ أَنِّی أَنَا اَللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَا اَلْحَیُّ اَلْقَیُّومُ اَلَّذِی لاَ أَحُولُ وَ لاَ أَزُولُ فَآمِنُوا بِی وَ بِرَسُولِی اَلنَّبِیِّ اَلْأُمِّیِّ اَلَّذِی یَکُونُ فِی آخِرِ اَلزَّمَانِ نَبِیِّ اَلرَّحْمَةِ وَ اَلْمَلْحَمَةِ اَلْأَوَّلِ وَ اَلْآخِرِ قَالَ أَوَّلُ اَلنَّبِیِّینَ خُلْقاً وَ آخِرُهُمْ مَبْعَثاً ذَلِکَ اَلْعَاقِبُ اَلْحَاشِرُ فَبَشِّرْ بِهِ بَنِی إِسْرَائِیلَ قَالَ عِیسَى عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَا مَالِکَ اَلدُّهُورِ وَ عَلاَّمَ اَلْغُیُوبِ مَنْ هَذَا اَلْعَبْدُ اَلصَّالِحُ اَلَّذِی قَدْ أَحَبَّهُ قَلْبِی وَ لَمْ تَرَهُ عَیْنِی قَالَ ذَاکَ خَالِصَتِی وَ رَسُولِی اَلْمُجَاهِدُ بِیَدِهِ فِی سَبِیلِی یُوَافِقُ قَوْلُهُ فِعْلَهُ وَ سَرِیرَتُهُ عَلاَنِیَتَهُ أُنْزِلُ عَلَیْهِ تَوْرَاةً حَدِیثَةً أَفْتَحُ بِهَا أَعْیُناً عُمْیاً وَ آذَاناً صُمّاً وَ قُلُوباً غُلْفاً فِیهَا یَنَابِیعُ اَلْعِلْمِ وَ فَهْمُ اَلْحِکْمَةِ وَ رَبِیعُ اَلْقُلُوبِ وَ طُوبَاهُ وَ طُوبَى أُمَّتِهِ قَالَ رَبِّ مَا اِسْمُهُ وَ عَلاَمَتُهُ وَ مَا أَکَلَ أُمَّتُهُ یَقُولُ مَلَکَ أُمَّتَهُ وَ هَلْ لَهُ مِنْ بَقِیَّةٍ یَعْنِی ذُرِّیَّةً قَالَ سَأُنَبِّئُکَ بِمَا سَأَلْتَ اِسْمُهُ أَحْمَدُ مُنْتَخَبٌ مِنْ ذُرِّیَّةِ إِبْرَاهِیمَ وَ مُصْطَفًى مِنْ سُلاَلَةِ إِسْمَاعِیلَ ذُو اَلْوَجْهِ اَلْأَقْمَرِ وَ اَلْجَبِینِ اَلْأَزْهَرِ رَاکِبُ اَلْجَمَلِ تَنَامُ عَیْنَاهُ وَ لاَ یَنَامُ قَلْبُهُ یَبْعَثُهُ اَللَّهُ فِی أُمَّةٍ أُمِّیَّةٍ مَا بَقِیَ اَللَّیْلُ وَ اَلنَّهَارُ مَوْلِدُهُ فِی بَلَدِ أَبِیهِ إِسْمَاعِیلَ یَعْنِی مَکَّةَ کَثِیرُ اَلْأَزْوَاجِ قَلِیلُ اَلْأَوْلاَدِ نَسْلُهُ مِنْ مُبَارَکَةٍ صِدِّیقَةٍ یَکُونُ لَهُ مِنْهَا اِبْنَةٌ لَهَا فَرْخَانِ سَیِّدَانِ یُسْتَشْهَدَانِ أَجْعَلُ نَسْلَ أَحْمَدَ مِنْهُمَا فَطُوبَاهُمَا وَ لِمَنْ أَحَبَّهُمَا وَ شَهِدَ أَیَّامَهُمَا فَنَصَرَهُمَا قَالَ عِیسَى عَلَیْهِ السَّلاَمُ إِلَهِی وَ مَا طُوبَى قَالَ شَجَرَةٌ فِی اَلْجَنَّةِ سَاقُهَا وَ أَغْصَانُهَا مِنْ ذَهَبٍ وَرَقُهَا حُلَلٌ وَ حَمْلُهَا کَثَدْیِ اَلْأَبْکَارِ أَحْلَى مِنَ اَلْعَسَلِ وَ أَلْیَنُ مِنَ اَلزُّبْدِ وَ مَاؤُهَا مِنْ تَسْنِیمٍ لَوْ أَنَّ غُرَاباً طَارَ وَ هُوَ فَرْخٌ لَأَدْرَکَهُ اَلْهَرَمُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَقْطَعَهَا وَ لَیْسَ مَنْزِلٌ مِنْ مَنَازِلِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ إِلاَّ وَ ظِلاَلُهُ فَنَنٌ مِنْ تِلْکَ اَلشَّجَرَةِ. قال فلما أتى القوم على دراسة ما أوحى الله عز و جل إلى المسیح عَلَیْهِ السَّلاَمُ من نعت محمد رسول الله صلّى اللّه علیه و آله و صفته و ملک أمته و ذکر ذریته و أهل بیته أمسک الرجلان مخصومین و انقطع التحاور بینهم فی ذلک قال فلما فلج حارثة على السید و العاقب بالجامعة و ما تبینوه فی الصحف القدیمة و لم یتم لهما ما قدروا من تحریفها و لم یمکنهما أن یلبسا على الناس فی تأویلهما أمسکا عن المنازعة من هذا الوجه و علما أنهما قد أخطئا سبیل الصواب بذلک فصارا إلى بِیعَتِهِمْ آسفین لینظرا و یرتئیا و فزع إلیهما نصارى نجران فسألوهما عن رأیهما و ما یعملان فی دینهما فقالا ما معناه تمسکوا بدینکم حتى یکشف دین محمد و سنسیر إلى بنی قریش إلى یثرب و ننظر ما جاء به و إلى ما یدعو إلیه قال فلما تجهز السید و العاقب للمسیر إلى رسول الله صلّى اللّه علیه و آله بالمدینة انتدب معهما أربعة عشر راکبا من نصارى نجران هم من أکابرهم فضلا و علما فی أنفسهم و سبعون رجلا من أشراف بنی الحارث بن کعب و سادتهم قال و کان قیس بن الحصین ذو الغصة و یزید بن عبد المدان ببلاد حضرموت فقدما نجران على تفیئة مسیر قومهم فشخصا معهم فاعترز القوم فی ظهور مطایاهم و جنبوا خیلهم و أقبلوا لوجوههم حتى وردوا المدینة . قال و لما استراث رسول الله صلّى اللّه علیه و آله خبر أصحابه أنفذ إلیهم خالد بن الولید فی خیل سرحها معه لمشارفة أمرهم فألفوهم و هم عامدون إلى رسول الله صلّى اللّه علیه و آله . قال و لما دنوا من المدینة أحب السید و العاقب أن یباهیا المسلمین و أهل المدینة بأصحابهما و بمن حف من بنی الحارث معهما فاعترضاهم فقالا لو کففتم صدور رکابکم و مسستم الأرض فألقیتم عنکم تفثکم و ثیاب سفرکم و شننتم علیکم من باقی میاهکم کان ذلک أمثل فانحدر القوم عن الرکاب فأماطوا من شعثهم و ألقوا عنهم ثیاب بذلتهم و لبسوا ثیاب صونهم من الأتحمیات و الحریر و الحبر و ذروا المسک فی لممهم و مفارقهم ثم رکبوا الخیل و اعترضوا بالرماح على مناسج خیلهم و أقبلوا یسیرون رزدقا واحدا و کانوا من أجمل العرب صورا و أنمهم أجساما و خلقا فلما تشوفهم الناس أقبلوا نحوهم فقالوا ما رأینا وفدا أجمل من هؤلاء فأقبل القوم حتى دخلوا على رسول الله صلّى اللّه علیه و آله فی مسجده و حانت صلاتهم فقاموا یصلون إلى المشرق فأراد الناس أن ینهوهم عن ذلک فکفهم رسول الله صلّى اللّه علیه و آله ثم أمهلهم و أمهلوه ثلاثا فلم یدعهم و لم یسألوه لینظروا إلى هدیه و یعتبروا ما یشاهدون منه مما یجدون من صفته فلما کان بعد ثالثة دعاهم صلّى اللّه علیه و آله إلى الإسلام فقالوا یا أبا القاسم ما أخبرتنا کتب الله عز و جل بشیء من صفة النبی المبعوث من بعد الروح عیسى علیه السلام إلا و قد تعرفناه فیک إلا خلة هی أعظم الخلال آیة و منزلة و أجلاها أمارة و دلالة قال و ما هی قالوا إنا نجد فی الإنجیل من صفة النبی الغابر من بعد المسیح أنه یصدق به و یؤمن به و أنت تسبه و تکذب به و تزعم أنه عبد قال فلم تکن خصومتهم و لا منازعتهم للنّبیّ صلّى اللّه علیه و آله إلا فی عیسى علیه السلام فَقَالَ اَلنَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لاَ بَلْ أُصَدِّقُهُ وَ أُصَدِّقُ بِهِ وَ أُؤْمِنُ بِهِ وَ أَشْهَدُ أَنَّهُ اَلنَّبِیُّ اَلْمُرْسَلُ مِنْ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَقُولُ إِنَّهُ عَبْدٌ لاَ یَمْلِکُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لاَ ضَرّاً وَ لاَ مَوْتاً وَ لاَ حَیَاةً وَ لاَ نُشُوراً قَالُوا وَ هَلْ تَسْتَطِیعُ اَلْعَبِیدُ أَنْ تَفْعَلَ مَا کَانَ یَفْعَلُ وَ هَلْ جَاءَتِ اَلْأَنْبِیَاءُ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنَ اَلْقُدْرَةِ اَلْقَاهِرَةِ أَ لَمْ یَکُنْ یُحْیِی اَلْمَوْتَى وَ یُبْرِئُ اَلْأَکْمَهَ وَ اَلْأَبْرَصَ وَ یُنَبِّئُهُمْ بِمَا یُکِنُّونَ فِی صُدُورِهِمْ وَ مَا یَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِهِمْ فَهَلْ یَسْتَطِیعُ هَذَا إِلاَّ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَوِ اِبْنُ اَللَّهِ وَ قَالُوا فِی اَلْغُلُوِّ فِیهِ وَ أَکْثَرُوا تَعَالَى اَللَّهُ عَنْ ذَلِکَ عُلُوّاً کَبِیراً فَقَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَدْ کَانَ عِیسَى أَخِی کَمَا قُلْتُمْ یُحْیِی اَلْمَوْتَى وَ یُبْرِئُ اَلْأَکْمَهَ وَ اَلْأَبْرَصَ وَ یُخْبِرُ قَوْمَهُ بِمَا فِی نُفُوسِهِمْ وَ بِمَا یَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِهِمْ وَ کُلُّ ذَلِکَ بِإِذْنِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَبْدٌ وَ ذَلِکَ عَلَیْهِ غَیْرُ عَارٍ وَ هُوَ مِنْهُ غَیْرُ مُسْتَنْکِفٍ فَقَدْ کَانَ لَحْماً وَ دَماً وَ شَعْراً وَ عَظْماً وَ عَصَباً وَ أَمْشَاجاً یَأْکُلُ اَلطَّعَامَ وَ یَظْمَأُ وَ یَنْصَبُ وَ اَللَّهِ بِأَرْبِهِ وَ رَبُّهُ اَلْأَحَدُ اَلْحَقُّ اَلَّذِی لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ   وَ لَیْسَ لَهُ نِدٌّ قَالُوا فَأَرِنَا مِثْلَهُ جَاءَ مِنْ غَیْرِ فَحْلٍ وَ لاَ أَبٍ قَالَ هَذَا آدَمُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أَعْجَبُ مِنْهُ خَلْقاً جَاءَ مِنْ غَیْرِ أَبٍ وَ لاَ أُمٍّ وَ لَیْسَ شَیْءٌ مِنَ اَلْخَلْقِ بِأَهْوَنَ عَلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی قُدْرَتِهِ مِنْ شَیْءٍ وَ لاَ أَصْعَبَ إِنَّمٰا أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ   و تلا علیهم إِنَّ مَثَلَ عِیسىٰ عِنْدَ اَللّٰهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ قٰالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ   قالا فما نزداد منک فی أمر صاحبنا إلا تباینا و هذا الأمر الذی لا نقره لک فهلم فلنلاعنک أینا أولى بالحق فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اَللّٰهِ عَلَى اَلْکٰاذِبِینَ   فإنها مثلة و آیة معجلة فأنزل الله عز و جل آیة المباهلة على رسول الله صلّى اللّه علیه و آله فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَکَ مِنَ اَلْعِلْمِ فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اَللّٰهِ عَلَى اَلْکٰاذِبِینَ   فتلا علیهم رسول الله صلّى اللّه علیه و آله ما نزل علیه فی ذلک من القرآن فقال إن الله قد أمرنی أن أصیر إلى ملتمسکم و أمرنی بمباهلتکم إن أقمتم و أصررتم على قولکم قالا و ذلک آیة ما بیننا و بینک إذا کان غدا باهلناک ثم قاما و أصحابهما من النصارى معهما فلما أبعدا و قد کانوا نزلوا بالحرة أقبل بعضهم على بعض فقالوا قد جاءکم هذا بالفصل من أمره و أمرکم فانظروا أولا بمن یباهلکم أ بکافة أتباعه أم بأهل الکتابة من أصحابه أو بذوی التخشع و التمسکن و الصفوة دینا و هم القلیل منهم عددا فإن جاءکم بالکثرة و ذوی الشدة منهم فإنما جاءکم مباهیا کما یصنع الملوک فالفلج إذا لکم دونه و إن أتاکم بنفر قلیل ذوی تخشع فهؤلاء سجیة الأنبیاء و صفوتهم و موضع بهلتهم فإیاکم و الإقدام إذا على مباهلتهم فهذه لکم أمارة و انظروا حینئذ ما تصنعون بینکم و بینه فقد أعذر من أنذر فأمر صلّى اللّه علیه و آله بشجرتین فقصدتا و کسح ما بینهما و أمهل حتى إذا کان من الغد أمر بکساء أسود رقیق فنشر على الشجرتین فلما أبصر السید و العاقب ذلک خرجا بولدیهما صبغة المحسن و عبد المنعم و سارة و مریم و خرج معهما نصارى نجران و رکب فرسان بنی الحارث بن کعب فی أحسن هیئة و أقبل الناس من أهل المدینة من المهاجرین و الأنصار و غیرهم من الناس فی قبائلهم و شعارهم من رایاتهم و ألویتهم و أحسن شارتهم و هیئتهم لینظروا ما یکون من الأمر و لبث رسول الله صلّى اللّه علیه و آله فی حجرته حتى متع النهار ثم خرج آخذا بید علی و الحسن و الحسین أمامه و فاطمة علیها السلام من خلفهم فأقبل بهم حتى أتى الشجرتین فوقف بینهما من تحت الکساء على مثل الهیئة التی خرج بها من حجرته فأرسل إلیهما یدعوهما إلى ما دعواه إلیه من المباهلة فأقبلا إلیه فقالا بمن تباهلنا یا أبا القاسم قال بخیر أهل الأرض و أکرمهم على الله عز و جل بهؤلاء و أشار لهما إلى علی و فاطمة و الحسن و الحسین صلوات الله علیهم قالا فما نراک جئت لمباهلتنا بالکبر و لا من الکثر و لا أهل الشارة ممن نرى ممن آمن بک و اتبعک و ما نرى هاهنا معک إلا هذا الشاب و المرأة و الصبیین أ فبهؤلاء تباهلنا قال نعم أ و لم أخبرکم بذلک آنفا نعم بهؤلاء أمرت و الذی بعثنی بالحق أن أباهلکم فاصفارت حینئذ ألوانهما و کرا و عادا إلى أصحابهما و موقفهما فلما رأى أصحابهما ما بهما و ما دخلهما قالوا ما خطبکما فتماسکا و قالا ما کان ثم من خطب فنخبرکم و أقبل علیهم شاب کان من خیارهم قد أوتی فیهم علما فقال ویحکم لا تفعلوا و اذکروا ما عثرتم علیه فی الجامعة من صفته فو الله إنکم لتعلمون حق العلم أنه لصادق و إنما عهدکم بإخوانکم حدیث قد مسخوا قردة و خنازیر فعلموا أنه قد نصح لهم فأمسکوا قال و کان للمنذر بن علقمة أخی أسقفهم أبی حارثة حظ من العلم فیهم یعرفونه له و کان نازحا عن نجران فی وقت تنازعهم فقدم و قد اجتمع القوم على الرحلة إلى رسول الله صلّى اللّه علیه و آله فشخص معهم فلما رأى المنذر انتشار أمر القوم یومئذ و ترددهم فی رأیهم أخذ بید السید و العاقب و أقبل على أصحابه فقال اخلونی و هذین فأعتزل بهما ثم أقبل علیهما فقال إن الرائد لا یکذب أهله و أنا لکما حق نصیح و علیکما جد شفیق فإن نظرتما لأنفسکما نجیتما و إن ترکتما ذلک هلکتما و أهلکتما قالا أنت الناصح جیبا المأمون عیبا فهات قال أ تعلمان أنه ما باهل قوم نبیا قط إلا کان مهلکهم کلمح البصر و قد علمتما و کل ذی إرب من ورثة الکتب معکما أن محمدا أبا القاسم هذا هو الرسول الذی بشرت به الأنبیاء علیهم السلام و أفصحت بنعته و أهل بیته الأمناء و أخرى أنذرکما بها فلا تعشوا عنها قالا و ما هی یا أبا المثنى قال انظرا إلى النجم قد استطلع على الأرض و إلى خشوع الشجر و تساقط الطیر بإزائکما لوجوهها قد نشرت على الأرض أجنحتها و قاءت ما فی حواصلها و ما علیها لله عز و جل من تبعة لیس ذلک إلا لما قد أظل من العذاب و انظرا إلى اقشعرار الجبال و إلى الدخان المنتشر و قزع السحاب هذا و نحن فی حمارة القیظ و إبان الهجیر و انظرا إلى محمد صلّى اللّه علیه و آله رافعا یده و الأربعة من أهله معه إنما ینتظر ما تجیبان به ثم اعلموا أنه إن نطق فوه بکلمة من بهلة لم نتدارک هلاکا و لم نرجع إلى أهل و لا مال فنظرا فأبصرا أمرا عظیما فأیقنا أنه الحق من الله عز و جل فزلزلت أقدامهما و کادت أن تطیش عقولهما و استشعرا أن العذاب واقع بهما فلما أبصر المنذر بن علقمة ما قد لقیا من الخیفة و الرهبة قال لهما إنکما إن أسلمتما له سلمتما فی عاجلة و آجلة و إن آثرتما دینکما و غضارة أیکتکما و شححتما بمنزلتکما من الشرف فی قومکما فلست أحجر علیکما الضن بما نلتما من ذلک و لکنکما بدهتما محمدا صلّى اللّه علیه و آله یتطلب المباهلة له و جعلتماها حجازا و آیة بینکما و بینه و شخصتما من نجران و ذلک من بالکما فأسرع محمد صلّى اللّه علیه و آله إلى ما بغیتما منه و الأنبیاء إذا أظهرت بأمر لم ترجع إلا بقضائه و فعله فإذ نکلتما عن ذلک و أذهلتکما مخافة ما تریان فالحظ فی النکول لکما فالوحا یا إخوتی الوحا صالحا محمدا صلّى اللّه علیه و آله و ارضیاه و لا ترجئا ذلک فإنکما و أنا معکما بمنزلة قوم یونس لما غشیهم العذاب قالا فکن یا أبا المثنى أنت الذی تلقى محمدا صلّى اللّه علیه و آله بکفالة ما یبتغیه لدینا و التمس لنا إلیه ابن عمه هذا لیکون هو الذی یبرم الأمر بیننا و بینه فإنه ذو الوجه و الزعیم عنده و لا تبطئن لنطمأن بما ترجع إلینا به و انطلق المنذر إلى رسول الله صلّى اللّه علیه و آله فقال السلام علیک یا رسول الله أشهد أن لا إله إلا الله الذی ابتعثک و أنک و عیسى عبدان لله عز و جل مرسلان فأسلم و بلغه ما جاء له فأرسل رسول الله صلّى اللّه علیه و آله علیا لمصالحة القوم فَقَالَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ بِأَبِی أَنْتَ عَلَى مَا أُصَالِحُهُمْ فَقَالَ لَهُ رَأْیَکَ یَا أَبَا اَلْحَسَنِ فِیمَا تُبْرِمُ مَعَهُمْ رَأْیِی فَصَارَ إِلَیْهِمْ فَصَالَحَاهُ عَلَى أَلْفِ حُلَّةٍ وَ أَلْفِ دِینَارٍ خَرَجَا فِی کُلِّ عَامٍ یُؤَدِّیَانِ شَطْرَ ذَلِکَ فِی اَلْمُحَرَّمِ وَ شَطْراً فِی رَجَبٍ فَصَارَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ بِهِمَا إِلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ذَلِیلَیْنِ صَاغِرَیْنِ وَ أَخْبَرَهُ بِمَا صَالَحَهُمَا عَلَیْهِ وَ أَقَرَّا لَهُ بِالْخَرْجِ وَ اَلصَّغَارِ فَقَالَ لَهُمَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَدْ قَبِلْتُ ذَلِکَ مِنْکُمْ أَمَا إِنَّکُمْ لَوْ بَاهَلْتُمُونِی بِمَنْ تَحْتَ اَلْکِسَاءِ لَأَضْرَمَ اَللَّهُ عَلَیْکُمُ اَلْوَادِیَ نَاراً تَأَجَّجُ ثُمَّ لَسَاقَهَا اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی أَسْرَعِ مِنْ طَرْفِ اَلْعَیْنِ إِلَى مَنْ وَرَاءَکُمْ فَحَرَقَهُمْ تَأَجُّجاً فَلَمَّا رَجَعَ اَلنَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِأَهْلِ بَیْتِهِ وَ صَارَ إِلَى مَسْجِدِهِ هَبَطَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُقْرِئُکَ اَلسَّلاَمَ وَ یَقُولُ لَکَ إِنَّ عَبْدِی مُوسَى عَلَیْهِ السَّلاَمُ بَاهَلَ عَدُوَّهَ قَارُونَ بِأَخِیهِ هَارُونَ وَ بَنِیهِ فَخَسَفْتُ بِقَارُونَ وَ أَهْلِهِ وَ مَالِهِ وَ بِمَنْ آزَرَهُ مِنْ قَوْمِهِ وَ بِعِزَّتِی أُقْسِمُ وَ بِجَلاَلِی یَا أَحْمَدُ لَوْ بَاهَلْتَ بِکَ وَ بِمَنْ تَحْتَ اَلْکِسَاءِ مِنْ أَهْلِکَ أَهْلَ اَلْأَرْضِ وَ اَلْخَلاَئِقَ جَمِیعاً لَتَقَطَّعَتِ اَلسَّمَاءُ کِسَفاً وَ اَلْجِبَالُ زُبُراً وَ لَسَاخَتِ اَلْأَرْضُ فَلَمْ تَسْتَقِرَّ أَبَداً إِلاَّ أَنْ أَشَاءَ ذَلِکَ فَسَجَدَ اَلنَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ وَضَعَ عَلَى اَلْأَرْضِ وَجْهَهُ ثُمَّ رَفَعَ یَدَیْهِ حَتَّى تَبَیَّنَ لِلنَّاسِ عُفْرَةُ إِبْطَیْهِ فَقَالَ شُکْراً لِلْمُنْعِمِ شُکْراً لِلْمُنْعِمِ قَالَهَا ثَلاَثاً فَسُئِلَ نَبِیُّ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ عَنْ سَجْدَتِهِ وَ عَمَّا رَأَى مِنْ تَبَاشِیرِ اَلسُّرُورِ فِی وَجْهِهِ فَقَالَ شُکْراً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَا أَبْلاَنِی مِنَ اَلْکَرَامَةِ فِی أَهْلِ بَیْتِی ثُمَّ حَدَّثَهُمْ بِمَا جَاءَ بِهِ جَبْرَئِیلُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ. . .

 

قائل :   پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)

62 - وَ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ أَوْفَى فِی حَدِیثٍأَنَّهُ کَانَ یُخْبِرُ حِبْرٌ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلتَّوْرَاةِ فَأَحْضَرَهُ اَلنَّبِیُّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ سَأَلَهُ عَنْ صُورَةٍ ذَکَرَهُ فِی اَلتَّوْرَاةِ فَقَالَ: إِنَّ فِی سِفْرٍ مِنْ أَسْفَارِ اَلتَّوْرَاةِ نَعْتَکَ وَ أَتْبَاعِکَ، وَ أَنَّهُ یَخْرُجُ مِنْ جَبَلِ فَارَانَ وَ هِیَ عَرَفَاتٌ وَ یُذْکَرُ اِسْمُکَ عَلَى کُلِّ مِنْبَرٍ، وَ رَأَیْتُ فِی عَلاَمَاتِکَ بَیْنَ کَتِفَیْکَ خَاتَمُ اَلنُّبُوَّةِ، ثُمَّ نَظَرَ إِلَى اَلْخَاتَمِ فَرَآهُ 

 

شناسه حدیث :  ۲۷۸۰۵۸   |   نشانی :  بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام  ,  جلد۸۷  ,  صفحه۹۶  عنوان باب :   الجزء السابع و الثمانون  [تتمة کتاب الصلاة]  [تتمة أبواب فضل یوم الجمعة و فضل لیلتها و صلواتهما و آدابهما و أعمال سائر أیام الأسبوع]  باب 8 الأعمال و الدعوات بعد صلاة العصر یوم الجمعة  دعاء السماتقائل :   امام کاظم (علیه السلام) ، امام صادق (علیه السلام) ، امام باقر (علیه السلام) ، حدیث قدسی

و هو المعروف بدعاء الشبور و یستحب الدعاء به فی آخر ساعة من نهار الجمعة رواه أبو عبد الله أحمد بن محمد بن عیاش الجوهری قَالَ: حَدَّثَنِی أَبُو اَلْحُسَیْنِ عَبْدُ اَلْعَزِیزِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ اَلْحَسَنِ بْنِ یَحْیَى اَلرَّاشِدِیُّ مِنْ وُلْدِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ رَاشِدٍ قَالَ حَدَّثَنَا اَلْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ بْنِ اَلصَّبَّاحِ قَالَ: حَضَرْتُ مَجْلِسَ اَلشَّیْخِ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ بْنِ سَعِیدٍ اَلْعَمْرِیِّ قَدَّسَ اَللَّهُ رُوحَهُ فَقَالَ بَعْضُنَا لَهُ: یَا سَیِّدِی مَا بَالُنَا نَرَى کَثِیراً مِنَ اَلنَّاسِ یَصَّدَّقُونَ شَبُّورَ اَلْیَهُودِ عَلَى مَنْ سَرَقَ مِنْهُمْ وَ هُمْ مَلْعُونُونَ عَلَى لِسَانِ عِیسَى بْنِ مَرْیَمَ وَ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ لِهَذَا عِلَّتَانِ ظَاهِرَةٌ وَ بَاطِنَةٌ فَأَمَّا اَلظَّاهِرَةُ فَإِنَّهَا أَسْمَاءُ اَللَّهِ وَ مَدَائِحُهُ إِلاَّ أَنَّهَا عِنْدَهُمْ مَبْتُورَةٌ وَ عِنْدَنَا صَحِیحَةٌ مَوْفُورَةٌ عَنْ سَادَتِنَا أَهْلِ اَلذِّکْرِ نَقَلَهَا لَنَا خَلَفٌ عَنْ سَلَفٍ حَتَّى وَصَلَتْ إِلَیْنَا وَ أَمَّا اَلْبَاطِنَةُ فَإِنَّا رُوِّینَا عَنِ اَلْعَالِمِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أَنَّهُ قَالَ إِذَا دَعَا اَلْمُؤْمِنُ یَقُولُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَوْتٌ أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَهُ اِقْضُوا حَاجَتَهُ وَ اِجْعَلُوهَا مُعَلَّقَةً بَیْنَ اَلسَّمَاءِ وَ اَلْأَرْضِ حَتَّى یُکْثِرَ دُعَاءَهُ شَوْقاً مِنِّی إِلَیْهِ وَ إِذَا دَعَا اَلْکَافِرُ یَقُولُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَوْتٌ أَکْرَهُ سَمَاعَهُ اِقْضُوا حَاجَتَهُ وَ عَجِّلُوهَا لَهُ حَتَّى لاَ أَسْمَعَ صَوْتَهُ وَ یَشْتَغِلَ بِمَا طَلَبَهُ عَنْ خُشُوعِهِ قَالُوا فَنَحْنُ نُحِبُّ أَنْ تُمْلِیَ عَلَیْنَا دُعَاءَ اَلسِّمَاتِ اَلَّذِی هُوَ لِلشَّبُّورِ حَتَّى نَدْعُوَ بِهِ عَلَى ظَالِمِنَا وَ مُضْطَهِدِنَا وَ اَلْمُخَاتِلِینَ لَنَا وَ اَلْمُتَعَزِّزِینَ عَلَیْنَا قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو عُمَرَ عُثْمَانُ بْنُ سَعِیدٍ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ رَاشِدٍ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ قَالَ حَدَّثَنِی اَلْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ اَلْجُعْفِیُّ أَنَّ خَوَاصّاً مِنَ اَلشِّیعَةِ سَأَلُوا عَنْ هَذِهِ اَلْمَسْأَلَةِ بِعَیْنِهَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَأَجَابَهُمْ بِمِثْلِ هَذَا اَلْجَوَابِ قَالَ وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ بَاقِرُ عِلْمِ اَلْأَنْبِیَاءِ لَوْ یَعْلَمُ اَلنَّاسُ مَا نَعْلَمُهُ مِنْ عِلْمِ هَذِهِ اَلْمَسَائِلِ وَ عِظَمِ شَأْنِهَا عِنْدَ اَللَّهِ وَ سُرْعَةِ إِجَابَةِ اَللَّهِ لِصَاحِبِهَا مَعَ مَا اِدَّخَرَ لَهُ مِنْ حُسْنِ اَلثَّوَابِ لاَقْتَتَلُوا عَلَیْهَا بِالسُّیُوفِ فَإِنَّ اَللَّهَ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشٰاءُ   ثُمَّ قَالَ أَمَا إِنِّی لَوْ حَلَفْتُ لَبَرَرْتُ أَنَّ اَلاِسْمَ اَلْأَعْظَمَ قَدْ ذُکِرَ فِیهَا فَإِذَا دَعَوْتُمْ فَاجْتَهِدُوا فِی اَلدُّعَاءِ بِالْبَاقِی وَ اِرْفِضُوا اَلْفَانِیَ فَإِنَّ مَا عِنْدَ اَللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقَى اَلْخَبَرَ بِتَمَامِهِ ثُمَّ قَالَ هَذَا هُوَ مِنْ مَکْنُونِ اَلْعِلْمِ وَ مَخْزُونِ اَلْمَسَائِلِ اَلْمُجَابَةِ عِنْدَ اَللَّهِ تَعَالَى

 

پس علمای اسلام فقط با نگاه علمی صفر و یکی که شما از آن پیروی میکنید به احادیث نگاه نمیکنند و احادیثی مانند موارد فوق و همسو بودن فحوای آن با حدیث امام رضا دلیل اطمینان و اعتماد آنها به این حدیث واحد و مرسلی شده است که از مجلس برپا شده مامون عباسی نقل شده است..

وقت شما بخیر 

پاسخ:
سلام به شما
اولاً کار نیکویی کردید که این بار فقط به موضوع پرداختید و از هجمه به مخاطب خودداری کردید. 
ثانیاً بله من هم میدانم از این قبیل روایات در کتابهای حدیثی ما پیدا میشود. البته زحمت کشیده و جستجویی انجام داده اید اما عبارت اول که آورده اید، و نوشته اید «قائل:  پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)» اشتباه ذکر کرده اید چون قائل آن که پیامبر اکرم نیست! اینجا صاحب کتاب الخرائج دارد جملاتی را از تورات و کتابهای عهدین همچون کتب حبقوق نبی نقل میکند. همه این گونه نقلها هم کار متکلمان مسلمان است که در کتب خود علیه یهودیان و مسیحیان و اثبات حقانیت اسلام، کتابهای آنان را گشته و این قبیل جملات را به عنوان تأیید اسلام از آنها نقل کرده اند (همان متکلّمانی که خودتان در پستهای قبل گفتید اهل مغالطه اند). بحارالأنوار هم که مال قرن دوازدهم است یعنی 1100 سال فاصله با پیامبر و معصومین دارد. اگر از منابع اولیه شیعه چیزی پیدا و نقل میکردید خوب بود و ارزش بحث داشت. هزار و یک حدیث کم اعتبار هم بیاورید که همسو با روایت مورد ادعای شما باشند، تا وقتی اعتبار کامل نداشته باشند ارزش استناد ندارند. توجه کنید که حدیث مناظره امام رضا در مجلس مأمون که صدوق در قرن چهارم در کتابش آورده از همه اینها قدیمی تر است و در واقع این روایت است که اگر کاملاً معتبر باشد میتواند منبع استناد و تایید روایات منابع متأخر قرار بگیرد. نه اینکه آن را به روایات موجود در منابع متأخرتر مستند کنیم و تاییدیه اش را از آنها بگیریم. نگاه وارونه نباید داشت. ضمناً اصل آن «نامعقولیّت روایت» که چنان مجلس مهمی را فقط یک نفر از اصحاب امام مورد اشاره قرار داده و هیچ کس دیگر خبری از آن نداده است، پابرجاست و با این قبیل چیزها برطرف نمیشود. 
نوشته اید: «علمای اسلام فقط با نگاه علمی صفر و یکی که شما از آن پیروی میکنید به احادیث نگاه نمیکنند و احادیثی مانند موارد فوق و همسو بودن فحوای آن با حدیث امام رضا دلیل اطمینان و اعتماد آنها به این حدیث واحد و مرسلی شده است که از مجلس برپاشده مأمون عباسی نقل شده است». میدانم که خیلی از علمای اسلام به این روایت اعتماد کرده اند، اما مهم این است که اولین نفری که اعتماد کرده صدوق بوده و اعتماد بقیه علما هم به خاطر اعتماد او بوده است. خب حالا سوال اینجاست که خود او چرا اعتماد کرده است؟ ضمناً صدوق در کتابهایش هیچ کدام از این قبیل احادیث را ک شما آوردید، نیاورده است و اینها در کتابهای عالمان معاصر یا قبل از او هم وجود ندارد. اگر او و دیگر عالمان به چنین روایاتی اعتماد داشتند خب آنها را در کتابهایشان می آوردند. احتمالاً این روایات در زمان خود آنان اصلاً وجود هم نداشته و از ساخته های بعدی باشد. وقتی هیچ اثری از این قبیل روایات در کتب صدوق و عالمان معاصر او و قبل از او نیست، شما نمیتوانید بگویید که او به خاطر چنین احادیثی به روایت مناظره اعتماد کرده است. با اینکه «تأخر منابع» خودش یکی از نقط ضعف این قبیل روایتهاست اما به نظر من جا دارد که اینها از لحاظ سندی هم بررسی شوند و در این صورت بعید نیست مثل روایت مناظره، مشکلاتی داشته باشند. 
ثانیاً، جملاتی که از کتاب مقدس (عهدین) به عربی نقل شده، برگردان عربی از ترجمه سریانی است که زیاد هم دقیق نیست. نه طبق ترجمه سریانی و نه طبق زبانهای اصلی که عبری و یونانی هستند. در نسخه های سریانی، کلمه «مشبّحا» آمده که به معنی ستایش شده (ستوده) است. مفهوم جمله، نشان میدهد که منظور از آن، خداست. این کلمه را در کتابهای عربی که متکلمان مسلمان نوشته اند، به «احمد» ترجمه کرده اند تا به نظر برسد منظور از آن، پیامبر اسلام است. خود کلمه مشبّحا هم البته اضافی است و کلمه ای هم معنا با آن در متن اصلی عبری وجود ندارد و در ترجمه های یونانی و لاتین نیست.
موفق باشید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی